ذکر هشتاد و دوّم

از کتاب: تاریخنامۀ هرات

 در حکایت تخلّف امیر 

نوروز و قتل او در شهر هرات 

چون شهور سنۀ ستّ و تسعین ستّمائه [۶۹۶] در آ»د ، درین سال امیر نوروز [لشکری] از نکودری و غیره جمع کرده و بر عزیمت آنک به عراق رود و فتنه انگیز چون به نیشاپور رسید، برادر او امیر اورادی غاران بدو پیوست و گفت ((حکم یرلیغ پادشاه غازان شده است که نوروز را به قتل رسانید، به علّت آنکه امیر نوروز به سلططان مصر مکتوب نوشته که اگر سلطان اسلام از آن دیار لشکری بفرستد، من از خراسان نیز سپاهی بیورم تا پادشاه غازان را از میان برداریم؛چه، می خواهیم که به معاقبت و مظاهرت سلطان اسلام دین محمّدی به تجدید تقویتی دهیم وَعللم کفٌار و رایات زندیقان نگونسار شد و قانون مذموم و آئین شوم چنگیزخان مُندشرِس و مُنّطَمِس گردد.۱ به حقیقت بردران حاجی و لکزی و پسران امیر را و ستلمیش و 


______________________________________________________________________

۱  بنا به تصریح صاحب روضة الفا هنگام که غازان قصد گرفتن بایدو را داشت، امیر نوروز که در این ایٌام در خراسان بود فرستاده ای به مصر فرستاده از سلطان مصر در دفع بایدو یار خواسته بود. مخالفان امیرنوروز و مخصوصاٍ صدرالدّین زنجانی معروف به صدرجهان از این فرصت استفاده کردند و از زبان امیر نوروز نامه هایی به سلطان مصر و امرای او نوشتند به این مضمون که اگرچه پادشاه (یعنی غازان ) مسلمان است و تقویت دین اسلام را طالب ، اما امرای او مانع هستند . پس باید من با سلطان مصر به دفع ایشان قیام کنیم و من به برادران و منسوبان خود که در خدمت غازان هستند نوسشته ام که تابع شما باشند. بعد قیصر نامی را که میان امیرنوروز و مصر رفت و آ»د می کرد مست کردن نامه های جعلی را در جامه های او پنهان ساختند . از زبان امیرنوروز نامه ای به برادرش حاجی بیک نوشتند در باب اطاعت از سلطان مصر، و صدرالدّین زنجانی آن نام را به هنگام مستی در میات کاغذهای او گذاشت. پس از آ به عرض غازان رسانیدند که امیر نوروز با مصریان که دشمنان مملکت هستند مراوده و مکاتبه دارد . و چون آن نامه های جعلی را در جامه های و اشیای قیصر و برادر نوروز یافتند، غازان بی آنکه تحقیقی در این کار بکند دستور داد تا برادرا و نایبان نوروز را که در عراق بودند گرفتند و به یاسا رسانید . پس از آن غازان امیر سوُنتای و هُرقُداق را با امیر قُتلُغشاه به گرفتن امیر نوروز فرستاد. 


۴۴۴                                                                                                 تاریخ هرات

نوای را که در بودند به قتل رسانده اید و اینک به معائنت سوتای نوین و هُرقُداق فولاد قُبا با لشکر گران می رسد و متعاقب امیر قُتلُغشاه به حدود جاجُرم و اسفراین رسیده و در هر شهر و قریه که ااز نصب کردگان و متعلقان امیر کسی را می یابند به قتل می رسانند.­))

چون امیر نوروز از برادر خود این سخن بشنود بغایت پریشان خاطر و دلتنگ شد و گفت

شعر[ابیوردی]

فَکَم تُجَبٌرِ عُنی غَیظاً تَقُورُ بِه          جَوانِحِ بَتَّ اَطوِیها عَلی لَهَبٍ 

