وفات موسی بن جعفر علیه السلام

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب که مادرش کنیزی بنام حمده بود، در سال 183 در پنجاه و هشت سالگی وفات کرد، و در بغداد نزد سندی بن شاهک در حبس هارون بود پس مسرور  و خادم را خواست و فرماندهان و منشیان  و هاشمیان وقضات و و هر کس را که از طالبیان در بغداد بود حاضر کرد و سپس جامه از روی وی بر گرفت و بآنان گفت: آیا این مرد را می شناسید؟ گفتند: چنانکه باید او را می شناسیم این موسی بن جعفر است. پس هارون گفت: آیا اثری و چیزی که دلیل کشته شدن باشد در بدن او می بینید؟ 

گفتند: نه سپس او را غسل دادند و کفن کردند و بیرون آوردند و در طرف غربی مقابر قریش دفن کردند.

موسی بن جعفر(علیه السلام) از پر عبادت ترین مردم و از پدرش روایت می کرد حسن بن اسد گفت: از موسی ن جعفر شنیدم که می گفت: ما اهان الدنیا قوم قط الاهناهم الله ایاها و بارک لهم فیها؛ و ما اعزها قوم قط الا نغصهم ایاها. 

«هرگز مردمی  دنیا را خوار نداشتند مگر آنکه خدا آن را بر آنان گوارا ساخت وایشان را در آن برکت داد و هر گز قومی دنیا را عزیز نداشتند مگر آنکه خدا آنرا برایشان ناگوار ساخت» 

و فرمود: ان قوما یصحبون السلطان یتخذهم المؤمنین کهوفا فهم الا منون بوم القیامة ا کنت الاری فلانا منهم. 

همانا مردانی همراه شاه می شوند و مؤمنان آنان را پناه خود قرار می دهند آنهایند که روز رستاخیز در امانند و فلانی را از ایشان گمان می برم»

و نزد وی نام بعضی ستمگران برده شد پس گفت اما والله لئن عز بالظلم فی الدنیا لیذلن بالعدل فی الاخرة. 

«هان بخدا سوگند که اگر در دنیا بستمگری عزیز شده است البته در آخرت بعدالت خداوندی خوار گردد» 

و در زندان به موسی بن جعفر گفته شد : کاش بفلانی نوشته بودی تا در بارۀ تو بارشید سخن می گفت پس گفت: حدثنی ابی عن آبائه ان الله عزوجل اوحی الی داود: انه ما اعتصم عبد من عبادی باحد من خلقی دونی عرفت ذلک منه الا و قطعت عنه اسباب السماء واسحت الارض من تحته. 

«پدرم از پدرانش مرا خبر داد که خدای عزوجل به داود وحی کرد: ای داود نشد که بنده ای از بند گانم مرا رها کرده بکسی از آفریده های من توسل جوید و او را چنان بشناسم مگر آنکه دست وی را از وسیله های آسمانی کوتاه کردم و زمین را زیر پای او فرو بردم». 

و موسی بن جعفر گفت: حدثنی ابی ان موسی بن عمران قال: یارب ای عبادک شر قال الذی یتهمنی قال: یارب و من عبادک من یتهمک قال نعم الذی یستجیرنی ثم لا یرضی بقضائی. 

«پدرم مرا خبر داد که موسی بن عمران گفت: ای پروردگار من کدامیک از بندگانت بدتر است گفت: آنکه مرا متهم می کند بمن بد گمان است گفت ای پروردگار من مگر در بند گانت کسی هست که تو را متهم کند گفت آری آنکس که از من فریاد رسی می خواهد سپس بحکم من راضی نمی شود. 

موسی بن جعفر را هجده پسر و بیست و سه دختر بود پسران عبارت از علی رضا ابراهیم، عباس، قاسم، اسماعیل، جعفر هارون حسن احمد محمدعبیدالله حمزه زید عبدالله اسحاق حسین فضل و سلیمان. 

موسی بن جعفر وصیت کرد که دخترانش شوهر نکند و هیچ یک از آنان شوهر نکرد مگر ام سلمه که در مصر باز دواج قاسم محمد بن جعفر بن محمد در آد و در این بار میان قاسم و خویشانش جریان سختی پیش آمد تا آنجا که قاسم قسم خورد که جامع از وی دور نکرده و جز آنکه او را به حج برد منظوری نداشته است. 

