حدیث محمد واصل با یعقوب و محمد زیدویه

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

چون یعقوب نزدیک شد محمد زیدویه، محمد واصل را گفت: صواب نمی بینم کنون برو حرب کردن که او قوی گشت و از پس من حال ها دیگر گشت، محمد ابن واصل فرمان نکرد او را، پس محمد بن زیدویه زو جداگشت و به نواحی فارس روستای فروگرفت و آنجا بنشست خود و سپاه خویش، و از مردمان مال همی ستد؛ پس محمد بن واصل به حرب یعقوب آمد و برسید به نوبند جان، ز آنجا رسول فرستاد بشیر بن احمد را نزدیک یعقوب، یعقوب سپاه را فرمان داد تا همه به جایهاء[ی] که او ندید نهان شدند چون رسول فراز آمد پیش یعقوب، هیچ کس ندید مگر غلامان خرد، پس یعقوب رسول را بنواخت و نیکوئی گفت وعطا داد و گفت: من از سیستان بدان رفتم و سپاه نیاوردم و با این کودکی چند اینجا آمدم تا محمد واصل یقین شود که من از بهر دوستی جستن و موافقت او کردم، تادل بامن یکی کند که او بزرگترین کسی است به ایران شهر و خراسان، تا من آنچه کنم به فرمان اوباشد وبداند که احمد بن عبدالله الخجستانی بامن بود و از من بگشت، ناچارمگر اکنون سپاه مرا او دهد تا خجستانی را دریابم، یا نه(۳) او اکنون همه خراسان برمن تباه کند و آنچه من کردم همه ناچیز گردد، رسول بازگشت دل خوش کرده و محمد بن واصل را خبر داد بدان دید چه دید، و گفت: اگر برو تاختن کنی اورا به یک ساعت از جهان برکنی که نیز هیچ کسی نگوید که یعقوب ابن اللّیث بود که سپاه ازو بر گشته اند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دفع وی گسیل شد بشکست وطاشتمر را در جنگ بکشت و ابن مفلح را اسیر کرد وبکشت و اهواز راهم ضمیمهٔ فارس نموده و آنجای ببود تا یعقوب بر او بتاخت.

۱ . در اصل بدون نقطه نوشته شده ولی به قاعدهٔ بعد باید ((زیدوی)) باشد که همان محمد زیدویه است که از امرای یعقوب بود و با وی خلافت کرد و از او جدا گشت .

۲. رجوع شود به حاشیه یک همین صفحه .

۳. یا نه، در این کتاب مکرر به معنی ((اگرنه)) استعمال شده است. 




و غلامی چند خردست کار نادیده بَرِ وی. محمد ابن واصل بر نشست و قصد(۱) یعقوب کرد، و یعقوب به براو(۲) بیرون شد و به بیضا فراهم رسیدند، و حربی سخت بود به میان ایشان، و محمد بن واصل را خبرنبود، تا سواری ده هزار از آن یعقوب از پس پشت او اندر آمد و با محمد بن واصل سی هزار سوار بود و با یعقوب پانزده هزار سوار، تا محمد بن واصل نگاه کرد ده هزار مرد به یکجا از آن او کشته شد، محمد بن واصل به هزیمت برفت و دم سرمجان(۳) پشت خویش گرفت و یعقوب بر عقب او بشد تا او به کوه درشد، باز آنجا به میان کوه اندرون مردی ده هزار ازآن اواسیر گرفت ودیگربه کوه ها برشدند؛یعقوب به رامهرم(۴) فرود آمد، و معتمد، اسمعیل بن اسحاق القاضی را به رسولی نزدیک یعقوب فرستاد در سنهٔ اثنی و ستین ومایتی و عبدالله ابن الواثق آمده بود نزدیک یعقوب و او را نیکو همی داشت، هم اندرین سال فرمان یافت به سپاه یعقوب اندر. و معتمد ولایت ماوراءالنهر هم اندرین سال نصر بن احمد ابن اساد(۵) بن سامان السامانی راداد، و ابومحمد الموفق که ولی(۶) عهد معتمد بود و بازرگانان بغداد را بگفت تا بازرگانان و حجّاج خراسان جمع کردند و ایشان را بار(۷) داد و پیغام امیرالمؤمنین گزارد نزدیک ایشان کی امیرالمؤمنین اسمعیل بن اسحق القاضی را نزدیک یعقوب بن اللّیث فرستاد با عهد او(۸) خراسان و طبرستان و گرگان و فارس و کرمان وسند وهند و شُرط مدینه السلّم و خلعت فرستاد و اسمعیل قاضی سوی یعقوب رسید هم بر این جمله که موفق 


