پادشاهان هند
دانایان گفته اند نخستین پادشا هند که بر پادشاهی او اتفاق آراء شد « بر همین بود همان پادشاهی که دور نخست در زمان او بود او اول کسی است که در نجوم و ستاره شناسی سخن گفت و علم نجوم کتاب اول که ندیان انرا «السندهند» یعنی همۀ زمانها ( دهر الدهور) نامند از اوست ک اجبهر و مجسطی مختصرشدۀ ان وسپس ارکند اختصاری از ارجبهر و کتاب بطلمبوس اختصاری است از مجسطی و از اینها نیز مختصرها و زیجها و مانند آن نوشته اند. او نه رقم هندی را وضع کرد و همۀ حسابهای بی پایانی که شناخت انها ممکن نیست از این نه رقم بیرون می آید :( ۱-۲-۳-۴-۵-۶-۷-۸-9)نخستین رقم «یک » است و همان ده است و صد است و هزار و صد هزار و یک میلیوم و ده میلیوم و صد میلیوم و بهمین حساب تا هر جا برسد , رقم دوم «دو» است و همان بیست [ و دویست و دو هزار و بیست ] هزار و دویست هزار و دو میلیون است و این نه رقم بهمین حساب بالا میرود جز آنکه خانل رقم «یک» جز رمق «دهم شناخته شده و همچنین خانه «ده » جز ن صد « و همچینی هر خانه ای و هر گاه مرتبه ای از این مراتب خالی باشد صفری در آن گذراده شود وصفر دائرۀ کوچکی است . اینان دنیا را به هفت اقلیم تقسیم کرده اند: اقلیم اول , هند است و حد ان از طرف خاور دریا است و کنارۀ چین تا دیبل از طرف عراق , تا خلیج دریا از طرف خاک هند تا زمین حجاز. اقلیم دوم , حجاز استکه حد آن این خلیج است تا عدن تا زمین حبشه از طرف مصر ع تا ثعلبیه از طرف عراق. اقلیم سوم , مصر است که حد آن از طرف حبشه تا زمین حجاز است تا بحر ااخضر از طرف جنوب تا مغرب تا خلیجی که در طرف رم است تا نصبین از طرف عراق. اقلیم چهارم , عراق است که حد آن از طرف هند دیبل و از طرف حجاز ثعلبیه و از طرف مصر روم نصبیین و از طرف خراسان نهر بلخ است. اقلیم پنجم روم است که حد آن از طرف مصر خلیج دریا ع و از طرف باختر دریا و ازطرف ترک بأجوج و مأجوج و از طرف عراق نصبین است . اقلیم ششم یأجوج و مأجوج است که حد آن از طرف زمین باختر ترک و از طرف خزر دریا است و بیابانهایی که میان ان و صحرا های شمال است و از طرف خاور زمین نصبین و از طرف خراسان نهر بلخ اقلیم هفتم چین است که حد آن از طرف باختر ع باجوج و مأجوج و از طرف خاور دریا و از طرف هند زمین کشمیر و از طرف خراسان زمین بلخ است . گفته اند که هر کی از این هفت اقلیم صد فرسخ است و نیز قطر زمین دو هزار صد فرسخ و کشش ( محیط ) آن شش هزار و سیصد فرسخ و هر فرسخی شانزده هزار ذارع است . محیط فلک قمر صدو بیست و پنج هزار و ششصد و چهار فرسخ است و قطران آن از نقطۀ اول حمل تا نقطۀ اول میزان چهل هزار فرسخ بهمان فرسخی که در اندازه گیری زمین بکار برده اند بلندی روز در اقلیم اول به سیزده ساعت , در اقلیم دوم به سیزده ساعت و نیم در اقلیم سوم بچهراده ساعت در اقلیم چهارم هفتم به شانزده ساعت میرسد هر شهری که مقدار بلندی روزهای آن بیکی از همین اندازه ها باشد وسط اقلیمی که در آن واقع است خواهد بود و هر گاه بلندی روزی های شهری میان این اندازه ها واقع باشد ان شهر جزء اقلیمی است که در مقدار بلندی روز بآن نزدیکتر است . وسط