رشید در همین سال 183 برای پسرش عبدالله مآمون بولعهدی پس از محمد بیعت کرد و از همۀ مردم حتی بازاریها برای وی بیعت گرفت و میان بیعت برای مآمون و بیعت برای محمد هشت سال فاصله بود رشید مآمون و محمد را نزد فقها و محدثان می فرستاد و از آنان فقه و حدیث فرا می گرفتند و علمای کلام و اهل استدلال را برای آن دو حاضر می کرد و محمد کند ذغن و مآمون خوش حافظه بود. 

رشید در سال 184 بر کار مندان و کشاورزان و دهقانان و دهداران و خریداران غلات و اجاره کاران که بدهکاریهای روی هم آمده داشتند، سخت گرفت و عبدالله بن هیثم بن سام را مآمور مطالبه از ایشان کرد؛ پس عبدالله برای وصول مطالبات مردم را بانواع شکنجه ها عذاب می داد. 

رشید در همین سال سخت بیمار و مردنی شد پس فضیل بن عیاض بروی در آمد و مردم را دید که بابت باج در شکنجه اند پس گفت: شکنجه را از ایشان بر دارید چه من از حدیث پیامبر خدا شندیم که می فرموده است من عذاب النس فی الدنیا عذبه الله یوم القیامة هر کس مردم را در دنیا شکنجه دهد، روز رستاخیر خدا او را شکنجه خواهد داد» پس رشید دستور داد تا شکنجه از مردم بر داشته شود و از آن سال شکجه برداشته شد. 

رشید در سال 168 در رافقه اقامت گزید تا بنای آن را بانجام رسانید و در همان سال حج گزارد و محمد ومآمون و اشراف بنی هاشم و فرماندهان و منشیان همراه وی بودند و زاینان حتی یکنفر که نام و منزلتی داشته باشد بجا نماند.

رشید به مدینه آمد و مردم مدینه را سه عطیه و پوشاکهای بسیاری بخشید، سپس به مکه رفت و چنان نکرد و چون به مکه رسید بالای منبر رفت و خطبه خواند سپس فرود آمد و داخل کعبه شد و محمد و مآمون را فرا خواند و عهد نامۀ محمد را بر وی املاء کرد و محمد عهد نامه را نوشت و او را برآنچه در آن است سوگند داد و عهد و پیمانها بروی گرفت و با مآمون نیز چنان کرد و مانند آن عهد و پیمانها را بروی گرفت. 

پس اگر من چیزی را از آنچه برای هارون و برای عبدالله پسر امیر المؤمنین هارون تعهد کردم نقض کنم یا تغیر و تبدیل دهم یا بگذرانم در دلم چیزی را از آنچه بر عهده دارم نقض کنم یا از کسی از مردم بپذیرم پس از خدا و از سر پرستی خدا و ازدین خدا و از محمد پیامبر خدا بیزار باشم و کافر و مشرک بخدا روز رستاخیز باوی روبرو شوم و هر زنی که امروز دارم یا تا سی سال دیگر تزویج کنم البته سه طلاقه باشد بطلاق حرمت و سنت و بنذر بر من واجب است که سی حج پا برهنه و پیاده رهسپار بیت الله الحرام  شوم چنانکه خدا جز وفای باین نذر را از من نپذیرد و هر مالی که امروز دارم تا تاسی سال مالک شوم پیشکشی است که باید بکعبۀ حرام برسد و هر برده ای که امروز دارم تا تا سی سال دیگر داشته باشم در راه خدای عزوجل آزاد است.

و هرچه را برای امیر المؤمنین و عبدالله پسر امیر المؤمنین هارون تعهد کردم و برای آن دو نوشتم وشرط کردم و بر آن سوگند خوردم و در این عهد نامه ام نام بردم وفای بآن بر من واجب است و غیر از آن را در دل ندارم و جز آن را نیت نمی کنم پس اگر جز آن را در دل گرفتم یا نیت کردم همۀ این عهد ها و سوگند های محکم مرا لازم و برمن واجب است و فرماندهان امیر المؤمنین و سپاهیانش و مردم نواحی و شهرها و عموم مسلمانان از بیعت و خلافت وولیعهد من بیزارند و آنان را رواست که مرا خلع کنند و از مقام حکومت بر خود برانند تا یکی از رعایا و چون مردی از تودۀ مردم باشم و آنگاه مرا برایشان حقی و حکومتی نیست و بیعت من در گردن ایشان نخواهد بود و از سوگندهایی که با من داشته اند آزاد و در دنیا و آخرت از وزرووبال آنها آسوده خواهند بود. 

