عصیان آوردن خالد بن محمّد بن یحیی
وحسین بن علی المروروذی، بوسحاق زیدوی(۳) را به سفزار(۴) فرستاده بود با گروهی سپاه، که فرصت نگاه دارید تا مگر سیستان بتوانیم گرفت. چون خالد از بُست باز آمد خبرِ بوسحاقِ زیدوی بشنید و سوی وی نامه هاء نیکوئی نبشت و او را وعده ها کرد بسیار و بوسحاق به نامه وی بیامد و خالد با او نیکوئی بسیار کرد وخلعت ها داد وصلت، وسپاه با او بفرستاد به قهستان به حرب سیمجور، وسیمجور بگریخت از قهستان وبوسحاق زیدوی قهستان بگرفت و آنجا قرار گرفت. چون سال سنهٔ اربع وثلثمائه اندر آمد، بَدر از فارس زید بن ابراهیم را به سیستان فرستاد برمال خراج، چون خبر [به] خالد رسید مردمان را جمع کرد و بگفت، مردمان گفتند که ما هیچ کسی دیگر نخواهیم مگر ترا، و خالد به دل اندر داشت که عصیان آرد بَدر را، بیرون شد سوی فراه واندرین میان سیمجور سپاه آورد به قهستان [و] بر بوسحاق زیدوی حرب کرد و بوسحاق به هزیمت بیامد به فراه به نزدیک خالد، و فتح به بست به خالد اندر فرمان شده بود، خالد از فراه به بست شد وبوسحقِ زیدوی با اویکجا، وفتح را بگرفتند، پس از آنکه حرب کردند با او[و] به سیستان آوردند واین اندر جمادی الاَّخر سنهٔ اربع وثلثمائه [بود] و بوسحاق زیدوی به هری شد. وروز آدینه بود یازده روز گذشته از شوال سنهٔ اربع و ثلثمائه خالد جامهٔ دبیران برکرد و جامهٔ سپاهیان پوشید و نام بَدر از خطبه برافکند وخویشتن را خطبه کرد و قصد کرمان کرد. روز سه شنبه یک شب باقی از شعبان سنهٔ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . این اثیر می نویسد: فضل وخالد با جیهانی وسعد جنگ کردند وجیهانی هزیمت رفت وسعد طالقانی اسیر ماند واورا به بغداد فرستادند (ج ۸ ص ۲۵) و ذکری از محمد بن طغریل نمی کند.
۲ . در اینجا بعداز ذکر فوت محمد بن طغریل در متن، به عنوان سر فصل نوشته شده ((فرمان یافتن محمد بن طغریل)) وما به جای آن سر فصلی دیگر که مناسب بود قرار دادیم.
۳ . این کلمه همه جا بدون نقطه است. ۴. یعنی : به اسفزآر.
اربع وثلثمائه (۱) برفت تا به بم رسید و زانجا به دار آبجز شد، و سپاه بَدر پیش وی آمد وحربی سخت بکردند وسپاه خالد به هزیمت رفت و خالد را اسیر گرفتند وبکشتند و سپاه اوبه زنهار بَدر شدند وکثیر بن احمد بن شهفور اندر سپاه خالد بود، چون حال خالد بر آن جمله بود زانجا یکسر به سیستان آمد روز شنبه هشت روز باقی از ذی القعده سنهٔ اربع و ثلثمائه با گروهی سپاه، و کثیر بر مردم نیکوئی و عدل پیدا کرد و مردمان را همی نواخت و نامه نبشت به بست ورُخد و زمین داور وهمه در فرمان او آمدند، وکثیر بن(۲) ابی سهل بن حمدان را به بست فرستاد، اوبه بست شد عصیان آورد اندر کثیر بن احمد تا کثیر، محمد بن القاسم داماد خویش را با سپاهی بفرستاد تا او را بگرفتند و به سیستان آوردند وکثیر فرمود تا او را بکشتند و مُثله کردند، باز بوسحاق زیدوی با گروهی عیاران بیامد و قصد کثیر کرد اندر صفر سنهٔ خمس و ثلثمائه [و] کثیر محمد بن القاسم را با سپاهی پذیرهٔ بوسحاق فرستاد، حرب کردند، آخر هزیمت بر بوسحاق افتاد و برادر وی را بازکریانِ(۳) زیدوی را اسیر گرفتند. و بوسحاق به خراسان شد و یاران وی را بیشتر اسیر بیاوردند، و این حرب اندر ربیع الاخر سنهٔ خمس و ثلثمائه بود. باز مقتدر، عباس شفیق را به رسولی فرستاد سوی کثیر بن احمد که عمل تسلیم باید کرد به(۴) بَدر، مردمان جمع شدند که ما هیچ کسی نخواهیم مگر کثیر بن احمد را، باز بّدر زید بن ابراهیم را با سپاهی بسیار به سیستان فرستاد، چون به نزدیکان شهر رسیدند یاران کثیر وعیاران به حرب بیرون شدند و حرب کردند، سپاه بَدر هزیمت کرد و زید بن ابراهیم را اسیر گرفتند، و این روز چهار شنبه بود چهارده روز باقی از رجب سنهٔ خمس و ثلثمائه. باز عباس شفیق دیگر راه به سیستان آمد با نامهٔ پسر فرات(۵) و آنِ بَدر اندر فرستادن زید بن ابراهیم و خلاص کردن او. [و] کثیر بن [احمد] زید را خلاص کرد وخلعت داد و اسبی داد و دو استر و پنج اشتر و هزار دینار و ده تخت جامه و فرستاد. و عباس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . این اثیر این واقعه را سخت مختصر ودر دنبال واقعهٔ فضل بن حمید وجیهانی ودر حوادث سنهٔ احدی وثلثمائه ذکر کرده است (ج ۸ ص ۲۶) . ۲. ظ: کلمهٔ (ابن) زاید است.
