نشستن المتوکل علی الله به خلافت
پس متوکل راه سنت پیغمبر- صلی الله علیه- پیش گرفت و مدّعیان را دور کرد و مردمان او را دوست کردند، و فرمان داد تا در خطبه ها یاد کردند که هرکه خلق قرآن گوید کافرست، و احمد بن حنبل را بگذاشت(۵) و نیکو گفت، و او را نام کردند(۶) اهل سنت مُطرّی الاسلا(٧)، پس سه پسر خویش را از مردمان بیعت بستد: محمد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. یعنی عزل کرد. ٢. اصل: استحراج. ٣. بالا وی را ((بشار)) نوشته است!
۴. در کتب تاریخ گاهی وی را ((نضر)) با ضاد و گاه (نصر)) با صاد ضبط کرده اند و اکثریت با ضاد است.
۵. بگذاشت ضد ((بازداشت)) است یعنی رها کرد، و در تواریخ معلوم نیست احمد حنبل تا این زمان حبس بوده است؟
۶. اصل: و اهل- مراد آن است که متوکل را (اهل سنت- یعنی سنی) نام کردند و در تواریخ نیز آمده که متوکل را (خلیفه سنی) لقب دادند و نیز ممکن است (اهل سنت) فاعل جمله باشد.
٧. طرّی الشیئی جعله طریا (المنجد) یعنی: تازه کنندهٔ اسلام.
المنتصر را و ابی عبدالله المعتز(۱) را و ابی اسحق المویَّد را، و فرمان داد، تا به هر شهری خطبه بر نام ایشان کردند اندر اول ماه محرم سنه ست و ثلثین و مأیتی.
و کار صالح بن نصر به بُست بزرگ شد به سلاح و سپاه و خزینه و مردان، و همه قوّت سپاه او از یعقوب بن اللّیث و عیّاران سیستان بود، و این اندر ابتداء کار یعقوب بود. و مردمان بُست اندر محرم سنهٔ ثمان و ثلثین و مأیتی صالح بن نضر(٢) را بیعت کردند و خراج بستدن گرفت و سپاه را روزی همی داد، باز سپاه بیرون کرد و بفرستاد به کش(٣)، اول سپاهی که بفرستاد این بود که محمد بن عبید بن وهب و پسران حیان خریم(۴) آنجا برخاسته بودند، سپاه صالح آنجا آمد و ایشان هزیمت کردند و از پس ایشان برفتند و بگرفتند شان و ستور و سلاح ایشان به نزدیک صالح بردند و پسران حبان حریم را بگذاشتند، و محمد بن عبید را محبوس کرد، و محمد اندر حبس فرمان یافت، و پسران حبان را چون باز گشتند به راه کش، فرستاد تا بکشتند. باز عمار الخارجی به ناحیت کش بیرون آمد با گروهی از خوارج، صالح بن نضر کثیر بن رقاد را و یعقوب ابن اللّیث را و درهم بن نضر(۵) را از جمله سجزیان بفرستاد به حرب عمار، اعمّار به هزیمت برفت از پیش ایشان. باز ابراهیم بن الحضین پسر خویش را محمد را به حرب صالح ابن نصر فرستاد به بُست از سیستان نیمهٔ شعبان سنهٔ تسع و ثلثین و مأیتی. محمّد آنجا شد و به زمین داو(۶) حرب کردند، و صالح به هزیمت شد و یاران او پراکنده شدند، و ابراهیم بن خالد که صاحب شُرط صالح بود به زینهار محمدِ ابراهیمِ قوسی آمد با گروهی بزرگ، و صالح بر راه کش با اندک مردم برفت و دیرگاه آنجا ببود تا گروهی از هزیمتیان برو جمع شدند، باز قصد بُست کرد و بشد تا ماهیاباد. و خبر به بُست رسید، محمد بن ابراهیم با گروهی بیرون آمد و حربی سخت بکردند و از دو گروه مردم بسیار کشته شد آخر محمد بن ابراهیم القوسی به بُست اندر شد و قلعه حصار [گرفت]، و صالح او را بگذاشت به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. در اصل ((معترز)) بود. ٢. کذا فی الاصل... و ظاهراً به طوری که گذشت ((نضر)) با ضاد معجمه صحیح باشد.
