اما حدود سیستان و شهرهاء او چند است و از کجا تا کجاست
سیستان خود گفتیم که گرشاسب کرد واز پیشِ کردنِ سیستان خود بُست و رُخَد(۴)و زمین داور و کابل وسواد آن او را بود که جدّ او کرده بود از سوی مادر و گودزر (۵)نام دارد واکنون این شهرها به دیوان بغداد و خلفا ازجانب سیستان برآید(۶)و مال آن بر سیستان جمع است و سفزار(٧)وبوزستان(٨)و لوالستان(٩)و غور سام نریمان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و مراد دریای زره یا هامون می باشد که نام شهر هم شده است. ۱. اما. در اینجا باقیهٔ گفتهٔ ابوالفرج بغدادی است، و او ابوالفرج قدامة بن جعفر الکاتب البغدادیست و کتابی دارد به نام ((کتاب الخراج و صنعة الکتابه)) که از باب یازدهم آن کتاب ضمیمهٔ کتاب المسالک و الممالک ابن خردادبه در شهر لیدن از مملکت هلند در ۱٨٨٩ مسیحی و ۱٣۰۶هجری به طبع رسیده است. ٢. در قسمت موجود کتاب الخراج تألیف ابوالفرج بغدادی ذکری از نیمروز نیست. ٣. این قسمت در آخر فصل بعد و بی مورد واقع شده و جایش به قرینه در همین جا و اخر این فصل است ورنه قول ابوالفرج ناتمام می ماند،و ظاهراً ناسخ اشتباه کرده است معذلک آن را میان دو قلاب نهادیم تا با اصل نسخه التباس نشود و از آخر فصل بعد انداختیم. ۴. رخد به ضم اول و فتح ثانی باید خوانده شود چه از (رخوت) پهلوی به ضم اول و ((خو)) معدوله و تاء ساکن گرفته شده است که همان (ارخوزیه) هخامنشی باشد و رخج عربی. ۵. کورنگ معروف است پدر زن جمشید و جد مادری گرشاسب. ۶. یعنی به حساب مملکت سیستان است و خراج آنها در شمار خراج آن کشور می باشد. ٧. سفزار در اصل متن با همین املاء بدون الف است ولی الفی الحاقی و بدخط برآن افزوده اند، سفزار و اسفزار و سبزوار یک لغت است و این اسفزار امروز جزء ایالت هرات است و آن را سبزوار خوانند و این غیر از سبزوار حالیهٔ خراسان است. ٨. اصل این لغت در متن(( بوزستان))یا((بزستان)) بوده و مصحح آن را تراشیده خوزستان کرده واین تراش غلط به نظر می رسد واصل متن صحیح بوده بزستان و بوزستان ممکن است بژستان و بعد التعریب((بجستان)) حالیه باشد.
کرد، و کشمیر رستم دستان کرد و خزائن خویش و مال خویش آنجا نهاده بود و گَردیز حمزة بن عبدالله الشاری کرد، و غزنین یعقوب بن اللیث ملک الدنیا کرد، این همه شهرها به روزگار جاهلیت اندر فرمان پهلوانان و مرزبانان سیستان بودند تا روزگار اسلام که ولایت دیگرگون شد.
و حدّ شرق، اقصاء کشمیر است تا به لب دریاء میحط، و از سوی غرب زان سوی سِپِه(۱) به ده فرسنگ به میانهٔ کوه ها حدّ بیداکردست بر کنار کوه.و همه بیابان ها که از چهار سوی سیستان تست از حدود سیستان است و او را به میانهٔ همه بنا کرده اند و...کس (٢) بوده، و بالله التّوفیق.
و بوالفرج بغدادی گوید- صاحب کتاب الخراج- که خراسان و ایران و سجستان سرّهٔ زمین است...(٣) و او را و جنبندهٔ بامین گویند(۴)...و گویند که بدین میانه اندر اعتدال هوا بیشتر است و قدّ مردمان این نواحی مستوی است و سرخی رومیان ندارند و سیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان(۵) و دمامهٔ(۶) اهل چین، و این(٧)جمله رابه چهار قسمت کرده اند خراسان و ایران(٨)و نیمروز و باختر،هرچه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
٩. احیاء: اسفزار و قهستان و بوالستان و غور سام بن نریمان ساخت (عکس ص ٩) ۱. سپه، و اسفه و سفه، از محال سیستان بوده است و در متن با سه نقطه و دو زیر ضبط شده است. ٢. کذا، و شاید مراد این باشد که از سوی جنوب حد سیستان شهر ((کس)) بوده چه اصطخری گوید ((فلها فی المدن زرنج و کِس )) ص ٢٣٨ چاپ لیدن، و یاقوت گوید: و کس به کسر اول و تشدید ثانی مدینه ای ست به زمین سند، احیاء ورقه حد سیستان از کشمیر است تا لب دریا و حد مغرب سیستان کرمان است و حد شمالی اسفزار و جنوبی سند و ناحیة سیستان شانزده است رخج و قائین...الی آخر. و در متن افتادگی یا تصحیفی است. ٣. در اصل روی (و) خط زده شده است. ۴. در کتاب خراج می گوید: (( ان قصبة الاسلام بلد العراق و هذا مع انه موجود هکذا فی الوقت فقد کانت الفرس تجریه علیه و تسمیه دل ایرانشهر و انما سمت العرب العراق بهذا الاسم تعریباً بما وجدت الفرس سمته و هو ایران و معنی ایران نسبه الی ایر و هم القوم الذین اختارهم ایرین افریدون... بن جیومرث، تفسیر جیومرث علی ما اخبرنی به الموبذ الحی الناطق المیت...الخ)) (این خردادبه صفحه ٢٣۴) و پیداست که شرح متن و جملات ((الحی الناطق المیت) است که یا مؤلف درست ترجمه نکرده و متن کتاب خراج را نفهمیده و یا در استنساخ بعدها این جملات درهم ریخته و چیزی از آن افتاده است. ۵. اصل متن: خرزیان. ۶. [دَمّ و دَمامة] ساء خلقه و قبح منظره فهو دمیم- المنجد. ٧. ازین جا تا آخر فصل ظاهراً بی مورد است و این جمله متعلق به آخر فصل گذشته است که اشتباهاً در نسخهٔ اصل اینجا ننوشته است. ٨. در کتب پهلوی نام مغرب (خوروران) است که خاوران و خاور شده است و خاور به معنی مشرق غلط است. و نیز ایران به معنی هیچ دیده نشده و گویا در اصل هم خاوران یا خابران بوده است.
حدّ شمال است باختر گویند و هرچه حدّ جنوب است نیمروز گویند، و میانه اندر به دو قسمت شود هرچه حدّ مشرق است خراسان گویند و هرچه حدّ مغرب است ایران شهر. و بالله العصمة و التّوفیق.