آمدن موسیِ طلحهٔ عبدالله به سیستان
و موسی بن طلحة بن عبدالله را بفرستاد و اینجا آمد و عبدالله بازگشت و موسی اینجا ببود تا اول سنهٔ خمس و سبعین، [و] بشر بن مروان به بصره بمرد برادر عبدالملک، و حجاج به کوفه آمد و آنجا روزی چند ببود، باز به بصره شد و عروة بن المغیرة بن شعبه را بر کوفه خلیفت کرد، و چون به بصره قرار گرفت سپاه جمع کرد حرب خوارج را، وبه هر جای خوارج بیرون آمده بودند ومردم خاص وعام بدیشان پیوسته همی گشتند، و سالاران ایشان صنادید و بزرگان عرب بودند از یاران مصطفا- صلی الله علیه- که چون وقایع اوفتاد مسلمانان و کارها رفت که اندر کتاب و سنّت آن را حجتی ندیدند زان فرو ماندند، و هر روز بیشتر همی بود، چون
_______________________________________________________
کرد و خراسان و سیستان را هم به ولایت حجاج ضمیمه ساخت، (س ٢ ج ٢ ص ۱۰٣٢). ۱. ص: عبدالملک. (رک: حاشیهٔ۴) ٢. این خبر در این کتاب از اول فصل مغشوش و پیچیده نوشته شده، فتوح البلدان بلاذری که مأخذ عمدهٔ مورخین قدیم می باشد چنین می نویسد: ((رتبیل دوم پسر رتبیل مقتول چون از مسلمانان بیم ناک بود هزار هزار [درم] وهدایا و بندگان از برای عبدالله که به بُست نزول کرده بود مصالحه را، و عبدالله از پذیرفتن آن ابا کرد و گفت هر گاه این رواق را پر از زر کند صلح خواهد بود ورنه جنگ است و غزو- پس رتبیل از پیش عبدالله برخاست و پس نشست و راه بگشاد تا عبدالله در آن راه ها و جای ها درآمد، رتبیل سر راه ها و گریوه ها فرو گرفت، عبدالله حاضر شد که بی هیچ مال الصلحی برگردد ولی رتبیل ابا کرد و گفت سیصد هزار درم بستان به مال صلح و بدان نوشته ای بسیار که تا تو در سیستان هستی با ما جنگ نکنی و خرابی و سوختن روا نداری، و عبدالله این عهد بکرد و چون خبر به عبدالملک مروان رسید ویرا معزول ساخت)) (ص ۴۰۶) و عبارت متن رؤس این خبر را در بر دارد از قبیل ((سر راه ها)) ((کار تنگ گشت)) ((یک خروار زر)) (( ضمان کرد که نیز حرب نکنم)) (( سیصد هزار درم)) اما مثل این است که یا چیزی از میانه افتاده و یا در ترجمهٔ اصل به فارسی اشتباهی شده به علاوه به جای عبدالملک ((عبدالعزیز)) نوشته و اخباری هم از عبدالعزیز در اول فصل افتاده است. (رک: تعلیقات) . ٣. بلاذری و کامل و طبری از این شخص ذکری ندارند.
اَحداث(۲) امیرالمؤمنین عثمان، که یاران جمع شدند و او را انکار کردند تا سخن بدآن جای رسید که اورا برآن حال بکشتند، و چون حرب جمل و کشتن طلحه و زبیر و آن بزرگان کانجا از دو گروه کشته شدند، باز خلافت معویه و حرب صفین و حدیث حکمین و سلیم دلی(٢) باموسی(٣) اشعری و فریب عمر[و] بن العاص و قتل امیرالمومنین علی بن ابی طالب، باز جمع گشتند گروه بر معویه و عزل کردن [حسن علی از خلافت و کشتن(۴)] حسین علی و همه اولاد و آل مصطفی- علیه السّلم- به روزگار یزید معویه و سر حسین برگرفتن و حَرَمیان مصطفی را سرهاء برهنه به شام بردند و قضیب بر لب و دندان حسین زدن که هزاران بوسه مصطفی- صلی الله علیه- برآن داده بود؛ باز،کشتن مصعب بن الزبیر و یاران مصطفی صلی الله علیه به روزگار عبدالملک مروان، باز فرستادن حجاج بن یوسف به مکه و حرم ایزد- تعالی- و قبلهٔ اسلام و آن را به سنگ و منجنیق فرو کوفتن و چندان خون ها ناحق به حرم ریختن و کشتن عبدالله بن الزبیر و او را نگونسار ازدرخت آویختن، وآنچه بدین ماند که اگر همه یاد کرده آید قصه دراز شود، پس گروهی از یاران مصطفی- صلی الله علیه- چون این حال ها بدیدند گفتند: دنیا بدین نیرزد و ما دانیم که بنده از گناه معصوم نیست و هَفوات افتد، اما ساعتی باشد تا روزی، اکنون این از ساعت و روز و ماه و سال درگذشت این اصرارست، از ایشان تبرا کردند. و مردی بود بزرگوار قطری ابن الفجاة و از سادات و صنادید عرب بود و اینجا بوده بود با عبدالرحمن سمره و با مردمان سیستان او را دوستی و صحبت بوده بود، چون آنجا(۵) برخاست و بیرون شد از میان گروه، باز طلب او کردند و او را بنگذاشتند و قصد اوکردند، ناچارگشت حرب کردن،حرب ها بسیار کرد،پس به سیستان کسان فرستاد واین قصه به شرح یاد کردند، اینجا که اندراسلام چنین چیزها آورده شد،مردمان سیستان چه خاص و چه عام با ایشان دست یکی کردند، چون حجاج این تدبیر کرد و لشگرها مسما کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. الحدث (به فتحتین) الأمر المنکر الذی لیس معتاداً و الامعروفاً فی السنة...جمع احداث (منجداللغة). ٢. سلیم دلی به معنی ساده دلی و ساذجی است و در کلمات متقدمان استعمال شده است. ٣. درین کتاب غالباً الف اول اول کنیه را می اندازد و کمتر اعراب آن را مراعات می کند(رجوع به مقدمه). ۴. جملة بین دو علامت در متن نبود ولی از قرینهٔ مطلب و لفظ ((عزل کردن)) پیداست که عین این جمله یا جمله ای مفصل تر در اینجا از قلم افتاده بوده است. ۵. آنجا، مرادش عراق است، چنان که از ((اینجا)) قصدش سیستان.
[و] عبیدالله بن ابی بکره را با سپاهی بزرگ به سیستان فرستاد و حریش(۱) بن بسطام التمیمی را به سپاه سالاری او، و پسرش بو بردعة بن عبیدالله بن ابی بکره با سپاهی بزرگ نیز با پدر بود.