٣. کِس یا کِش به کسر اول و تشدید ثانی، و در کتب عرب با سین ضبط شده. شهری است در ماوراءالنهر و نیز یکی از کورهای سیستان است که قصهٔ آن کش نام داشته است. اصطخری گوید: بین کس و بین سیستان (زرنج) ٣۰ فرسنگ است بر کنارهٔ راه کرمان... (ص ٢۵٢ چاپ لیدن).
۴. کذا... و پایین تر حبان حریم نوشته است.
۵. این شخص را در اکثر نسخ درهم بن الحسین نوشته اند. ولی در متن اصطخری درهم بن الحسین و درهم بن النصر یادداشت شده است. (کامل ج ٧، ص ٢۱) (اصطخری ص ٢۴۶) ۶. کذا... و ظاهراً. زمین داور.
حصار اندر، و خود برفت و کسی ندانست که آنجا شد و به راه بیابان به سیستان آمد و ناگاه به سیسکر(۱) فرود آمد و ابراهیم القوسی خبر یافت و اندر وقت برنشست با سپاه و به در آکار(٢)فرود آمد آنجا حربی صعب بکردند وبسیار مردم ازدوگروه کشته شد روز چهارشنبه ده روز مانده از ذی الحجه سنهٔ تسع و ثلثین و مایتی. [و] ابراهیم قوسی بازگشت وبه دارالاماره فرود آمد و صالح به شب به شهر اندر آمد، و یعقوب بن اللیث و دو براد[ر] او عمرو و علی(٣) با او، و درهم بن نضر(۴) و حامد بن عمرو که سرئاوک(۵) گفتندی و عیّاران سیستان با ایشان [و] به سرای عبدالله بن القاسم فرود آمدند بآمداد صالح بیرون آمد و شیعت او که اندر سیستان بود با او جمع شدند و بسیار مردم آنجا جمع شد، وابراهیم قوسی مشایخ و فقها را جمع کرد و سپاه خویش را سلاح پوشید پیاده و سوار ، و ابراهیم بن بشر بن فرقد را و شارک بن النضر را و عثمان بن عفان را نزدیک صالح فرستاد که برسید(۶) تا اینجا به چه شغل آمد؟ پس برفتند وسلام کردند و بپرسیدند. صالح گفت: من اینجا به حرب خوارج آمدم امروز تا فردا بروم و میان من و ابراهیم قوسی حرب نیست، مشایخ برین سخن برگشتند وصالح برنشست(٧) با سپاه و تغ(٨) خویش و به راه سه لشکر(٩) به پارگین(۱۰) بیرون آمد و پارگین خشک بود، تا او به پارگین اندر آمد، سپاه ابراهیم قوسی بر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. این نام بار اول است که دیده میشود... و باید همان باشد که: بسکو- بسکر- لشکر، به اختلاف آمده است .
٢. یکی از دروازه های شهر زرنج بوده است. پسر وصیف گوید: در آکارتن او سر او باب طعام.
٣. اصطخری گوید: چهار برادر بودند: یعقوب و عمرو و طاهر و علی فرزندان لیث، و طاهر در جنگی که بر در بست کردند کشته شد... الخ (ص ٢٣۵- چاپ لیدن).
۴. رجوع شود به ح ۵ ص ٢۰٢.
۵. کذا بی نقطه و در صفحات بعد (سرباناک- سرباتاک- سربایک) هم نوشته شده است و (سرباتک) با باء موحده و تاء مثناه زیادتر است (؟) تاریخ بیهقی (خطی ص ۶٨ معارف): یکی از ناوکیان با لشکری ناوکی، نام او احمد توانگر قصبه (بیهق) کرد. فی مشهور ست و تسعین و ثلثمائه.
۶. برسید- و پرسید، هر دو معنی می دهد ولی اینجا باید ((پرسید)) با باء فارسی صحیح باشد زیرا درسطر بعد می نویسد: سلام کردند و بپرسیدند... و اگر از رسیدن بودی: بر رسید، نوشتی. ٧. برنشست، یعنی سوار شد.
٨. کذا... و ظاهراً، تبع. ٩. کذا... و ظاهراً: سرلشکر- زیرا قبلاً در این کتاب به این محل اشاره کرده است.