این عهد نامه را محمد بن هارون با خط خود نگاشت و سلیمان پسر امیر المؤمنین منصور و عیسی بن جعفر و جعفر بن جعفر و عبدالله بن مهدی و جعفر پسر امیر المؤمنین موسی و اسحاق بن عیسی بن علی و عیسی پسر امیر المؤمنین موسی و اسحاق پسر امیر المؤمنین موسی و احمد بن اسماعیل بن علی و سلیمان بن جعفر بن سلیمان و عیسی بن صالح بن علی و داود بن عیسی بن موسی و داود بن سلیمان بن جعفر ربیع و فضل بن بیع و عباس بن فضل و قاسم بن ربیع و دقاقة بن عبدالعزیز و سلیمان بن عبد الله بن اصم و محمد بن عبد الرحمان قاضی مکه و عبدالکریم حجبی و ابراهیم بن عبدالرحمان حجبی و ابان مولای امیر المؤمنین و حارث مولای امیر المؤمنین و خالد مولای امیر المؤمنین و محمد بن منصور و اسماعیل بن صبیح برآن گواه شدند و درذی حجۀ سال 186 نگارش یافت. 

بنام خدای بخشایندۀ مهربان این عهد نامه ای است برای بندۀ خدا هارون امیر المؤمنین که آن را عبدالله پسر امیر المؤمنین هارون در حال کمال عقل و صحت تصرفات و حسن نیت در آن در این عهد نامه اش نوشت، با شناسایی مزیت و مصلحتی که برای وی و برای خاندانش و عموم مسلمانان در آن است برای وی نوشت:

بنام خدای بخشایندۀ مهربان این عهد نامه ای است برای بندۀ خدا هارون امیر المؤمنین که آن را عبدالله پسر امیر المؤمنین هارون در حال کمال عقل و صحت تصرفات و حسن نیت  در آن چه در این عهد نامه اش نوشت با شناسایی مزیت و مصلحتی که برای وی و برای خاندانش و عموم مسلمانان در آن است برای وی نوشت: همانا امیر المؤمین در سلطنت خود ولیعهدی و خلافت و همۀ کار های مسلمانان را پس از برادرم محمد پسر امیر امیر المؤمنین هارون بمن واگذاشت و مرا در حیات و پس از مرگ خود بر مرزهای خراسان و بخشها و همۀ توابع آن در آنچه مربوط بزکاتها و ده و عشرها و برید و طراز و جز اینها است حکومت داد و بر محمد پسر امیر المؤمنین هارون شرط کرد که بانچه از خلافت و حکومت بر بندگان و سر زمنیها پس از او و از حکومت خراسان وهمۀ نواحی آن برای من قرار داده است و فادار باشد و بچیزی از مزرعه ها و املاک و خانه ها و زمینهایی که امیر المؤمنین تیول من ساخته یا برای من خریده است یا آنچه خود از اینها برای خود خریده باشم و هم آنچه امیر المؤمنین هارون از اموال و گوهر و جامه و اثاث و چارپایان بمن بخشیده است تعرض نکند و از ملازمان من حساب نکشد و هرگز کسی از ایشان را تعقیب نکند و نه بر من و نه بر هیچ یک از ملازمان و بستگان و کارمندان و منشیان و یاوران من از همۀ مردم مکروهی نه در جان وخون و نه در موروروی پوست و نه در کوچک و بزرگ وارد نسازد. 

