آمدن امیر طاهرِ بو علی اندر شهر سیستان

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

و مادرِ طاهر بو علی عایشه بنت محمد بن ابی الحسین بن علی بن اللّیث بود و روز دوشنبه درآمد غرّهٔ ذی القعده هم اندرین سال، باز چون شش ماه بگذشت فتنه اندر شهر برخاست و اندرین شش ماه خطبه چنین کردندی(٢) قاضی خلیل بن احمد بر منبر: اللهم اصلح الامیرین ابا احمد و ابی الحسین. باز نگر نوسک با مردمان خویش اندر شب به در قصر یعقوبی امد و مردم عام ، و امیر طاهر بو علی از کوشه(٣) به هزیمت بیرون آمد و به کوی کوشه فرود آمد ، تا مردم برو جمع شد و حرب سمَک و صَدق کردند دگر روز ، آخر سراسته(۴) بسوختند، باز امیر خلف گفت که من سوی حجّ همی خواهم رفت که مرا آن شب که آن محنت بیش آمد نذری کرده ام ، اما گفتم تا این کارها استقامت گیرد. پس سیستان به جمله به امیر طاهر بوعلی 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱.کذا..... و صحیح ((بوالحسین طاهر بن ابی علی))است.        ٢. ظاهرا ((چنین کردی)).

۳. کوشه به معنی کوشک.                                            ۴. ظ: ببراسته- پیراسته.بازاری یا محلی بوده است؟



اسپرد، و بفرمود که هر چه به دست آید زان خونیان(۱) قصاص همی کن. و خود برفت غرّهٔ جمادی الأولی سنۀ ثلث و خمیسن و ثلثمائه سوی بیت الله االحرام.و امیر طاهر بوعلی، با یوسف محمد بن یعقوب المدرکی [را] بند کرد روز دوشنبه دوازده روز گذشته از شهرالله المبارک سنه ست وخمسین و ثلثمائه، بازبفرمود تا او را بکشتند شب نورزچهار روز گذشته از ربیع الآخر سنۀ سبع و خمسین و ثلثمائه، و امیر طاهر بوعلی مردی عالم و کاری بود و سخی و عادل و نیکو خصال وسیستان برو آرام گرفت از بس عدل و انصاف که بر رعیَت خاص و عام و لشگری بود اندر عهد او، [و] خراج درمی درمی(٢) ستدی وامیر بوجعفرهم این عادت داشت، و شب و روز به خوردن(٣) مشغول بودی، طاهر هم بر عادت و سیرت او رفت و قاتلان(۴) او را همه به دست کرد(۵) و بکشت، و برین حال همی بود؛ و اگر سِیرِ مرّوت و عیّاری(۶) امیر طاهر گویم قصه دراز گردد، اما یک حکایت یاد کنم. به روزگار امیر بوجعفر، طاهر بوعلی و محمدِ حمدون به حَشَم(٧) به خراسان شد[ند] به درگاه امیر خراسان، و طاهر از عمرویان بود، و محمدِ حمدون نبیرۀ مرزبان بود که به روزگار جاهلیت(٨) سیستان ایشان را بود، و ایشان از تخم رستم دستان بودند.چون به درگاه امیر خراسان شدند هر روز به سلام رفتندی و دو سوار تمام بودند چنانکه هر یکی بر هزار سوار نهاده بودند؛ روزی به ریگستان بخارا همی گوی زدند، و دوازده هزار بر نشسته بود(٩) آن روز ازبزرگانِ حَشم امیر خراسان، وطاهر ومحمدِ حمدونِ عبدالله هر دو ایستاده همی نظاره کردند؛ امیر خراسان حاجبی را فرمان داد که رو میرکان سجزی را گوی تا گوی زنند، حاجب فرا رفت و گفت، ایشان خدمت کردند و اسب پاشنه برنهادند(۱۰) و گوی زدند چنانک ازان دوازده هزاز گوی ببردند؛ سپهسالاری بود 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. مراد کشندگان امیر بوجعفر پدر خلف است.

٢. در صفحه ۱٧ هم این اصلاح ذکر شده به آن رجوع شود.

٣. مراد از خوردن در اینجا شرابست، چنانکه امروز هم در برخی  ولایات ایران در مورد شراب خوردن تنها به لفظ خورد اکتفا می کنند- اگر قزوینی گوید: می خورم، یعنی مَی خورم.