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ .در اصل ((فضل یعقوب کرد)) .                     ۲ . کذا...ظ: پیش او: .

۳ . کذا فی الاصل...وبعداز مطالعه وتفحص معلوم شد که ظاهراً (( رمّ بیزنجان)) باشد زیرا در تاریخ طبری سال ۲۶۱ بعداز وقعت شکسته شدن محمد بن واصل در حدود بیضای فارس که مطابق با این محل از تاریخ سیستان می باشد، چنین می نویسد: ((و فیها اوقع اصحاب یعقوب بن اللیث با هل زُمّ موسی بن مهران الکردی لما کان من ممالاتهم محمد بن واصل فقتلوهم وانهزم موسی بن مهران ))  و در حاشیهٔ همان صفحه متعلق به (( زم موسی بن مهران)) آن را ((زم البازنجان )) نوشته و نیز ((زم)) ویا ((رم بازنجان )) در غالب کتب مالک و ممالک ذکر شده و اصطخری ویاقوت آن را رم به فتح راء مهمله ضبط کرده اند و ابن خرداد به ضم راه معجمه و تشدید میم آورده گوید : زم الحسن بن جیلویه یسمی البازنجان من شیراز علی اربعة عشر فرسخا.... ( لیدن ص۴۷)کذا ابن فقیه ( ۳۲۱-۳۲۲). و به گمان حقیر ضبط ابن خرداد به صحیح است،  و این که در متن ((بازنجان)) را بیزنجان آورده محتمل است در اصل نسخه ((باء)) (( و زاء)) سر هم نوشته شده باشد و در نسخهٔ بعد که مأخذ ماست شکل آنرا تقریباً محفوظ داشته منتها بدون نقطه ضبط کرده اند، چه این کلمه هم بیرنجان خوانده می شود و هم بارنجان که با وراء آن سرهم نوشته باشد. ونیز ممکن است الف آن رابه قاعدهٔ اماله قلب به کسره کرده و شبیه به یاء نوشته باشند.                       ۴. کذا والمشهور ((رامهرمز)) .

۵ . کذا والمشهور ((اسد)).                  ۶.اصل:وی .             ۷. اصل: باز.              ۸. ظاهراً (( با عهد ولواء)) .



مردان را گفت، ویعقوب به رامهرم(۱)بود، اسمعیل را بنواخت و خلعت داد و به نیکویی بازگردانید ومحمد بن زیدویه از فارس به خراسان آمد وزانجا به قهستان شد. و گریختگان گروهی بر محمد بن واصل جمع شدند و محمد بن واصل به نسا(۲) شد و از آنجا به سراف(۳) شد، یعقوب عمربن عبدالله(۴) را با سواری دوهزار براثر او بفرستاد، وعزیز بن عبدالله بر اثربشد وبُنهٔ او بگرفت، او به هزیمت شد و عزیز از پس او بشد، محمد بن واصل به کشتی ها اندر شد و بنشست(۵) وبه دریا درشد وبه کشتی ها در شراع وآلت نبود که از کشتی هاء صیادان بود، همه شب به دریا اندر کشتی همی گشت تا با مداد به لب سراف(۶) بودند، مهتری بود آنجا کردان را او را راشدی گفتندی، بیرون شد و محمد بن واصل را بر آن جمله بگرفت، و سوار تاخت نزدیک عزیز بن عبدالله و او را آگاه کرد، عزیز، غائم بسکری را که سرهنگ خوارج بود بفرستاد تا محمد بن واصل را اسیر بیاورد،وعزیز او را برستری بند(۷) پیش یعقوب آورد سربرهنه، اندر محرم سنة ثلث وستین و مائتی(۸), و علی بن الحسین بن قریش دستوری خواست تا محمد بن واصل را بر آن حالت ببیند، دستوری داد تا بدید، و فرمان داد تا محمد بن واصل را محبوس کردند، باز کس فرستاد سوی محمد بن واصل، که فرمای تا درقلعهٔ تو بگشایند، گفت فرمان بردارم واورا قلعتی محکم بود برسر کوه که ستدن آن ممکن نشدی، پس خلف بن اللیث او را به پای قلعه بر دو آواز دادند و نگاه به آن به سوی(۹) قلعه برآمد و نگاه کرد، محمد بن واصل گفت: در قلعه بگشائید. نگاهبان شمشیری و لختی هیزم از آنجا به پایان افکند، و بانگ کرد که محمد بن واصل را بدین شمشیر بکشید و بدین هیزم بسوزید که من در 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . کذا و المشهور (رامهرمز)) .