پس برادرم باینها ملتزم گشت و بدان اقرار کرد و عهد نامه ای نوشت و خود را بدان متعهد ساخت و امیر المؤمنین هارون بدان راضی شد و حسن نیت وی را دانست من نیز برای بندۀ خدا امیر المؤمنین هارون تعهد کردم و خویش را ملتزم ساختم که از محمد پسر امیر المؤمنین هارون تعهد کردم و خویش را ملتزم ساختم که از محمد پسر امیر المؤمنین بشنوم و او را اطاعت کنم و از وی نافرمانی نکنم و خیر خواه وی باشم و با او خیانت نورزم و به بیعت و خلافتش و فادار باشم وبی وفایی و عهد شکنی نکنم و نوشته های و فرمانهایش را بکار برم و نیک او را یاری دهم و از وی پشتیبانی کنم و تا هنگامی که برای من بآنچه با من و با بندۀ خدا امیر المؤمنین هارون تعهد کرده و بدان راضی شده و من هم آن را پذیرفته ام وفادار باشد و چیز از آن را کم نکنند و نیز از اموری که امیر المؤمنین برای من بروی شرط کرده است چیزی کس نگذارد در قلمرو خود با دشمن وی بجنگم پس اگر محمد پسر امیر المؤمنین بسپاهی نیاز داشت و بمن فرمانی نوشت تا آن سپاه را نزد خودش یا بناحیه ای از نواحی یا بر سر دشمنی از دشمنانس که با وی در افتاده است و میخواهد از قلمرو سلطنتی که امیر المؤمنین هارون بما سپرده و در دست ما نهاده است چیزی کم کند گسیل دارم باید که فرمان وی را بکار برم و باو مخالفت نورزم و در انجام دادن دستوری که بمن نوشته است کوتاهی نکنم. و اگر محمد پسر امیر المؤمنین خواست که مردی از فرزندان خود و نه نزدیک یادوری از همۀ مردم را پیش از او مقدم ندارم مگر آنکه خود امیر المؤمنین هارون کسی از فرزندان خود را پس از من ولعهدی دهد که در آن صورت بر م و محمد وفای بدا لازم است و من برای امیر المؤمنین برای من بهمۀ آنچه امیر المؤمنین هارون برای من شرط کرده و آنچه امیر المؤمنین بمن بخشیده یعنی همۀ آن چیزهایی که در عهد نامه اش نام برده و فادار باشد، من هم بآنچه شرط کردم و در این عهد نامه ام نام بردم و فادار باشم و بر من است عهد و میثاق خدا و ضمانت  امیر المؤمنین و ضمانت خودم و ضمانت پدرانم و ضمانت مؤمنان و سخت ترین عهد ها و پیمانها و سوگند های مؤکد که خدا بر پیامبران و فرستادگان و همۀ بندگانش گرفته ووفای با آنها را واجب ساخته است پس اگر من چیزی را از آنچه شرط کردم و در این عهد نامه ام بردم نقض کردم و یا تغییر و تبدیل دادم یا پیمان شکنی و بی وفایی کردم از خدا و از سر پرستی خدا و از دین خدا و از محمد فرستادۀ خدا بیزار باشم و روز قیامت کافر و مشرک با خدا روبرو شوم  و هر زنی که امروز دارم یا تا سی سال دیگر بگیرم البته سه طلاقه بطلاق حرمت و هر مملو کی که امروز دارم یا تا سی سال دیگر مالک شوم در راه خدا آزاد است و بنذر بر من واجب و در گردن من است که سی حج پا برهنه و پیاده رهسپار بیت الله حرام که در مکه است شوم نذری که خدا جز وفای بآن را از من قبول نکند. و هر مالی که امروز دارم یا تا سی سال مالک شوم، پیشکشی است که باید به کعبه رسد. 

و هر چه برای بندۀ خدا امیر المؤمنین هارون قرار دادم و در این عهد نامه ام شرط کردم بر عهدۀ من است و حز آن را در دل ندارم و خلاف آن را نمی اندیشم. 

همان گواهانی که بر برادرش محمد پسر امیر المؤمنین گواه شدند گواهی دادند. 

همان گواهانی که بر برادرش محمد پسر امیر المؤمنین گواه شدند گواهی دادند. 

رشید حج را برای مردم بپای برد و بآویختن آن در عهد نامه دستور داد تا در ایام موسم حج بردر کعبه آویخته گشت و چندین بار بر مردم خوانده شد و آنگاه دورا در کعبه نهادند و رشید باز گشت و در حیره فرود آمد و چند روزی اقامت گزید سپس از راه بادیه رهسپار شد و در جایی از انبار بنام حرف در دیری که بآن عمر گفته می شد منزل کرد و روزش را همانجا گذراند و در همان شب وزیر خود جعفر بن یحیی بن خالد را بی آنکه پیش از آن امری پش آمده باشد کشت و بامداد فردا او را به بغداد حمل کرد تا او را سه شقه کرده در پل های بغداد بدار آویخته و بغداد را در آن تاریخ سه پل بود.

یحیی بن خالد بن برمک و فرزندان و خاندانش را بزندان اداخت و دارایی آنان را مصادره کرد و املا کشان  را گرفت و گفت اگر دست راستم می دانست بچه سبب چنین کاری کردم هر آینه آن را می بریدم و بیشتر مردم را در اسباب خشم هارون بر آنان اختلاف است. 

