پیشگفتار کتاب تاریخ سیستان

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

یادداشت ناشر

کتاب تاریخ سیستان متولد دورانی است که به علت قدرت رسیدن برخی تبار های نژاد ایرانی و به تبع آن پشتیبانی هر چه بیشتر حاکمان از شاعران و ادیبان فارسی، نثر فارسی هم اقبال بیشتری برای نشو و نما پیدا کرد. نثر این کتاب هم به نوبه خود دارای تمامی ویژگی های سبکی این دوره-سادگی و روانی، خالی بودن از هر گونه تکلّف و تصنّع، استفاده بسیار از واژه ها و اصطلاحات فارسی، استفاده کمتر از واژگان عربی مگر در نامها و جمله های دعایی و....- می باشد. یعنی به لحاظ سبک شناسی نثر زمان خود حائز اهمیت است، و چنانکه استاد فقید ملک الشعرای بهار در مقدمه عالمانه و بسیار دقیق خود مرقوم فرموده اند از لحاظ دربرداشتن نکات مهم ادبی و تاریخی- که یا در کتب تاریخی دیگر اصلا نیامده و یا به این شرح و تفصیل نیست- ارزش بسیار دارد. 

این مهم ما را برآن داشت تا به چاپ دوبارهٔ این اثر ارزنده بپردازیم با بازخوانی ویرایش مجدد، آوردن فهرست مطالب در آغاز کتاب، رفع اغلات چاپی، تطبیق صحیح ارجاعات در فهرست اعلام با شمارهٔ صفحه، گذاشتن علامت ( - - ) برای جدا کردن جملات معترضه از متن اصلی، گذاشتن علامت نقل قول ( : ) هر جا که جمله ای نقل شده است ، جداکردن واژه هایی که سر هم ننوشته شده بود که این خود خواندن متن را دچار مشکل میکرد ، تغییر حمزه ( ء ) به (ای) هر جا که مفهوم (ای) مدنظر بوده است ، مانند (سامه ای) به جای (سامهٔ) هر جا احتیاج به توضیح بیشتری برای روشن تر شدن متن بود ، آن را با گذاشتن علامت * (ناشر) در پانویس مشخص کرده ایم، و در آخر در بارهٔ اعلام ، عین اسم و صفحه را یادداشت کرده و شرح آن را در پرانتز داده ایم مثلاً:  نام بهاءالدوله طاهر بن نصر بن احمد در ص ٢٣٨ آمده و در صفحهٔ ٢٣٩ همین شخص با عنوان امیر طاهر آمده است.  اما در فهرست اعلام نوشته ایم امیر طاهر(طاهر بن نصر بن احمد- بهاءالدوله) تا کمتر موجب سردرگمی خواننده شود و تهیهٔ واژه نامه ای مفصل در آخر کتاب.  در فرجام ضمن آمرزش برای روح آمرزیدهٔ استاد فقید ملک الشعرای بهار بر خود فرض می داریم که سپاس قلبی مان را از زحمات آقای شهاب الدین ارجمندی و گروه همکارانش در واحد پژوهش و برنامه ریزی اعلام داریم. باشد که تلاش این مجموعه مقبول نظر اساتید و دانش پژوهان قرار گیرد.





مقدمهٔ مصحح

اول کسی که ما را به وجود این کتاب نفیس آگاه کرد، فاضل محترم آقای میرزا عبدالعظیم خان گرکانی بود که در چند سال پیش ازین قسمتی از اشعار محمد وصیف را به عنوان قدیمی ترین شعر فارسی در یکی از مجلات طهران منتشر ساخت. 

مأخذ مشارالیه پاورقی روزنامهٔ ایران قدیم (از شماره ۴٧۴ تا ۵۶۴ مورخهٔ ۱٢٩٩-۱٣۰٢ هجری مطابق ۱٨٨۱-۱٨٨۵ میلادی) بود که متأسفانه وجود آن سلسله روزنامه بسی نایاب و در تمام پایتخت از یک الی دو دوره زیادتر بدست نمی آمد.

از آن پس مطالعهٔ این کتاب از روی همان مآخذ چاپی مطمح نظر فضلا قرار گرفت و مقالات چند در مطبوعات داخل و خارج ایران از آن کتاب انتشار پذیرفت. 

در سنهٔ هزار سیصد و چهار شمسی مشتی کتاب برای خریداری به این جانب عرضه شد و در آن میان نسخه ای قدیمی ازین کتاب به نظر رسید و پس از دیدن آن نسخه معلوم و مشخص شد که مآخذ روزنامهٔ ایران همین نسخه بوده است لاغیر- چه گذشته از آنکه در همهٔ کتابخانه های طهران تا جائی که احتمال می رفت تجسس به عمل آمد و اثری از نسخهٔ قدیمی دیگری به دست نیامد و هر چه بود همه از پاورقی ایران نقل شده بود ،خود پاورقی ایران هم منقول ازین نسخه به نظر آمد ، زیرا در چند صفحه از این نسخه (که در حواشی اشاره شده) خوانندهٔ جاهلی به مناسبت متن کتاب اشعاری سست و غلط ساخته و در حواشی کتاب نوشته و از 










آنجا که تصرف در اموال غیر عادت برخی مردم است آن اشعار خام را با علامت و رادّه ای به متن ملحق ساخته است ، و کسی که آن کتاب را برای چاپ در پاورقی روزنامه جانویسی می کرده ملتفت این معنی نشده و آن شعرها را در متن نوشته و همانطور هم در پاورقی چاپ شده است! و حتی فضلائی که همان قسمت ها را برای مجلات نقل می کرده اند، چون آن شعرها را در متن چاپی یافته اند به سستی و خامی شعر متوجه نشده و نبایستی هم می شدند و عیناً در مقالات نقل نموده اند.

پس از مرور به نسخهٔ مذکور و مقایسه و مطالعهٔ آن با پاورقی ایران ، اسباب بسی خشنودی فراهم آمد ، چه دیده شد در پاورقی ایران اغلاط فراوانی بر غلط های اصلی کتاب افزوده و احیاناً تصرف هائی هم در برخی عبارات و الفاظ به عمل آورده اند که اصلاح همهٔ آنها بدون دیدن اصل نسخه قدری متعسّربه نظر می آمد. دست یافتن به این کتاب که حسن اتفاق را از دستبرد حوادث هشتصد نهصد ساله خم زده و گویا تنها در پناه غیرت و نخوت ملوک نیمروز و ملک زادگان دربدر آن ملک ویران سالم مانده است اهل تحقیق و ادب را بشارتی بود. دوستان را خبر کردم و هرکس به امانت خواست دریغ ننمودم و اگر کسی نسخه ای بی اجازه یا با اجازه از آن برداشت به رو نیاوردم و مباح ساختم- و بر آن شدم که این نسخهٔ نفیس را به وسیلهٔ تصحیح و طبع و نشر در دسترس عموم بگذارم- ازین رو دیری در اصلاح آن رنج بردم و پس از آنکه به قدر قوه و استعداد ناقص خود آن را به صورت کار درآوردم برای انتشار تقدیم وزارت جلیلهٔ معارف کردم ، و اینک به امر آن وزارت جلیله که یگانه حامی علوم و بهترین پشتیبان ادبای عصر است با سرمایهٔ کتابخانهٔ خاور به معرض انتشار گذارده می شود. 

حقیر منتی بر احدی ندارد ، لیکن برای آن که سایر عشاق کتب نفیسه هم به خاطر بسپارند یادآور می شود که این نسخه را بارها از من بنده به قیمت های گزاف ظاهراً برای یکی از کتابخانه های فرنگستان می خریدند و هر چند کتاب در آن سرزمین ضایع نمی ماند بلکه تا چندی قبل صرفهٔ بعضی در آن بود که کتاب خود را (مخصوصاً که تصویر نداشته باشد) بدان صوب اهدا سازند- لیکن بنده امیدوار بودم که خود ایرانیان روزی در صدد احیاء آثار متقدمان و پیشوایان علمی و ادبی خود بر خواهند آمد ، بدین معنی از فروش آن خودداری کرد و سنگ غرور بر شکم نیاز بسته آمد ، تا بحمدالله امروز آن دولت روی نمود و به همت پیشوایان بزرگ بار 




دیگر باز نوبت به ما هم رسید که بتوانیم خود از میراث پدران خویش بهره برگیرم و از این راه زحمت دیگران را کمتر سازیم. 

***

این کتاب را در پاورقی ایران تاریخ سیستان نامیده اند، لیکن در نسخهٔ اصل اثری ازین نام نیست ، دریکی دوجا نامی از کتاب فضایل سیستان و اخبار سیستان که تألیف دیگران است می برد و گاهی هم اشاره به کلمهٔ (تاریخ) می نماید- ولی یقین نداریم که نام آن (سیستان نامه)  یا (اخبار نامه) یا (تاریخ سیستان)  نهادیم ، چه به همین نام نیز مشهور بود.

نسخهٔ تاریخ سیستان کتابی است خشتی با کاغذ خان بالغ زرد به خط نسخ بسیار پخته با عناوین قرمز و هر صفحه ۱٧ سطر و هر سطر بین ۱۴- ۱۵ کلمه و بسیار کم نقطه با رسم الخطی که بعد بدان اشاره خواهد شد. 

این نسخه قبل از سنه ٨۶۴ از روی نسخهٔ قدیمتری نوشته شده (۱) و بعید نیست که نسخهٔ منقول عنها همان نسخهٔ اصل مؤلف بوده باشد، چه علائمی که از رسم الخط قدیم در این نسخهٔ موجود باقیست گواهی میدهد که از روی نسخهٔ کهنه و قدیمی استنساخ شده و چون تاریخ سیستان در سنهٔ ٧٢۵ به پایان میرسد، دور نیست که این نسخه هم چندی پس از آن از روی نسخهٔ اصل رونویس شده باشد. 

از بعضی قسمت های کتاب پیداست که مؤلّفِ آن کتاب خود را ساخته و پرداخته نکرده و مثل آن است که خواسته باشد بعد از فراهم آوردن این نسخه بار دیگر در تضاعیف آن دست برده و نقایص آن را تمام سازد و چنین توفیقی نیافته است. 

متأسفانه مؤلّف این تاریخ معین نیست ، زیرا پس از خطبه بدون ذکرِ امّا بعد و معرفی صاحب تألیف یکباره داخل مطلب شده و بی تدارک عنوان و فصلی به یک جملهٔ ناتمام از متن ابتدا کرده (٢) ، و در حشو کتاب هم ذکری از خویش به میان نیاورده است ، و تا جائی که به نظر حقیر رسید در کتب تاریخی هم از این تاریخ و نام مؤلفِ


­­­­ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. رجوع شود به صفحه ٢۰٧ حاشیه (۵).       ٢. رجوع شود به صفحهٔ ۵۱ سطر(٧).



