دوران جعفر متوکل

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

بیعت جعفر بن معتصم که مادرش کنیزی بنام شجاع بود روز چهار شنبه شش روز مانده از ذی الحجۀ سال 232 بانجام رسید و نخستین کس که باوی بیعت نمود سیمای ترکی معروف به دمشقی بود و وصیف ترکی، و همان ساعت سوار شد و بکاخ سلام عمومی آمد و دستور داد حقوق هشت ماه سپاهیان پرداخت شود و فرزندان هفت خلیفه فراهم بروی سلام کردند منصور بن مهدی و عباس بن هادی و ابو الحمد بن رشید و عبدالله بن امین و موسی بن مآمون و برادرانش و احمد بن معتصم و برادرانش و محمد بن واثق. 

متوکل کار ها را چهل روز چنانکه بود گذاشت و سپس بر محمد بن عبدالملک خشم گرفت و اموال او را ضبط کرد و شکنجه شد تا مرد و کارهایی بسیار بروی شمرده می شد. 

محمد مردی سخت باقساوت و کم عاطفه بود مردم را بتندی از نزد خویش می راند و بانان اهانت می رساند و دیده نشد که احسان او بکسی رسد و یا در بارۀ احدی نیکی کند و میگفت که حیا شکستگی است و مهربانی زبونی و سخاوت احمقی پس چون وی را نکبت رسید کسی دیده نشد جز آنکه او را شماتت می کرد و بنکبت وی خوشحال بود.

متوکل به علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا الرضا ن جعفر بن محمد علیه السلام نوشت تا از مدینه رهسپار سامره شود چه عبدالله بن محمد بن داود هاشمی نوشته و گزارش داده بود که جماعتی می گویند او امام است. پس از مدینه بیرون آمد و یحیی بن هرثمه همراه وی رهسپار شد تا به بغداد رسید و چون بجایی رسید که آن را یا سریه می گفتند آنجا فرود آمد و اسحاق بن ابرهیم برای استقبال وی سوار شد و اشتیاق مردم و فراهم آمد نشان را برای دیدن وی مشاهده کرد و تا شب ماند و آنحضرت را شیانه وارد بغداد کرد و پاسی از آن شب را در بغداد ماند و سپس رهسپار سامره شد. 

متوکل مردم را از بحث در بارۀ قرآن نهی کرد و زندانیان شهر ها و کسانی را که در خلافت واثق دستگیر شده بودند آزاد کرد و همه را رها نمود و همگان را خلعت پوشانید و نامه هایی در نهی از جدال و خصومت باطراف نوشت و مردم از جدا باز ایستادند. 

متوکل بر عمر بن فرج رخجی و بر برادرش محمد خشم گرفت و محمد در آن موقع عامل مصر بود پس فرمان فرستادن وی را فرستاد و اموال آندو را گرفت و آن در سال 233 انجام یافت و عمر در بغداد و محمد در سامره زندانی بود و دو سال در زندان ماندند.

احمد بن ابی داود را بیماری فلج گرفت و متوکل پسرش محمد معروف به ابو الولید را بجای وی قرار داد و در آن وقت ابو العیناء گفت بدانجهت زندانی شده که زبانش از کار افتاد و سخن نمی گفت.

متوکل بر فضل بن مروان خشم گرفت و مزارع و اموالش را مصادره کرد و خودش را تبعید نمود، سپس از وی خشنود گشت و او را باز گرداند.

و نیز در سال 234 بر احمد ن خالد معروف به ابو الوزیر خشمناک شد و اموال وی را گرفت و سپس از او راضی گشت و چون متوکل بر منشیان خشم گرفت به اسحاق بن ابراهیم گفت: برای من دو مرد را در نظر گیر یکی برای دیوان خراج و دیگری برای دیوان ضیاع پس گفت: بنظر من آن دو مرد یحیی بن خاقان و موسی بن عبدالملک بن هشام است و یحیی برای اموالی که بواسطۀ حکومتش در فارس از وی مطالبه می شد نزد اسحاق زندانی بود و موسی نیز در زندان جای داشت پس آن دو را حاضر ساخت و یحیی بن خاقان را سر پرست دیوان خراج و موسی را متصدی دیوان ضیاع ساخت. 

اسحاق بن ابراهیم در گذشت و متوکل آنچه از مشاغل خراج نواحی سواد عراق و اطراف مصر و نواحی دجله و جز آن در عهدۀ وی بود باضافۀ توابع و فارس را در عهدۀ پسرش محمد قرار داد و هفت روز در هر روزی هفت خلعت بروی پوشانید و پرچمهای بسیار باری وی بست و نزد او بر ترین منزلت را داشت محمد عمال پدرش را بر سر کار بگذاشت و منشیان او برخراج علی بن عیسی بن از داد رود و بر نامه ها میمون بن ابراهیم و بر مظالم اسحاق بن یزید خویشاوند هارون بن جیغویه بود حسین بن اسماعیل را بجای عمویش محمد بن ابراهیم به فارس فرستاد بوی دستور داد تا او را آن قدر شکنجه دهد که اموال را که بدست وی افتاده است در آورد پس محمد زیر شکنجه مرد عبدالواحد بن یحیی معروف به حوط خویشاوند طاهر عامل خراج مصر و کومکهای آن بود و محمد بن اسحاق او را بفرماندهی سپاه خویش گذاشت.