۴. در متن قاتل در سطر آخر است و (آن) در سر سطر دیگر و از یکدیگر مجزی نوشته شده است.

۵. به دست کرد- یعنی به دست آورد.

۶.عیاری اینجا مراد چالاکی و رشادت و جوانمردی است.

٧. بحشم: ظاهراَ یعنی درضمن حشم، و حشم گروهی از مردم  است که برای جنگ در موکب پادشاهان جمع می شدند و به خشم هم تواند بود.                              ٨. جاهلیت مراد زمان قبل از اسلام است.

٩. یعنی دوازده هزار سوار بود، چه( برنشسته) با معنی فاعلی به معنی سوار است.

۱۰. اسب پاشنه نهادن ظ: یعنی نعل بستن ولی چنین معنی در لغات دیده نشد. در برهان پاشنگ و پاژنگ را   




عرب را به درگاه امیر خراسان، بانگ برآورد به پارسی گفت: آباد باد آن شهر که مردم چنین خیزد و پرورد! محمد بن حمدون گفت: کمینه سواران آن شهرمائیم، و ما را یارگی(۱) نباشد که اندر پیش سواران ملک نیمروز به میدان اندر شویم! امیر خراسان را آن خوش آمد و هر دو را بنواخت و خلعت و مال بی اندازه داد، و فیتک خادم را آن روز طاهر بوعلی را بخشید(٢) و فیتک آن خادم بود که او را دویست غلام ترک  دون دیگر چیزها بود؛ و کار طاهر آنجا بالا گرفت تا او را امیر خراسان به سپاه سالاری به حرب ماکان فرستاد(٣) و امیرک طوسی(۴) را و عبدالله فرغانی را زیر دست او، وآنجا شدند و حرب کردند و ماکان به هزیمت شد و گرگان غارت کردند[و] امیر طاهر به میدان ماکان شد و خیمه بزد و کسی را نگذاشت که اندر سرای او غارت کرد، [و] کمتری مال ها هزارمرکب تازی وهزار استر بردعی بر اخور او بود، و خادمی را بخواند و اجراهاء(۵) غلامان و سرای زنان او همی داد به زیارت از آنکه ماکان داده بود.ماکان به طبرستان شد، و زانجا به ترکستان شد، و سوار جمع کرد و به تاختن شبیخون آورد و گرگان بگرفت، و سپاه طاهر را خبر نبود، و امیرک طوسی و عبدالله فرعانی وسپاه طاهر فتیک خادم و بوالحسن کاشنی که حاجب الحجاب بود وسپاه 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوعی پای افزار میداند لیکن  آن را به وزن آهنگ ضبط کرده. و هم متحمل است پاشنه نهادن اسب در اینجا مراد پای افزاری بوده که به دست و پای اسب می بسته اند برای گوی زدن که از زخم گوی وچوگان ایمن باشد؟ و از همه مناسبتر: اسب انداختن و تاختن به نظر می رسد.

۱. یعنی، یارائی و جسارت.                

٢. یعنی فیتک را به طاهر بوعلی بخشید. و خادم آنست که خواجه گویند

٣. آنچه در تواریخ تصریح شده است امیر خراسان( نصربن احمد سامانی) دو بار بیش در گرگان با ماکان جنگ نکرده است، اول در سنه ٣۱۰ به سالاری محمد بن عبیدالله بلعمی و سیمجور، و بار دیگر در ٣٢٨ به سالاری احمد بن محمد محتاج چغانی، و در هیچک ذکری از طاهر بوعلی نیست، و ممکن است جز این دو واقعه باز هم جنگی بین سپاه خراسان و ماکان در خراسان شده و از تواریخ محو گردیده باشد زیرا رسم دول بزرگ خاصه در قدیم آن بوده که جنگ هائی را که درآن فتحی نکرده اند به مورخ اجازه ثبت آنها را نمی داده اند و بنابراین در تاریخ سامانیه چیزی ازین بابت نیست – و ماکان کاکی هم با اینکه یکی از شجاعان زمانه و امرای بزرگ عصر خود بوده و در اشعار فارسی نام او به شجاعت و زور برده شده و مدت نوزده سال موجد حادثات بزرگ شده است- تاریخی خاص از او و اقوام او مانند و هسودان اول و مرداویج و اسفار و غیر هم تدوین نیافته است و احوال آنان اینجا و آنجا در ضمن تاریخ دیگران به دست می آید- پس عجبی نیست اگر این واقعه که در این تاریخ پرده از رخسار آن برداشته شده در سایر تواریخ فراموش شده باشد.