چند جرعه می چشانی خشم را که به جوش می اید بدو غیظ 

پهلوهاب [ی] که شب کذاشتم در پیچم آن جوانع را بر زبانه زدن آتش[۴۲۲]

یا دَهرُ هَبنِی لا اَشکُوَ اِلی اَحَدً          ما طَلَّ مُنتَهِسا شَلوی مِنَ النُّوَبٍ 

ای روزگار انکار مرا شکایت نمی کنم به سوی یکی 

تا مادام که روز گذارد مار گزنده اندام من ار حادثه ها 

در حال از نیشاپور بازگشت و بواسطۀ این خبر بیشتر لشکر به او تخلٌف کردند  هر کس روی به طرفی آورد طایفه[ای] پناه به قلاع و حصن۱  یردند و قومی به جانب لشکر هُرقُداق رفتند. 

شعر[ابوالتفح البُستی ]

وَالنّاسُ اَعوانُ مِن وَالتهُ دَولَتُهُ           وَ هُم عَلَیهِ اِذا عادَتهُ اَوانٌ 

مردمانی یاری گرانِ آن کس اند که دست داشت او را دولت او 

و ایشان بر وی چون دشمن گرفت او را دولت او باری گران اند 

امیرنوروز با هشتصد سوار بماند . چون به حودو جام رسید، دانشمند بهادر روز دیگر متعاقب به جام در آمد، با هزار سوارِ جرّارِ آهن پوش . امیر نوروز ن روز تا نماز پیشین با او حرب کرد. بعد نماز پیشین روی به هزیمت آورد؛چه، تمامت مردان سپاهی او عازم فرار و متوّجه انهزام بودند و هر چند که برادر و امرای لشکر خودرایم می گفت که ((یک زمان بایستید و ثبات و قدم نمایید تا من تیغِ آبدارِ آتش فعل از دماغ این جماعت خاکسار باد غرور بدر کنم .)) 

______________________________________________________________________

۱ ظاهراً باید حُصُون باشد.



۴۴۶                                                                                              تاریخ هرت 

شمشیرها [ی] کوهر دار[؟]* الاارب کالعقارب 

امیرنوروز در غضب رفت و گفت که ((مرا بر ملک فخرالدّین اعتماد کلی است . مثب هر کدام[کسی ] را که از شما خارش۱ به زرفی مایل است، گو برو که اجازت دادم)) در حال بانک [ردند] ئ سُنُدون و سابان۲  با صد سوار به طرف مرغاب رفتند نوروز روز دیگر ده طالع وقت بر مقتضاء[۴۲۴] 

شعر

اِذا کا حَمامُ المَرءِ کانَ بِبَلدَةٍ          دَعَتَهُ اِلَیها حاجَةٌ وَ تَطَرُّبُ 

چون مرگ مرد باشد به شهری 

بخواندن۳  مرد را به سوی آن بلده حاجتی و در طرب ارد او را 

به شهر هرات درآ»د ودر حصار شهر ساکن شدو۴  . ملک فخرالدّین در باب خدمت و اظهار یکدلی و نحبّت چندانکه ممکن  بود سعی کرد . بعد از جهار روز امیر قُتلُغشاه با هفتاد هزار سوار جنگی به شهر هرات رسید و روز دیگر علی الصبٌاح شهر را نحاصره کرد. هژده روز از طرفین محارب و مقارع بود 

نظم 

دو لشکر چو دیوان مازندران          به شمشیر و تیر به گُرز و سنان

به جا[ی] رساندند کار نبرد            که سرگشته شد گنبد لاجورد 

و راوی چنین گفت که چون امیرنوروز با سیصد مرد نامدار- که هر یک به ثبت۵  هزار سوار بود- به حصار درآمد، ملک فخرالدّین از جمعیت و کثرت ایشان مترددّ شد و شب با خواص وزرا و اکابر ندما و اعاظم صواحب  بعد از تدبّر تدبیر و تفکّر بسیار بر آن اندیشه مقرّر گردانیدند که به سم امیرنوروز رسانند که در این شهر خلقی است مختلف . بعضی سنجرب و طایفه [ای] بلوچ و قومی خَلَج و گروهی مغول و 

______________________________________________________________________

۱ . اصل: خاطرف .                           ۲ .اصل: ساربان.                             ۳ . متن: بخواندان.