۳ . در صفحهٔ ۱۹۵ سطر ۶ بازکریا نوشته شده است.
۴ . اصل: بی بَدر – وابن اثیر این واقعه را در سنهٔ اربع وثلثمائه ضبط کرده واین بدر را ((بدر بن عبدالله الحمامی متقلد اعمال فارس)) معرفی نموده است (ج ۸ ص ۳۳) .
۵ . وهو ابوالحسن علی بن محمد بن موسی بن الفرات الوزیر مولد سنهٔ ۲۴۱ وقتل سنه ۳۱۲. (تاریخ الوزراء صابی- بیروت ص ۸ – کامل ۸-۴۷).
شفیق را ششصد هزار درم [داد] که نزدیک پسر فرات باید رسانید. چون روز شنبه بود دو شب باقی از شوال سنهٔ ست و ثلثمائه کثیر بن احمد بیرون شد به تنزُه(۱) سوی کرکوی اندر عماری، و سرهنگان با او وغلام او تکین با او بود اندر عماری، یاران او بازگشت و استر را پی کردند و پیشی به کشتن وی طرایل(۲) کرد و احمد بن قدام(۳). و کثیر بن احمد را بکشتند نماز دیگر؛ و کثیر ابن احمد با یعقوب را به تازیانه زده بود، وکورکتر(۴) حکم کرده [بود] که کثیر را اندرین روز بکشند، و به یعقوب را شتاب گرفته بود، نماز دیگر به سرای کورکتر شد که نکشتند کثیر را؟ گفت: ای دانشمند هنوز روز به قدر کثیر کشتن مانده هست! تا این بود خبر آمد که کثیر را بکشتند . و احمد بن قدام اندر شهر آمد و به کوشک یعقوبی فرود آمد روز یک شنبه یکشنبه یک شب باقی از شوال سنهٔ ست وثلثمائه، وعمّآل کثیر را هم بر شغل ها بگذاشت، و گروهی به بُست فرستاد، از بسیاری آب به بست اندر نیارستند شد، باز خود به نفس خود به بست شد و احمد بن بهمن را بر سیستان خلیفت کرد؛ پس گروهی به سیستان هواء محمد بن قاسم کردند که داماد کثیر بن احمد بود، ومحمّدِ قاسم عامل کثیرِ بود به زابلستان(۵)، باز سپاه آورد و به در بُست با احمدِ قدام حرب کرد، محمدِ قاسم هزیمت شد و به سیستان آمد واحمدِ قدام بر اثر او سپاه فرستاد، محمدِ قاسم هزیمت شد وبه سیستان آمد واحمدِ قدام بر اثر او سپاه فرستاد، محمدِ قاسم بگریخت وبه زابلستان شد و احمد بن قدام مطهر بن طاهر را بُست داد، بازمحمد بن حمدون اسفسلاًر(۶) را با گروهی سپاه به یاری وی فرستاد به بست وخود به سیستان بود، تا خبر آمد که محمد بن حمدون خلاف پیداکرد و قصد بست کرد، اندر اثر خبر آمد که بخشک وطغان بست(۷) بگرفتند و احمد بن قدام زینجا به بست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . د متن (بتتره) نوشته شده است. تنزّه، مصدر از باب تفعل به معنی گردش هواخوری.
۲ . در صفحهٔ دیگر ((طرابیل)) نوشته وگفته است طرابیل سالار هندوان یعقوبی بود.
۳ . اصل (قدام را) واین را باید زاید باشد، چه از مطالب بعد معلوم می شود که احمد بن قدام وطرابیل کثیر را کشته اند ونام احمد بن قدام مکرر خواهد آمد.
۴ . کذا و ظاهراً نام یکی از عیاران بزرگ یا سرهنگان و سر غوغاهای سیستان باشد، زیرا از اسم او چنین برمی آید و عمل وی نیز آن را تایید می کند واین ابو یعقوب هم ظاهراً از فقهای سیستان بوده است به دلیل خطایی که کورکتر به او کرده ودانشمندش خوانده است، چه فقیه را دانشمند می گفته اند.
