ذکر پنجاه و سیم

از کتاب: تاریخنامۀ هرات

در حکومت ملک بلبان در شهر هرات 

چون شهور سنۀ تسع و ستٌین و ستٌمائه[= ۶۶۹] درآمد، در اول این سال پادشاه ابقا عزمیت آن کرد که شهر هرات را خراب کند و خلق او را به اطراف [۳۳۱] و اکناف خراسان و عارق فرستد.

راوی چنین ک سبب این عزمیت آن بود که چون پاشاۀ ابقا بر شاهزاده بَراث ظفر یافت و سپاه او را از غنیمت بسیار یَسار تمام حاصل شد، بعد از پانزده روز لشکر را طوی عظیم کرد و امرا و کُماتی را که در آن حرب بسالت و باس نمود[ه] بودند و شجاعت و دلیری به اظهار رسانده بنواخت و هر یک را فراخور حوصلّ او تشریف گرانمایه و خلعت فاخر داد و ملوک و زعما و اکابری را که از بلاد و قلاع و حُصُون خراسان آمده بودند همه را مع حصول مرادات با مزید ولایات و ضعف منصب و عمل اجازت مراجعت فرمود. بعد از آن از امیران جُیُوش و مشیران ممالک خود برسید که(( جک.مت شهر هرات را به مفوّض گردانیم و زمان این شغل خطیر را که از اهمّ مهمّات ملکداریست در کف کفایت که نهیم و اکرا از امنا و کبرا بدین کار نازک مشارالیه سازیم؟))

طایه ای از امرا و صواحب گفتند که پاشداه جهان ار تا جهان است در جهانداری زندکانی با کامرانی بادو از مال هرات چیزی به خزینۀ معمورۀ پادشاه نمی رسد و ما بندکان نیز نفعی نمی یابیم، و در یا نده ما قُرب چهل هزار تومان و پنجاه هزار سر اسب لشکر تلف و سقط گشت تا پادشاه بدین ولایت نزول فرمود و اگر چنانک هرات آبادان نبودی هرگز شاهزده براق لشکر بدین اقلیم نکشیدی مصلحت در آن است که مردم این شهر را به خراسان فرستیم و دُرُوب و بُرُوج او را خراب کنبم تا مِن بعد هیچ آفریده از ملوک نامدار و رؤوس روزکار مأوی و مسکن خود نسازد .

پادشاه ابقا را این تدبیر موافق ضمیر افتاد . در حال بفرمود تا در شهر تدا در دادند که از وضیع و شریف و خاص و عام جمله باید در این سه روز از شهر [۳۳۲] بیرون رفته باشد . القصه روز جمعه بود که رب پانصد سوار مغول در شهر


ذکر پنجاه و سیم / در حکومت ملک بلبان در ...                                                     ۳۵۳

هرات از چب و راست م تاختند و خلق را به زور و زخم چوب از شهر بیرون می کرد[ند] . روز جمعه خطیب شهر مولانا مرحوم صاحب کرامات ضیاء الملّة و الدّین بر منیر برآمد و بعد از خطبه گفت((ای خلق هرات یکدیگر را وداع کنید و حق یکدیگر را بگذارید که ما را بدین نوع که ار شهر بیرون می برند همه را غارت خواهند کد و فرزندان و دلبندان ما [را ] به اسیر [خواهند] گرفت­­)). خلق حاضر به یکبار در مسجد جامع فغان و نفیر برآوردند و یکدیگر را در کنار گرفته [ند] و سر و پا برهنه از مسجد بیرون آمد[ند].

در اثنائ این حالت، پسر بزرکتر امیر ارغوان آقا با هزار سوار به طرف شهر می آمد بر آن نیت که چون خلق بیرون ایند او نیز طایه [ای] را غارت کند . چون به وسط کوچه بوالیان۱ رسید از پشت مرکب خطا شد و گردنش بشکست . چون خبر واقعه او به امرای درگاه پادشاه ابقا رسید بغایت غمناک دند. به مشورت شاهزاده تُبسین اقوال ، خواجه شمس الدّین صاحب دیوان پیش پادشاه ابقا رفتند و گفتند که ((پادشاه جهان را مصلحت نیست که شهر را خراب کند؛ چه، در کتب پیشینیان چنین خوانده ایم و از پیران عهد چنین شنوده که هر کس که در خرابی خطّۀ هرات و جلاء مردم آن کوشد، به زودی عزّتش به خواری بدل گردد و ختم کارش به نکوهش و بدنامی باشد؛چه، در این شهر علما اسلام و شیوخ انام و گوشه نشینان با عمل بسیارند ، و در مزارات و مقابر۲ متبرکۀ او آسودگان ابوسعبد ملازم مناجات . و اینک در این ساعت پسر بزرگتر ارغوان آقا از پشت اسب [۳۳۳] درافتاد و جان به جان ستان تسلیم کرد. اکنون صوابدید آن است که در این شهر از ملوک خراسان و امرای سپاه ملکی و شحنه ای نصب فرماید و به آهستگی به لطف و نوازش ملک شمس الدّین کُرَت را در دام آرد؛چه، او خود خایف است و از پادشاه ناایمن . چون غبار وحشت و رمد بر آینۀ  خاطر او نشیند این بار به کلّ نااعتماد گردد و باغی تمام شود . و چون او باغی باشد ، در این دیار توطٌن و سکونت عسکر پاشده جهان مُتَعَذٌر بودن؛


______________________________________________________________________

۱ . به تصریح محمّد آفص فکرت((به گمان اغلب گوالیان است در جنوب شرق شهر هرات که اکنون متٌصل به شهر شده است و آباد است))        ص ۱۷۲ږ

۲ . متن: مقبره.