۴ . تاریخ الفی : امیر نوروز ((چون به دیوار بست هرات رسید ملک فخرالدّین کُرَت او را به شهر دعوت کرد . نوروز متفکٌر شد  . او را گفتند که قول ملوک کُرَت را اعتماد نشاید ، و این معنی آزموده شده. چون اصل نوروز رسیده ود به سخن ناصحتنِ مشفق را قبل نکرد و به سخن بیوفای ملک فخرالدّین به شهر درآمد)) نسخۀ خطی ، ۳۸۳الف.

۵ .اصل: شت . 


ذکر هشتاد و دوّم / در حکایت تخلٌف امیرنوروز ...                                                   ۴۴۷

1فرقه[ای] ابیوردی سرخسیو . ادیشهمندیم از آن معنی که بنیاد که قومی یاغی شودند و دوازه به دست خصم باز دهند. اگر چنانک امیر مصلحت دانند از اخوان و خلان وملازمان خود بر هر دوازه چند نامزد گردانند تا هیچ ،ریده را مجال خلاف[۴۲۵ّ] و یاغیگری نباشد. 

1روز دیگر ملک فخرالدّین این مهنی را به سمع امیرنوروز رسانید . امیر نوروز تمامت برادران و برادرزادگان و کُماة رجال سپاه خود را به دوازده ها فرستاد. چون شب درآمد با خواص و مقرّبان درگاه خود گفت که ((تدبیر کار ما چیست؟)) بعضی گفتند که (( ای خداوند)) مصلحت در آن است که امشب همه به اتفاق سوار شویم و خود را بر لشکر خضصم زینم و به طرف مرغاب بیرون رویم. میکن ۱ که بیشتر امرای سپاه امیر قُتلُغشاه دت عهد دهد و سوگند خورد که قصد ما نکند، امیر را کصلحت آن است که پیش او رود.))

امیر نوروز گفت((نعوذبالله که من بر قول و پیمان امیر قُالُغشاه اعتماد کنم. اما را هیچچ پناهی و جایگاه[ی] بهتر و محکم تر از هرات نخواهد بود. حالیا در این شهر قُرب پنجاه هزار مرد جنگب است اکثر سپاه امیر قُتلُغشاه کشته شود تا ۳ بدین شهر ظفر یابد.)) سپاهی هیچ ریبی نیست ، اما اگر خداوند امیر بزرگ عادل می خواهد که در ین شهر سالم و ایمن ماند و سپاه دشمن خوار و محرم مراجعت نماید، مصلحت در آن است که ملک فخرالدّین را بگیرد و حصار را از غوریان بازستاند؛جف، تباید که بدی اندیشند و مرد[م] ما پراکنده است نیز چنین شنوده ام که ملک فخرالدّین با سُوتای نوین عهد کرده است که امیر را به هر نَسَق که دستش دهد بگیرد .آنچه ما بندگان را در خاطر آمد عرضه داشتیم . باق حکم امیر راست .)) 

امیر نوروز گفت که ((من با ملک فخرالدّین مکر و غدر نیندیشم؛جه، مکٌار[۴۲۶] و غدار را عافبت وخیم است و جزا غذاب الیم؛ وَالذَّینَ یَمکُرُونَ السَّیَّئاتِ لَهُم عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَکرُ اُولئِکَ هُو یَبُورُ .۴ امروز وقت این کار نیست . فردا 


______________________________________________________________________

۱ .اصل:تمکن.                                      ۲ .متن: او.                                 ۳.متن:یا.