اسماعیل بن صبیح گوید:  روزی در بغداد رشید پی من فرستاد پس در آمدم و در اطاقها وراهروها احدی را ندیدم تا باو رسیدم پس گفت: ای اسماعیل آیا در خانه هیچکس را دیدی گفتم نه بخدا قسم گفت: باز هم نشیمنها و راهروها و اطاقها را بگرد. پس گشتم و احدی را ندیدم گفت: سومین بار هم بر گرد. پس بر گشتم و سپس گفت: این صندلی را بردار پس آن را برداشتم و هارون در حالی که گرزی بدست داشت برون آمد تا بمیان صحن رسید و سپس گفت: صندلی را بگذارد آن را گذاشتم و روی آن نشست و گر زبدست او بود. پس گفت: بنشین پس مرا بیم گرفت و نشستم آنگاه گفت: می خواهم رازی را با تو درمین گذارم بخدا قسم اگر آن را از احدی بشنوم گردنت را می زنم پس بخود آمدم و گفت: امی امیر المؤمنین اگر آن را بکسی گفته ای یا خواهی گفت، مرا نیازی بدان نیست گفت: آن را باحدی نگفته ام و نمی گویم تصمیم داری خاندان برمک را چنان عقوبت کنم که احدی را عقوبت نکرده ام و داستان آنان را تا پایان روزگار عبرت دیگران قرار دهم گفتم: ای امیر المؤمنین خدایت توفیق دهد و کارت را روبراه سازد. سپس بر خاست و باز گشت و صندلی را بر داشتم و بجای اولش نهادم و گفتم جز آن نمی خواست که نظر مرا دربارۀ ایشان بداند. پس مرا زد آنان فرستاد و بسیار چنان می کرد سپس سال بر سر آمد و سال دوم نیز سپری شد و آنگاه که سال سوم بانجام رسید در سر سال چهارم آنان را کشت و کشته شدن جعفر در صفر سال 188 در دیر عمر بود. 

یحیی بن خالد یکسال تمام پیش از آنکه بنکبت گرفتار آیند در باز گشت از حج در این دیر فرود آمد و داخل همان دیری شد که پسرش جعفر در آن کشته شد و آن را گردش کرد پس کشیشی برای وی ظاهر شد و یحیی از او پرسید که این کلیسا چند (سال) است بناه شد گفت ششصد سال و این هم قبر صاحب آن است پس بر سر قبری که بر آن چیزی نوشته بود ایستاد و آن را خواند و چنین بود: 

ان بنی المنذر عام انقضوا

بحیث شاد البیعة الراهب 

تنفح بالمسک ذفاریهم

و عنبر یقطبه القاطب 

و القطن و الکتان اثوابهم 

لم یجنب الصوف لهم جانب

فاصبحوا حضا لدود الثری

و لدهر لا یبقی له صاحب

اضحوا و ما یرجولهم راغب

خیرا و لا یرهبهم راهب

کانما  جنتهم لعنة

سارالی بین انها راکب 

همانا بنی منذر سالی که منقرض شدند آنجا که راهب کلیسا را بر افراشت، از بنا گوشهای آنان بوی مشک می ورزید و بوی عنبری که آمیزنده آن را در آمیزد و پنبه و کتان جامه های آنان بود بی آنکه پهلوی آنها بجامۀ پشم رسد، پس خوراک کرمهای خاک شدند و روزگار را همراهی نمی ماند چنان شدند که نه امیدواری بخیر شان امیدواراست و نه بیمناکی از آنان بیم دارد. 

پس چهرۀ یحیی تغییر کرد وگفت: بخدا پناه  می برم و از شر ای کشیش از نظرش نا پدید شد و یحیی در جستجوی وی بر آمد و بر او دست نیافت. 

هارون رشید در سال 189 بسوی ری رهسپار شد و چون به کرمانشاه رسید برای پسرش قاسم بولیعهدی پس از مآمون بیعت کرد و میان بیعت مآمون و بیعت قاسم شش سال بود، سپس رهسپار شد تا در ری فرود آمد و از آنجا پسرش محمد را فرمان داد تا رهسپار  ری شود و آنچه گذاشته است سر پرستی کند و امان نامه ها به بنداد هرمز پادشاه طبرستان و شروین پادشاه طخارستان نوشت و بنداد هرمز بدست هرثمه بن اعین تسلیم شد و فرزند خود قارن را نیز بیاورد و در اردوگاه رشید در ری گرو گذاشت. 