۳۵۴                                                                                                   تارخ هرات

چهُ او مرد مفتن و دلیر است و لشکرکش و هفته انګیرږ از جوانب چون هنوستان و ترکستان لشکر به خرانسان آرد و از آن فتنه های عظیم ظاهر شود ، و ما را حالیا دست آن نیست که برو مسلط شویم. به . واسطۀ آن که ولایت غور را کوهپایه ها عظیم است و قلعه های منبع، خاصّه قلعۀ محروسۀ خَیسار، حمیت عن الحدثان و البوار، که آفتاب گردش در هیچ جبلی ایزد سبحانه و تعالی شبه و مقل او در بلندی و تندی نیافریده. چند روز او را امان دهیم و به رفق واسحان دلش را مایل خدمت پاشداه جهان گردانیم . بعد از آنک بیش پاشداه آید و یا از خَیسار بدین دیار حرکت کند ، در کار او به از این تدبیر اندیشیم . این زمان باری مصلحت در آن است که بر مقتضاء آن که گفته اند :

شعر[ابوالعلاء]

یَقُو لُ لَکَ العَقلُ الَّذی بَینَ الهُدی             اِذا اَنت لَم تَدرَأ عَدُوٌاً فَداره 

می گیود ترا خرد آن خردی [که ] بیدا کرده راه راست را 

چون تو دفع نکردی دشمن را بس حرب نمی کن با او [۳۳۴] 


وَقَبِل یَدَالبَحانِی الدَّی لَستَ وَاَصلاً             اِلی قَطعِها وَانظُر سُقُوطَ جِدارَهِ 

و بوسه ده دست گناهکاری زا آن گناهکاری نیستی تو رسنده

به سوی بر بئن آن دست و نگاه کن افتادن دیوار او را 

بدو یرلیغ[ی] نویسید منبی بر تربیت و عاطفت پادشاهی و مُنبی از مکرمت و مرحمت شاهنشاهی ، از مصلحت دور نبوَد)).

پاشداه ابقا بعد از ساعتی در جواب گفت که ((همچنان کنم)) بس از آن شاهزادۀ تُبسین اُقُوا را پیش خواند و گفت که ((از ملوک و امرای [ی ] که در این لشکرند یکی را اختیار کن تا ملکی شهر هرات را بدو مفوّض گردانیم)). شاهزداه تُبسین اُقُول به مسورت امرای لشکر و صواحب عظام ملک بلبلان را بیش برادر برد و گفت که((این ملک شایستۀ ملکی هرات است؛چه، ملک خردمند و پیش بین است و به دل راست . پادشاه جهان را کوچ می دهد و با موافقان و مخالفان مِلک شاهنشاه طریق عداوت و خصومت را مسکوک می دارد)).­ 

پادشاه ابقا، ملک بلبان را نواخت و عاطفت محظوظ گردانید و گفت((ای 


ذکر پنجاه و سیم/ در حکومت ملک بلبان در ...                                                      ۳۵۵

 بلبان ، بدان که ما را در خطر آن بود که این شهر پُر از فتنه را خراب کنیم  و متوطّنان و ساکنن او را به اقلیم [دیگر] بفرستیم . اما چون برادر تُبسین و شمس الدّین صاحب دیوان و امرای اردو[ی] بزرگ ا می گویند که این خطّه وقتی به گلّ ویران گردد که رودخانه را به سوی دیگر گردانیم و انهاری را که آبادانی هراة بدو منوط است بینباریم ، حالیا این معنی دست نمی دهد؛چف، مدتی است که [با] اردوها بیرون آمده ایم و عساکر همه مایل و طالب اوطان و بلاد خوداند، و دیگر آنک در این خطّه اولیا و سیرخ کبار آسوده اند ، از برای ارواح مقدسۀ ایاشن ۱ این شهر را خراب نمی باید کرد. منبی [۳۳۵] برین مقالات، آن اندیشه را از خاطر عاطر نفی کردیم .اکنون ترا به ملکی هرات می فرستیم تا رعیت پراکنده را جمع گردانی و مردم را به عمارت و زراعت اتدعاکنی و در آن کوشی که رعیت از تو خوشندو و مرفه الحال باشند و در جمیع امور التجا به تو کنند)). 

الصّه روز دیگر پادشاه ابقا ، ملک بلبان را ااجازت داد تا به شهر هرات [روَد]و دو تن را از معتبران درگاه خود یکی را اوراد نام و یگری در هرات ساکن باشند و مردم را استمالت دهند.

روز دیگر ملک بلبان با اوردا و طُغای به شهرهرات در آمدند و مردی را که از شهر بیرون رفته بودند به شهر درآوردند .ملک بلبان حصار اختیار الدّین را به عمارت با آورد و دل ها رعیّت را از خاصّ و عامٌ به عدل و بذل مایل و مشعوف خود گرداند . اوراد و طغای نیز در باب خلق هرات چندانک ممکن بود اِصطناع و احسان مبذول داشتند و بع نوعی با رعایا زندگانی کردند که همه نیک خواه ایشان شدند. و دایماً ملک بیلان و اوراد و طغای از ملک اسلا[م] شمس الحقّ والدّین خایف و ناایمن بودند؛چه، هر ورز یه تحدید عوام النّاس آازه می کردند که ­((ملک شمس الدّین لشکر به هرات می آرد تا ملک بلبان و شحنگان را بگیرد)). و ملک شمس الدّین از این معنی فارغ بود تا از هرات رفته بود، در ولایت غور و غزنین و افغانستان به قمع اعدای و ضبط ولایت بسر می برد . بدین نوع که به ذکر پیوست یک سال تمام ملک بلبان در شهر هرات حک.مت راند . 

______________________________________________________________________

۱ . متن: ارواح مقدسۀ ایشان را.