اقلیم اول شهر «سبا» یمن است که تا خط استواء در حدود سی روز راه فاصله دارد و هر چه هم عرض ان باشد تا خاور و باختر که از « عدن آبین » ده روز فاصله دارد . وسط اقلیم دوم مکه است و هر جا هم عرض ان باشد از خاور تا باختر وسط اقلیم دوم مکه است و هر جا هم عرض آن باشد از خاور تا باختر. وسط اقلیم سوم اسکندریه مصر است و آنچه هم عرض ان است از ناحیۀ کوفه و بصره از خاور و باختر . وسط اقلیم چهارم اصفهان است و انچه هم عرض ان است از خاور تا باختر . وسط اقلیم پنجم در دامنه های زمین مرو است و توابع هم عرض آن از خاور تا باختر وسط اقلیم ششم برذعه و توابع هم عرض ان است در میان خاور و باختر . وسط اقلیم هفتم کوههای ترک و توابهع همعرض ان است از خاور تا باختر . هندیان گفته اند خدای عزوجل ستارگان را در دقیقل اول حمل که اولین روز دنیا است آفرید سپس انها را از همان نقطۀ اول حمل در فاصلۀ کمتر از چشم بهم زدن بگردش انداخت و برای هر ستاره ای از انها گردش معلومی قرار داد تا همگی ستار گان در شمارل روز های « السندهند» بهمانجایی که در ان آفریده شده اند چنانکه در نخست بوده اند باز گردند و انگاه خدا انچه بخواهد انجام دهد . نیز گفته اند همۀ روزهای دنیا بحساب نجومی «السندهند» از اول بگردش آمدن ستارگان تا انکه باردیگر در نخستین دقیقۀ حمل چنانکه در آغاز خلقت بوده اند فراهم گردند هزار هزار هزار هزار روز است و پانصد و هفتاد هزار هزار هزار و هفتصد و شاندزه هزار هزار هزار و چهار چهار صد و پنجا هزار هزار و سیصد و بیت هزار هزار سال کامل خورشیدی می شود و سال خورشیدی سیصد و شصت و پنج روز و شش ساعت و دوازده دقیقه و --------- ساعت است . سپس اساس پادشاهی در هند متزلزل گردید و دیر زمانی بکشور های پراکنده که هر یک بطائفه ای اختصاص داشت تقسیم شده بود تا انکه پادشاهان بر انها تاختند و خردمند و در مقابل دشمن بزانو در آیند تر سیدند . اهل هند که مردمی دانا و شناساو خردمند و در این امور بردیگر امتها جهان برتری داشتند بر پادشاهی یک نفر ازمیان خود اتفاق کردند و «زارح» را که مردی بزرگوار و گرانمایه بود به پادشاهی از انجا هم گذشته به پادشاهان بنی اسرائیل حمله برد , او است که بیست سال پس از وفات سلیمان بن داود در زمان پادشاهی فرزندش رحبعم بجنگ بنی اسرائیل رفت بنی اسرائیل در پیشگاه پروردگار باه و زرای برخاستند و خدا بر زارح و لشکریان او مرگ را مسلط ساخت تا بشکور خود باز گردید. یکی از پادشاهان هند « فور» است که اسکندر پس ار کشتن پادشاه ایران و غالب شدن بر زمین عراق و توابع ان جزء کشور داریوش بود بکشورش لشکر کشید ؛ زیرا که اسکندر باونشوت تا بفرمانش در آید فور جواب داد که دست بجنگ خواهد برد اسکندر پیش دستی کرد و به کشور هند لشکر کشید فور هم جنگ را اماده شد وفیلها را بمیدان جنگ اورد شکست با اشکندر بود زیرا که چیزی در نفت و گو گرد آکنده نمود و اتش در میان انها افروخت سپس انها بر گاو ها نشانده لباس جنگ بر آنها پوشانیده در پیش روی صف قرار داد چون دو لشکر بهم ریخشتند مردان اسکندر مجسمه هارا بسوی فیلها میراندند و چون نزدیک میرفت فیلها