۴. این امیرک طوسی همنام یا هم لقب کسی است که مشوق فردوسی در نظم شاهنامه بوده و در حبس سبکتکین با ابوعلی سیمجور فرمان یافته(رک تعلیقات)

۵. اجرا که در بعض نسخ اجری می نویسند، به معنی ماهیانه و مستمری است که  روز به روز یا نوبت یه نوبت به استمرار به سپاه به سپاه و کسان داده شود.

۶. ظ: لفظ ((سپاه طاهر)) زاید و تقلید عبارت سطر بالاست. 




کمر(۱) [که] امیر خراسان داده بود، سپاه و بنۀ طاهر برگرفتند و برفتند.

طاهر حرب کرد و بایستاد با سواری چند [و] گرفتار شد و طاهر را و یاران را به قفص هاء آهنین اندر کرد ماکان، و دو سال آنجا به بندِ ماکان بماند، و ماکان را خبر نبود که طاهرست اندر بند، و همه روز ماکان متاُسف بود که(٢) من طاهر را بدیدی تا خدمتی کرد می بدان نیکوئی که او کرد.

تا روزی آن خادم بدان زندان اندر شد، طاهر را بدید بشناخت، دوان پیش ماکان شد که طاهر اندر بند توست. ماکان به نفس خویش به زندان شد و طاهر را زمین بوسه کرد و خلاص کرد و عذر خواست اندر ندانستن، و بیاورد او را به جای خویش بنشاند، و خود خدمت او بایستاد، تا بسیار جهد کرد تا بنشست ، و صد غلام و صد کنیزک و بیست هزار دینار و صد هزار درم فرستاد [طاهر را]، و کوشکی بیاراست از بهر او، و ستوران و مرکبان نیکو چنانکه ماکان(٣) و پادشاهان را باشد بفرستاد، و یک ماه شب روز مهمان داشت ، پس وزیر خویش را نزدیک او فرستاد که خواهی تو میر باش تا من سپهسالار، و اگر نه سپهسالار تا من بگویم که میرالایاری ترا(۴) اندر همه کار ها طاهر گفت : نیکو گوید اما اگر این همی(۵) برای آن کند که من بر آستای(۶) حَرَم و اسباب وی کردم تا مکافات آن باشد، من آن از آن کردم که جّدان(٧) من همه جهان بگرفتند، هر جا که به سرای آزاد مردان رسیدند همان کردند ، این عادتی بود که من از نیاکان خویش نگاه داشتم، او مرا سپاه سالا نباید کرد و نه امیر که من مردی دشمن اویم و چاکر امیر خراسان، او را بگوی که بر هر که نه پروده ئی اعتماد مکن ، خاصه بر دشمن من پروردۀ نعمت امیر خراسانم و از سیستانم، و اگر من ترا به حرب اندر بیافتمی به درگاه(٨) فرستادمی و هیچ محابا(٩) نکردمی : پس ماکان گفت: فرمان تراست، گفت: مرا دستوری ده تا بروم اما یک ماه بیاسایم. 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱.کذا... و ظاهرا «سپاه دیگر که امیر خراسان داده بوده» یعنی سوای سپاه دیگری امیر خراسان به حاجب الحجاب داده بود.                       ٢. اصل: ماکان که من ،و ظ: کاش کی من.

٣.ظ :ملوکان.            ۴. کذا... ظ: میرالامرائی است

۵. این «همی» با همی بعد – یکی از آندو زاید است.

۶. یعینی در حق- در برار.... این ترکیب یعنی «برآستای» در تاریخ بیهقی هم به همین معنی آمده است.

٧. جدان جمع فارسی جداست و این جمع ها در این کتاب بسیار دیده شده است.

٨.به در گاه – یعنی به پایتخت و درخانه.

٩. حابی محاباۀ و حباه ، الرجل: نصره –اختصه دون سواه – مال الیه (المنجد) و امروز ملاحظ و مراعات گویند.