۱۰. پارگین به قول صاحب برهان گویست که آبهای کثیف و چرکین همچو زیر آب حمام و مطبخ و امثال آن بدانجا رود. ولی دراینجا به معنی خندق شهر آمده است و فرخی هم بدین معنی آورده است آنجا که گوید:
دشمن از شمشیر او ایمن نباشد و ربود در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین
و منوچهری به معنی اول و دوم است که گوید:
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیدهٔ از پارگین
و مثلی فارسی هم هست که گویند: آب گرمایه پارگین را شاید. (اسرار التوحید چاپ بطرزبورغ ص ۱۴۴) و از این مثال ها و شواهد پیداست که پارگین به هر دو معنی آمده است.
کورهٔ(۱) در طعام سلاح پوشیده بودند، چون صالح را با سپاه دیدند به شارستان اندر شدند و در اندر بستند و مهتر ایشان عبیدالکشی بود، و پس چون صالح چنان دید به در شارستان فرا شد، ساعتی [بود] حامد سر باوک(٢) و عیّاران فرود آمدند و به باره بر شدند و به بام سرای حیک(٣) بن مالک که اکنون خانست بر شدند و از در سرای او بیرون شدند و درِ شارستان باز کردند، و چندین مردم آنجا بکشتند، و یاران صالح به شارستان اندر شدند و بسیار مردم اندر یک ساعت از آنِ ابراهیم القوسی بکشتند، وابراهیم را ازین هیچ خبر نبود، چون خبر یافت ساعتی برنشست و به در پارس بیرون شد و سوی در عنجره(۴) به هزیمت برفت و شارستان خالی کرد، صالح به دارالاماره اندر شد و فرود آمد و زان چیزی که ابراهیم القوسی را ساخته بودند چاشت خوردند، و این روز پنج شنبه بود نه روز باقی از ذی الحجه سنهٔ تسع و ثلثین و مایتی. و ابراهیم القوسی برفت نزدیکان سپاه عمار الخارجی فرود آمد، و عمّار با او ساخته بود، که صالح باز سپاه بفرستاد به حوربندان(۵) که خزینهٔ ابراهیم برگیرند و زندان ها بشکنند، چون چنین کرد، مردم و عام شهر جمع شدند و خواستند که او را و سپاه او را همه بکشتندی، صالح ترسیده بازگشت و نیارست(۶) شد به سرای ابراهیم القوسی، و به دارالاماره فرود آمد و خواست که آن شب از شهر بگریزد ز آنچه از مردم عام این شهر دید، باز گروهی مردم او را گفتند: نزدیک عثمان بن عفان باید شد تا او را(٧) چه گوید، بامداد برنشست(٨) و نزدیک عثمان شد، عثمان او را گفت: این نبایست کرد. صالح گفت: من به طلب خون برادر خویش آمدم که برادر مرا خوارج کشته اند- عشان را- و من چنان دانستم که تو مرا اندرین یاری کنی، عثمان خاموش گشت، صالح از آنجا بیرون آمد و فرمان داد تا ساری بهلول بن معن که صاحب شُرط(٩) ابراهیم قوسی بود غارت کردند، و صالح آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. کوره به قول صاحب برهان زمینی است که آن را سیلاب کنده باشد و بدان سبب کود ها در آن به هم رسیده و پر گل و لای باشد و بدین معنی با مترادف بودن با دروازه دور به نظر می رسد.
٢. رجوع شود به حاشیهٔ ۵ صفحه ٢۰٣. ٣. کذا؟... و حیک نام دیده نشده است.
۴. عنحره- غنجره هر دو ضبط شده است.
۵. اصل: بی نقطه ظاهراً نام جائی بوده است در نزدیکی های زرنج یا در خود ربض شهر که ابراهیم ابن حصین قوسی امیر سیستان در آنجا منزل کرده بود و دارالاماره و ارک را نشستن جای پسر خویش قرار داده بود. (ارک ص: ۱۱٧).
۶. نیارست، به فتح راء- جحد از باب با رستن است مضارع آن یارد و نفی آن نیارد و اسامی مصدر آن باره و یارگی و یارائی. ٧. کذا... و ظاهراً: تا او ترا چه گوید. ٨. برنشست یعنی سوار شد.