باخراطمهای خودبدان حمله ور می شدند خرطومها برمس گداخته می پیچید و بریان میشد فیلها پا بگریز می نهادند و لشکریان هند را در هم شکسته نابود میشاختند . انگاه اشکندر فرو پادشاه هند را بجنگ تن بتن خواست فور پذیرفت و بسدت اسکندر کشته شد و لشکرش بتاراج رفت. [دیگر از پادشاهان هند] کیهن است که مردی با هوش و ادیب بود و اسکندر پس از فور اورا پادشاه همل هندوستان قرار داد کیهن اهل اندیشه و اول کسی است که میگفت طبیعت به تصور و اندیشه باز میگردد , انچه را سودمند پنداشت سود میدهد و انچه رازیان بخش تصور که کرد ضرر خواهد داد کیهن «بیش » را که زهر کشنده ای است میخورد و تصور میکرد که روش دلش بارها برف است بیش اورا زیانی نمیداد تا انکه رطوبتش محترق گشت . ذهن کیهن از همل مردم سالمتر و حافظ اش قویتر و هوشش تیز تر بود. دیگر از پادشاهان هند «دبسلم » است که دز زمانش کتاب « کلیله و دمنه » نوشته شد . این کتابرا « بیدیا» یکی از حکمهای هند نوشت و آنرا مثلها یی قرار داد که خردمندان آنها را بفهند و بدانها عبرت گیرند و ادب پذیرند. باب اول آن باب پادشاهی است که بد گویان از نزدیکان و مقربان دربارش نزد او سعایت کرده اند او چگونه باید مدارا و احتیاط را بکار برد و با شتاب بگفتار بد گویان ترتیب اثر ندهد یعنی باب الاسد و الثور ( باب شیر و گاو) . باب دوم ,باب کنجکاوی از امور و از اینکه عاقبت انها چه خواهد بود و نشان دادن عاقبت بدی که برای زور گویی و بی باکی و فریبکاری است یعنی باب الفحص عن خبردمنة ( باب اتفحص از کار دمنه) . باب سوم, باب دشمانان و پرهیز از انان و چاره جوی در مقابل انها و سخنی که از آن دشمنی خیزد و لزوم مدارابا دشمنان و در پی فرصت مناسب بودن و تا روز یافتن فرصت انتقام با انها برنمی رفتار کردن یعنی باب البوم الغربان ( باب , جغد و زاغان ) . . باب چهارم , باب مشورت با دانایان و یاری جستن از صاحبان احتیاط و امانت و راز گفتن نزد خردمندان یعنی باب بلاذ. باب پنجم باب نیکی و کسانی که شایستۀ نیکی هستند و اینکه [چگونه ] احسان تباه میگردد و شکر گزاری نمیشود هر گاه بغیر اهل و با غیر مستحف باشد و [چگونه] حف ان در نزد کسانیکه اهل نیکی و شکر گزار ان هستند شناخته میشود یعنی باب سنگ پشت و ببر و بوزینه و نجار. باب ششم , باب ظفر یافتن بر مقصود و ضایع کردنش پس از دسترسی بان و عاجز ماندن از نگهداریش پس از قدرت یافتن بر آن یعنی باب القرد و الغلیم ( باب بوزینه و سنگپشت). باب هفتم باب مدار و ملاطفت بازورمندان و دوری از دوستی انان ودلجویی از منحرفان تا انجا که بدی انها دفع گردد؛ یعنی باب السنور و الجرذ( باب گربه و موش) باب هشتم , باب شناختن پادشاه یاران و نزدیکان و راز داران خود را و بصلاح آوردن آنکه را خیانتی کرده است و باز گردانیدن یاری و طرفداریش و یاری جستن شاه در کارهای خود از مردمان پاکدمن و اهل دوستی و دلجویی سلطان از یاران و در باریان و پاداش نیکو کاران و کیفر دادن بزه کاران بربدی انان ؛ یعین باب الاسدو ابن آوری ( باب شیر و شغال) . باب نهم , باب دوستان یکدل و یاران موافق و ارزش برادران و سودی که در دوستی