آمدن عبیدالله ابی بکره به سیستان اندر سنه احدی و خمسین
و او را فرمان داد که چون آنجا شوی شابور(۶) همه هَربَدان را(٧) بکش و آتش هاء
___________________________
۱. این اسم در غالب کتب تاریخ خاصه نسخ چاپی ((رتیل)) به ضم راء و تاء ساکنه و یاء و باء ضبط شده است و آن لقب پادشاهان کابل و سجستان و رخج بوده است- لیکن درین نسخه گاهی (رتبیل) و گاه (زنبیل) و چندین جای هم ((زنیل)) با تمام نقاط نوشته شده و حتی یک جا هم رتبیل مطابق ضبط معروف نوشته نشده است و چون این نسخه صرفنظر از کم نقطه بودن که تنها عیب آن است- از سایر حیثیات در صحت اسامی و سنین کم نظیر است- و با وصف این، همه جا این اسم را یا بی نقطه یا ((زنبیل)) بازاء هوزولی همه جا مطلقا با (زاء) ضبط کرده است، اسباب این شد که نگارنده را در ضبط معروف این اسم تردیدی حاصل شود، و از قضا نسخهٔ خطی و معتبر و کم غلط و قدیمی از ترجمه طبری به دستم افتاد که هر چند اوراق آخر آن افتاده ، لیکن از حیث رسم الخط و کاغذ و املاء معلوم می دارد که در اواخر یا اوایل قرن ششم هجری نوشته شده و به عقیدهٔ حقیر صحیح ترین ترجمه های طبری است که تا امروز دیده ام و در آن نسخه دیده شد که همه جا این اسم ((زنتبیل)) بازاء هوز و نون و تاء مثناه بعد از آن و باء و یاء ضبط آمده و در یک مورد همین اسم را ((زنده پیل)) نوشته است از دیدن این املاء اخیر برای نگارنده تردیدی باقی نماند که اصل کلمه ((زنتبیل)) بوده و زنتبیل همان زنده پیل است که در ادبیات فارسی هم مکرر در تعریف پهلوانان استعمال شده چنان که فردوسی گوید: به تن زندپیل و به جان جبرئیل...الخ، به فیل ژیان و بزرگ توضیح آنکه در فارسی تاء قرشت و دال باهم مکرر تبدیل می شوند- و باز نسخهٔ دیگری از ترجمهٔ طبری که در (٩٩٩) هجری نوشته شده و قدری مغلوب است (متعلق به کتابخانانه معارف مشهد) نیز همه جا این کلمه را زنبیل نگاشته است و ازین گذشته وقتی که به القاب پادشاهان جزء ایران از قبیل ((شیر بامیان)) (( شار)) و غیره مراجعه شود دیده می شود که هریک حاکی از صفتی یا تعریفی است و ((رتبیل)) با تحقیقاتی که نگارنده به عمل آورد نه به فارسی و نه به هندی هیچ کدام معنی ندارد، و شک نیست که این کلمه هم از قبیل ((یوزاسف)) و ((فلیقوس)) مصحف ((بوذآسپ)) و ((فیلفوس)) است که بوذا و فیلیپ باشد، و عربان را در عهد قدیم ازین گونه اشتباهات در اسامی غیر عربی بسیار روی داده است. ٢. کذا...و ظاهراً ((حُسّاب)) بر وزن عُمّال جمع حاسب یا ((و احتساب)). ٣. کذا...و ظاهراً ((و جهبذ و جابی)) چه جهبذ به ضم اول و فتح باء در دولت عرب نام طایفه ای از تحصیلداران مالیات بوده چنان که بندار هم نام دیگر آن طایفه بوده و جابی نیز فاعل و به معنی جمع آورنده مال جبایه است- و بیرون از این احتمالات ((جهد و جای)) اینجا معنی ندارد. ۴. استواران به معنی معتمدان است. ۵. اصل: ((عبدالله)). ۶. کذا...و شاید ((شاپور مه هربدان)) باشد زیرا شاپور ظاهراً اسم خاص است نه لقب و معلوم هم نیست که رؤسای
گبرکان برافکن پس او به سیستان شد برین جمله، و دهاقین و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند بدین سبیل، پس مسلمانان سیستان گفتند: اگر پیغمبر ما- صلّی الله علیه- یا خلفاء راشدین این کرده اند با گروهی که با ایشان صلح کردند تا ما نیز این کار تمام کنیم، اگر نه و نبوده است اینجا کاری نباید کرد که اندر شریعت اسلام نیست و اندر صلح، باز نامه نبشتند به حضرت(٨)، برین جمله جواب آمد که نباید که ایشان معاهدند و آن معبد جای ایشان است و ایشان می گویند که ما خدای پرستیم و این آتشخانه را که داریم و خرشید(٩) را که داریم نه بدان داریم که گوئیم این را پرستیم اما به جایگاه آن داریم که شما محراب دارید و خانهٔ مکّه، چون برین حال باشد واجب