۴ .قرآن، فاطر/ ۱۰((وکسانی که بدسگالی می کنند، عذابی شدید[در پیش] دارند و مکر 


۴۴۸                                                                                                تاریخ هرات

در این تدبیر تفکری بکنیم، چنانجه نه شرِّی به ما رسد، نه گزندی به ملک فخرالدّین لاحق شود.)) رمضان ((ای خداوند

شعر[فردوسی]

به فدا ممان کار امروز را          بر تخت منشان بدآموز را

مگردان سر از رای داننده مرد         ز آیین شاهان پیشین مگر 

امیرنوروز در غضب رفت و گفت که (( ای رمضان، حالیا وقت اظهار تَجَلُّد و بأس است نه هنگام یأس و ترس.))۱ 

شخصی از جمله مقرّبان و خواص امیرنوروز ملک فخرالدّین را ازین حکایت خبر کرد.۲  ملک فخرالدّین بغایت غمناک و مترددّ گشت . بعد از زمان طویلی برجست 

شعر

عَلَیکَ المَشوِرَةَ فِی المُضَلاتِ         فَفُقدانُ هَیر مِنَ الواحِدِ 

بر تو باد مشروت کردن در کارهای دشواز 

پس کم یافتن نیکی از یک کسی است

با وزرای خود این سخن را اشکار کرد. روز دیگر به مشورت ایشان تاج الدّین یُلدُز و جمال الدّین محمّد سام و سراج عمر هارون و محمّد لقمان و ابوبکر حیدر بُزدوی را با چهار تن دیگر از مبارزان غوری کار دیده به گرفتن امیرنوروز نامزد گردانید . تاج الدّین یُلدُز با این نامبردگان مذکور هر بک با دری از در دزدیده به حصار بالا برآمد. امیر نوروز با سهتن از خواص خود بر پشت نام حصار بود. چون حرب 


______________________________________________________________________

      ایشان بر باد است.))

۱.تاریخ الفی ((... و چون نوروز به فلعه درآمد بعد از چند روز حاجی رمضان که صاحب مشورت نوروز بود آثار غدر و مکر فخرالدّین را فهمیده، به نوروز گفت که صلاح در آن است مه ملک فخرالدّین را گرفته محبوس سازیم و خود به ظیط قلعه به خاطر جمعی مشغول شویم و بعد از معاودت خصم او را رها کنیم . نوروز اسن سخن را قبول نکرد و گفت که ما با شخصی که نیکی کرده و ما را پناه داده چگونه بدی کنیم؟)) پیشین.

۲ .جامه: ­­­((و سرهنگی استراق سمع گکرده بود، فی الحال برفت و ملک را خبر کرد.)) پیشین، ۱۲۷۹؛تاریخ الفی ((سرهنگی استراق سمع کرده این سخن ر به ملک فخرالدّین رسانید.)) پیشین. 


ذکر هشتاد و دوّم / در جکایت تخلٌف امیر نوروز ...                                                ۴۴۹

 سخت شد و از طرفین عساکر و مقاومت و مقاتلت آمدند و دو تن را گفت(( بروید و در صحار بالا را نگاه دارید و تا من نفرمایم از برای هیچ آفریده از غوری و هروی و سجزی [۴۲۷] و از لشکریان من در مکشائید .)) و یکی را گفت که (( ملازم من باش تا چون مرا به آلت حرب احتیاج افتد، در حال حاضر گردانی .)) بعد از آن تیر[ی] چند به وسی سپاه امیر قُتلُغشاه انداخت . در اثنا ء این حالت زه کمان او بگسست . از سر غضب کمان را بر زمین زد و گفت:

چو بر گردد از مرد روز بهی           نمای همه شیری اش روبهی 

در آن بود که کمان دیگر طلب کند.۱ که ناگاه از کم کشت ر صحار ۲  بالا تاج الدّین یُلدُزچون فیل مست با دری در دست ظاهر شد و از عقب او جمال الدّین محمّد سام با در دیگر برآمد . امیر نوروز به آواز بلند گفت که (( ای پهلوان یُلدُز ، به چه کار آمده ای ؟ در چرا آورده ای ؟ مگر فخرالدّین بالا می آید که تفرّج لشکر ها کند؟)) تاج الدّین یُلدُز شرایط خدمت و سرافکندگی به جا آورد و گفت که ­­(( ما را ملک اسلام فخرالدّین والدّین فرمود که دری چند ببرید و در مقابل امیر چَپَر بندید.))امیر نوروز گفت((روا باشد . در مقابل من فلان جایگاه ازین درها پناهی سازید.)) تاج الدّین یُلدُز گفت ((بندگی کنم .)) بعد از آن امیرنوروز به زه بستن کمان مشغول شد تاج الدّین محمّد سام و سراج الدّین عمر هارون و محمّد لقمان حمله کردند و او را فرو گرفتند و دست بسته و دل خسته و سر و روی در هم شکسته در خانه[ای] بازداشتند. 

و در آن ساعت ملک فخرالدّین با دویست مبارز غوری همه با تبغهای یُلدُز و جمال الدّین محمّد حسام و سراج الدّین عمر هارون، امیر نوروز را بگرفتند ، در حال جماعتی [۴۲۸] به دروازه ها و بندها و برجها فرتاد و گفت ((نوروز یان را به رفق و خُضُوع بگویید که شما را امیر نوروز طلب داشته و گفته بزودی بیایید که با شما کار مهمّی دارم.))القصّه یکان و دوکان ترک حرب می کردند و بتعجیل تمام 


______________________________________________________________________

۱ .متن: کرد.

۲ . گُم گشتِ درِ حصار، راهرو بیرونی که امروز غلام گردش گویند. 


۴۵۰                                                                                                   تاریخ هرات

متوجّه حصار می شد[ند] و ا خود می گفت [ند] که ((مگر امیر نوروز ملک فخرالدّین را بخواهد گرفت که طلب داشته)) چون به حصار درمی آمدند مبارزان غوری ایشان را می گرفتند. بعضی را به قتل می آوردند۱ و گروهی را در چاه می کرد[ند] . برین نَسَق که ذکر رفت ، در یک ساعتی سیصد و نود تن را از نوروزیان را بگرفتند.

بعد از آن ملک فخرالدّین دو تن را پیش امیر قُتلُغشاه فرستاد و گفت ((به عون ایزرد آفرین و به یُمن دولت پاشاه روی زمین امیر نوروز را که از هیبت او شیر شرزه در وحشت بود فیل مست با دهشت، بگرفتم.))۲ 

 شعر [ملک فخرالدبین کُرَت]

ز گاه کیومرث تا این زمان          کرابُد چنین دسترس در جهان 

که نوروز یک را بگیرد به زور          مگر من که هستم ز شاهان غور 

امیر قُتلُغشاه آن فرستاگان را خلعت خاص پوشانید و از مقرّبان درگاه خود جمجای نام را بفرستاد تا امیر نوروز راب سته پیش ورد. چون نظرش بر امیر نوروز افتاد،در حالش به قتل رسانید .۳ 


______________________________________________________________________

۱ . تاریخ الفی ((و سر حاجی رمضان را که وکیل نوروز بود بریده به دست معتمدی نزد امیر قتلغشاه فرستاد.)) پیشین.

۲ . و آن وقت که امیر را پیش ملک آورند نوروز را ماجرای شفاعت وی پیش پدر ملک به یاد آمد و با وی گفت (( حقّ تو بد نکرده ام که به خون زنها می خوری . اگر البته چاره نیست، اسب بُوز من و شمشیر به من ده تا برهنه برنشینم و بر میان آن لشکر زنم و در جنگ کشته شوم تا هم غازی باشم و هم شهیدو ملک گفت: مِن بعد اسب و شمشیر در زیر ران و قبضۀ دیگران بینی.)) جامعه، پیشین، ص ۱۲۸۰؛ تاریخ الفی ((ملک گفت که اسب و شمشیر در دست و زیر پای ترا ممکن نست!)) پیشین.

