پاره ای از لغات و واژه های ترکی- مغولی

از کتاب: تاریخنامۀ هرات

آتا:واژه ایست ترکی به معنای پدر. این واژه بعدها به معنای نیا و در اصطلاح صوفیان به معنای شیخ نیز به کار رفته است کاربرد آن در ترکیب اتابک به معنای مربی و لله شاهزادگان در زبان فارسی دری درعهد سلجوقیان آغاز شد 

آختاچی: لغتی است تریک- مغولی اسب اخته، اسب خایه کشیده+((چه))علامت نسبت؛ به معنی ستوربان و خیلبان . اما در زبان فارسی بار معنایی آن دگرگون شده و به معنای: رئیس اصطبل شاهی ، امیر آخور و میر آخور به کار رفته است.

آزوق: در زبان ترکی نخست به معنای ازدراه و توشۀ راه بوده است برای آدمی و چهارپایان سواری و بارکش ، سپس معنای عام خوراک و خوارابر یافته است. در زبان فارسی به صورت آذوق ، آذوق،آذوقه، نیز به کار رفته.

آسرامیشی:واژه ایست مغولی به معنای مواظبت کرن،دلسوز بودن، رحم کردن. 

آش: در زبان ترکی کاربدی کهن داشته، نه به معنای غذایی خاص ، بلکه به معنای عام غذا و خوراک است.

آغروق: واژه یست ترکی به معنای چیز سنگین و بار سنگین و در اصطلاح معادل با ثقل و بنه. در متون فارسی به صورت اقروق ، آغروق،اغرغ و اوغرغ آمده است.

آغُل: در زبان ترکی به معنای محوطه ای برای چهارپایان، جایگاه گله و بوِزه گلۀ گوسفندان ،اما بعدها به معنای محوط و محلّ استقرار مجموعۀ چادرها نیز به کار رفته است. در متون فارسی به صورت آغیل، آقُل ،آغال ،آغول، و اَوّل نیز ضبط شده است

آقا:واژه ایست مغولی به معنای برادر بزرگ این واژه مغولی به زبان ترکی دخیل شده. در نوشته های فارسی به اشتباه آغا نوشته می شود.

آقچه:واژه ایست ترکی که به صورت آقشته، آريالسه،آقچه،آخجا،آخچا،آخچی نیز آمده است . مشتق از واژۀ ((آق))­ به معنی سفید است. در لغت به معنای سید و سفیدگونه و در اصطلاح به معنای سکٌۀ سیمین و سپس سکٌه و بعد پول به مفهوم عام است.

آقا:سفید

آق سُتقُر:مرغی است شکاری از جنس شاهین و چرخ یا مرغ شکاری سفید 

آلاچوق:در زبان ترکی نخست به معنای کلبه و آلونکی که ترکمانان و اهل دشت از چوب و مو می ساختند و سپس هر گونه کلبۀ موّقت و چادر کوچک ساخته شده 


۷۸۲                                                                                                  تاریخ هرات

از موی و پشم گوسفند را اطلاق کرده اند 

آلا: در زبان ترکی به معنای رنگارنگ ،ابلق لکه که ، خال خالی آمده. 

آلتمغا:واژه ایست ترکی مرکٌب از ((آل)) به معنای سرخ+((تمغا))به معنای مُهر. و آن عبارت بوده و از مُهر چهار گرشه که بر روی یرلیغها و فرامین و احکام و مراسلات رسمی با مرکب سرخ می زدند. اگر این مهُرها با مرکب آب طلا باشد آن را ((­آلتون تمغا)) می گفتند و اگر با مرکٌب سیاه بود آن را ((قراتمغا)).

آل: در زبان ترکی به معنای سرخ است . در زبان فارسی به معنای سرخ و سرخ رنگ نیز کابردی دارد. فرخی گفته:

اُرتاق:لغتی است ترکی مرکب از ((اورتا))به معنی میان ، مرکز وسط+پساوند((ق)) به معنای شریک ، و سهیم. 

اردو:لعتی است ترکی که در منابع فارسی به صورت اوردو نیز آمده است . در زبان کهن ترکی به معنای اقامتگاه شاهانه، کاخ،خرگاه شاهانه آمده است، سپس معنای پایتخت و درگاه و بارگاه نیز یافته . در زبانهای ترکی آذریجانی و عثمانی معنای نجنوعۀ چادر های نظامی و سپس ((سیاه­­­)) و ((لشکر)) به خود گرته است. 