آن چیزی نیست – ولی در کتابی موسوم به احیاء الملوک تألیف شاه حسین بن ملک غیاث الدین محمد از سلسلهٔ صفاریان، که ظاهراً در اوایل قرن ۱۱ هجری تألیف شده  و تا سنه ۱۰٢٧ هجری از قدیمی ترین ازمنهٔ تاریخ سیستان را شرح داده است (۱)، در صفحهٔ دوم چنین می نویسد: (وقایع سلاطین و ملوک آنجا را ابو عبدالله که از ثقات راویان حدیثست به زبان عربی به قلم آورده و در زمان دولت شاه قطب الدین شاه علی ، ابو محمد نامی نسخهٔ عربی را فارسی نموده و امیر فاضل امیر محمد مبارز که جد مادری راقم این نسخه است تاریخی به شرح و بسط تا زمان ملک نظام الدین یحیی تألیف نمود و در ایام صبی در دبستان چند جزو از آن نسخه به نظر این حقیر درآمده و الحال آن نسخه در میان نیست) از این مختصر معلوم می شود که  شود که فضلای سیستان از تاریخی قدیم که شاید همین تاریخ مانحن فیه باشد سینه به سینه خبری داشته اند و یا شاید جزواتی از آن در دستشان بوده است ولی معذلک نمی توان از روی یقین گفت که این کتاب همان است که ابو عبدالله نامی به زبان عربی به قلم آورده و ابو محمد نامی آن را فارسی گردانیده است ، چه هرگاه این روایت را درست بدانیم بایستی این کتاب را که در ٧٢۵ به پایان رسیده ناقص بشماریم، زیرا به قاعدهٔ روایت شاه حسین ،فارسی آن کتاب در عهد قطب الدین علی (٨٢٢-٨۴٢) تحریر شده و حال آنکه این کتاب صد سال قبل از آن تمام می شود، علاوه بر این مؤلف احیاء الملوک در (ورق به ۵۵) در ضمن احوال ملک قطب الدین علی گوید:(چون بانی مبانی تاریخ سیستان تا زمان شاه علی در ترقیم آورده تتمهٔ حالات ملوک عظام انشاءالله تا این تاریخ که سال هزار و بیست و هفت است تحریر و رقم خواهد یافت) و به قول خود او پیداست که شاه حسین تا اینجای تاریخ خود را از روی تاریخ ابو محمد نام برداشته ،و اگر این تحقیق صحیح باشد شک نمی ماند که تاریخ ابو محمد نام غیر از این تاریخی است که در دست ماست ، زیرا بین این تاریخ چنانکه بیاید با تاریخ احیاء الملوک در عبارات و مطالب فرق بسیار و در ذکر منابع و مآخذ تفاوت بی شمار موجود می باشد.

بعضی از فضلا که در مقالات یا حواشی کتب دیگر ذکری از این تاریخ به میان 

­­­­ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. این نسخه را علامهٔ جلیل آقای میرزا محمد خان قزوینی در سنهٔ ۱٣۱۰ از نسخهٔ موزهٔ بریطانیه در لندن (شرقی ٢٧٧٩) که ظاهراً منحصر به فرد است مشتمل بر ۴٣۴ صفحه یا ٢۱٧ ورق به قطع وزیری طویل به خط شکسته نستعلیق عکس برداشته و به وزارت معارف ارسال داشته اند.




آورده اند معتقدند که اصل این کتاب به عربی بوده و سپس از عربی به فارسی برگردیده است و ظاهراً مبانی این حدس یا عقیده بر همان عبارت احیاء الملوک است ، و چنان که اشاره شد معلوم نیست که مقرون به صحت و حقیقت باشد ، مگر آن که بگوئیم صاحب تاریخ احیاء الملوک در عصری که معتقد است این تاریخ از عربی به فارسی ترجمه گردیده دوچار اشتباه شده و ترجمهٔ این کتاب توسط ابو محمد نام (که بالاخره ترجمهٔ مذکور مبنای تحریر تاریخ امیر محمد مبارز جد مادری ملک شاه حسین- معاصر ملک نظام الدین یحیی ٨٨۵- و تاریخ احیاء الملوک قرار گرفته ) در زمان ملک قطب الدین علی (٨٢٢- ٨۴٢) تحریر نیافته و اصل عربی و ترجمهٔ آن خیلی پیشتر از این ازمنه بوده است- و در عصر قطب الدین یا ملک نظام الدین مورخ دیگری که شاید امیر مبارزالدین محمد بوده است ، به سبب فقدان تاریخ قدیم (همین کتاب)  از نو تاریخی با شکسته بستهای تاریخ قدیم نوشته است. 

برای توضیح این مطلب باید گفته شود که در مقدمات تاریخ احیاء الملوک قرب سه چهار صفحه از مطالب اول تاریخ سیستان را حذف کرده و در عوض شرحی را که مختصری از آن تاریخ سیستان (صفحه ۱۰ سطر چهار) راجع به آمدن سلیمان نبی به سیستان موجود است از تاریخ گزیده نقل نموده و باز هم شروحی زاید بر تاریخ سیستان در دنبالهٔ مطلب خود گنجانیده است (۱) -و همچنین آنجا که تاریخ سیستان از رجال نامی سیستان نام می برد (صفحه ۱٨-٢۱) در احیاء الملوک به کلی خالی است و به جای آن از کسان دیگر که یکی دو از آنان با تاریخ سیستان مطابق و بسیاری حذف شده و جمعی اضافه گردیده در جای دیگر نام برده است.  از این گذشته پس از نقل روایاتی از تاریخ گزیده که متأخر از تاریخ سیستان است شروع به شمارهٔ فضایل سیستان نموده و می گوید: (در فضایل سیستان: اما فضایل سیستان بر بعضی امکنه که مولانا شمس الدین محمد موالی و محمود بن یوسف اصفهانی به قلم آورده اند و شمهٔ درین نسخه بیان میشود....الخ)(٢) از اینجا با صرف نظر از حذف بعضی جزئیات ، طابق النعل بالنعل با تاریخ سیستان برابر است پس بنابراین می توان حدس دیگری زده و پنداشت که شاید مولانا شمس الدین محمد موالی و محمود بن 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. احیاء الملوک (از ورق آ ٣ تا آ ۶).                 ٢. صفحه (آ ۶ سطر ٨-٩)احیاء الملوک. 




یوسف اصفهانی دو مؤلف سیستان باشند ،زیرا چنانکه بعد ذکر خواهیم کرد شکی نیست که تاریخ سیستان را دو یا سه نفر به نوبت نوشته اند ، لذا ظاهراً و با دلایلی که بعد ذکر خواهد شد این حدس ثانی به حقیقت نزدیکتر و به ذوق چسبنده تر است ، چه همانطور که قبلاً اشاره شد به نظر می رسد که تاریخ احیاء الملوک دنبالهٔ تاریخ است که امیر محمد مبارز در زمان نظام الدین یحیی نوشته و از عصر نظام الدین تا زمان قطب الدین علی که ابو محمد نامی تاریخ سیستان را از عربی ترجمه کرده (٨۴٢- ٨٨۵)بیش از چهل و سه سال نیست و نیز از متن تاریخ احیاء بر می آید که در این مدت وقایع عمده ای هم در میان نیامده است ؛ پس پیداست که ابو محمد نام یا ابو عبدالله سلف او که مؤسس تاریخی بوده اند که احیاء الملوک از آن بوجود آمده کتاب خود را از روی منبعی قدیمتر پرداخته اند و تقریباً اگر این مقدمات درست آید شکی نمی ماند که آن هر دو ، تاریخ سیستان را در دست داشته اند ، زیرا می بینیم که عیناً مطالب بسیاری منتها قدری شکسته بسته تا صفحه ۴٢ سطر ٧ از آن نقل کرده اند و بلکه اساس آن تاریخ تا اینجا بر روی تاریخ سیستان نهاده شده است و در مقدمهٔ این نقل روایات نیز از دو نفر مذکور نام برده اند ، پس نتیجه این می شود که مؤلف تاریخ سیستان مولانا شمس الدین محمد موالی بوده که تا زمان تاج الدین ابوالفضل (۴۴٨) را به رشتهٔ تحریر کشیده و محمود بن یوسف اصفهانی بار دیگر آن تاریخ را از سنهٔ (۴۶۵) تا سنه (٧٢۵) به طریق اختصار به پایان برده است. 

در صورت تصدیق این حدس اخیر ناچار نیستیم که این کتاب را طبق حدس بعضی مترجم از عربی بدانیم ، چنان که بعد از این دیده خواهد شد که تاریخ سیستان در اصل به فارسی نوشته شده مگر جای به جای در احوال خلفا که احتمال ترجمه شدن در آن هست. 

اینک دلایل و اماراتی که در قدمت این تألیف از خود کتاب بدست آمده: 

۱-  از مورخان و کتبی نقل می کند که همه جزء قدما می باشند مانند: ابوالمؤید بلخی صاحب شاهنامهٔ منثور و کتاب گرشاسپ و عجایب البر و البحر، دیگر: بشر مقسم صاحب کتابی هم در عجایب بر و بحر (۱) و دیگر هلال یوسف اوقی یا آوقی صاحب 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. از ابوالمؤید کتابی در دست داریم که موسوم است به عجایب البدان و ظاهراً دو نسخه بیش از این کتاب  




کتاب فضایل سجستان (ص ٢) و فردوسی طوسی و کتابی به نام بختیار نامه (۱) و کتابی به نام اخبار سیستان و کتابی به نام بلدان و منافع آن- و از مورخان دیگر علی بن محمد طبری (ظ:النوفری. رک ص ٩ حاشیه ٣)صاحب کتاب انبیاء و عبدالله بن المقفع صاحب سیرالملوک ، و ابوالفرج قدامة بن جعفر بن قدامة البغدادی صاحب کتاب خراج (ص ۱۱) و بُن دِهشن  گبرکان از کتب معتبر سنتی مزدیسنان ، و محمد بن موسی الخوارزمی معاصر مأمون و صایغ بلخی یا صانع (؟) صاحب رباعیات معاصر سامانیان (ص ٣۰٨) و غیره هم که حتی از تألیفات این اشخاص هم جز قسمتی مختصر در دست نیست ، و در عوض از مسعودی و طبری و بلعمی و ابو علی مسکویه و بیهقی و گردیزی و عتبی و سلامی و اصطخری و امثال آنان که در قرن چهارم می زیسته اند نامی و ذکری نیست و این خود دلیلی است روشن بر قدمت تألیف این کتاب که در عهد او مورخان مذکور و تواریخ آنان هنوز شهرتی بسزا نداشته ، و کتب قدما متداول بوده است ، و یکی از دلایل این که علی بن محمد طبری چنانکه در تعلیقات خود کتاب ذکر شده محمد بن جریر طبری نیست آنست که طبری حکایت حرب یعقوب لیث را در کرمان و فارس با طوق بن المغلس و علی بن الحسین بن قریش مفصل و از قول کسانی که خود شاهد آن دو جنگ در کرمان و فارس بوده اند نوشته (٢) و با این که این دو جنگ از وقایع عمدهٔ روزگار یعقوب لیث و به اصطلاح از شاهکارهای او است در تاریخ سیستان این وقایع را بسی مختصر ذکر کرده است (ص ٢۱٧- ٢۱٨) و نیز خبر جنگ صاعد بن مخلد و احمد بن عبدالعزیز با عمرولیث در این تاریخ (صفحه ٢۴٣-٢۴۴-٢۴۵) با تاریخ طبری اختلاف هائی دارد و هم در این تاریخ اخباری ست که در طبری نیست. و از این معنی و نظایر آن پیداست که مؤلف تاریخ سیستان طبری را ندیده است ، چنان که با تاریخ زین الاخبار گردیزی و عتبی نیز اختلافاتی دارد که باید در مستدرکات این کتاب بعداً به تفصیل ذکر شود.