محمد پس از پدرش یکسال زنده بود و سپس در گذشت و متوکل عبدالله ابن اسحاق را تنها بفرماندهی پلیس بجای وی نهاد و او منشیان محمد بن اسحاق را که منشیان پدرش نیز بودند  بدر بار متوکل فرستاد و عمال وی را زد و علی بن عیسی منشی اسحاق بن ابراهیم  بر نواحی سواد عراق را از سامره فرا خواند و دیوان اعظم خراج را بوی سپرد و چون دو ماه بر سرکار ماند او را بر داشت و احمد ابن محمد بن مدبر را بجای وی بر سرکار آورد و اموال حسین و اسماعیل پسران او گرفته شد و احمد بن محمد بن مدبر عمال او برنواحی  سواد را گرفت و بر پرداخت اموال بسیار با آنان مصالجه کرد ومتوکل احمد بن محمد بن مدبر را بر هفت دیوان سر پرستی داد دیوان خراج و مزارع و هزینه های خصوصی و هزینه های عمومی و زکاتها و بردگان و غلامان و سپاهیان و مزدوران پس داراییی فراوای فراهم ساخت. 

محمد بن عبدالله بن طاهر در سال 237 از خراسان به بغداد آمد و آنچه در دست اسحاق بن ابراهیم بود در عهدۀ وی قرار گرفت و حکومت نواحی مصر از طرف منتصر به عنبسة بن اسحاق ضبی داده شد و جز چند ماهی در مصر نماند که رومیان در هشتاد و پنج کشتی بر سرد میاط فرود آمدند و جماعتی از مسلمین را کشتند و هزار مسلمان هزار و هشتصد و بیست زن و از زنان مصری هزار زن و از یهودیان صدزن اسیر گرفتند و آنچه اسلجه درد میاط و سقط بود بدست آنان افتاد و مردم رو بگریز نهادند و د رحدود دو هزار نفر در دریا غرق شدند و رومیان دو روز و دو شب ماند و سپس باز گشتند. 

متوکل بر محمد بن فضل منشی دیوان توقیع بجهت و قوف یافتن بر امری که از وی سر زده بود خشم گرفت و عبیدالله بن یجیی بن خاقان را بجای وی قرار داد و او را برتری داد و مرتبه و مقامش را بالا برد و او را بر سر کار آورد و با اینکه مولای ازد بود دستورش داد که مولای امیر المؤمنین بنویسد و نیز او را فرمود که منشیان دیوانها را دستور دهد تا نامه ها را بنام وی تاریخ گذاری کنند. لیکن از متوکل خواست تا وی را از این کار معاف دارد جز اینکه عمال خراح و مزارع و یرید و کومکها و قضاوت را در تمام دنیا او بر سر کار می فرستاد و با وحود او دیگران هیچکاره بودند و مع ذلک نزد مردم ستوده بود و پدر خود را سر پرست مظالم قرار داد و سپس که او مرد عموی خود عبدالرحمان را بجای وی نهاد. 

متوکل بر محمد بن احمد بن ابی دواد و بر پدرش احمد خشم گرفت و یحیی بن اکثم تمیمی را قاضی القضات قرار داد و املاک و اموال ابن ابی داود گرفته شد و به بغداد احضار گردید و جز اندک زمانی زنده نبود که مرد بزرگان اولادش و یحیی اندکی بر سر کار ماند و سپس جعفر بن عبدالواحد هاشمی بجای وی آمد. 

متوکل در سال 238 رهسپار مدینة السلام گردید و درشماسیه در خیمه ها فرود آمد و سپس داخل بغداد شد و از میان شهر گذشت تا برای گردش و تفریح به مدائن رفت. 