از تازه گل لاله که در باغ بخند

اُلُغ: لفضی است ترکی به معنای بزرگ و عظیم ، سالمندترنی، ارباب ،پیر. در نرکی عثمانی به صورت ((اولو)) و در ترکمنی به صورت((اولی)) درآمده است . الغ به عنوان لقب یا بخشی از نام مردان ترک در روزگار کهن به فارسی راه یافته است 

اُلُوس:واژه ایست ترکی- مغولی به معنای مجموع تابعان یک فرمانروا،ائتلافی از چند فبیله گوناگون ، دودمان ، طایف، تبار ملٌت. اُلُوس در زبان مغولی نخست له امپراطوری بزرگ چنگیزخان و سپس به مردم و سرزمین هایی که به چهار پسر او داده شده اطلاق گردید . لفظ اولوس پس از حملۀ مغول به ایران ظاهراً برای نخستین بار در جامع التئاریخ رشیدی به کار رفته ات. 

ادباق: در زبان مغولی به معنای قوم و قبیله و خاندان آمده است.

اوت: لفظی است ترکی به معنای آتش که به صورت اود نیز نوشته می شود . 

اورگجوت: واژۀ مغولی است به معنای هدیه و بخشش و احسان.

اولجامیشی: در زبان مغولی به معنای تعظیم کردن، پیشکش کردن ، زیمن را بوسه دادن و تقدیم هدیه به شاه هنگام بار بافتن .

اوُلجای:لغتی است مغولی به معنای سعادت،خوشبختی و شادی است. 

اولَنگ:به معنای مرغزار ، چمنزار و سرزمین سبز و خرٌم . 

اویماق: اویماق مصحٌف واژه مغولی آیماق است به معنای قوم و قبیله .

ایشیکچیان:مرکی از دو واژۀ((ایشیک)) به معنای دروازه و((چیان))­­ ­به معناس صاحبان . مراد دروازه بانان است. 


پاره ای از لغات و واژه های ترکی-مغولی                                                       ۷۸۳ 

ایغاق: واژه ایست ترکی به معنای سخن گفتن، بیان کردن، و عط کردن.

ایگاچی :در زبان مغولی به معنای خواهر بزرگتر و نیز زن سالخواره آمده است.

ایلچی: واژل ترکی است به معنای نماینده،رسول،گماشته،سفیر،مرکب از دو واژۀ ((ایل)) به معنای طایفه و ((چی)) علامت نیست. 

اینی: در زبان ترکی به معنای برادر کوچک است. در نوشته های فارسی همواره ((آقا)) و ((اینی))با یکدیگر آده است. وآزه اینی در زبان فارسی برای نخستین بار توسط جوینی در تاریخ جهانگشا آمده است. 

باربیک: واژه ایست فارسی – ترکی مرکّب از ((بار))فارسی به معنی پرده و سارپرده و ((بیگ)) تریک به معنای امیر و فرمانده . باربیگ بعنی :امیر بار ، پرده دار، حاجب. باشلامیشی: واژۀ ترکی است به معنای ریاست ، سرداری،فرماندهیو راهنمایی.

بالیغ: یا بالیق ، در زبان ترکی به معنی شهر و شهوک است. مغول شدۀ آن بلغاسون، ججمع آن در مغولی بالاغاد است. بالیغ از دیرباز به عنوان بخشی از نام شهرها و آبادیها به زبان دری درآمده است. خانبالیغ که امروز نام پکن است به معنای شهرخان آمده است. 

باورچی: واژۀ مغولی است به معنای آشپز و خوالیگر.

بَراق:  در زبان ترکی  به معنای سگ پشمالو است. گلٌه داران آذربایجانی سگان پشمالو را ((پَراق))گویند. 

بُرانغار:سمت راست.

بُغتاق: واژه ایست مغولی به معنای سرپوش زنان اشرافی شوهر کرده. 

بغرا:آشی است که از آرد و نخود تهیه شود 

بوقا:لفظی است ترکی – مغولی به معنای گاو نر اخته شده. این واژه به عنوان نام خاص یا بخشی از نام خاص در زبان ترکی کابرد بسیار داشته و به صورت: بُغا، بدغا، بوقه ، بُقا و بوقا در متون فارسی آمده است. 

بیتکچی :مستوفی و صاحب جمع و تخصیلدار مالیه است.