٢- در صفحهٔ ۵۱ می گوید: 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

موجود نیست که یکی در نزد حقیر است.                                                                                              ۱. این بختیار نامه مسلماً غیر از بختیار نامه ایست منظوم و منثور (چاپ بمبی) که داستان پادشاهی را با پسر گمشده اش نقل می کند.                                                                                          ٢. (طبری، حلقهٔ ٣ جلد ۴ چاپ لیدن ، صفحه ۱۶٩٨-۱٧۰٢-۱٧۰۵). 





((منجمان حکم کردند در عهد گرشاسپ که تا چهار هزار سال شمس این شهر بماند و چون مصطفی (ص) بیرون آید اول کسانی که او را اجابت کنند مردم سیستان باشند... واندر روزگار دین او چهار صد و چهل و چهار سال وقعت ها باشد و چون چهار صد و چهل و چهار سال بگذرد این شهر باز آبادان گردد بر دست شه پورکان...که [از] نزدیکان کیان بوده باشند...الخ)).

و از این جمله پیداست که این کتاب خود در همان عهد یعنی در اواسط قرن پنجم تحریر شده است ، و این جمله خدمتی است که مؤلف به پادشاه زمان خود کرده است ، چنان که نظایر وضع این قبیل اخبار در متن شاهنامهٔ ابو منصوری (نامهٔ رستم به برادرش) و غیره دیده شده است و نیز با قسمت دیگری که ذکر خواهد شد این معنی به خوبی منجز خواهد گردید.

٣- در صفحهٔ ٣۴٧ سطر اول گوید: 

(( خطبه کردن امیر طغرل محمد بن میکال ادام الله ملکه به سجستان یوم الجمعه الثامن من المحرم سنهٔ خمس و اربعین و اربعمائه )) و ازجملهٔ (( ادام الله ملکه)) که در هیج عهدی از این کتاب سابقه ندارد پیداست که مؤلف این قسمت از کتاب، خود در همان عهد می زیسته است یعنی ۴۴۵ و این تاریخ یک سال پس از تاریخی است که در قسم (٢) بدان اشارت رفت.  و باز مؤیدات دیگری هست که مطلب را به کلی روشن می سازد. 

۴- قبل از این در صفحه ٣٢٩ در پایان دولت امیر خلف بن احمد گوید: (( هنوز پس از آن هیچکسی را از ایشان دولتی [نبوده است] و ایزد تعالی داند هر که باشد)) از این جمله نیز مدلل می شود که این قسمت از این کتاب در عصر ابوالفضل اول که معاصر با طغرل سلجوقی بوده تألیف شده است ، چه در نسبنامه ای که بعدها مورخان برای ملوک نیمروز ترتیب داده اند (۱) آنان را به آل صفار و یعقوب پیوسته اند، و به پادشاهان کیان رسانیده ، و این نسب نامه از عصر ملک قطب الدین محمد متداول بوده و معین الدین اسفزاری صاحب تاریخ هرات معاصر ملک نظام الدین یحیی نسب وی را با حذف ابوالفضل اول به ابو جعفر احمد بن محمد بن خلف بن ابی جعفر بن لیث بن فرقد ، پدر خلف بن احمد می رساند، و بدیهی است که معین الدین این نسبنامه و 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. تاریخ هرات تألیف معین الدین اسفزاری نسخه خطی دانشکده معقول و منقول. و احیاء الملوک و غیره 



شجره را از خود جعل نکرده و این کار را خود ملوک مذکور پس از یکی دو پشت که از ابوالفضل اول جد بزرگ آن سلسله گذشته ترتیب داده اند ، و اگر این تاریخ در سنین ٧٢۵ که پایان قسمت ثانی کتاب است تألیف شده بود و یا مطابق حدسی که از قرائت مقدمهٔ احیاء الملوک زده اند در عهد ملک قطب الدین تألیف می شد ، ممکن نبود در آن به این صراحت از قطع نسل آل یعقوب و عمرو و خلف بن احمد حدیث کند ، و این هم دلیلی دیگر است که کتاب در عهد ابوالفضل نصر بن احمد ملقب به تاج الدین معاصر با طغرل و متوفی به سال ۴۶۵ تألیف شده و هنوز زود بوده است که نسب خود را به آل صفار برسانند.

۵- دلیل روشنتر از همه طرز و شیوهٔ تحریر کتاب است که می توان آن را یکی از سه کتاب قدیم نثر فارسی: تاریخ بلعمی ، تاریخ بیهقی و تاریخ گردیزی که فعلا معروف اند شمرد و بلکه چنانکه خواهیم گفت ترکیبات و لغات و اصطلاحاتی در این کتاب هست که آن را از بیهقی و گردیزی هم کهنه تر می نماید.

۶- دیگر از دلایل قدمت ، نام شهر ها و قصبه هائی است که گوئی در قرون بعد از سلاجقه و ترکتازی ترکمانان و مغول به کلی ویران شده و از آنها در کتب جغرافیائی و تاریخی متأخر مانند معجم البلدان یا نزهت القلوب یا تاریخ هرات یا احیاء الملوک و غیره اثری نیست، و از آن جمله در صفحه (٢۰٧) در مرگ طاهربن اللیث برادر یعقوب گوید: (( و گور او اکنون به کرمتی است)) و با انقلابات سیستان و فترات مخرّبهٔ آن ملک که از عهد ترکمانان به بعد موجب خرابی و انمحاء اکثر قراء و قصبات سیستان گردیده ، بعید است که گور برادر یعقوب در کرمتی نام محلی از توابع نوقان (نوق؟) در مملکت سیستان به یاد کسی مانده باشد جز آن که تألیف کتاب چنان که معتقدیم خیلی قدیم بدانیم.

٧- دیگر در صفحه ۱٧۴ گوید: (( وزان روز تا این روز به بغداد بیش از سیستان دخل و حمل نرسید آخر بر آن جمله اتفاق افتاد که امیرالمؤمنین  رشید را خطبه همی کردند و هنوز آن خطبهٔ بنی العباس بر جای است اما حال منقطع گشت )) از این عبارت به خوبی معلوم است که این قسمت کتابی در زمان استقلال و قدرت امرای سیستان و قبل از ضعف شدید خاندان بنی العباس نوشته شده- خاصه که لفظ ( اما حال منقطع گشت) الحاقی به نظر می آید- و اگر مطابق اواخر کتاب بعد از واقعهٔ هلاکوخان یا در عهد سلطان محمد خوارزمشاه تألیف شده بود ،معلوم نبود که 




وقعی به بغداد و فرستادن یا نفرستادن حمل و خطبه کردن یا نکردن آنان گذاشته می شد ، و خود این جمله می رساند که تحریر اصل کتاب لااقل در اوایل عهد سلاجقه صورت گرفته است و همچنین از شرح مالیات و جمع و خرج سیستان نتیجه و تعریف آبادی ملک نیمروز و عظمت و استحکام و عمران شهر زرنگ (صفحات ۵۶-۶۴-٧۱-٧٢و غیره)  به درستی قدمت کتاب مدلل می شود ، و گاهی به خاطر می رسد که شاید این کتاب چند بار تألیف شده یکی در عصر یعقوب لیث و عمرولیث و دیگر در عصر خلف بن احمد و غلبهٔ سلطان محمود غزنوی و دیگر در عصر طغرل سلجوقی و دیگر در حدود ٧٢۵ که پایان کتاب است ، زیرا به قدری از حمزة بن آذرک شاری خارجی و آل صفار و ابو جعفر احمد بن محمد حمایت می کند و آنان را می ستاید که طبعاً شخص به این خیال می افتد که در عصر ابی الفضل تاج الدین که از این کتاب برمی آید که او نسبتی به خانوادهٔ صفاریان نداشته، چگونه مورخی تا این اندازه از پادشاهان قدیم و متغلبان دیرین حمایت می کرده است ؟ و از عبارات هم بر می آید که اول این کتاب با اواسط و اواخرش بی تفاوت نیست ، مثلاً در ضمن شرح حال ابوالفضل تاج الدین اول ، نام روز و ماه و سال فارسی دیده می شود و قبلاً این رسم در این کتاب به نظر نمی رسد- و نیز درجات بروج و زایجه تعیین می شود که در قسمت قلبی (۱) نیست ، مگر در آغازغلبهٔ سلطان محمود غزنوی به سیستان که آن هم در حاشیهٔ کتاب درجهٔ طالع را نوشته است نه در متن و معلوم می دارد که بعدالحاق شده است (صفحه ٣٣۱) ولی از آن پس در متن کتاب درجات طوالع ذکر میشود (صفحه ٣۵٣) و اگر خواننده دقیق شود نکات دقیق دیگری هم در تأیید این معنی به دست خواهد آورد.

٨- اما فرق بین آخر کتاب یعنی از مرگ ابوالفضل (صفحه ٣۵۴) به بعد به قدری آشکار است که گویا شرح آن از قبیل توضیح  واضحات شمرده شود و روشن ترین آن همه قطع شدن مطلب تاریخ است در صفحه (٣۵٣) در آخر داستان ابوالفضل و افتادن ۱٧ سال از تاریخ مذکور، چه این قسمت ابتر در حوالی سنه ۴۴٨ است و مرگ ابوالفضل در ۴۶۵، و در آن هنگام او در میان امرای سلجوقی به سختی گیر کرده بود و از دو رویه میانهٔ موسی بیغو و داود چغری که با هم اختلاف داشتند 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. فقط در صفحه ٩۵-٩۶ در ولادت حضرت رسول از کتاب ابو موسی خوارزمی یک بار زایجه نقل شده است. 



در مانده و شاید دچار حبس و تبعید و امثال ذلک شده و تاریخ آخر عمرش ناتمام مانده است- و از قضا در هیچ تاریخی از این قسمت از تاریخ سیستان و رقابت میان امرای سلجوقی و نام ابوالفضل نصر بن احمد و ابو نصر برادرش و روابط آنان با غزنویان و سلجوقیان دیده نمی شود که شخص بدان که از این تاریخ به بعد چه به سر ابوالفضل مذکور آمده است (۱) و اتفاقاً احیاء الملوک هم نام وی و جریان های تاریخی مذکور در فوق را ندارد، و خود این هم دلیلی است که ملک حسین و مورخین قبل از او این تاریخ را در دست نداشته اند و اگر هم آن را دیده اند جزواتی از آغاز کتاب بوده است والا دلیل نداشت که قصهٔ ابوالفضل اول را مسکوت بگذارند ؟ و بالاخره بعد از مرگ ابوالفضل جملات کتاب هم از حیث لغت و ترکیب و هم از حیث سیاقت تاریخی یکباره عوض می شود ، و جملات مصدری به جای تفاصیل مرتب پیش می آید و این جمله ها متوالی و متتابع می شود و در ضمن آنها گاهی بیست و دو و گاهی شانزده و گاهی یازده سال از متن تاریخ گم می شود (ص ٣۶٢- ٣۶٣) و باز در صفحه (٣٧٧) ختم می گردد.

