آمدن پسر بهاء الدَوله به سیستان

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

چون سال سنة أربع و اربعمائه [بود] امیر امیران ابوالفوارس پسر بهاءالدوله به سیستان آمد و اندر سرای بادارا بوجعفر قوسی فرود آمد، و بهاء الدوله پسر عضدالدَوله فنا خسروه(۵) بود، و از سیستان به حضرت سلطان محمود شد و او را 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسماة به سلومد که بعد سلامت نوشته شده و حال سلامی گویند و قدیمترین قصبه خواف اینجاست.

۱. رجوع شود به حاشیه ۱ ص ۳۳۵ .

٢. در اصل ((نفر))بی نقطه است. نفیر آوردند یعنی فریاد و استفائه کردند .

٣. پشلنگ به ضم اول و فتح لام قلعتی را گویند که بر قله کوهی واقع شده باشد(برهان) و این شلنگ و فشلنگ یکی از قلاع معتبرة غرر است که در تخوم زمین داور واقع شده و اصطخری گوید: (( و بلادالداور اقلیم خصب و هو ثغر للغور و بغنین و خلج و بشلنک[به کسر با و فتح لام]و خواش... )) (ص ۲۴۵) و همر در باب غرر گرید: ((اما الغور فانها دار کفر و انما ذكرناه في الاسلام لان به مسلمين و هي جبال عامرة ذات عبون و بساتين و انهار و بحتف بالغور عمل هراة الى فره و من فره الى بلدی داور و من بلدی داور الی رباط کروان و من رباط کروان الى غرج الشار و منها الى هراة)) (ص۲۷۲) و امروز مملکت غور مجموعاٌ جزء خاک افغانستان واقعست . فرخی در باب حصار طاق و ارک زرنگ و حصار فشلنگ گوید: 

آنکه برکند به یک حمله در قلعه طاق           و آنکه بگشاد به یک تیر در ارگ زرنگ

آنکه   زیر سم اسبان سپه خرد بسود           به  زمانی  در و  دیوار  حصار   بشلنگ

                                                                   (نسخه خطی نگارنده ص ۱۷۴)                                     و عجبست که عنبی در تاریخ خود اشاره به خسرانی که مطابق این تاریخ درین جنگ به لشگر سلطان محمود وارد آمده است ننموده و ابن اثیر هم بدو اقتفا کرده و همچنین ذکری از حصار پشلنگ که این تاریخ و شعر فرخی شاهد آنست نمیکند و ابن اثیر نام قلعه آهنگران را که از قلاع عمده غور است می برد و این جنگ را در ۴۰۱ میداند (کامل ج۱ص۷۶).

۴. بادار - لقبی بوده که غالبا دهقانان را می خوانده اند و امروز هم در قاینات و افغانستان متداولست .

۵. عضدالدوله فنا خسرو ملقب به شاهنشاه و مکنی به ابی شجاع پسر ركن الدوله حسن بن بویه است . قبرش در نجف است و فنا خسرو را برخی به تشدید نون آورده اند و بعض دیگر خامه ایرانیان به سکون نون ذکر کرده اند .



بنواخت و سپاه داد، و امیر بوالعباس طاهر(۱) را با او به کرمان فرستاد تا جاه و ملک بازیافت به یاری سپاه سلطان. و اندر آن سال برفی صعب آمد به سیستان چنانک بسیار درختان و خرما بنان و کشت ها خشک گشت، و سرای ما ویران شد. از آن برف، و این همه اندر عمل خواجه بومنصور خوافی بود و او مردی با سیاست بود و مردم بسیار کُشت به سیستان، اما همه مفسدان را کشت، اهل خیر و صلاح را نیک بود، و مردی با شرم و با سخاوت بود، و اندر تمشیتِ عمل کافی، اما در روزگار وی بسیار مردم عاصی شد ، چون بوليثِ بوالقصرِ ملک، و طاهر بو محمدِ احمدِ طاهر حديف (كذا)، و با ایشان همیشه بسیار مردم در آب(٢) بود و عصیان آورده بودند، و این هر دو کشته شدند، و همیشه هزار مرد اندر سیستان به روزگار وی عاصی بودند، و او همی گرفت و کشت، و اگر همه قصّه بگویم دراز شود؛ باز از پس ایشان ناصر محمد کاژين (كذا)عاصی بود، و او به دست او نیامد، باز چون عزل او بود و عزیز بن محمد الفوشنجی آمد، به زینهار او [شد] و به مرگ خویش مرد(٣)؛ چون روزگار بومنصور اندر گشت و بسیار او را برداشت کردند(۴) و امیر سپهسالار اندر گذشته بود(۵) اندرين سنه ثمان عشرة و اربع مائه حسنک نشابوری(۶) به فرمان سلطان محمود به سیستان آمد و عزیز فوشنجه را بر خویشتن [آورد] ليلة السبت الثانی من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. عتبی ((ابوسعید طائی )). آورده و این روایت صحیح ا است .

۲. كذا .. و شاید ((بسیار مردم و دواب )) .              ٣. بعنی : ناصر محمد کاژین .

۴.برداشت کردند، به عقیده نگارنده به معنی شکایت و نظلم کردن از کسی است به سلطان، و آن در اصل از مادة((قصه برداشتن)) برده است، چه مرافق اطلاعات و تتبعات تاریخی از عهد ساسانیان تا بعد از اسلام، پادشاهان و امرای بزرگ روزهای مظالم و دادرسی عمومی بر بلندی یا غرفه با تختی نشسته و بار عام داده و آن را روز مظالم می گفتند و مردم شکایت و قصه های خود را نوشته و بر سر د ست با سر چربی بر می داشتند تا شاه آن را دیده و بستاند با حاجب آن را گرفته به امیر با شاه بدهد. در عربی این نوع دادخواهی را ((رفع قصه)) و در فارسی((قصه برداشتن)) می نامیدند و در کتب قدیم این اصطلاح بسیار است، و اینجا هم اشاره بدان مطلب است که گوید : چون روزگار بومنصور اندر گشت، یعنی روزگار وی روی به تراجع نهاد و بسیار ار  را برداشت کردند - یعنی از وی قصه و شکایت و اخبار بسیار به غزنین نوشتند. حسنک نیشابوری به حقیقت اسم خاص رفته رفته عام الاطلاق شد، و اگرچه مورد ترافع و برداشتن قصه به شرحی که گفته شد موردی خاص داشته، لیکن بعدها هر شکوه ای را ترافع و مرافعه و رفع نصه و قصه برداشتن و بالاخره برداشت کردن نام داده اند .

۵.مراد از امیر سپهسالار۔ امیر نصربن ناصرالدین سبکتکین برادر محمود است که در حيوة برادرش درگذشت .

۶. و هر ابوعلی حسن بن محمد الميکالی معروف به ( امبر حسنک ) آخرین وزرای سلطان محمود است و سلطان ابندا ریاست نیشابور را به وی داد و او در انتظام آن خطه هنر و جربزه و کنابت از خود بروز داد و بدین عمل در چشم سلطان عزیز شد و کارهای دیوان غزنین به وی ارجاع گردید و عنبی در آخر کتاب خود وصفی بلیغ از وی کرده ، عاقبت در بین سنه ۴۲۱ و ۴۲۲ در بلخ به دست سلطان مسعود و به تحریک و اغراء ابوسهل زوزنی مصلوب شد .



جميد [ ی ] الأولى اندرین سال به قصبه اندر آمد ، و بومنصور را معزول کرد و عزیز را

 به عاملی بنشاند .