ایشام است و یاری نمودن شان یکدیگر را در گرفتاری و آسودگی یعنی باب الحمامه المطوقه ( باب کبوتری بنام مطوقه) باب دهم , باب خواستن سود مردم بزیان خویشتن و اندیشه در انجام کار ؛ یعنی باب اللبوة و الاسد ( باب ماده شیر و شیر) . بعضی دنایان هند گفته اند ک مردم بلاد [ هندوستان ] با مرگ پیاپی دانشمندان خود را از دست دادند و دولت رو بسستی نهاد تا انکه « هشران » پادشاه شد و کشی را خواست که آداب و رسوم دین پدرانش را زنده کند پس قفلان » که مرد هوشمندی بود نزد شاه امد و گفت آدمی نوعی است از حیروان و حیوان نوعی است از نامی و نامی از طبیعتها ( عناصر) چهار گانه یعنی آتش و هوا و زمین و آب است نامی بر سه قسم است : یکی نابت ( رستنی ) که فقظ نمودارد دوم انچه در دریا است از قیبل صدفها و مانند ان که نمو و حس دارد , سوم حیوان بیابانی که نمو و حس و حرکت دارد . حیوان کمتر و نا چیزتر از ان است که آفرید گار تدبیر و تربیتش گند بلکه پرورش حیوانات و تدبیر آنها را فلک انجام میدهد. شاه گفت صورت و برهان انچه را میگویی بیاور تا ببینم . قفلان « نرد» را اختراع کرد و گفت مردم اتفاق دارند که گردش زمان زیکسال یعنی دوازده ماه است که دوازده برج باشد و روزهای ماه سی روز است باین معنی که برج را سی درجه است و ایام هفته هفت روز است چنانکه کواکب سیاره هفت ستاره است انگاه قفلان برای نشان دادن اینها صفحه ای ساخت بجای سال و در ان بیست و چهار خانه بشمارۀ ساعتهای شب و روز در هر طرفی دوازده خانه مانند ماهها و برجهای سال قرار داد, پس برای ان سی مهره بجای روزهای ماه و درجه های برجهامهیا نمود و دو نگین را شبیه شب و روز گردانید در هر نگینی شش جهت بود وشش عدد تامی است دارا نصف و ثلث و سدس (۲/۱ و ۳/۱ و ۶/۱ ) در هر نگینی هرگاه می افتاد از بالا و پایین هفت نقطه بود در زیر شش یکی و در زیر پتج دوتا و در زیر چهار سه تا مانند شمارۀ روزهای هفته و هفت ستارۀ سیار که خورشید و ماه زحل و مشتری و مریخ و عطارد و زهره باشد و هفت ستارۀ سیار که خورشید و ماه و زحل و مشتری و مریخ و عطارد و زهره باشد سپس آنرا میدان آزمایش در میان دو مرد قرار داده ه یک را نگینی داد و گفت بهر کدام ازین هفت نقطه از بالای آن بیش از حریفش دادم بازی را شروع کند و دو نگین برای او فراهم گردد و انچه از دو نگین , نقطه برو افد مهره ها بهمان حساب گردانیده شود این را مثلی قرار داد برای بهره ای که در نتیجۀ گردش فلک بناتوان میرسد و محرومیتی که بر اثر گردش سپهر عاقل و کاردان [ بدان] گرفتار میشود . با این ترتیب پادشاه منطق اورا پذیرفت و در میان اهل کشور شایع گشت و اهل هندوستان جریان امور خود را بتدبیر هفت کوکب سیار دانستند پس از چندی «بلهیت » که دارای عقل و معرفت بود به پادشاهی رسید و این کیش را بر اهل کشور غالب دیدو اورا بد آمد پس در پی علاج بر امد پرسید آیا کسی بر دین برهمنان باقی مانده است ؟ مردی خردمند و دیندار باومعرفی کردند اورا خواست و پس از امدن بسی تجلیل و احتارم کرد ع انگاه کیشی را که در میان مردم شایع شده بود برای او بیان نمود. ان مرد به پاسخ پادشاه گفت پادشاهان من برهانی نشان میدهم تا فضیلت مردکاردان و کوتاهی و بیچارگی ناتوان آشکار گردد آنرا نمایشی میان دو نفر قرار دهم تا فضیلت کاردان بر ناتوان و کوشا بر بیهنر و دور اندیش بر تبهکار و دانا بر نادان دانسته شود پس شطرنج را اختراع نمود و معنی آن به فارسی هشت رج است یعنی هشت صف و آنرا هشت در هشت قرار داد که شصت و چهار خانه باشد انگاه سی و دو مهر بدو رنگ ر شانزده مهره ای بیک رنگ پرداخت و شانزده مهره رابر شش صورت نهاد شاه یک صورت فرز یک صورت و فیل یک صورت دو رخ یک صورت دو اسب یک صورت و پیاده ها یک صورت و اینها همه از عدد زوج الزوج بیرون امد که بهترین حسابها است زیرا که شصت و چهار را هر گاه بردو تقسیم نمایی نصف آن سی و دو خواهد بود که شمارۀ همه مهره ها است و هرگاه سی و دو را تصنیف کردی عدد شانزده بدست آید ک شمارل مهره های هر یک از آندو میباشد و نصف شانزده هشت است یعنی شمارۀ پیاده های هر یک و نصف هشت چهار است کعع دو رخ و دو اسب هریک باشد و نصف چهار که دو باشد نیز زوج است پس عدد ۶۴ تا آخر تقسیمات بزوج میرسد و بعد از روجها عددی نیست مگر یک که هر عددی را بواحدهایی تقسیم میکند و خودش نه عدد است و نهه با عددی شمرده میشود و نه جفت است و نه طاق زیرا که اولین عدد طاق سه است. سپس مرد حکیم گفت چیزی گرانمایه تر از جنگ نیست زیرا که در جنگ ارزش عاقبت بینی و حسن تدبیر محکمکاری ودور اندیشی آمادگیو نیرنگ سازی بیداری و مردانگی ع پردلی و نیرومندی , چالاکی و دلیری آشکار گردد و انکه یکی اینها را ندارد نقطۀ ضعفش دانسته شود , زیرا که اشتباه در جنگ جبران نا پذیر است در ماندن در ان نابود سازندۀ جانها نادانی در کار آن بر باد دهندۀ ناموسها بی احتیاطی از دست دادن پادشاهی , سستی تدبیر وسیلۀ هلاکت ع کوتاهی در انچه باید راه شکست خوردن آمادگی برای دفام نداشتتن مقدمۀ رسوایی نیرنگهای جنگی را ندانستن خود را بهلاکت سپردن و هشیار نبودن فرصت دادن بدشمن است . شطرنج را نمایشی از جنگ قرار داد که هر که درست پیشرو و پیروز گردد و انکه خطار کند نابود شود. پس چون پادشاه درستی برهان اورا دریافت و بزرگواری علمی مخترعش بر او ظاهر گت و دانست که راه صوابی رفته و با مثلی نیکو امر مشکلی را روشن ساخته است اهل کشور خود را فراهم نمود و از اینکه خدا اندوه شان بدینوسیله بر طرف کرده آگاهشان ساخت و انانرا فرمود تا باری شطرنج را بپا دارند و در ان تأمل نمایند . آنگاه گفت ما دانسته ایم که در جهان «زندۀ گویا اندیشه گر خندان خردمند» جز انسان نیست , ادمی است که مدار گردش همۀ موجودات جهان است زیرا که زمامی را که بدان نیازمند است بشناسد همیطنور انچه در زیمن است و هر چه خدا دربین دریا و میان آسمان و قله های کوهها آفرده است همه را برای آدمی رام فرمود. آدمی پس از انکه همۀ مخلوقات را مالک شد انها را سه قسم کرد ک یک قسم آنرا خود و قسم دیگر را بفرمان در اورد و قسم سوم را کشت مرغ و ماهی و انچه را از گوسفند و شتر خواست خورد گاو و خر و چهارپایان را بفرمان کشید درندگان و مارها و حشرات را کشت . خدا برای انسان قوه هایی قرار داد تا بدانها بداند و