از جمله اختلافات فاحش و آشکار عبارتی ، در صفحه ٣٨۰ سطر ۱٣-۱۵ گوید: (( ملک معظم نصیر الحق والدین چون این سخن استماع کرد اثر غضب در بشرهٔ او متمکن گشت و آتش غیرت بالا گرفت...الی آخر )) که کاملاً شبیه به عبارات همان عصر است و با شیوهٔ قسمت اول کتاب زمین تا آسمان تفاوت دارد ؛ و باز در صفحه ٣۶٩- ٣٧۰ گوید: (( و مراجعت کردن به جانب ولایت خود به خوشدلی تمام )) که لفظ مراجعت و خوشدلی و ترکیب جمله هیچ شباهت با قسم اول ندارد ؛ همچنین در همان صفحه جملهٔ (امرای کبار)  و در صفحه ۴٧۴ (نسل چنگیز خان) و در صفحه ٣٧٩ لغت (نوکر) که لغتی مغولی است، و لفظ (گوشانه)  به معنی (گوشه)  در همان صفحه ، در این کتاب سابقه نداشته و بار اول است که نوشته می شود ، و دیگر در صفحه ٣٨۰- ٣٧٨-  ٣٧٧ عبارت عجیب و غریب ذیل:  (( و ایشان را هزیمت داد و منهزم گردانید! )) مکرر شده و چگونه توان گفت که نویسندهٔ موجز نویس قسم اول 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. تا آنجا که حقیر دیده در تواریخ دو ابوالفضل را که اولی نصر بن احمد و دومی نصر ابن خلف بن نصر بن احمد و هر دو ملقب به تاج الدین بوده اند یکی شمرده و ذکر نخستین را از بین برده اند-  ابوالفضل دوم ممدوح عثمان مختاری و معزی و عبدالواسع جبلی است. 



کتاب مرتکب چنین سهو و خطائی شده و بعد از عبارت (هزیمت داد) عبارت (منهزم گردانید!) را با این زشتی و رکاکت تکرار نماید ؟ هلم جراً لفظ (محاربت) و لغت (فشردن و پشردن)  به جای محصور ساختن و در حصار گرفتن (ص ٣۵۵-٣۶۱) و لغت (در بندان)  به جای حصار گرفتن با حصار داشتن که مصطلح قسمت قبلی است به کلی تازه و با سیاق باقی کتاب متفاوت است؛ و نیز (( حربی رفت آنجا در معنی حرب بدر)) (صفحه ٣۶۰) که اگر چه عبارت محکم است ولی استعمال (در معنی) به جای یکی از ادات تشبیه در این کتاب به کلی تازه است و پیداست که از قلم نویسندهٔ تازه تری تراوش کرده است- و جمله های دیگر از قبیل (شفقت پدر فرزندی) و (جنگ آغاز کرد) و (درمانده شدند) و (تحت تصرف) و (اتفاق مقام افتاد) و (چون مردم آن قصبه از وصول مبارک او خبر یافتند در حال و ساعت استقبال کرده پیش آمدند) و ( مردمان آن ولایت بدو مستظهر و شادان می بودند)  و (عهد و میثاق)  و ( او را خلاص کرد و پیش خود طلبید و به انواع تربیت مخصوص گردانید) و ( یک سال در آن بیماری حلیف فراش بماند) و (استماع) و ( تفویض داشت)  و امثال ذلک دلایل فراوانی است بر مدعای ما که ذکر آن همه موجب تفصیل خواهد بود و از همه مهمتر کلمهٔ (در) و (اندر) است که شرحش بیاید. 

***

اما در این که این کتاب از عربی به فارسی ترجمه شده است یا در اصل به فارسی نوشته شده و از کتب عربی استفاده کرده است. به نظر حقیر تشخیص این معنی چندان آسان نیست، خاصه در نوشتهٔ قدما ، زیرا می دانیم که نثر فارسی غالباً تقلید از نثر عربی است و قدیم ترین کتبی که به فارسی دیده می شود و همانها مؤسس و سرمشق نثر نویسی برای آیندگانش شده است از زبان عربی به فارسی ترجمه گردیده ، و ازین رو توان گفت که شیوهٔ نثر فارسی در یک حدی همان شیوهٔ نثر عربی است ، پس در صورتی که نویسنده یا مترجم آشنا به اصول نویسندگی بوده باشد مشکل است تمیز داد که نوشته اش بالا صاله به فارسی تحریر یافته یا از عربی ترجمه شده است.  معذلک به دلایلی که ذکر آن همه تفصیلی خواهد داشت به نظر می رسد که این کتاب در اصل به فارسی تحریر شده و گاهی هم از کتب عربی مطلبی 





ترجمه گردیده است- مثلاً مطالبی که از کتاب گرشاسب ابوالمؤید نقل کرده و حدیث کوکری و حدیث فردوسی ، شکی نیست که از فارسی نقل شده و لیکن ترجمهٔ حال حضرت رسول و اسلاف وی و حال خلفای اسلامی جای به جای از عربی نقل گردیده. بار داستان حمزه و صفاریان تا آخر کتاب به پارسی بوده است- معذلک در میان همان قسمت هائی که در آخر کتاب یا حشو کتاب مسلم است که به فارسی تحریر شده باز ترکیباتی است در جمله بندی که کاملاً شبیه به عربی است ، از قبیل این که گاهی افعال را در ابتدای جمله می آورد و گاه در وسط جمله و به جای آن که به قاعدهٔ زبان فارسی افعال را در اواخر جمله ذکر کند جمله را به اسم ختم می نماید مانند: (( احمد بن محمد بن جعفر را المستعین بالله نام بود و هم بدین تاریخ نشست که فرمان یافت پدر)) (ص ٢۱۰) و معلوم است که این جمله که شرح حال المستعین بالله است نقل از عربی است ، اما آنجا که معلوم است از یادداشت های فارسی نقل شده جملات به صیاغ فارسی نوشته می شود مانند: (( تا هزار مرد به یک راه بیامدند و یعقوب مهتران ایشان را خلعت داد و نیکوئی گفت که از شما هرکه سرهنگ است امیر کنم و هرکه یک سوار است سرهنگ کنم و هر چه پیاده است شمارا سوار کنم و هر چه پس از آن هنر بینم جاه و قدر افزایم پس آن مردم با او آرام گرفتند )) (ص ٢۱۱) و آنجا که گوید: (( سوی عمار خارجی کس فرستاد و بگفت که شما این شغل که همی به سر بردید بدان بود که حمزة بن عبدالله هیچ مردم سکزی را نیازرد...اگر باید که سلامت یابی امیرالمؤمنینی از سر دور کن و برخیز دست با ما یکی کن که ما به اعتقاد نیکو برخاستیم که سیستان نیز فراکس ندهیم و به ولایت اندر فزائیم آنچه توانیم )) (ص ٢۱۰) از این دو سه نمونه از ترکیباتی فارسی مانند (بزرگی یعقوب پیدا گشتن گرفتن) و غیره مدعای ما روشن می شود. و بالاخره با آنچه ذکر شد نمی توان حکم کرد که این کتاب از عربی به فارسی به تمامه ترجمه شده و احوط آن است که چنان که اکنون به فارسی است آن را هم از اصل فارسی بدانیم. 

***

اختصاصات این کتاب در انشاء و نحو و صرف بسیار است که شرح همهٔ آنها به طول می انجامد و به دلایلی ناچاریم کتاب را به حجم زیاد مبتلا نسازیم لذا به 





اختصار شاره می کنیم که قواعد انشاء و دستور این کتاب با قدیمی ترین کتب فارسی که به نظر رسیده از قبیل نثر بلعمی در ترجمهٔ تاریخی طبری (بین ٣۵۰-٣۶۰) و حدود العالم (٣٧٢) شباهت نام دارد. 

اولاً- در سادگی و ایجاز منحصر به فرد است و از استعمال مترادفات که عمده شیوهٔ مترسلان فارسی است بر کنار است ، در کوتاهی جمله ها به هیج یک از کتب فارسی شباهت ندارد و در این صنعت شیرین و لطیف منفرد است ، و به حدی درنیاوردن کلمات مترادف و مکرر و ایراد جملات کوتاه سعی داشته که هرگاه به قاعدهٔ نقطه گذاری امروز جمله ها از هم تفکیک نمی شد.  بنا به عادتی که خوانندگان در این قبیل کتاب ها از حیث درازی جمله ها دارند، خواندن آن به درستی برای مردم نا آشنا دشوار می نمود.  سجع هیچ ندارد و گوئی با این صنعت که نوعی از شاعریست و ربطی به نثر ندارد آشنا نبوده است. 

ثانیاً- در استعمال کلمات عربی مقتصد است و بیشتر کلمات فارسی استعمال می کند و گاه می شود که در یکی دو جمله غیر از اسامی خاص یا تواریخ یک کلمه عربی یافت نمی شود و در هر صفحه که باز کنید از این جمله های تمام فارسی که بدون تکلیف و به سوق طبع نوشته شده مکرر خواهید یافت منجمله در صفحه ۱٧۵ که اتفاقاً باز شد می نویسد: (( باز حمزه برفت، سوی خراسان شد ، چون دانست که اینجا هنوز بر آن گروه برنیاید، و عیسی بن علی بر اثر وی با سپاه برفت روز پنجشنبه... و اندرین میان عیسی اینجا دوازده روز بود ، و حمزه به نشاپور شد و عیسی بر اثر او ، و بدر نیشابور فراهم رسیدند و حربی صعب کردند و حمزه بازگشت ، به سیستان آمد ، و عیسی به نشابور نزدیک پدر ببود.))

ثالثاً- اگر لغات عربی استعمال کرده همان هائی بوده است که گویا در کلمات مردم عصر داخل بوده و اتفاقاً غالب آن لغات را بلعمی هم استعمال کرده است ، از قبیل استعمال (حرب) عموماً به جای جنگ و (صعب) عوض سخت و (عظیم) و (هول) و (قوت) و (هزیمت) به جای بزرگ و بیم یا بیمناک و نیرو و گریز- یا استعمال کلمات دولتی عربی مانند: عامل ، خراج، سلطان (به معنی دولت) ، وفد ، جبابت ، قضاوت ، مستحت ، خطبه ، جایی ، ناحیت ، ولایت ، دخل ، شحنه ، امیر شرط ، امیر حرس ، قصه ، مصادره ، جریده، مظالم ، و بسی نظایر و امثال این لغت ها که به وسیلهٔ حکمرانان عرب در ضمن اداره کردن مملکت به جای مانده و نیز گاهی 




دیده شده که همان تشکیلات کلمات فارسی را از تشکیلات قدیم ایران اخذ کرده و در ضمن تشکیلات خود بکار بسته و در این کتاب داخل شده است ، مانند جهبذ و بندار و دفتر و دیوان و جامگی و برید و راهدان و رهدار و بدرقه و امثال اینها و بدیهی است که در عصر این کتاب رسمیت بالغات عربی بوده و به همان سبب در تمام کتب فارسی قدیم این قبیل لغات عربی در عبارات زیاد دیده می شود- ولی چه در سایر کتب قدیم و چه در این کتاب از لغاط متداول رسمی عربی که بگذریم دیگر همهٔ کلمات یا بیشتر آنها به فارسی است. 