٩. صاحب شرط، به ضم اول و فتح ثانی و سکون طاء مهمله، یعنی رئیس نظمیه و الشرطی و الشرطی و احد
روز سپاه خویش عرض کرد چهار هزار مرد بود سوار و پیاده. ابراهیم بن الحضین باز آمد و عمار خارجی به یاری او با او. خبر به صالح رسید یعقوب لیث را به درآکار فرستاد و سرباتاک یک را به در مبیا(٢) و عقیل اشعث را به در کرکوی، با علم هاء سیاه، و علم خوارج سپید بود، چون مردم خاص و عام آن علم هاء سپید بدیدند، به سبب خوارج یاری صالح کردند و حرب صعب کردند و بسیار مرد از هر دو گروه کشته شدند، آخر عماد حماد(٣) و ابراهیم بن الحضین القوسی به هزیمت باز گشتند و کار صالح قوی گشت، و ابراهیم نامه کرد سوی طاهر بن عبدالله به خراسان وزو سپاه خواست، و طاهر بفرستاد، چون حال برین جمله بود، صالح سرای ابراهیم القوسی و سرای حمدان ئحئحی(۴) که او را کلوک گفتندی غارت کرد و مال ایشان برگرفت. و خوارج گرد شهر فرو گرفتند که کسی نه بیرون توانست شد و نه درون توانست آمد.
یعقوب لیث به تاختن خوارج شد، خلقی کشته شدند و روز و شب یعقوب حرب بایستی کرد، و ابراهیم القوسی سوی پسر به بست جمازه فرستاد که مرا سپاه فرست. و محمدِ ابراهیم آنجا سپاهی جمع کرد از زمین داور، و به سلاح آباد کردشان و بفرستاد، چون به نزدیک سیستان آمدند مهتر ایشان را خواشی گفتند، با مردی سیصد به نزدیک صالح آمد، چون مهتر شان برگشت دیگر[ان]سوی بُست بازگشتند. بازعثمان بن عفان نامه نبشت سوی محمد بن ابراهیم القوسی به بُست، که برخیز و اینجا آی، ناگاه محمد از بست به تاختن با سپاهی ساخته بیامد، به شب اندر راه گم کرد،بامداد به نزدیک شهر آمدند، خبر به شهر رسید،یعقوب لیث و حامد سرباوک(۵) به دروازهٔ نکران(۶) بیرون شدند به حرب محمد بن ابراهیم القوسی،و صالح با خواصکان(٧) خویش به کمین اندر شد به مینو حنف(٨) و حربی صعب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الشرط و هم طائفهٔ من خیار اعیان الولاهٔ و رؤساء الضابطه و رجالها (المنجد) قال الاصمعی سمی الشرط لا نهم جعلو الا نفسهم علامة یعرفون بها الواحد شُرط و شُرطی و قال ابوعبیده: سمو شُرطاً لا نهم اعدّوا (صحاح اللغة).
۱. کذا... و دو نقطه روی تاء بعد الحاق شده و قبلاً ((سرئاوک)) آورده است بدون نقطه چنان که گذشت.
٢. کذا... و اصطخری آن را ((مینا)) آورده و در ((جهان نامهٔ)) خطی که ترجمهٔ اصطخری است ((مینا)) ضبط شده است. ٣. کذا... ظ : عمار حماد، که همان عمار خارجی باشد.
۴. کذا... و شاید یحیی. ۵. کذا بی نقطه.
۶. کذا... و شاید ((رود گران)) چه غیر ازین دروازه که اصطخری آن را یکی از ابواب زرنج شمرده دری دیگر که به ((نگران)) شبیه باشد دیده نشد.
٧. کذا... و ظاهراً بایستی ((خاصگان)) باشد که جمع خاص و به معنی خواص است، مگر به قاعدهٔ جمع بندی فارسی بر جمع عربی از قبیل ملوکان و عجایب ها ، خواص را بر خواصگان جمع بسته باشد؟
٨. این محل به نظر نرسید و ظاهراً محلی در حوالی زرنج بوده است.