۵ . زابلستان نام مملکت نمیروز که عبارت از سیستان و زمین داور وطوران وغزنه وقندهار تا کابل است بوده ولی دراینجا مراد از ((زابلستان)) ناحیه ایست که شهر غزنین قصبهٔ آن بوده وبعدها آباد وپایتخت سلاطین غزنوی شده است ومحمود غزنوی شده است ومحمود غزنوی را بدین جههٔ زابلستانی خوانده اند .
۶ . ظ . اسفسلار، مخفف اسفسالار است.
۷ . اصل: وبست واین (واو) زایدست وبخشک طغان نام دوشخص است.
شد، به دشتِ بکان حرب کردند وطغان به هزیمت رفت، واحمد بن قدام سپاه فرستاد به طلب محمّدِ قاسم، بیافتند وبگرفتند به دهی به در طعام وبکشتند. باز احمد بن قدام، احمد بن ترکه را بند کرد وبه کوهتز(۱) فرستاد وبفرمود تا آنجا بکشتند اندر جمادی الاُولی سنهٔ تسع وثلثمائه، احمد بن قدام به سیستان آمد و سپاهی فرستاد به طلب طغان و به زمین داور اندر طغان رسیدند و حربی سخت کردند، آخر طغان را اسیر کردند و به سیستان آوردند بر اشتر و کرسی بر پشت اشتر در زیر وی نهاده، روز شنبه یازده روز گذشته از ماه رمضان سنهٔ تسع و ثلثمایه، و بفرمود تا بکشتند. چون طغان کشته شد باز همه جهان طلب عبدالله بن احمد همی کرد و عبدالله متواری بود، تا شب سه شنبه سیزده روز گذشته از جمادی الآخر سنهٔ عشرو ثلثمائه، هیچ کسی را خبر نبود تا به لب پارگین به در فارسِ نو آواز طبلی آمد ضعیف گونه، احمد قدام از کوشک یعقوبی بیرون آمد با سپاه، نگاه کرد عبدالله بن احمد بود با گروهی غوغا، حرب آغاز کردند چون آواز حرب به شهر اندر آمد، مردمان بدانستند، عامهٔ شهر عبدالله بن احمد را یاری کردند، و احمد بن قدام با اندک مردم به هزیمت برفت هم از لب پارگین، و به بست شد، و عبدالله بن احمد اندر قصر یعقوبی شد وذخایر و مال و سلاح احمد قدام همه به دست او افتاد، وهمه مردم سجزی که با احمد قدام بودند نزدیک عبدالله بن احمد آمدند، و هندوان با احمد قدام به بست شدند و طلحة ابن سوار را به طلیعه به دهک فرستاد [ند]، پس عبدالله بن احمد به سیستان دو پسر طرابیل هندو را که سالار هندوان یعقوبی بود بند برنهاد، نامهٔ طرابیل اندر نهانی سوی عبدالله ابن احمد [رسید] که امانم ده تا بیایم، عبدالله اورا امان داد وخلعت فرستاد پیش از آمدن، طرابیل به سیستان آمد و احمد قدام رُخد بود، چون طرابیل بیامد عبدالله بن احمد قوی گشت، سپاه جمع کرده و قصد احمد قدام کرد و عزیز را پسر خویش بر سیستان خلیفت کرد [و] غرّهٔ رمضان سنهٔ عشر و ثلثمائه برفت با سپاهی قوی ساخته و خواست که به راه بیابان برود خبر رسید که احمد قدام همه چاه هاء بیابان انگژَد (۲) افکندست و آب تباه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . جای دیگر : کوهژ.
۲ . انکژَد، انگژه، انگژان، و، انگذان هم نام آنغوزه است -صاحب برهان گوید: مطلق صمغ ها را گویند عموماً وصمغی باشد به غایت بدبوی و آن رابه عربی حلتیت خوانند وآن را انگژد به سبب آن خوانند که صمغ درخت انگدان است واصل آن انگدان ژد است به فتح زای پارسی چه ژد به لغت فرس به معنی صمغ است... الخ.
کرده، پس به راه دیگر برفت تا برسید به نوقان(۱) و احمد قدام به حرب او بیرون آمد، و حربی سخت بکردند، آخر احمد بن قدام هزیمت شد و سپاه از پس او برفت و نزدیک وی رسیدند ، اسب بایستاد، پیاده شد، اندر رسیدند وبگرفتند او را. روز شنبه چهار روز باقی از ماه رمضان سنهٔ عشر و ثلثمائه- پس احمد بن قدام را به سیستان آوردند دیگر روز عید، وسپاه سالار وی را سیمجوررا، وعبدالله بن احمد مال ها بستدن گرفت، وفرمان داد مطهر بن طاهر راکه از مردمان بُست هزار هزار درم بستان، وعبدالله بن احمد به نفس خویش به رخُد شد وزانجا نبشت(۲)، چون روز یکشنبه بود نه روز باقی از محرّم سنهٔ احدی عشر وثلثمائه، عامهٔ سیستان بر عزیز بن عبدالله خروج کردند و پیداکردند شعار امیر ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف بن اللّیث [را] .