نکند [برکندن] که جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیسا و گبرکان را آتشگاه، چون همه معاهدند میان معبد جای ایشان [چه فرق کنیم](۱۰) می گویند که ما خدای پرستیم و این آتشخانه که داریم و خرشید را چه فرق کنیم چه منکرند(۱۱) و نیز دوست ندارند برکندن چیزی و جایِ که دیرینه گردد، و پیغامبر ما- صلّی الله- اگر خواستی زین هیچ نگذاشتی الاّ همه کفر و ادیان دون دین اسلام برکندی، آنکه نکرد و برنکند و برایشان به جزیه صلح کرد، عزّ اسلام را بود تا هرچند جهان باشد و روزگار باشد مسلمانان که حقیقت اعتقاد خویش و دین
__________________________________________________________
هیربدان ملقب به (شاپور) بوده اند و به نظر می رسد که شاید شاپور بزرگ هربدان و مغان سجستان بوده است. ٧. هربذ- لهجه ای از (هیربذ) است، هیربذ به فتح اول با یاء مجهول و فتح باء موحده بعد از راء لقب قسمتی از رؤسای زردشتی است مانند ((مؤبذ)) و ((مسمغان)) و اصل آن (اَیرَبد) است، مسعودی گوید: برخی برآنند که معنای ایرانشهر، (بلدالخیار) است، چه ایر به فارسی قدیم جامعی است از خیر و فضل و ازین راه رئیس آتشکده را (ایربذ) نامند یعنی رئیس الخیار الفاضلین و عربان آن را هیربذ گفته اند (التنبیه و الاشراف چاپ لیدن ص ٣٧). ٨. به حضرت، یعنی به شام. ٩. خورشید، معلوم نشد چیست، شاید خانه و محلی هم برای ستایش خورشید داشته اند و بعید نیست که (خرابات) شعرا مربوط به همین معنی بوده و در اصل (خورآباد) باشد؟ ۱۰. باید اینجا چیزی افتاده باشد- و گمان می رود که عبارت ((چه فرق کنیم)) در آخر سطر بعد از کلمه ((ایشان)) مربوط به اینجا بوده- و عبارت ((چه منکرند)) بعد از آن تصحیف عبارت ((می گویند)) است و از کلمه ((می گویند که ما خدای پرستیم)) بعد از رادهٔ (٣) اول تا ((چه منکرند)) قبل از راده دوم، زاید و تقلید سهوی چهار سطر بالائی است که عین همین عبارت در آنجا نوشته شده و بالجمله بایستی اصل عبارت چنین باشد: ((چون همه معاهدند میان معبد ایشان چه فرق کنیم و نیز دوست ندارند...الخ. و فاعل ((کنیم)) دولت وقتست که این فرمان و نامه را در نسخ حکم اول خود صادر کرده و معبد جای، نیز به معنی معبدگاه است چه جای و گاه در عوض یکدیگر استعمال می شود و به عادت فارسی جای و گاه با اسم مکان عربی ترکیب می پذیرد. ۱۱. رجوع شود به حاشیه قبل.
خویش نگاه کنند، خدای را- تعالی- شکری نو کننده و چون(۱) خلل کیش هاء ایشان همی بینند و همی شنوند. پس او آن فرمان بگذاشت(٢)، و او عامل بود و قاضی بود نامهٔ پدر او آمد زی او که پیغامبر- صلّی الله علیه- گفته است که میان دو مردم حکم مکن که خشمناک باشی. پس به سیستان یک چند ببود و برفت، به بُست و رُخَد و کابل شد و با زنبیل حرب کرد و آخر صلح کرد با دو هزار هزار درم، و و زنبیل نزدیک او آمد و با او به سیستان آمد و زاینجا زنبیل را از پس [آن](٣) به بصره فرستاد نزدیک زیاد به فرمان زیاد که زیاد خواست که او را بیند، چه آنجا [رسید] او را بنواخت و خلعت داد و باز گردانید سوی عبید[الله] بن ابی بکره. و او را خبرهاء(۴) بسیار است اندر جود و سخا و شجاعت امّا ما این کتاب بر وجه اختصار قصد کرده ایم که ممکن نگردد که آنچه اندرین شهر بزرگوار بوده است به روزگار او آن به عمرهاء دراز گفته آید. چون سال پنجاه و سه اندر آمد زیاد بن ابیه به بصره(۵) فرمان یافت و او نیز پنجاه و سه ساله بود و سَمرة بن جَندب را خلیف خویش(۶) [کرد] بر بصره، و بر کوفه عبدالله بن اسید را- چون خبر وفات زیاد به معویّه رسید ضحاک(٧) عبیدالله ابن ابی بکره را از سیستان معزول کرد، و [عبیدالله و] عبّاد بن زیاد بن [ابیه] برادر او(٨) سوی معویّه شد[ند]، معویّه خراسان عبیداله بن زیاد را داد [و او برادر خود عباد بن زیاد را به سیستان فرستاد ].