۲ . کذا و نسا در خراسان است و در مورد محمد بن واصل معنی ندارد و ظاهراً باید ((پسا)) باشد.

۳ . ظ: سیراف....سپراف یکی از آباد ترین شهر های ساحل خلیج فارس و فرضهٔ هندوستان بوده و از اعمال اردشیر خورّه به شمار رفته است (این خرداد به ص ۴۴) و ابوالفرج قدامه (ص ۲۴۲) شهرهای سواحل خلیج فارس را چنین می شمارد: ((مهروبان و سپنیز کپک جنابا وتوج و سیراف )) واین بندر بعداز آبادی بندر ابوشهر رفته رفته از بین رفته وبه کلی خراب شد، و محل آن نزدیکی بندر طاهری حالیه است. یاقوت آن را معرب شیراب دانسته و حکایتی از برای آن نقل کرده است.

۴ . کذا و به قرینهٔ بعد معلوم می شود که: عزیز بن عبدالله است.

۵ . در اصل ((وبه لسبتت )) نوشته شده .                   ۶. ظ: سیراف ( رک ص ۱۴۰ ح ۱۱.)

۷ . کذا و ظاهراً  (( بر استری به بنده )).

۸ . طبری در سال ۲۶۳ گوید: (( دراین سال عزیز بن السری که از اصحاب یعقوب بود محمد ابن واصل را اسیر گرفت)) و این عزیز بن السری به قول تاریخ سیستان از جمله سالوکان خراسان است که در نیشابور به یعقوب پیوستند. 

۹ . یعنی، بسر قلعه – و این یاء  علامت اضافه است که در املاء قدیم معمول بوده .


قلعه بگشایم(۱)، خلف لیث او را باز آورد، یعقوب او را باز به دست اشرف بن یوسف داد تا به یک پای بر آویخت، تا اقرار کرد که علامتی دارم بگویم تا قلعه بگشایند، بگشتند تا غلامی بدان علامت بفرستاد، و در قلعه بگشادند، و سی روز هر روز پانصد استر اشتر از بامداد تا شبانگاه از آنجا همی درم و دینار و فرش و دیبا و سلاح قیمتی و اوانی زرین و سیمین برگرفتند، دون آنچه بر آنجا ماند از خورش هاء بسیار و فرش پشمینه که کسی دست فرا آن نکرد(۲)، پس از آنجا یعقوب برگرفت و آن همه مال ها اندرپیش برساح(۳)همی آورد تا به شیر از برسید، عمرو بن لیث برادر او سختی(۴) گرفت و خشم کرد و محمد را پسر خود را برگرفت و راه سیستان برگرفت، و یعقوب از آن مستوحش گشت، و یعقوب محمد بن واصل را به قلعه فرستاد بند کرده و آنجا محبوس کرد و به راه اهواز بیرون شد و بر مقدمهٔ او ابومعاذ بلال بن الاَّزهر بود و برفت و به جندی سابور فرود آمد اندر سنة اربع و سبعین و مائتی، و سپاهی بر مقدمه بفرستاد، [و] احمد المولد و دسرانی(۵) و سعید بن رجا الحصاری و صالح بن الوصیف این همه به نزدیک اوی آمدند، پس او را جاسوس بگفت به لشکرگاه مگرو(۶) رسیده بود که ایشان به مکر امده اند، همگان را فرمود تا بکشتند، و آنجا ببود؛ و رسولان فرستادند از ترکستان و هند وسند و چین وماچین و زنگ و روم و شام و یمن همه قصد اوی کرده بود[ند] به نامه ها وهدیه ها و طاعت و فرمان اورا [پذیرفته] آنجا قیام کرد تا همه فرا رسیدند و نامه ها وخلعت ها بداد و