در ارمنستان آشوبی پدید آمد و جماعتی از بطریقان و جز آنان در آن ناحیه بجنبش آمدند و بر نواحی خود مسلط شدند پس متوکل ابو سعید محمد بن یوسف را والی ارمنستان گردانید و بقصد آنجا رهسپار گردید و جامه های خود و یک لنگ موزۀ خود را خواست و پوشید و بی هیچ بیماری افتاد و مرد و آنگاه متوکل پسرش یوسف را ولایت داد و او رهسپار شد تا به ارمنستان آمد و با بطریقان مکاتبه کرد و بعضشان ویرا اجابت کردند و بقراط بن اشوظ با امان نزد وی آمد و او را نزد متوکل فرستاد و پس سوان بن الف باوی جنگید و او را کشت و ارمنستان را تباهی گرفت پس متوکل بغای کبیر را فرستاد و چون تا ارزن رسید موسی بن زراره یاغی بدلیس با امان نزد وی آمد و بغا او را دربند کرد و نزد متوکل فرستاد و سپس بجایی رفت که آن را باق می گفتند و اشوط بن حمزه را که آنجا بود محاصره کرد و سپس او را امان داد و به سامره فرستاد تا بر باب العامه گردن زده و بدار آویخته شد. و به اسحاق بن اسماعیل یاغی تفلیس  نوشت که نزد وی آید و او در پاسخ نوشت که دست از اطاعت خلیفه بر نداشته است پس اگر خواستار اموال است تا او را بدادن اموال کمک نماید و اگر بمردانی نیاز دارد تا انان را نزد و ی فرستد اما آمدن خودش امکان پذیر نیست پس بغا بسوی وی پیش رفت و با او جنگید و بر او ظفر یافت و او را گردن زد و سرش را نزد خلیفه فرستاد و آنگاه بر سر صناریه تاخت و با آنان جنگید اما صناریه او را شکست دادند و هزیمت کردند و هزیمت یافته رایشان باز گشت و هر کس را امان داده بود تعقیب کرد .و آنان را دستگیر نمود و جماعتی از انها گریختند و با پادشاه روم و امیران خزر و صقالبه مکاتبه کردند و با خلقی عظیم فراهم آمدند و گزارش آن را به متوکل نوشت تا محمد بن خالد بن یزید بن مزید شیبانی را بحکومت ارمنستان بر انگیخت و چون اورسید شورشیان آرام شدند و از نو بآنها امان داد. 

در سال 240 مردم حمص شورش نمودند و عامل خود را که ابو البعیت موسی بن ابراهیم بود بیرون کردند و او بسوی حماة رفت پس متوکل عتاب بن عتاب و محمد بن عبدویة بن جبله را فرستاد و محمد را حاکم شهر قرار داد و او مردم را آرام ساخت و چندین ماه در دیار شان اقامت گزید سپس شورشی بپا کردند و علیه وی فتنه انگیختند و دیگر بار آرامشان ساخت و فریبشان داد و جماعتی  از سرانشان را دستگر کرد و آنها را بزنجیر کشید ونزد متوکل فرستاد وسپس آنان را نزد خودش باز آوردند و آنقدر تازیانه بر ایشان زد که مردند و هریک را بر درخانه اش بدار آویخت و رجال  فتنه انگیز را تعقیب کرد و نابود شان ساخت. 

متوکل احمد بن محمد را سر پرست خراج دمشق و اردن قرار داد چه منشیان دیوانها که از وی بیمناک بودند علیه او حیله ای بکار بردند و گفتند که آن ناحیه احتیاج بتعدیل دارد و کار تعدیل هم جز از کسی  که متصدی دیوان حراج باشد راست نیاید پس در سال 240 برای تعدیل دمشق واردن رهسپار شد و بر هر زمینی هر چه در خور آن بود بار کرد. 

متوکل بجایی بنام ماحوزه در سه فرسخی کاخ سامره منتقل شد و آنجا شهری بنا کرد و آن را جعفریه نامید و نهری از قاطول بدان جاری ساخت و منشیان و دیوانها و همۀ مردم را بآنجا نقل داد و در آن شهر قصری بنا کرد که مانند آن شنیده نشد و آن در محرم سال 246 بود. 

متوکل بر نجاج بن سلمة منشی که پس از عبیدالله بن یحیی از همه منشیانش بر او غالبتر بود خشم گرفت چه او پیوسته اموال مردم را می ربود، پس او را به موسی بن عبدالملک بن هشام متصدی دیوان خراج و حسن به مخلد ابن جراح سر پرست دیوان مزارع که دو میلیون دینار از وی ضمانت کرده بودند تسلیم کرد و موسی بن عبدالملک چند روزی او را شکنجه کرد تا در دست او مرد و املاک و خانه ها و اموالش گرفته شد و آن در ذی القعدۀ سال 246 انجام یافت.

متوکل بر پسرش محمد منتصر جفا کرده بود پس او را علیه وی بر انگیختند و بفکر تاختن بر وی افتادند و چون روز سه شنبه سوم شوال 247 رسید جماعتی از ترکان از جمله بغای صغیر و او تامش ملازم منتصر و باغر و بغلوا و یرند و اجن و سعلفه وکنداش بر متوکل که در مجلسی خلوت کرده بود در امدند و براو تاختند و او را با شمشیرهای خود کشتند و فتح بن خاقان را نیز با وی بقتل رسانیدند خلافت متوکل چهارده سال و نه و نه روز و سن او 43 سال بود و درقصر خودکه معروفبه جعفری بود و آن را ماحوزه نامید بخاک سپرده شد.

چیره بر متوکل فتح بن خاقان بود و عبیدالله بن یحیی منشی و رئیس پلیس وی اسحاق بن ابراهیم وپس از او محمد بن اسحاق و بعد از وی محمد بن عبدالله بن طاهر و فرمانده  نگهبانانش اسحاق بن یحیی بن معاذ و پس از وی رجاء  ابن ایوب و سپس سلیمان بن یحیی بن معاذ و حاجبانش وصیف و بغا.