بیلاک: هدیه،ارمغان،ره آورد.

بیلیگ: واژه ترکی است به معنای دانش، دانایی ، معرفت ، علم و آگاهی . 

پایزه:لوحه ای بوده از رز و سیم و گاهی از چوب بر حسب رتبه اشخاص به عرض کف دست و به طول نیم ذرع تقریباً که نام خدا و نام پادشاه با نشان و علامت محصوص روی آن محکوک بوده است و پادشاهان مغول آن را به کسانی که مورد مرحمت و توجه خاص واقع می شده اند و مخصوصاً به رؤسای سپاه اعطا می گردید . 

تالان:غارت و چپاول، ویران ساختنو غارت ابزار و آلات آن. 

تُتُق: لفظ ترکی است به معنای پرده و پردۀ بزرگ. ظاهراً نخستین بار در شاهنامه فردوسی آمده است.

ترخان: واژۀ ترکی است. لقبی است که 


۷۸۴                                                                                                   تارخ هرات 

خانان مغول به هر کسی دهند که هر وقت خواهد بی احضار به حضار پادشاه رود و اگر تقصیری یا خطایی از او سر زند مؤاخذه نگردد. در زبان فارسی به صورت طرخان و طرخون نیز آمده است.

ترغامیشی: در زبان مغولی بع معنای پراکنده کردن و مترٌق شده آمده است.

ترغو:در زبان ترکی به معنای دبیا و حریر و پارچۀ ابریشمین است. موغلی شدۀ آن تورغان است.

تغار: در زبان ترکی به معنای ظرف بزرگ از هر گونه جنس اعمٌ از سفال و چرم و فلز .

تمغا: واژۀ ترکی است به معنای داغی بود که به عنوان نشان مالکیت بر تن اسبان و گوسفندان و دیگر چهارپایان اهلی می زند.

تنسوقات: عجابیات و ایشای کمیاب ، و در لغات ترکی به معنای نادرات نوشته که جمع تنسوق است. و بعضی از فرهنگها آن را معرٌب کلمۀ ((تنسج))هم نوشته اند که نوعی جامۀ نفیس است.

توزوک:به معنای نظام است و امیر تزوک با میرتوزوک به معنای میرنظام ، نقیب و رئیس انتظامات آمده است. 

توسن: در زبان ترکی به معنای وحشی ، نیاموخته ، تعلیم نیافته است. 

تومان: لفظی است ترکی به معنای ده هزار و خیلی زیاد. این لفظ از راه زبان ترکی وارد زبان مغولی ده است .

جامیشی:لغت است به معنای علامت دادن، اشاره کردن، آموختن.

جِبَلامیشی: لفظ مغولی است به معنای مسلٌیح شدن و مسلّح کردن است 

جبٌه خانه:انبار اسلحه، اسلحه خانه .

جرده: مغولی است به معنایسرخ و شاخ شاه بلوطی.

جرگه:واژه ایست مغولی به معنای دسته جمعی ، گروهی با هم ، در روزگار گذشته به معنای پیشروی دایره و ار سپاه در جنگ و شکار بوده است . در نوشته های فارسی به صورت جیرگه، جرگا و یرگه آمده است. 

جُلدوی: انعام ، جایزه،صله،عطای پادشاهان.

جوانعار: لفظ ترکی است به معنای سمت چپ . 

چاپار:واژۀ ترکی است به معنای دوانیدن، به سرعت راندن، شتاب کردن. 

چاروق: لفظ ترکی است به معنای پای افزار و پاپوش و کفش . در نوشته های فارسی به صورت چارغ، چارق،چاروغ آمده است. 

چاغ: در زبان ترکی به معنای وت و زمان و 

عهد: و دوره است . در زبان فارسی برای نخستین بار در جامه التواریخ آمده است. 

چاو: در زبان ترکی به معنای شهرت ، آوازه، شایعه و نام نیک است و بعدها به معنای خبر،نشر،سو صدا، شلوغی هم آمده است

چرچی:  لفظ ترکی است به معنای فروشندۀ دوره گرد.

چریک: واژۀ ترکی است به معنای لشکر 


پاره ای از لغات و واژه های ترکی- مغوی                                                           ۷۸۵ 

پراکنده که از ولایتهای دیگر به مدد لشکرب بفرستند . این واژه بیش از حملۀ مغول در زبان فارسی کاربرد داشته است.