ماکان باز سازی نو فرا گرفت راه را(۱) و مالی بسیار بفرستاد، همه بپذیرفت. پس پیغام فرستاد که مردی کاری باید مرا تا بدین مال ها کد خدائی کنم(٢) پس ماکان مردی بفرستاد آن مال همه بدان کد خدای سپرد، و خود دیگر روز برنشست و آن کد خدای را گفت: من بدین دشت ها اندر چیزی نهاده ام بروم بیارم، تو اندیشۀ این شغل ها دار که باشد که یک دو روز بمانم : برفت با جّنیبتی(٣) و رکاب داری و استری، و قدری خوردنی برگرفت، و راه خراسان گرفت، هیچ کس را خبر نبود تا به یک منزل بخارا رسید، سوی امیر خراسان نامه نبشت و خبر کرد، دگر روز امیر خراسان سپاه برنشاند و خود تا یک فرسنگ به استقبال او باز شد، و بریکی بالا(۴) بایستاد تا بزرگان و سرهنگان پذیره همی شدند، می دید: پس فتیک خادم و بوالحسن کاشنی آمدند با غلامی پانصدآراسته با کمرها و سلاح تمام و پذیرۀ او همی رفتند: امیر خراسان گفت: کدخدائی اینست که بوالحسن کاشنی(۵) و فتیک خادم امیر طاهر را کرده اند، کی(۶) بیستگانی(٧) همی ستدند و لشگر او نگاه داشتند و غلام خریدند و ستور و مرکبان، تا امروز اندر خراسان هیچ کسی را آن تجمل نیست که طاهر بن بو علی راست که از بند رسته، و آن مردی که کرده بود از و پسند کرد از گفتار و کردار و چیز نپذیرفتن از ماکان.

 و سلطان محمود سبکتکین اندر مجلس خویش این حکایت از امیرِ طاهر بوعلی برگرفتی و گفتی مرا بایستی که او را زنده بدیدی.

پس امیر خراسان او را خلعت هاء نیکو بداد، و زانجا نامه کرد نزدیک امیر با جعفر تا فراه او را داد و آنجا بود تا این حال ها افتاد: پس امیری سیستان یافت و روزگار خوش خورد و بامردمان نیکوئی کرد و نام نیکو ازو بماند و تا جهان باشد می گویند. باز چون کار سیستان برو قرار گرفت اندر سنۀ سبع و خمسین و ثلثمائه لشگر کشید و به بست شد، ترکان از بست به هزیمت برفتند و بست خالی   

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

۱. سازی نو فرا گرفت راه را – یعنی باز برای حرکت او به تدارک و تهیۀ تازۀ شروع کرد. و جای افسوس است که باید جملات تمام پارسی را برای فهم عامۀ فارسی زبانان به عربی ترجمه کرد!

٢.ظاهرا((کند))

٣. جنیبه به فتح اول و کسر ثانی اشتریدک را گویند در پهلوی سوار نگاه دارند و اسب یدک را هم گویند.

۴. بالا، به معنی بلندی و مکان مرتفعی از زمین، چنانکه فردوسی گوید:

                   از ایوان به شبگیر برخاستی                            وزان  تند  بالا مرا خواستی 

۵.در متن دو نوبت((کاشی)) نوشته  و اینجا ((کاشنی)) و در آن دو نوبت مرکز نون را نوشته لیکن نقطه نگذاشته است .

۶. کی ، به جای که در املاء قدیم معمول بوده است.      ٧. بیستگانی، مواجب.