دریا بد و مردم را بدانش و خرد و فهم بر یکدیگر برتری بخشید. دانایانی از علمای هند گمان کرده اند که چون «حوسر» دختر بلهیت به پادشاهی رسید یکفنر خارجی بر او یاغای گشت و او زنی خردمند بود و چهار فرزند داشت, پسرش را بجنگ فرستاد و او بدست خارجی کشته شد. این کاربر اهل کشورش گران آمد و ترسیدند مرگ پسر را باو خبر دهند پس نزدیکی از دانشمندان خود بنام « قفلان» که مردی دانا و هشیار و با تدبیر بود رفته پیشامد را باو گفتند . گفت سه روز مرا مهلت دهید . آنگاه در خلوت باندیشه فرو رفت . سپس بشاگرد خود گفت درود گری زد من آور وچوبی از دو رنگ سفید و سیاه فراهم کن . شاگرد درود گرهنر مندی و چوبی سفید و سیاه نزد استاد آورد استاد صورت شطرنج را کشید و درود گر را گفت تا از چوب مانند ان تراشید آنگاه بشا گرد گفت قطعۀ چرمی حاضر کن و اورا فرمود تا شصت و چهار خانه روی ان رسم نماید و چون این کارها بانجام رسید ,آنرا در کناری قرار داد . سپس شاگرد و استاد باهم بازی کردند تا هر دو ورزیده و بدان آشنا شدند. آنگاه بشاگردش گفت این جنگی است بی انکه جانی تلف شود پس اهل کشور نزد او فراهم امدند تا اختراع خودرا بآنها نشان داد و دانستند که هیچ کس به چنین هنری راه پیدا نمیکند . استاد با شاگرد خود سر گرم بازی شدند و نتیجه «شاه مات » وو « شاه پیروز» میشد . ملکه را از اختراع قفلان آگاه ساختند ؛ ملکه اورا بدربار خواست و فرمود تا هنرش را نمایش دهد , قفلان شاگرد خود را فرا خواند تا شطرنج را آورد و در میان خود استاد نصب کرد استاد و شاگرد در حضور ملکه سرگرم بازی شدند و چون یکی از اندو پیروز گشت [و گفت] «شاه مات» ملک بخود امد و مقصود اورا دانست پس به قفلان گفت آیا پسرم کشته شد؟ قفلان گفت تو خود فرمودی . ملکه به دربان خود گفت مردم را در اور تا مرا تسلیت گویند و چون از کارسوگواری پرداخت قفلان را بدربار خواست و باو گفت حاجت خود را بخواه . قفلان گفت خواهش من انست که بشمارۀ خانه های شطرنج بمن گندم داده شود در خانۀ اول یک دانه [...] انگاه در خانل سوم دو برابر خانۀ دوم همین طور تا خانآ آخر . ملکه گفت : اینکه چیزی نیست . انگاه فرمود تا گندم بیاورند و هرچه اوردند کفایت نکرد تا گندم شهر تمتم شد سپس بهای گندم را بحساب اوردند تا هر چه بود بحساب امد و چون کار بدشواری کشید قفلان گفت مرا نیازی بدان نیست زیرا اندکی از دنیا مرا کفایت میکند . پس ملکه اورا از شماره دانه هایی که خواست پستش کرد و بدو پاسخ داد که ان عددی است حاصل از عددهایی که در (هریک از هشت خط) شطرنج است بدین تفصیل: سطر اول : دویست و پنجاه پنج . دوم: سی و دو هزارو هفتصد و شصت و هشت. سوم:هشت هزار هزارهزار سیصد و هشتاد و هشت و ششصدو هشت. چهارم: دو هزار و صد و چهل و هفت هزار هزار و چهار صد و هشتاد و سه هزا رو ششصد و چهل و هشت. پنجم: پانصد و چهل و نه هزار هزار هزاروهفتصد و پنجا و پنج هزار هزارو هشتصد و سیزده هزارو هشتصد و هشتاد [وهشت]. ششم : صدو چهل هزار هزار هزار و هفتصد و سی و هفت هزار هزار هزار و چهار صد و هشتاد و هشت هزار هزار و سیصد و پنجاه و پنج و پنج هزار و سیصد و