پس رشید عبدالله بن مالک خزاعی را بر قومس و طبرستان و دنباوند جانشین گذاشت و رهسپار بغداد شد و روز از آن عبور کرد و در آن  فرود نیامد و چون بجسر رسید دستور داد تا تنۀ چعفر بن یحیی را بسوازنند وولید بن حشم را بکشند. 

رشید در سال 189 علی بن عیسی ماهان را بجای منصور بن یزید بن منصور حمیری بحکومت خراسان منصوب کرد و گروهی از فرماندهان از جمله رافع بن لیث را همراه وی ساخت و باو دستور داد که رافع را بر شهری دور دست حکومت ندهد. پس چون علی بن عیس به خراسان رسید رافع بن لیث را حکومت سمرقند داد و سالی بروی نگذاشت که هارون را خلع کرد و اعلان نافرمانی داد و بجنگ ایستاد و رشید خبر یافت که آن بنقشه و تدبیر علی بن عیسی بوده است پس هرثمة ابن اعین را با چهار هزار نفر چنانکه گویی برای کمک علی بن عیسی فرستاد تا هرثمه بشهر در آمد و سپس بفرمانداری رفت و سپاهیان همراه خود را نیز بفرمانداری در آورد و نامۀ خلیفه را بیرون آورد و به علی بن عیسی داد و چون آن را در بند کرد و همان ساعت او را بیرون فرستاد و خود هم با وی بیرون رفت تا از حد و مرو گذشت و از آنجا او را با فرستادگانی از طرف خود نزد رشید فرستاد و رشید دستور داد تا خود و فرزندانش زندانی شدند و دارائیش مصادر گردید و همچنان زندانی بود تا رشید در گذشت. 

ارمنستان پس از وفات مهدی نافرمان شده بود و همچنان در دوران موسی نافرمانی بود تا آنکه رشید خزیمة بن حازم تمیمی را بحکومت ارمنستان بر گزید و خزیمه یکسال و دو ماه بر سر کار بود و انجا را نیک اداره کرد و شهر ها بصلاح آمده مردمش سر بفرمان نهادند سپس رشید بجای خزیمة بن خازم یوسف بن راشد سلمی را حکومت ارمنستان داد و او گروهی از نزاریان را بآن سر زمین منتقل کرد و پس از آن در ارمنستان غلبه با یمنیها بود پس نزاریان در دوران یوسف بسیار شدند. سپس یزید بن مزید بن زائدۀ شیبانی را بحکومت ارمنستان بر گزید و او ربیعه را از هر سو بآنجا منتقل ساخت چنانکه امروز هم در ارمنستان غلبه با آنها است یزید بطوری ارمنستان را رام و آرام ساخت که دیگر احدی نبود که جنبش کند سپس عبدالکبیر بن عبدالله بن عبدالحمید از فرزندان زید بن خطاب عدوی را که منزلش در حران  بود حکومت ارمنستان داد و او با گروهی از مردم دیار مضرر رهسپار آنجا شد و جز چهار ماه نماند که از کار بر کنار شد و فضل بن یحیی بن خالد برمکی حکومت یافت و خود به ارمنستان رفت و چون از راه رسید بناحیۀ در بند روی نهاد و بر قلعۀ حمزین حمله برد لیکن مردم حمز ین او را شکست دادند و بی آنکه بچیزی باز نگرد بر گشت تا به عراق آمد عمر بن ایوب کنانی را بحکومت ارمنستان جانشین گذاشت.

چون فضل به عراق رسید ابو الصباح را مآمور خراج و سعید بن محمد حرانی لهبی را فرمانده جنگ ارمنستان فرستاد پس مردم  برذعه بر ابو الصباح شوریدند و او را کشتند مردم ارمنستان نافرمان شدند و ابو مسلم خارجی در آن ظهور کرد پس فضل حکومت ارمنستان را به خالد بن یزید بن اسید سلمی داد و عبدالملک بن خلیفۀ حرشی را با پنج هزار نزد وی فرستاد تا در رویان با ابو مسلم خاریج روبرو شدند ابو مسلم آنا را شکست داد و آنگاه به قلعۀ کلاب روی نهاد و آن را گرفت پس رشید عباس بن جریر بن یزید بن جریر بن عبدالله بجلی را حکومت ارمنستان داد و او چون به بر ذعه رسیید مردم بیلقان بر او تاختند و نا چار در پشت باروی برذعه از ایشان متحصن گشت و معدان حمص را با شش هزار بر سر ابو مسلم خارجی رهسپار دبیل شد و چهار ماه آن را محاصره کرد و سپس باز گشت و رهسپار بیلقان شد و آنجا فرود آمد و کار ارمنستان نیرو گرفت، پس رشید یحیی حرشی را با دوازده هزار و یزید بن مزید شیبانی را با ده هزار گسیل داشت و یزید بن مزید را فرمود تا آهنگ ارمنستان کند و حرشی  را دستور داد که آذربایجان را قبضه کند چه مهلهل تمیمی بر آذربایجان دست یافته بود، پس حرشی با وی روبرو شد و حرشی او را اسیر گرفت و بسوی بیلقان پیش رفت پس چون سکن خبر یافت گریزان بیرون رفت و رهسپار قلعۀ کلاب شد و مردم بیلقان نزد حرشی آمدند و خواستار امان شدند حرشی و همراهانش بشهر امدند و شهر را امان داد و قلعۀ آن را ویران کرد. 