رابعاً- از حیث لغات غریب فارسی هم از روش این کتاب پیداست که حتی الامکان سعی داشته است از آن لغات احتراز جوید، چه بسیاری لغات فارسی است که در شعر می بینیم ولی در این کتاب نمی بینیم ، و از این رو می توان پنداشت که نویسندگان کتب تاریخی در قدیم الایام ساعی بوده اند که چنان بنویسند که همهٔ مردم توانند خواند و دانست ، و از درج لغات مشکل و وحشی خودداری داشته اند ، لذا هرگاه از این جنس لغت در این کتب به نظر رسد باید گفت که آن لغت در زمان خود یکی از لغات متبادر به ذهن و معمولی عصر بوده است ، و اتفاقاً چنین لغاتی در این کتاب زیاد نیست و بالنسبه به ترکیب کلمات و قواعد صرف و نحو و اصطلاحات قدیمی که در آن دیده می شود لغت وحشی و کهنه در آن کمتر است. 

***

اما در چگونگی لغات و قواعد نحو و صرف: 

در این کتاب این گونه اختصاصات بسیار است چنان که تمام کتب فارسی قدیمی نیز اختصاصاتی دارند و اگر بخواهیم همهٔ آن اختصاصات و استعمالات را ضبط کنیم خود تألیفی دیگر خواهد بود، از این رو منباب نمونه به ذکر چند فقره از آنها اکتفا می نمائیم. 








۱- لغات و اصطلاحات 

آنک: به معنی آن گاه وآنجای که قرینهٔ اینک          بر: به معنی (با) بسیار دراین کتاب آمده و است و در اشعار قدیم دیده می شود، مثال:            این معنی را حقیر جای دیگر ندیده ام       ((آنک نام اسرائیل بریعقوب نهادند))ص ٨۴.         منجمله مثال: (( و اندر یک روز حجاج علامت آویختن بردن: به معنی مقابلت ومقاتلت و به           خویش بر هفتاد مرد کرد )) ص ۶٢(( و یا   خصم درآویختن، واین هم اصطلاحی                  تاجر بر شنکلیان یکی بود )) ص ٣۴۰.         شعریست، مثال: (( ومردمان قوقه چند بار با          برابر: به معنی متفق و بالاتفاق مثال: (( و   وی آویختن بردند و بسیار اسب...و کالای از         یاران حسین علی همه برابر دست به تیر                      آن وی ببردند.)) ص ٣۵۰.                             انداختن بردند)) ص ٢٨۱.                                                                             اشکرا: به جای (آشکارا) مثال:((اینجا بیرون         بشردن: به معنی فشردن و محصورساختن                         آمد و اشکرا شد)) ص ۱٧٣.                           مثال: (( آمدن امیر طاهر و امیر بوالعباس                                    اگر: به معنی (یا) و این معنی هم در شعر            را در حصار بشردن)) ص ٣۵۵.                فردوسی و انوری و در ترجمه بلعمی زیاد            بلاغت: به معنی بلوغ مثال: ((چه شیث به                            دیده می شود.                                             حد بلاغت رسید: ص ٧٩.                                              انگیزش: به معنی تحریک و ترغیب ص              بیرون گذاشتن: به معنی آزاد ساختن در                          ٢٩۱.                                                      مقابل بازداشتن و حبس کردن...ص ٣۵۱.                               او کند: به جای افکند، مثال: ((و خطبهٔ آل             بیش: به معنی دیگر وپس و از این پس و                           عمرو به او کندند و مفرد خطبه کردند به نام          بیش ازاین وهرگز مثال معنی اخیر: ((باز   محمود)) ص ٣٢٩.                                      روزی رفت که تابوت بگشاید گشاده نگشت                            ایما: به جای (ما) به موازنهٔ (ایشان) مثال:            و از هوا آواز آمد که بیش این تابوت بدست                    (( تا نه ایما ماند و نه ایشان)) ص ٢٧۶.              تو نگشاید)) ص ٨٢.                                                           اینت: به معنی (این است) مطلقاً در مورد             بیران: به معنی ویران.                                                                             خطاب یا غیاب،مفرد یا جمع،که از مختصات         پرن: به معنی مرز وپل که سدهای خاکی و شعریست مثال: ((یعقوب گفت به فرزندان             دستی باشد ص ٧٣.                                                                           اینت بزرگ شرف مصطفی که نبود مگراندر         پول: به جای پل که در لغت پهلوی پهل                      عربیات طاهرات)) ص ٨۵.                            است، واسدی گفته((چون پولی است زی آن بخشش: به معنی بخش و تقسیم ، مثال:                جهان این جهان...))                                                                        ((ساعات روز رابخشش کرده بود))ص٣۰۱.         پوست: به معنی نیام شمشیر. مثال:                                                 بخشیدن: به معنی قسمت و بخش کردن مثال:         ((شمشیر بپوست کردم)) ص ٩٨.                                                   ((سی روز مایگان بخشیده بود،هرروز کاری          پیش: به جای مسدود و بسته ص ٢٧٣.                                 را)) ص ٢۶۱.                                            پیش: به جای (از پیش) ص ٣٢٨.                                                  بدست کردن: به معنی بدست آوردن مکرر و          تجن: به معنی نهری که از رود بزرگ جدا                      از آن جمله: ص ۱٨٨.                                   کنند، ص ٣٧٣.                                                                                                                        بدست او کردند: یعنی بر دست او دادند مثال:          تهل: به معنی تل، ص ٩٢.                                                           (( تا به صلح فرو آمدند و قلعه بر دست امیر           تیزگونه: سوداوی و عصبی و تندخوی.   بهاءالدوله کردند)) ص ٣۶۰.                           مثال: ((اورا برادرزادهٔ بودبرنا وتیزگونه))

٢٨۶.                                                      دست کردن و پیش کردن: به معنی واداشتن 

جل: به معنی لفافه و پوشش طفل، ص ٩٧.           کسی به کاری ص ۱۰٨.

جوب: مکرر به جای جوی.                            دست میان: به معنی غلاف و کمر شمشیر 

چشم بینش: به معنی سرشناس و معروف            (ظاهراً) ص ٢٢۵. 

مثال: ((و خادمان دیوان...و هر چشم بینشی          دیگر: به معنی ثانی و مانند، مثال: ((مرا 

راهرچند که بودندی به هرشهر که بودندی))          دختریست که امروز تا شرق و غرب او را ص ٧٢.                                                   دیگر نیست)) ص ٨٨. 

چشم دیدی: به معنی ریاکاری، مثال: ((نادان          دیوال: به جای دیوار، ص ٣۵۶. 

مردمان اویست که پرستش یزدان چشم دیدی          راستای: به معنی در حق و درباره، (ص

را کند)) ص ۱٣٢.                                      ٣۱۴) و این لفظ در بیهقی دیده شده است.

چشم زدگی: به معنی چشم زخم که عربی آن          راست گشتن و راست کردن:به معانی عدیده

عین الکمالست، مثال: (( تا روزگار برآمد و          منجمله اول به معنی التیام جستن و دوم به 

چشم زدگی رسید)) ٣٢۶.                               معنی ترمیم کردن،در(ص ۱۰۱-٣٣٣).

چند: به معنی اندازه و حجم، مثال: ((و عمرو         روزبرآمد: به جای طلوع آفتاب،ص ٣۵٩.

معتضد را اشتری دو کوهان فرستاده بود چند         روز مایگان: به معنی تقویم و شمار روز و

ماده پیلی بزرگ)) ص ٢۵٧.                           ماه، ص ٢۶۱. 

چند: به معنی چندان که  یا همین که، مثال              زبرسون: به معنی (زبرسوی) یعنی طرف

((چند عهد بدو رسید شهر راضبط کرد)) ص          بالا، ص ۵٩. 

۱٩۵.                                                       زفرین: به معنی زولفین در، ص ٢۶٣.

چه:به جای چون و چو مکرر بر مکرر،مثال:         زورین: به معنی (زبرین) ص ٣۵۶.

(( چه شیث به حدّ بلاغت رسید...  چه انوش          ساخته وساختن و ساخت:به معانی عدیده و

بزرگ شد)) ص ٨۰.                                     گوناگون که از اختصاصات این لغت است حدّثنا و اخبرنا:مضاف به عدد به معنی آنچه           و از آن جمله ساخته به معنی ملایم و حلیم 

عرب (معنعن) گوید، مثال: (( و بدو روایت           و آرام و ساخته تر به معنی موافقتر، مثال:

حدّثنا و اخبرنا...گوید تا بکعب الاحبار)) ص          ((مردی ساخته بود بی تعصب وبر خوارج

٣٨.                                                        (بر به معنی با) ساخته بود وطریق سلامت

خانه خیز: به معنی خانه کوچ، مثال: (( فرو           گرفته)) ص ٢۰۰.                                    آوردن رعایا و خانه خیز بردن ایشان را به            سریکی کردن:به معنی متحد شدن، مکرر.

قهستان)) ص ٣٧۴.                                      سیوک سایه: به معنی پناه و امن. (ص 

خجاره: به معنی اندک، مثال: ((بفروخت به           ٣٢۴).

پانزده هزار دینارکه بستدند درمدتی خجاره))         شهر راندن ومملکت راندن: به معنی ملک

ص ٣۶۰.                                                 داری وکشور مداری و کامروائی،ص ٨٣.

خداونده: در مورد مؤنث، مثال: (( و هدیها           شهر ایران و ایرانشهر: به معنی مملکت 

فرستادندی خداوندهٔ آن را)) ص ٨٩.                  ایران، و این اصطلاح در بلعمی و شاهنامه

دربندان: به معنی حصارداری، ص ٣۶۵.             مستعمل است.                                            در پیش کردن: به معنی در چفت کردن، ص          علت آوردن: عذر خواستن و تعلل ورزیدن،              ٢٧٣.                                                      (ص ٢٧۵).     

در سخت کردن: به معنی در چفت کردن و             فتنه گشتن: به جای عاشق شدن،(ص ٩٣).   مسدود ساختن، ص ٣۵٢.                                فراسر: یعنی بالای سر، مثال: ((فراسر پدر   بنشست گریان)) ص ٨۵.                                موجود آمدن و آوردن:به معنی بوجود آمدن   فرو شدن: به معنی فرود آمدن. مثال: (( و             و آوردن ، مثال: (( و عبدالله از او موجود امیر بهاءالدوله و امیر ابوالفضل بدو فرو               آمد)) ص ٩٣ (( و آن سال که رسول الله شدند)) ص ٣۶۱.                                         موجود آمد)) ص ٩۴ (( و روح اندر و فرو شدن: به معنی نابود شدن، مثال: ((این            موجود آورد)) ص ٧٨.

دربندان هشت ماه بماند و قریب پانصد مرد            نابیوسان: یعنی من غیر انتظار و بی سابقه فرو شد)) ص ٣٨٢.                                      مثال:((چون نزدیکان شهربرسید نابیوسان فرو کرده: به معنی خاموش، مثال: (( چون            با نصر جوینی را بکشت)) ص ٢٨٨. 

اندرشدی چراغ ها دیدی فروکرده))ص ٨۴.           نزدیکان: به معنی نزدیکی ها مکرر. مثال: فرو نهادن: پیمان بستن، مکرر (ص ٣۱٩).           ((چون ابرهه بیامد تا نزدیکان حرم)) ص 

فریشته: به جای فرشته مکرر.                          ٩۰ و ص ٢٨٨ و غیره .