بیست و هشت . هفتم : سی و شش هزار هزار هزار هزار هزار و بیست و هشت هزار هزار هزار هزار و هفتصد و نود هفت هزار هزار هزار هزرا وهیجده هزار هزار و نهصد و شصت و سه هزار و نهصد و شصت و هشت . هشتم : نه هزار هزار هزار هزار هزار [هزار] و دویست و بیست و سه هزار هزار هزار هزار خهزار هزار] و سیصد و هفتاد و دو هزار هزار [هزار هزار] و سی و شش هزار هزار [هزار ] و هشتصد و پنجاه و چهار هزار هزار و هفتصد و هفتاد و پنج هزار و هشتصد و هشت . و حاصل جمع هشت خانۀ شطرنج می شود: هیجده هزار هزار هزار هزرار هزرا هزرا هزار و چهار صد و چهل شش هزار هزار هزار هزار هزار و هفتصد و چهل و چهار هزار هزار هزار هزار هزار و هفتاد و سه هزار هزار هزار [ و هفتصد ] و نه هزار هزار هزار و پانصد و پنجاه و یک هزار وششصد و پانزده .۲ و یکی ازپادشاهان هند «کوش» همان پادشاهان است که «سندباد» حکیم در زمان او بود و همین کوش کتاب «مکر النساء» را نوشت . هندیان اهل دانش و اندیشه و بر همه مردم در هر دانش برتری دارند گفتار آنها در علم نجوم در ستترین گفتار ها است . کتاب نجوم شان «السند هند» است و هر علمی از علوم که یونانیان و پارسیان و جز انان در ان سخن گفته اند از ان گرفته شده , سخن در پزشکی نیز از هم پیش و کتال پزشکی شان [بنام » سُسرد» بر نشانه های بیماریها و راه درمان و داروهای انها مشتمل است کتابهای دیگر انها در پزشکی کتاب « شرک» کتاب « ندان » در نشانه های چهار صد و چهار بیماری و شناختن انها بدون درمان , کتاب « سندهشان » یعنی کتاب ن صورة النجح » و کتاب انچه از گرم و سرد و آثار داروها و فصول سال هندیان و رمیان در آن اختلاف دارند و کتاب نامهای دارو ها هر داروبی به ده نام است و انها را جز اینها نیز کتابهایی در پزشکی هست . هندیان را در اصول علم منطق و فلسفه نیز کتابهای بسیاری است از جمله کتاب « طوفان » در علم حدود منطق و کتاب انچه فیلسوفان هندو روم در ان به تفاوت سخن گفته اند هندیانرا کتابهای بسیاری است که ذکر همه بطول انجامد و مجال بیان بانها نرسد. دین اهل هندکیش برهمایی است و بت پرستانی دارند . آنها را در اثر وسعت سر زمین هند در طول و عرض کشور های مختلف و پادشاهان پراکنده است . نخستین پادشاه شان در نزدیکی شهرهایی که امروز بکشور اسلامی متعلق است «دانق» میباشد که پادشاهی بزرگ دارای کشوری وسیع و لشکری بسیار است . سپس «رهمی » است که عظمت او بیشتر و کشورش نیرومندتر است , این کشور در ساحل دریا است و معدن طلا و مانند ان دارد بعد از این دو کشور «بلهری» و پس از ان «کمکم است و چوب ساج را از آنجا اوردند و انها را کشوری وسیع است . انگاه کشور «طافن» است که مردمی سفید چهره دارد . . بعد از ان کشور «کنبایه » و کشور « طرسول » و کشور «موشه » و کشور «مایدم میباشد که با چین همسایه اند و با دولت چین می جنگید . پس کشور « سرندیب » و انگاه کشور « قمارم است که کشوری پروازش و باعظمت میباشد و پادشاهان بدریاپادشاهش میروند . دیگر کشور «دیبل» و پس از آن کشور «فارط» بعد از ان کشور نصلیبان » است . هندیان را کشوری هایی است که زنان بر ان حکومت دارند.