چُماق: در زبان ترکی به معنای چویدست عصا، بویژه گرز سات.

چوک: واژۀ ترکی است به معنای بعدها به همان معنی و نیز به معنای بر روی دو پا نشصتن، زانو زدن برای احترام به بزرگان آمده است. در باغ نکوتر نگوی چشم شود آن 

دلامیشی: لفظ مغولی است به معنای بلند کردن است برای زدن ، تاب دادن.

ساچاق: ترکی است به معنای هدایای که داماد به خانۀ عروس فرستند. و نیز هدیه و پیشکشی که برای امرا فرستند.

ساوَری:لفظ مغولی است به معنای هدیه و پیشکش .

علامت پادشاهان که آن را پیشاپیش لشکر کشند.

سُورَن: به معنای فریاد غریو سپاهیان و نعرۀ دلاوران در میدان نبرد.

سیورغامیشی: در زبان مغولی کسی را مورد مرحمت قرار داد ، کسی را به لطف بخشیدن،پاداش دادن. در نوشته های فارسی به صورت سرغامشی، سورغامیشی نیز ضبط شده است.

شلتاق: لفظ ترکی است به معنای به زور و ستم و بی رسمی اموال از دست مردم گرفتن.

شیلان:در زبان مغولی به معنای آش و آبگوشت آمده است.

طُوی:لفظی است ترکی به معنای جنش و سرور و مهمانی دادت. کهن ترین معنای طوی ، اردو ، اردوگاهو مجموعه ای از چادرها بوده است.

قاپوچی:دربان. دالان دار.

قاقمیشی:لفظ مغولی است به معنای رفتن به سرزمین گرم در زمستان 

قِلانات:مانده های . باقی ها. 

قلاووز:در زبان ترکی به معنای راهنماست که در زبان فارسی به صورت قلاوز، قبابوز،قلاوز،قلاغور ضبط شده است 

قورچیان: لفظ مغولی است ، جمع قورچی به معنای ترکش دار، حمل کنندۀ ترکش و تیردان. 

قورلتای:لفظ مغولی است به معنای انجمن، شورا،مجلس مشاوزۀشران قوم . 

قورماج: گندم بریان شده. 

قوریمیشی:لفظ ترکی است به معنای محصور و قُرُق و ممنوع .

قوشچیان:واژه ترکی است، جمع قوشچی به معنای میرکشار.

کاکل:  در زبان مغولی به معنای موی بلند ،گیسو، موی پیشانی اسب. 

کرباس : لفظ ترکی است به کعنای بالاخانه، سراپردۀ دربار پادشاه. 


۷۸۶                                                                                                   تاریخ هرات

کماج: لفط ترکی است به معنای نانی که بر انگشتان بپزند.

کنکاج: در زبان ترکی به معنای سخن گفتن، قرار گذاشتن،کنار آمده است. در زبان فارسی به صورت کنکاش و کنکاجو کینکاج نیز آمده.

کوتوال: لفظ ترکی است به معنای دژبان،قلعه بان.

کوچ : واژۀ تکی است به معنای از جایی به جایی رفتن . مهاجرت و نقل و انتقال طوایف.

گورگا:در زبان مغولی به معنای کوس بزرگ،دُهُل و طبل است . در زبان فارسی به صورت کهورگه، کهورگا،کورگه،کبورگه ،کهورگای آمده است.

کوکلتاش:واژه مغولی – ترکی است به معنای همشره، برادر رضاعی. 

منقلای:لفظ مغولی به معنای مقدمة الجیش .

موچلگا: در زبان مغولی به معنای صورت مجلس ، مقاوله ، عهدنامه آمده است 

نویان: واژه مغولی است به معنای حاکم،فرمانده،امیر، در زبان فارسی به صورت نوین،نویین نیز ضبط شده است 

یاساق:لفظ ترکی – مغولی است به معنای قانون ، تنبیه،کیفر است . در زبان فارسی به صورت یَسَق، یَساق ، یاسه، یاسا نیز آمده است.

یا یلاق: واژۀ ترکی است به معنای سر کردن تابستان. در تابستان به جای خنک نقل مکان کردن. در زبان فارسی به صورت ییلا،ایلاق،ییلاغ،و یایلاغ نیز آمده است.

یراق : لفظ ترکی است به معنای ابزار و الات. 

یورت: واژه ترکی است به معنای جایگاه، مکان، موضع .