بکردند و بسیار مردم کشته شد از هر دو گروه، آخر محمدِ ابراهیم به هزیمت شد و برفت و به هیسون(۱) شد نزدیک پدر. و دیگر روز صالح فرمان داد که سرای محمد بن ابراهیم قوسی را و آنِ خواص او غارت کنند، پس یعقوب لیث و سرئاوک(٢) و عیّاران سیستان گفتند حرب ما همی کنیم. و شهر آنجاست و ما این(٣) را تقویت می کنیم. و صالح را اصل از سیستان بود اما به بست بزرگ شده بود- ایشان گفتند که او که باشد که تا اکنون دو بار هزار هزار درم از غارت بزرگان سیستان بدو رسید و اکنون باز نو غارت خواهد کرد! بست را و او را خود چه خطر باشد؟ بی حمیتی باشد اگر وی این مال ها از اینجا ببرد، [و] خلاف آوردند، و هرچه مردم سکزی بود برنشستند و به در عنجره(۴) لشگرگاه کردند و فرود آمدند، و هرچه از بُست بود با صالح ببودند. چون صالح چنان دید دانست که او را هیچ نیاید به شب اندر بُنه بربست و نامه کرد به بُست سوی مالک بن مردویه که خلیفت او بود آنجا که من بخواهم آمد و حال چنین پیش آمده است. او به تاختن با سواری پانصد بیامد، چون به نزدیک شهر [برسید] صالح بیرون شد، یعقوب لیث و سرباتک(۵) به تاختن از پس او بشدند و حربی صعب کردند و مالک را بکشتند و خزینه و باروبنهٔ[او] همه بگرفتند و همه وجوه سپاه او را بکشتند، و عام را سلاح و کالای بستدند، و صالح با اندک مردم به هزیمت به بُست شد، پس یعقوب همچنان به تاختن از پس صالح بن النضر بشد به نوقان(۶) او را دریافتند و آنجا مردم بر صالح جمع شد و حربی صعب کردند و اندر آن معرکه طاهر بن اللّیث کشته شد- برادر یعقوب، روز آدینه سه روز مانده از جمادی الاخر سنهٔ اربع و اربعین و مایتی و گور او اکنون به کرمتی(٧) است. و صالح به هزیمت رفت و نهان شد چنان که او را به هیچ جای باز نیافتند، و سپاه سیستان باز آمدند، و درهم بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. در این کتاب از رساتیق سیستان شمرده است. ٢. کذا بی نقطه.
٣. کذا... و ظاهراً ((مادین را تقویت می کنیم)) چه، ((این)) را هرگاه ضمیر آن به صالح باز گردد درست نیست چه ضمیر این و آن به ذوی العقول باز نگردد مگر نادر و به جای خاص و مرجعی دیگر هم برای ضمیر ((این)) پیدا نیست و بدین قواین بایستی ((دین)) باشد. و یا عبارت ناتمام است.
۴. غنجره هم به نظر رسیده است.
۵. در اینجا این اسم به همین املا و با نقطه ضبط شده است.
۶. شاید همان ((نوق)) باشد که در آغاز این کتاب از رساتیق سیستان شده است و بالجمله ربطی به نوقان طوس ندارد. نوقات هم به قول یاقوت از محلات زرنگ است.
٧. کرمنی هم خوانده می شود. این محل به نظر نرسیده، لیکن از قرینه ای که جنگ در راه بست روی داده بایستی ((کرمتی)) در حوالی بست باشد.
النصر را بیعت کردند. سپاه سیستان اندرین وقت اندر آخر جمادی [الآخر] سنهٔ اربع و اربعین و مایتی، و یعقوب لیث و حامد سربایک(۱) سپاه سالار وی کشتند و حرب ها همی کردند بر خوارج و مخالفان او، و [درهم بن النضر] حفص بن اسمعیل بن الفضل را امیر شُرط کرد ومحمد بن ابراهیم بن الحضین القوسی به هیسون فرمان یافت و او رابر جنازه(٢) به گردن مردمان به قصبه آوردند دو روز از جمادی الاولی سنهٔ اربع و اربعین و مایتی مانده اندر ولایت درهم بن النضر. باز درهم چون مردی و شجاعت یعقوب بن اللیث و شکوه او اندر دل مردمان بدید، ترسان شد و اندر سرای قرار گرفت که من بیمارم، یعقوب بر نشست، که بر باید نشست و بیرون آی، پادشاه نیمروز نتوانست(٣) کرد. درهم سپاه خویش را فرمان داد که یعقوب را بکشند، یعقوب چون نگاه کرد و آن بدید هم آنجا حمله آوردند(۴) و بسیار مردم بکشت و دیگر گریزان گشتند، و درهم بن نضر را اسیر کرد و از خانه به بیرون آورد و محبوس کرد، و بیعت کردند مردمان سیستان یعقوب بن اللیث را روز شنبه پنج روز مانده از محرم سنهٔ سبع و اربعین و مایتی.