سکن خود با هشت هزار نفر بدر خواست امان نزد یزید بن مزید رفت و یزید او را نزد رشید فرستاد. 

چون ارمنستان آرام شد رشید موسی بن عیسی هاشمی را بحکومت آنجا بر گزید و او یکسال درارمنستان بر سر کار بود که دیگر باره مردم نافرمان شدند و نواحی ارمنستان بهم خورد و موسی آن را به رشید گزارش داد. رشید گفت: جز حرشی را برای این کار شایسته نمی بینم. پس موسی بن عیسی را از کار برکنار کرد و حرشی را بحکومت آن ناحیه فرستاد و او هم شمشیر در میان مردم نهاد تا رام و آرام شدند. سپس رشید، احمد بن یزید بن اسید سلمی را حکومت داد و چون از راه رسید، خراسانیان مقیم ارمنستان که با حرشی یا پیش از او امده بودند بر او شوریدند و باوی نبرد کردند و بر او تعصب ورزیدند و گفتند: نه از تو می شنویم و نه تو را فرمان می بریم. پس رشید سعید بن سلم بن قتیبۀ باهلی را والی ارمنستان ساخت و چون بمحل خدمت آمد چند ماهی مردم ساز گار بودند سپس در اثر بی اعتنایی ببطریقها مردم در بند بر او شوریدند و بر عاملش تاختند و رهبر شورش در بند نجم بن هاشم بود، پس سعید بن او را کشت و آنگاه پسرش حیون بن نجم سر بلند کرد و عامل سعید را در بند، کشت و نا فرمانی را آشکار ساخت و به خاقان پادشاه خزر نوشت پس شاه خزر بسوی وی پیش آمد با سپاهی عظیم و بر مسلمانان غارت برد و کشت و بسیاری از مردم را کشت و اسیر گرفت و آنگاه پیش رفت تا به پل کر رسید و مردمی از مسلمانان را اسیر کرد و قتل عام کرد و شهر ها را آتش زد و زنان و کودکان را کشت. پس چون رشید از کار وی خبر یافت نحاب را فرستاد و او را فرمود تا سعید بن سلم را تو بیخ کند و او را برای تو بیخ مردم بپا دارد لیکن چون از راه رسید، سعید مالی باو بخشید و نحاب بگرفتن مال مایل شد و رشید از آن خبر یافت و نصر بن حبیب مهلبی را بحکومت ارمنستان و آذربایجان فراهم گردید. چون یزید بر سر کار آمد مردم سازش کردند و شهر ها را اصلاح کرد و میان نزاریان و یمنیها بمساوات رفتار کرد و بشاهزادگان و بطریقان نامه نوشت و امیدوار شان ساخت تا کار آن سامان بسامان رسید.

آنگاه رشید خزیمة بن خازم تمیمی را حکومت ارمنستان داد و او بطریقها و شاهزادگان را گرفت و گردن زد و درمیان آنان زشت ترین رفتاری را در پیش گرفت؛ پس گرگان و گردن زد و درمیان آنان زشت ترین رفتاری را در پیش فرستاد و او را کشتند بار دیگر سعد بن هیثم بن شعبة بن ظهیر تمیمی را با سپاهی گران بر سر ایشان فرستاد و او با مردم گرگان و صناریه جنگید و آنان را از آن سر زمین آواره کرد و به تفلیس باز گشت پس خزیمة بن خازم کمتر از یکسال بر سر کار ماند سپس رشید او را بر کنار کرد و سلیمان بن یزید بن اصم عامری را بر سر کار آورد و او پیر مردی پارسا و ساده لوح بود و چنان از کار عاجز ماند که فرمانی از وی بکار نمی رفت و نزدیک بود حکومت آنجا از دست وی برود و رشیدعباس بن زفر هلالی را حاکم ارمنستان قرار داد پس صناریه نسبت باو نافرمان  شدند و با آنان جنگید و در مقابل ایشان ناتوان شد پس رشید محمد بن زهیر بن مسیب ضبی را حکومت داد و آخرین عامل رشید در ارمنستان بود. 