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . کذا و ظاهراً  ((نگشایم)) .

۲ . طبری نام قلعهٔ این واصل را ((خرمه)) به ضم خا وتشدید راء آورده وگوید: ((وبعث الی خرمتة الی قلعهٔ ابن و اصل فاخذ ماکان فیها فذکرانه بلغت قیمة ما اخذ یعقوب منهما اربعین الف الف درهم...الخ)) (طبری ۳-۳ سال ۲۶۱ ص ۱۸۸۹) واصطخری نام آن را ((سعید آباد )) داند و گوید: ((وقلعهٔ سعید آباد بر امجرد من کورة اصطخر وهی علی جبل شاهق برتقی الیها فرسخاً و کانت فی الشرک تعرف به قلعة اسفندباذ (اسفیدباذ- اسفندیار و در کیهان نامه: قلعهٔ سپید  حاشیه) ...فتعطلت مدة ثم بناها محمد بن واصل الحنظلی فنسبت القلعة الیه...فلما اخذه یعقوب بن اللیث بن بقدر علی فتحها الابامر محمد بن واصل.... )) (اصطغری ص ۱۱۷).

۳ . کذا...و ظاهراً  (( بوساج)) چه در چهار صفحه بعد هم شبیه به بوساج هست، و این ابوالساج (دیوداد بن دیودست) از عمال خلفا واز دوستان یعقوب لیث بود و در اصل فرخانی است این خلکان ( ۲ص ۴۷۱ ) گوید: هوالذی تنسب الیه الاً جناد الساجیة .

۴ . کذا...؟ و ظ: نسختی، که مراد نسختی از غنایم باشد ولی نسخه گرفتن از غنایم سبب خشم کسی نمی شود و گویا سطری افتاده دارد .

۵ . از آمدن این اشخاص به لشکر یعقوب در تواریخ اثری نیست فقط در محاربهٔ دیرالعاقول ابو احمد دیرانی یکی از سرداران بغداد است که در موقع جنگ می رسد و در جناح چپ خلیفه جای می گیرد ( طبری ۳-۳ وقایع ۲۶۲ ص ۱۸۹۴-۱۸۹۵) .                        ۶. کذا...؟ به لشکرگاه به یک روز (۴) .


باز گردانید و همه جهان اندر فرمان او شدند و او را مَلِکُ الدّنیا خواندند، و [ابو] احمد الموفق خبر شنید از این که چنین حال ها بود و مردمان جهان دل بدو اندر بستند از آنچه او عادل بود و به هرجای که روی کرد کسی بر او برنیامد، سوی یعقوب نامه کرد که فضل کند و بیاید تا دیداری کنند، و جهان به تو سپاریم، تاتو جهان بان باشی، که همه جهان متابع تو شدند و ما آنچه فرمان دهی بر آن جمله برویم، و بدانی که ما به خطبه بسنده کرده ایم، که ما از اهل بیت مصطفی [ئیم] وتو همی قوّت دین او کنی، و به دارالکفر تو را غزات بسیار بوده است، به هند اندر بشدی با سراندیب به اقصاء دریاء محیط، و به چین وماچین اندر آمدی، وبه ترکستان بیرون آمدی و به روم(۱) و ترکستان بیرون آمدی، و برکفار جهان به همه جای اثر تیغ تو پیداست، حق تو بر همه اسلام واجب گشت، و ما فرمان بدان داده ایم تا تو را به حرمین همی خطبه کنند که چنین آثار خیراست [ترا] اندر عالم و کسی را اندر اسلام پس از ابوبکر و عمر آن آثار خیر و عدل نبودست کاندر روزگار تو بود، اکنون ما وهمه مسلمانان معین توئیم، تا جهان همه بردست تو به یک دین که آن دین اسلام است باز گردد(۲)، و یعقوب برفت، والمعتمد علی الله از بغداد بیرون آمد با سپاه چون لشگرها فرود آمدند روز پنج شنبه هفت روز گذشته از شوال سنة خمس(۳) وستین ومایتی، گروهی از لشگر معتمد بیرون آمدند و حربی صعب 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . ظاهراً این جمله: و ترکستان الخ ، زاید است .