بگذاشتند، و امیرطاهر اندر بست شد بی هیچ حربی و کشتنی و اورا خطبه کردند، و چندگاه آنجا ببود هیج خبر نداشت تا یوزتمر(۱) تاختن آورد وایشان غافل بودند، گروهی از پیادگان سجزی بکشتند، و طاهر بازگشت به سیستان آمد، و همه بزرگان خویش را بند برنهاد- بارس دیلم را که سپهسالاری وی بود و بوالحسن کاشنی را که حاجب الحجاب بود و ناصر بن منصور را که رئیس لشکر بود و محمد عزیز را و احمدِ عزیز را و احمد بن ابراهیم و محمد ابن صالح السیاری را- و این اندر سنۀ ثمان و خمسین و ثلثمائه بود –و گفت: شما به حرب اندر یاری نکردید: تا این بود امیر خلف از حج بازآمد، به نزدیک بوحمد(٢) بن منصور شد- امیر خراسان – به بخارا، و امیر خراسان او را خلعت(٣) و سپاه داد و بیامد به سیستان، و امیر طاهر چون خبر بشنید عهد را که کرده بود و سوگندان خورده را، از شهر بیرون شد و برفت و به سفزار(۴) شد و امیر خلف روز یکشنبه یازده روز گذشته از رجب سنۀ ثمان و خمسین وثلثمائه به کدۀ(۵) محمد لیث فرود آمد ، و دگر روز اندر شهر آمد و او را خطبه کرد[ند] و به دارالملک بنشست، باز امیر طاهر بوعلی باز آمد ساخته و متکران (کذا) و حرب کردند و امیر خلف به هزیمت برفت به بست شد(۶) و آنجا ببود تا روز آدینه دو شب مانده از شعبان سنۀ ثمان و خمسین و ثلثمائه.[و] امیر طاهر بو علی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. کذا... و چنین نامی در آن تاریخ به نظر نرسیده لیکن بایتوز نامی بوده است از ترکان که در همین اون در بست با طغان نام ترک نزاع داشت و بست را از طغان به غصب و مکابره گرفته و طغان به امیر سبکتکین التجا برده و سبکتکین بای نوز را از بست بتاخته و طغان را به حکومت نشانده.... الخ(تاریخ عتبی) و ابوالفتح علی بن محمد البستی کاتب و شاعر معروف کاتب این بایتوز بوده و در ین جنگ ها به خدمت سبکتکین افتاده و در زمان محمود سبکتکین نیز در خدمت بوده و بالاخره درترکستان وفات یافته است، و کامل این اثیر چاپ مصر وی را «بابی تور» ضبط کرده است(ج ٨ ص ٢٢٨) .

٢. بوحمد مصحف نوح بن منصور و غلط است، چه همه تواریخ می نویسند که خلف از حج باز آمد و او را به سیستان راه ندادند او به خدمت ابوصالح منصور بن نوح سامانی التجا برد و به مدد وی به سیستان برگشت.

٣. در اصل نسخه، طلعت و سیاه ....

۴. کامل(ج ص ۱٨۵) می نویسد که طاهر خلف را به سیستان راه نداد و خلف از بخارا مدد گرفت و چون طاهر آن را حس کرد بی جنگ سیستان را خالی کرد و به اسفزار رفت و این اخبار را ابن اثیر عینا با اختصاری از تاریخ عتبی گرفته است و تاریخ عتبی این وقعت را در سنه ٣۵۴ ذکر کده است. و این تاریخ آن را در ٣۵٨ آورده و چون به حج رفتن خلف در این تاریخ و تاریخ کامل در ٣۵٣ ذکرشده مراجعتش از حج بایستی قاعده در ٣۵۴ یا ٣۵۵ یعنی یک یا دو سال بعد باشد نه پنجسال بعد و ظاهرا قول عتبی صحیح تر به نظر می رسد .

۵. کده به معنی قلعه و عمارت است و اصل آن در پهلوی کنک بوده و کد خدای را کنک خو تای می گفته اند.

۶.تاریخ عتبی می نویسد که امیر خلف به بادغیس گریخت: فانحاز طاهر حین احس بالمدد و کشره العدد الی اسفزار حتی قرخلف قراره و صرف اعوانه و انصاره ثم کر علبه کره اجلته عن داره و طرحنه الی بادغیس فیمن نادی بشعاره.




فرمان یافت و امیر حسین به پادشاهی نشست، و کنیت حسین ابواحمد بود- الحسین بن طاهر- وفات امیر طاهر شب یکشنبه بود ده روزمانده از ذی القعده سنۀ تسع و خمسین و ثملثمائه(۱)، وامیر حسین به فراه بود ومرگی طاهر آشکاره نکردند، تا به تاختن جمازه(٢)، شد و حسین بیامد. چون امیر خلف بدانست که طاهر رفت و حسین بنشست، سپاه جمع کرد و بیامد چون به هستن (کذا) برسید، حسین با سپاه بیرون شد و آنجا حربی سخت بکردند وظفر امیر خلف را بود.