در حکومت هارون امرای حج عبارت بودند از در سال 170 هارون رشید، در سال 171 عبدالصمد بن علی در سال 172 یعقوب بن منصور در سال 173 رشید در سال 174 و سال 175 رشید در سال 172 یعقوب بن منصور در سال 173 رشید در سال 178 محمد بن ابراهیم بن محمد بن علی در سال 179 رشید که بعمره رفته بود و عمره گزار ماند تا حج گزارد و به بصره باز آمد در سال 189 موسی بن عیسی در سال 190 عیسی بن موسی هادی در سال 191 فضل بن عباس بن محمد بن علی در سال 192 عباس بن عبدالله بن جعفر بن ابی جعفر. 

در ایام هارون فرماندهان مردم در جنگها عبارت بودند از:

در سال 171 یزید بن عنبسۀ حرشی از طرف اسحاق بن سلیمان در سال 172 محمد بن ابراهیم درس ال 173 ابراهیم بن عثمان در سال 173 سلیمان بن ابی جعفر در سال 175 عبدالملک بن صالح و بقولی او داخل بال دروم نشد و چون به درب رسید فضل بن صالح را فرستاد در سال 176 هاشم بن صلت در سال 177 داود بن نعمان از طرف عبدالملک در سال 178 یزید بن غزوان در سال 179 فضل بن محمد در سال 180 اسماعیل بن قاسم در سال 181 هارون رشید و او حصن صفقاف را فتح کرد در سال 184 محمد بن ابراهیم در سال 185 ابراهیم بن عثمان در سال 186 نیز ابراهیم بن عثمان در سال 187 قاسم بن رشید و عبدالملک بن صالح و ابراهیم بن عثمان بن نهیک و در همین سال رشید ابراهیم بن عثمان را کشت در سال 189 فضل ابن عباس در سال 190 رشید پس هر قله و مطامیر  را گشود و حمد بن معیوف را بجنگ و کشت و اسیر گرفت در سال 191 رشید خود بقصد جنگ روم بیرون رفت و چون به حدث رسید هرثمه را بجنگ ایشان فرستاد و خود در مرز اقامت گزید تا هرثمه باز گشت. 

فقهای دوران هارون عبارت بودند از:

محمد بن عمران بن ابراهیم مالک بن انس، ابراهیم بن محمد بن ابی الحسن اسلمی، ابو البختری بن وهب قرشی عبدالله بن جعفر مدینی اسماعیل بن جعفر ابو عقیل ابو معشر سندی سعید بن عبدالعزیز جمحی عبدالعزیز بن ابی حازم عبدالعزیز بن محمد در اوردی عبدالرحمان بن عبدالله عمری سلمیان  بن فلح عطاء بن یزید سفیان بن عیینه شریک بن عبدالله نخعی سلمة الاحمر ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم ابراهیم بن سعد زهری، سفیان بن حسن حمانی جعفر بن عتاب ابن ابی زائده علی بن مسهر عبدالله بن ادریس اودی محمد بن مروان سدی جریر بن عبدالحمید کوفی شعیب بن صفوان ملازم ابن شبرمه، جعفر بن سلیمان محمد ب حسن علی بن هاشم عبدالله بن اصلح کندی صلت بن حجاج قاسم بن مالک مزنی علی بن ظبیان ابو شهاب کوفی محمد بن مسروق قاضی عون ابن عبدالله بن عتبة بن مسعود و کیع بن جراح یحیی بن نهانی عمرو بن هشام حماد بن زید ابو عوانه، یزید بن زریع عبیدالله بن حسن معتمر بن سلیمان داود بن زیر قان عباد بن عباد مهلبی حمزة بن نحج خالد بن یزید محمد بن راشد عمران بن خالد ملازم عطاء محمد بن یزید واسطی عبدالمنعم بن نعیم عمر بن جمیع یوسف بن عطیه عبدالعزیز عبدالصمد.