۲ . در هیچ یک از تواریخ این معنی از نامه و پیام ابو احمد الموفق به یعقوب بدین صورت ذکر نشده، لیکن عظما ء مورخین اقرار دارند که از روز حرکت یعقوب لیث از فارس به قصد اهواز و بغداد تا روزی که جنگ درگرفت به دیرالعاقول مکاتبات و مراسلات بین موفق ولیعهد معتمد و یعقوب درکار بود. و این خلکان (طبع مصر ج ۲، ص ۴۷۰ ) چنین گوید: (( پس از آنکه یعقوب از اهواز به قصد واسط جنبش کرد همهٔ موالی بنی العباس در سامرا به خلیفه و موفق سوء ظن بردند و گفتند که مگر تبائی و مواضعتی در بین هست که یعقوب از اقصای بلاد بدون معین برخیزد و لشگرها بردارد و با این چیرگی به بغداد روی نهد و خلیفه همه به مدارا و سکونت روز بگزراند و این حدیث در سامرا درازشد و گفتگوی برخاست و خلیفه بر اثر این گفتگوها برد و قضیب رسول (ص) را بیرون آورد و یعقوب را لعن کرد و لشگر برگرفت وخود به تن خویش به مدافعه قیام کرد...الخ )) – هم این خلکان گوید که : ((بعداز جنگ و شکست یعقوب لیث ابوالساج مر اورا گفت : این لشگر کشی تو از خبرگی نبود وخبط های اورا بر شمرد ویعقوب پاسخ داد که من گمان نداشتم جنگی روی دهد و شک نبود که اگر خیال جنگ داشتم فاتح می شدم من گمان کردم این کار به رسل و رسائل و اصلاح برگزار می شود وای از ناگاه به جنگ مبادرت کردند و ناچار آنچه توانستم کردم وچنین تقدیر بود ....الخ)) و تز این امارات و اشارات پیداست که نگارش مورخ محلی ما چندان از حقیقت دور نیست و یعقوب را فریب داده اند! 

۳ . کذا؟...طبری ( ۳-۳ ص ۱۸۹۳ ) این جنگ را یکشنبه  دوشب گذشته از  ماه رجب سنه ۲۶۲ ذکر  کرده و ابن خلکان ( ۲ ص ۴۷۰ ) یکشنبه هفت روز از رجب ۲۶۲ و موت اورا در شوال ۲۶۵ ضبط کرده است کذا طبری و 



بکردند و ابراهیم بن سیما بر علامت معتمد بود بر آن جمله که این خلیفت است، بدانستند که مکر است، پس حمله کرد و یعقوب به  نفس خویش، و از سپاه بغداد بسیار مردم کشته شد، و ایشان هزیمت شدند پشت به آب گرفتند، آب بر سپاه یعقوب بیرون گذاشتند تا یعقوب از آنجا بر گرفت از پیش آب(۱)، و آن روز از سپاه یعقوب، یعقوب بن اسماعیل و محمد بن کثیر از بزرگان کشته شدند، و یعقوب از آنجا به جندی شاپور باز آمد و قصد غزات روم کرد که هر سال به غزوی رفتی به دارالکفر چون آنجا بازگشتی باز ولایت اسلام گشادی و جهد کردی تا مگر اهل تهلیل نباید کشت؛ تا این بود عمروبن اللیث به جندی شابور فرا رسید خشنود گشتند(۲) با یعقوب به نامه ای که از پس وی فرستاده بود، و یعقوب به آمدن عمرو شادمان گشت.