فشته: به جای پشته، ص ٣٧۱.                          نژاده: به معنی نسل و نژاد. مثال: (( مهلّب کارک: مصفرکار، مثال: ((تا کارک خویش             پیش آمد بر اسبی ابلق از نژادهٔ پدرخویش ساخته کنم)) ص ۱۰٣.                                   برنشسته)) ص ۱۱٨.

کانا:به معنی نادان ضد دانا، مثال:((خویشتن            نگاهداشتن: به معنی دیدبانی و رعایت و 

کانا ساخته بود،چیزهائی کرد که مردمان از            مواظبت و احتیاط . از آن جمله مثال:  

آن بخندیدی)) ص ٢۶٣.                                 ((نگاهدارید تاهیچ کس را نکشید وخون از کندَآن: به جای کندا آن یا کندایان، به معنی             سر نبارد)) ص ٣۴٨. 

کاهنان یا عقلا، ص ٨٧.                                 نگرش و بی نگرش: به معنی ملاحظه و 

کمتری: به جای کمترین و بیشتری به جای             رعایت و دقت، مکرر، صفحات (٢۱۴-

بیشترین مکرر.                                            ٢۵٩) و غیره. 

کوش: درحال اضافه به معنی سعی، مثال:              وسعت: به معنی امروزی مکنت و تموّل. 

(( و بیخردان شب و روز کوش خورش و               یاد او گیریم: یعنی به یاد اوشراب خوریم،

شکم خویش گرفته بودندی)) ص ٢٧۰.                  مثال: (( باری یاد او گیریم، وهمه مهتران کوشه: به جای (کوشک) مکرر،(ص٣۱۰-             خراسان حاضر بودند یاد وی گرفت و 

٣۱٩- ٣۵۶).                                               بخورد)) ص ٣۰٢. 

گرم: به معنی یال و برز یا به معنی گردن و            یارگی: به معنی یارائی مکرر بر مکرر

سینه، مثال: (( و بگرم رستم دستان برآمد و             منجمله ص ۱٨٣. 

عالم همه از او رنگ گرفت)) ص ٣٢۵.                یانه: به جای اگر نه والاّ، مثال:(( اگرخود

گوشانه: به معنی گوشه و کنار، مثال: ((اگر           بازگردد یانه هلاک شود))ص ۵٨و((گفتی 

مرا هزیمت دادند ترک ازسیستان گیرم و به            که ایزد تعالی ناصر دین محمد است یانه ما

همان گوشانه راضی شوم)) ص ٣٨۰.                 راچه یارگی بودی که این کردی)) ص۱٨٣

گونه: درترکیبات مختلف، چون صلح گونه،          و افعالی به معانی مختلف چون: 

سست گونه، آشفته گونه، شوریده گونه و              افتاد: به معنی عمل آمد، مثال: تا آنجا 

غیره مکرر.                                              چندانی ترنجبین افتاد (ص ٣٢٧) و غیره. 

مرگی: مرادف با قحطی به معنی مرگ و میر 

و بلای آسمانی (ص ۱٩۶) و این لغت در                                   ***

پهلوی مستعمل بوده و اسدی طوسی هم دارد:

((بمرگی رسیدند از زندگی)) 


        



























یکی دیگر از اختصاصات لغوی این کتاب تمام آوردن بعضی افعال و اسامی است مانند : اشتر ، به جای شتر. اسپرد ، به جای سپرد.  استاند ، به جای ستاند. اشنیدن ، به جای شنید. اشکم ، به جای شکم. و امیر آب و اوی و بیای و بگوی و غیره؛ و گاهی هم اختصارهائی دارد، در افعال مانند: بیستانید ، به جای بایستادانید ؛ و در حروف مانند تخفیف (از) به (ز) چون زانچه ، زانجا ، زو ، زین ، زبس ، زپس و غیره ، و گاهی در اسامی و کنی مانند:  ملیکه ، جبریل، اسحق ، اسمعیل ، بوالقسم ، بوالحرث ، بسحق و نیز غالباً (ابو) را که علامت کنیه است (بو) یا (با) یا (بل) ضبط می کند و گاهی اعراب آن را هم رعایت نمی نماید. 

دیگر ، استعمال کلمه (تا)  مکرر و به معانی عدیده مانند (تا این بود) یعنی (پس چون این کار واقع شد) و(جهد کن تا کسی بیاید و ترا بستاند تا مرا عذر نباشد و تا زیان ندارد) ص ٢۵۶ و (می دیدم تا شکم او پاره کرد و ندانم تا نیز چه کرد)  ص ۱۰۱. 

دیگر تکرار کلمهٔ (باز) گاهی به جای فاء ابتدائی عربی که بعضی پارسی نویسان در ترجمه (پس) به جای آن می نوشتند ، و گاهی عوض واو عطف عربی که بر سر جملهٔ عطف شده درمی آید ، و وقتی به معنی (به) بر سر اسماء مانند (باز خراسان شد- او را باز هراة فرستادند- باز جای و خرد آمدند- باز ایشان رسید) که معنای آن به خراسان و به هراة و به جای و خرد و به ایشان است، و چنین می دانم که این حرف (باز) در مواردی به این معنی رواست.  استعمال شود که در رسیدن فاعل به مقصد نوعی از اعاده و بازگشت مضمر باشد و معنای آن در حقیقت چنین باشد که: (باز به خراسان شد- و باز دوباره او را به هراة فرستادند- و باز به جای نخست و خرد خود باز آمدند- و باز به ایشان رسید) و غیره ، و احیاناً در این کتاب هم این مراعات شده ، و می توان گفت که از مد نظر ایجاز (با) را حذف کرده و به حرف (باز) اکتفا نموده است. 

و از اصطلاحات قدیم یک اصطلاح را که در بلعمی و بیهقی و غیره دیده می شود ندارد و آن باء تأکید است که بر سر فعل نفی و نهی و جحد درآورده و آن را مؤکد می ساخته اند مانند: بنکنم- بمکن- بنرفت- و در این کتاب این اصطلاح که تا قرن هفتم هم در کتب باقیست دیده نمی شود.  ولی این باء در سایر موارد این کتاب مکرر استعمال شده است. 

دیگر کلمهٔ (فرا)  را زیاد ترکیب ساخته است مانند: فراسر ، به معنی بالاسر- فرا 


روی ، به معنی بروی – به معنی به سوی وی- فراملیکه گفت ، یعنی به ملائکه گفت- فراهم رسیدند ، یعنی به هم برخوردند- فرامن ده یعنی به من ده- فرا ماده و فرا اوده- فرا رفت- فرا رسید- فرجای شد- فرا آمد- فرادید- فرانشست- فرادید آورد- فرا دید آمد- فرا گفت- فراگرفت و غیره. 

دیگر نوشتن و مشقات آن را که مراد نویسندگی است ، همه جا (نبشتن) یا باء آورده مگر در فعل امر که (نویسی) با واو ضبط نموده و به معنی (پیچیده) را هم بو او آورده است. 

دیگر (نیز)  را گاهی به معنای (دیگر) آورده است: (( غلام گفت دینار نیز اندر خزینه نماند )) ص ۱۶۴ و (( ندانم تا نیز چه کرد )) ص ۱۰۱ و (پیش)  را گاه به جای از پیش آورده: (( امیر خلف دانست که محنت رسیدست که پیش فرزند همی باید گریخت )) ص ٣٢٨. 

دیگر کلمهٔ (اندر)  بسیار در عبارات بکار می رود و در این شیوه به ترجمهٔ بلعمی بی شباهت نیست ، مانند: (( و از همه خویشتن را اندر حل کرد )) یعنی بحل کرد ، و چون: (حمله اندر آورد)  و(اندر دید) و غیره لیکن در ترجمه بلعمی این اندازه مورد استعمال ندارد. و گاه از استعمال این کلمه دقت نویسنده در حسن ادای معنی به ظهور می رسد چنان که در این امثال : (( امیر حسین بیامد به لب هیرمند و آب سیل آمده بود ،سپاه  اندر آب بگذاشت  )) (ص ٣۱٧) که ظاهراً بایستی گفته باشد: سپاه از آب یا بر آب بگذاشت ، ولی نظر به آن که گوید سیل آمده بود مثل آنست که در گذرانیدن سپاه نوعی اغراق آورده که گذارده کردن سپاه را از اندرون سیلاب که صحرائی را فرو گرفته است مجسم سازد ، و لطف این معنی بر ارباب دقت پوشیده نیست ، سوای این دقایق می توان گفت  درآوردن این کلمه و تکرارش تا حدی افراط کرده است.  مثال:  (( اندر افکندند به سرای قصر اندر )) ص ٢۶۵ و (( و خبر اندر رسید )) ص ٢٨٣ و اندر دید ، و اندر شهر اندر، و به خواب اندر دید ، و بدان اندر ، و بدین اندر و غیره.  و از عجایب آن که در این کتاب تا صفحه ٣۵۵ که قسمت اول تألیف است لفظ (در)  به هیچ وجه به نظر حقیر نرسیده است ، ولی از صفحه ٣۵۶ به بعد که گفتیم کسی دیگر تألیف کرده است ، کلمه (در) گاه گاه دیده می شود مانند : (( و امیر ابوالعباس را در حصار درق بشردن )) و (( نشستن امیر ابوالعباس در شارستان و امیری گرفتن )) ٣۵٧ و امثال اینها و تا آخر کتاب در هر سطری کلمه (در) به نظر حقیر نرسیده و 


همه جا (اندر) آمده است. 

دیگر کلمهٔ (را) که از علائم مفعول مطلق و مفعول له و احیاناً به معنی (برای) و معانی دیگر هم استعمال می شده است ، نیز زیاد استعمال می کند.  منجمله گاهی در مورد یک مفعول دوبار در یک جمله استعمال شده چون:  (( و روشنک را دختر او را بزنی کرد (۱) )) ص ۵۶ و باز : (( تابوت ابن عم خویش را یعقوب را ده (٢) )) ص ٨۴ که گویا برای عدم التباس و تأکید این علامت تکرار شده است. و گاه بدون ضرورت این علامت را بکار برده مانند (( یعقوب گفت که فرزندان اسحق دادی ؟ گفت نه بالأ عرابیة الجر همیه غاضره را )) ص ٨۵ و (( الا هیچ چیز دیگر گذاشته نبود به عمد را )) ص ٣٢۰. و گاه به معنی (برای) آمده همچون: (( غرض بزرگی مصطفی را بود و دین اسلام را )) ص ۱۰۴. و احیاناً یک مفعول را به عنوان صفت و موصوف چنان که اشاره شد و یا به عنوان نعت و منعوت یا توضیح و تکمیل معنی بدو قسمت نبوده و دو بار علامت مفعول را استعمال کرده چون: (( پسر خویش را با سپاهی بسیار مفضل را به سیستان فرستاد )) ص۱۴۱ واین جمله تقلید عربیست ، و از قضا مفعول هائی که به فارسی با کلمهٔ (مر) همراه است و بعضی نویسندگان خراسان مانند ناصر خسرو در زادالمسافر آن را زیاد به کار بسته اند.  در این کتاب بسیار کم است.  