۳ . خواجه رشیدالدّین صحنۀ موجهۀ امیر نوروز با امی قتلغشاه را بدین صورت به تصویر کشیده است ((قُتلغ شاه... از وی پرسید که چرا چنن کردی؟ گفت : یارغوی من غازان تواند داشت نه شما؛ بعد از آن چه پرسیدند جواب نداد . سبب آنکه می دانیست که او را هیچ گناهی نیست . امیر قتلغ شاه فرمود تا او را فرو کشیدند و میان او به دو نیم زدند و سر او را به دست بولادقیا به بندگی حضرت فرستاد)) ۱۲۸۱. و استاد منوچهر مرتضوی ،بحقٌ ، سرنوشت غم انگیز امیر نوروز را- که وصٌاف الحضرة او را ­(( ابومسلم ثانی)) می نامد- یک ((تراژدی)) تمام عیار در ردیف تراژدیهای تاریخ ایران مانند داستان حسنک وزیر و سرانجام آلتونتاش خوارزمشاه و سرنوشت خواجه رشیدالدّین فضل الله و   


 ذکر هشتاد و دوّم / در حکایت تخلٌف امیر نوروز ...                                             ۴۵۱

شعر[ربیعی]

بر و کتفش از گرز درهم شکست          سرش رابه خنجر ببرید پست

به خواریش بر خاک خارا فکند          سر ودست و پایش به هر جا فکند 

دریغ از چنان نامدار دلیر          که توش پَلَنگش بُد و زورِ شیر 

دریغ از چنا[ن] سرفراز[ی] که دید          ز بیمش بُدی سال و مه در غزیو 

دریغ از چنان مرد یزدان شناس           که بُد درخورِ آفرین و سپاس 

[۴۲۹] دریغ از چنان خسرو دین برست          که چندین یتان رابه هم درشکست

دریغ از چنان داور کی ۱  نژاد          که بودش همه رادی و دین و داد

شپهرا! چه بیدادی و کینه هاست          که مردم ز تو بردل و سینه هاست

سپهرا! ترا مهر و آزرم نیست          ندارد و فائی بجز روز گنج 

یکی را ز تو گنج و دیهیم و تخت          دگر از تو بداختر و شوربخت 

ز تو هر که ده روز کامی گرفت          به فیروزی و زورنامی گرفت 

ز پایش درآوری و خاک کرد          به خاک اندرونش نگونسار کرد

و هم در آن روز ملک فخرالدّین تمامت برادران  خویشاوندان امیرنوروز را به قتل آورد .

بعد از قتل امیر نوروز به سه روز امیر قُتلُغشاه مراجعت نمود و خلق شهر هرات از آن محاصره و مقاتلت خلا[صی] یافتند و آیت با هدایت و فال ((الحمدالله الذی اذهب عناالجزن ان ربّنا لغفور شکوز))ورد حال و وظیفۀ آمال خود ساختند و مولانا وجیه الدّین نَسَقی تاریخ فتل امیر نوروز را در قلعه [ای] گفته ، و آن قطعه این است:

به ششصد و نود وشش درون شهر هرات

                                     گذشته۲ از مه شوٌال بیست با یک روز 

ز هفته روز دوشنبه میانۀ دو نماز 

                                      رسیدلشکر غازان و کشته شد نوروز [۴۳۰] 


______________________________________________________________________

        میرزاتقی خن امیر کبیر به شمار آورده استو مسائل عصر ایلخانان، پانوشت ص ۱۳۷ .

۱ . متن : که                                                           ۲ .متن : گذشت