دیگر کلمهٔ (الا) را گاهی مکرر استعمال کرده است چون: (( هیچ کس نتوانست آن را ستدن الا تا بدادند  )) ص ۵٧ و (( امیر خلف اندر حصار هیچ علفه نگذاشته بود الا حصاری بود خالی از همه چیزی الا فرشی دست فرو کرده بودند اندر صفهٔ قلعهٔ ارگ ، الا هیچ چیز دیگر گذاشته نبود به عمد را )) ص ٣٢۰.

دیگر (بر او) و(بر آن)  به معنی در آنجا و در آن و (به) در مورد (با) مثال هر دو:  (( برخواست و به کابل شد و برو گاه گاه به زنبیل جنگ کردی )) ص ۱٣٩.

٢- ضمایر و جمع ها 

در ضمایر و جمع ها هم اختصاصاتی در این کتاب هست که تا حدی تازگی دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. در متن کتاب را. اولی را کاتب نسخه ای که برای چاپ می نوشته حذف کرده و چون در دو سه جزو آغاز کتاب از مراجعه به اصل نسخه غفلت شده و به مراجعهٔ مسوده اکتفا رفت دو سه غلط از این قبیل روی داد که در غلط گیری آخر کتاب اشاره شده است.                                ٢. اینجا هم مانند فقرهٔ اول حرف (را)  در متن حذف شده است. 

منجمله گاهی ضمیر جمع را مفرد آورده است مثال: (( همه پیلان ابرهه را سجده کردی و آن یک پیل نکردی )) ص ٩۱- و نیز (( نامه کرد که مردی کاری فرست با سپاهی که خوارج اینجا بسیار گشت )) ص ۱٣٨.و (( چیز هائی کرد که مردمان بخندیدی )) ص ٢۶٣.

و گاه ضمیر نکره را معرفه آورده چون: (( نادان مردمان اویست که دوستی بر وی افتعال کند )) ص ۱٣٢.

و گاه در مورد غیر ذوی العقول ضمیر ذوی العقول مانند: (( و بدان کوشک شد که او را همی بنا کردند و بر بام او شد و شراب خورد )) ص ۱۶۴.

و گاه به جای ضمیر متکلم وحده در افعال انشائی یا مطیعی ضمیر مفرد مغایب آورده است این مکرر است چون (( و سلطان محمود سبکتکین اندر مجلس خویش این حکایت از امیر طاهر بو علی برگرفتی و گفتی مرا بایستی که او را زنده بدیدی)) (ص٣۱۶) دیگر: (( و همه روز ماکان متأسف بود که [کاشکی] من طاهر را بدیدی تا خدمتی کردمی)) ٣۱۴.

و گاه به جای ضمیر متکلم مع الغیر ضمیر مفرد مغایب آورده چون: (( گفت همه نعمتی ما را هست اما بایستی که امیر با جعفر را بدیدی)) ص ٣۰٢ و این نوع ضمایر در این کتاب مکرر آمده است. 

و گاه در جملهٔ ازضمیرغایب یک مرتبه به ضمیر متکلم وحده یا مع الغیر یا بالعکس التفات می نماید چون: (( حسین دانست و مردمان شارستان که با وی طاقت نداریم صلح پیش گرفت))ص ٣٢۰ و:((عمرو ازهری مال ومردمان می فرستاد و خجستانی را هیچ خبر نبود چون دانست خجستانی که شهر نتوانم گشاد کسهاء خویش را به ویرانی نواحی فرمان داد)) ص ٢٣٧ و این طریقه جز در متون پهلوی و ترجمهٔ بلعمی جای دیگر به نظر نرسیده است ، منجمله در کارنامه اردشیر بابکان گوید:(( اردوان دانست که کنیزک من با اردشیر گریخت و رفت (۱) )).

و گاه جمع های عربی را جمع فارسی نیز می بندد ، چون:  عجایب ها و کتب ها و ملوکان و غیره-  و گاه اسامی ذوی العقول را با (ها) که علامت جمع غیر ذیروح است ، جمع بندی می کند ، چون:  (کسها)  و گاه کلمات عربی را به فارسی جمع 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱.کار نامه طبع طهران ((ص ۱٩)) فقره ٣.


می بندد چون: ملکان- حرّتان- جدّان -حرمیان- حرّان-رسولان- نقیبان و امثال این- و گاه اسامی معنی فارسی را با الف و نون جمع بسته چون: نزدیکان- سوگندان. و گاه ضمیر جمع مخاطب (اید) را منفصل آورده چون: ((بد گروهی اید )) توضیح آنکه ضمایر اخباری مزبور در اصل پهلوی هم منفصل است و به صورت (هوهم- هوهی- هومت- هوهیم- هوهید- هوهند)  به افعال متصل می شده که امروز تنها از آنها: م- ی-د- یم- ید- ند باقیمانده است. 

و در موقع جمع بستن اسامی که آخر آنها الف باشد اگر آن الف متصل به یاء اصلی بوده باشد در جمع (یا) را می آورد چون (خدایان)  و هر گاه لغتی ختم به الف شود و در اصل لغت یائی نباشد آن را بدون یاء جمع می بندد چون (بنّا آن)  و (ناسزاآن) ص ٢٧۰.

و غالباً (مردم) را مفرد گرفته و ضمیر آن را مفرد آورده است چون: (( و آن مردم هزیمت کرد)) و (( مردم بسیار بر او جمع شد)) وگاهی هم مفرد را در مورد احترام ضمیر جمع می دهد، چون: (( وعبدالله به سواد سیستان اندر همی گشتند)) ص ۱۵۴.

و نوعی حرف اشاره در این کتاب هست که از مغول به بعد بندرت در نثر و نظم دیده میشود و آن چنان است که وقتی می خواهند وصف چیزی یا کسی یا جماعتی را به طریق تخفیف و توهین یا تلطیف و تصغیر ایراد نمایند. آن جملهٔ وصفی را با کلمهٔ (ازاین)  ابتدا کرده و بعدهائی نکره نیز برآن می افزایند، مثال: (( زهیر بن محمد عتیبه را سالار کرد وبه بست فرستاد،از این گروهی متمردان را عتیبه نزدیک خویش راه داد و قصد کرد که نافرمان گردد)) ص ۱۶۰ وچنان که شاعر گوید: 

     ازین مه پاره ای عابد فریبی                    ملا یک صورتی طاوس زیبی   

٣- اسماء اعداد:  

در اعداد هم رسم خاصی دارد که آن هم قدیمی است چنان که پس از ذکر عدد نخستین عدد دوم و سوم را به لفظ (دو دیگر) و ( سدیگر)  آورده و گاه در مورد مضاف الیه بودن عدد هم این قاعده را رعایت کرده است ، چنان که گوید (روز دو دیگر) و (سال سدیگر)  یعنی روز دوم و سال سوم ، که فصیح آن دو دیگر روز و سدیگر سالست.  ولی در پهلوی طریقهٔ اول معمول بوده.  و اعداد کتبی را هم بدین املا نویسد: دویم- سیوم-  یانزدهم- پانزدهم- هژدهم ، و غالباً به جای یاء نکره 



نمایندهٔ عدد یک کلمهٔ (یکی) می آورد همچون: (( یکی مرد دید به بالای یکی خرمابن)) ص ٩٩.

۴-افعال: 

در افعال هم اختصاص هائی دارد، که از آن جمله است استعمال افعال بوجوه مختلف از قبیل استعمال فعل (بودن)  به چند درجه: 

۱) ماضی معمولی (بود)،چنان که گوید: چنان و چنین بود.                                 ٢) ماضی مستمر (ببود)، چنان که گوید: و اینجا روزگاری ببود ص ۱٨۴ و (( به سیستان اندر آمد و دیر گاه ببود)) ص ۱٧۱.                                               ٣) ماضی بعید (بوده بود)، چنان که گوید: (( و تمیم را صحبت بوده بود با منصور که اندر راه عدیل او بوده بود)) ص ۱۶۵.                                                 ۴) ماضی مستمر بعید (ببوده بود)، چنان که گوید: (( آنجا ببوده بود)) و گاهی هم این فعل را منباب تأکید استعمال کرده چنان که گوید: (( دست خویش بر برمن فرود آورد و همهٔ آن باز کرده راست گشت که هیچ اثر نماند و مرا خود از آن هیچ درد نبوده بود)) ص ۱۰۱.  چون میان شکافتن پهلوی حضرت رسول در روی بلندی و باز گفتن شرح آن ، بیش از چند دقیقه فاصله نداشته لهذا می توان گفت این استعمال مختص ماضی بعید و مستمر است و در اینجا معنی تأکیدی از آن مستفاد می شود. ولی غالب استعمال فعل اخیر در طبری و در سایر کتب قدیم و در لهجهٔ امروز مردم جنوب ایران در مورد ماضی بعید است ولی در ادبیات فارسی از مغول به بعد تبدیل به فعل (بوده) شده است. 

دیگر استعمال فعل (شدن) به چند معنی و چند وجه: 

۱) به معانی مختلفه از قبیل مردن- رفتن- درآمدن- چنان که گوید (( چون شغل به دست وی شد)) یعنی درآمد و به معنی حاصل آمدن: (( او را شوکت و قوت شد)) یعنی حاصل آمد.  و ترکیب این فعل با (بر) چون: ((و دل بخردان ازو بر شد)) یعنی کنده شد. 

و از همه تازه تر (شد) ماضی است که منباب تأکید در زمان حال استعمال می کند ، مثال: (( و او محمدست و امت او که مرا ایزد تعالی به سبب اولعین و رانده کرد و اکنونست که حال بر من تنگ شد ندانم که چکنم و کجا شوم )) ص ٩۴.



و نیز: (( زیاد بن ابیه به کوفه بود عبدالرحمن رفت که نزدیک زیاد شد، بدر کوفه رسید فرمان یافت)) ص۱۱٩ هر چند شاهد دوم ممکن است غلط کاتب باشد لیکن مثال اول صحیح است و نظیر آن را در شعر فردوسی که فرماید: 

چنین   گفت   رستم   بهرام   شیر                                                                                                                                            که ترسم که رخشم شد از کار سیر(۱)

و شعر خواجه حافظ که فرموده:  

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل دراندیشه که چون عشوه کنددرکارش 

می توان یافت و شکی نیست که این فعل نوعی ماضی مؤکدیست که در زمان حال منباب تحقیق کامل فعل استعمال می شده است. 

دیگر افعال تمام مانند اسپرد و اشنید و غیره که در قسمت لغات و اصطلاحات اشاره شد و دیگر افعالی مانند: نیوشید و ایستانید و بیستانید به معنی بایستادانید متعدی ، و آرستن و نیارستن و افعال مجهول مانند: کرده شد و گرفته شد و بوده شد ، و امر غایب مانند: باید که باشد ، مثال: (( آنجا ناچار علماء بسیار باید که باشد و عامهٔ سیستان علم دوست باید که باشد)) ص ۵٨.

دیگر: فعل (دیدن) به معنی رأی داشتن و مصلحت اندیشیدن ، که در یکی دو مورد به صیغهٔ حال مفرد مغایب (بیند) استعمال شده است ، مثال آن: (( اگر امیر بیند یکپاره فرامن دهد تا بینم)) و این فعل از فعل (سهستن)  پهلوی که به معنی (دیدن) قلبی و صلاح بینی است ، باقی مانده و هم امروز در بعضی موارد استعمال می شود چنان که گوئیم: شما دراین امر چه می بینید. 

دیگر: فعل (ایستاد) است که بعد از مصادری مانند رسیدن و زیادت و غیره در آورده و معنی استمراری به فعل بخشیده است ، مثال: (( بومسلم به نهروان شد سپاه ها رسیدن استاد به استقبال وی)) ص ۱۵٨ و (( گوسپند و اشتر و آن خر و آنچه داشتم اندر زیادت ایستاد از نتاج و از شیر و از فربهی)) ص ۱۰۰ ، و در پهلوی هم به همین طریق فعل (ایستادن)  هست لیکن بعد از افعال ماضی درآید ، چون: (( اندر کارنامک اردشیر پاپکان ایدون نپشست استاد)) و غالباً افعال ماضی با این معین فعل ختم می شود ، وهر چند ظاهراً به یکدیگر شبیه اند مگر توان بود که (استاد) پهلوی اصل و ریشهٔ (است) علامت خبری باشد ، چه  در پهلوی فعل ناقص (هست) هست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 ۱. شاهنامه،چاپ آقا،جلد دوم،ص ٢٨              ٢.حافظ، چاپ بمبئی، (حکیم)،ص ٢۱۶

اما علامت خبری (است) نیست، ولی این (ایستاد) که که در این کتاب است محض تحقیق معنی استمرار فعل باشد. 

دیگر: باز داشتن ، به معنی واگذاشتن، مثال: (( و همه زابل و کابل و خراسان را که ضحاک داشت به گرشاسب باز داشته بود)) ص ۵٢ و باز آوردن، به معنی جستن و گرفتن مانند: (( منوچهر را به نریمان سپرد تا برفت و خون پدرش ایرج باز آورد)) ص ۵٢. 

دیگر ماضی هائی استمراری که باترکیب یک مصدر و یک فعل ماضی ساخته شده،  مثل: بستدن گرفت- مال پیوستن گرفت، مثال: (( عبدالله بن احمد مالها بستدن گرفت)) ص ٢٩٧. نیز: (( پس چون بزرگی یعقوب پیدا گشتن گرفت، از هر را بر خوارج دوستی بوده بود)) ٢۱۰. دیگر: بگذاشتن، به معنی رها کردن، چون: ((و احمد بن حنبل را بگذاشت)) ص ٢۰۱.

 دیگر افعال انشائی و شرطی یا مطیعی که از مختصات انشاء قدیم فارسی است و رفته رفته از میان رفته و جز در شعر و برخی کتب قدیم از آن اثری نیست- مانند: (( امیر خراسان یک روز شراب همی خورد، گفت همه نعمتی ما را هست اما بایستی که امیر با جعفر را بدیدی)) و(( اگر نه آنست که امیر با جعفر قانع است یا نه آن دل و تدبیر که وی دارد همه جهان گرفتستی)) ص ٣۰٣ و (( سلطان این حکایت از امیر طاهر بو علی برگرفتی و گفتی مرا بایستی که او را زنده بدیدی)) ص ٣۱۵ و با وجود قدمت کتاب که از گردهٔ سایر دلایل و اختصاصات جای تردیدی در آن باقی می ماند، در این سنخ افعال انشائی یا مطیعی به اندازهٔ کتب فارسی که در خراسان تألیف شده یا در مراکز و پایتخت های خراسان چون بخارا و نشابور و غزنین پیدا آمده است تنوّع و تنوّق ندارد و گویا این امر مربوط به لهجهٔ محلّی باشد. 

دیگر در فعل (خوانند) ترکیب عجیبی روا داشته که ظاهراً از بقیة الباقیهٔ فارسی قدیم بوده است چنین که هرگاه بخواهد نام محلی یا قبیله ای را باز نماید در حالی که آن محل یا قبیله متعلق به فعل آن جمله باشد از روابطی که بعد ها معمول به است صرف نظر می کند ، مثلاً می خواهد بگوید که: (( در عقب ایشان رفتند تا جائی که آن را مختاران خوانند)) گوید: (( و پس ایشان بشدند تا به مختاران خوانند)) ص ٣۶۰ و در ترجمهٔ طبری و عبارات پهلوی هم عیناً این قاعده موجود است لیکن نظایر آن در سایر کتب و در اشعار بسیار نادر است، مثال از نثر پهلوی: (( اندرگرگان 

 


شهرستان دهستان خوانند نرسیه اشکانان کرد (۱) ))

و اگر بنا باشد همهٔ اختصاصات صرفی و نحوی و لغوی که در این کتاب است با استقصای کامل شرح داده شود خود دفتری جدا موجود خواهد شد و مراد ما در اینجا تنها اشارتی بود.

۵-نمونه از تکرار افعال: 

در طرز جمله بندی تنها یک مطلب گفته می شود و آن تکرار یک فعل است در پایان چند جملهٔ متوالی- چنان که افعال (کرد) یا (بود) را گاهی تا چهار و پنج مرتبه مکرر کرده است و حال آن که از بعد از مغول که تصنّع و تکلّف در نثر بوجود آمد این قسمت یعنی تکرار یک فعل در پایان چند جملهٔ متوالی نیز به استعمال افعال مترادف بدل گردید، و استعمال های مجازی افعال از قبیل: نمود، بود، شد، گشت، گردید و غیره که بالاخره وضع ناگوار امروز را پیدا کرده است در نتیجهٔ تصنع مذکور موجود گشت. اتفاقاً در نثر قدیم پهلوی و نثر بلعمی و سایر نویسندگان قرون سوم و چهارم و پنجم هجری تکرار افعال در پایان جمله ها بدین نحو رسم بوده است و خود این تکرار افعال در ختم جملات دلیلی دیگر بر کهنگی تحریر این کتاب است. 

۶-خلاف قاعده های این کتاب: 

چیزی دیگر که ذکر آن لازم است بعضی اغلاط یا قواعد غیر معمول کتابتی است که در این کتاب دیده شد از قبیل (جمیدالاول) به جای (جمیدی الاولی) و (ذوالحجه) در مورد جر و (با جعفر) در حال رفع و جر (قضیّت) به جای قضاوت و (تقرّب) به معنی مقاربت و (بلاغت) و(بلاغ) به جای بلوغ و (گوی) و (جای) و امثال آنها به جای (گوئی) و ( جائی) و (ملیکه) به جای ملائکه و (مصطفا)  به جای مصطفی، و (مأیتی) به جای مأیتین و (چه) به جای چو و (زانچه)  به جای از آن که و سوای اینها که چون مکرر شده بود نخواستیم تصرفی در عبارت کتاب کرده باشیم و نیز مشکل بود در هر صفحه چند راده نهاده و املای اصل را توضیح داد- منجمله لفظ (مأیتی) که از سنهٔ دویست تا سیصد هجری همه جا عوض (مأتین) آورده و ما هم آن را به 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. متون پهلوی ، چاپ بمبی ،ص ٢۰ ، فقره ۱٧

دلیل  مذکور در فوق به حال خود گذاردیم ؛ و نیز در تمام کتاب عوض یاء اضافه که بعد از الف درآید یائی کوچک به شکل همزه درآورده است، که همان یاء خوانده می شده است و ما آن را به حال خود گذاشتیم؛ و همچنین هرجا یاء نکره بعد از لغات یائی یا واوی مانند (جای) و (خدای) و (سوی) و غیره آید زیادتر از یک یا نوشته نمی شود مثلاً به جای (جائی) می نویسد (جای) و عوض (خدائی)  می نویسد خدای و به جای (سوئی) سوی.

دیگر: ایراد به جای اراده و واجب عوض مواجب، ویرگه به جای جرگه. و (امیر حوس) که گویا امیر جوس باشد(؟) .

٧- رسم الخط کتاب: 

با آن که به قرین کاغذ ومرکب و شیوهٔ خط بایستی این نسخه در اواسط قرن هشتم یا لااقل دراوایل قرن نهم نوشته شده باشد معذلک رسم الخط آن با اغلب نسخ قدیم متفاوت است- یعنی در همان حال که در پارهٔ موارد نشانهٔ رسم الخط کهنه در آن پیداست، در جای دیگر خلاف آن را نشان می دهد و ما بدون داخل شدن به تحقیق این معنی ذیلاً رسم الخط مزبور را شرح می دهیم:                                     بی            و            به            بجای:            به             

کی           و            که             "                 که   

ب                                         " :               پ    

ج                                          " :               چ

و                                          " :                و

د                                          " :                ذ،حتی در ذالهای عربی

ء                                          " :               ی،در یاهای اضافی که بعد از 

                                                              الف یا یاء درآمده باشد 

و گاهی (که)  را با کلمهٔ بعد سر هم نوشته مانند (کبور کندن قرامطه آمده بود- ص ٣۵٨) یعنی: که به برکندن.

توضیح: 

در نسخه اصلی که این نسخه از روی آن نوشته شده بعضی قواعد رعایت می شده 


مانند کی همه جابه جای که و بی به جای به و نوشتن یائی که در خط پهلوی علامت اضافه بوده و بعد از اسلام هم تا مدتی مرسوم بوده است، ولی کاتب این نسخه غالباً آن رسم الخط را تغییر داده است، معذلک در بعضی موارد رسم الخط قدیم به حال خود باقی مانده است مثلاً در این جمله: (( اگر ببلاغ رسد بتان شما بشکند و شما را بی خدای خواند که شما او را نشناسید)) ص ۱۰٢که معنی آن چنین است: (( اگر بحد بلوغ رسد بتان شما بشکند و شما را به خدائی خواند که شما نشناسید)) و جای دیگر گوید (( پیوسته سری کار تو با نیکان باد)) ص ٣۰٨ یعنی: پیوسته سر کار تو...... و بسیاری در ذکر انساب لفظ (این) را حذف کرده و نام را به پدر و جد اضافه کرده، مانند: حسین علی و طاهر بوعلی و غیره و این رسم از قواعد قدیم فارسی است و هم امروز در خراسان به علی بن موسی الرضا، علی موسی الرضا گویند.

٨-مزایای این تاریخ: 

گذشته از مزیتهای ادبی که گذشت و بعد از مطالعهٔ کتاب بیشتر از آنچه گفته شد خوانندگان را به نظر خواهد رسید، این کتاب را مزایائی است تاریخی که بسی سودمند و قابل توجه و مفید به علم تاریخ است از آن جمله:

در فضایل سیستان گویا مؤلف را علاوه بر کتب عمدهٔ اسلامی مانند کتب ابوالمؤید بلخی و هلال یوسف اوقی و اخبار سیستان که مؤلف آن معلوم نیست به کتب زردشتیان نیز دست بوده چنان که دوبار ذکر کتاب بندهشن در این تاریخ آمده و شاید سطوری که در صفحات ۴٩-۵۰-۵۴ و غیره سفید گذاشته شده برای تکمیل تحقیقاتی از آن قبیل بوده است (۱).

تا جائی که به نظر حقیر رسیده هیچ یک از مورخان اسلامی از عرب و عجم تا دیر باز نام بندهشن را نمی دانسته یا اگر دانسته ذکر نکرده اند و این تنها کتابی است که از کتاب مذکور نام میبرد و نیز منحصرکتابی است که نام زردشتیان را (مزدیسنان)  که نام حقیقی آن قوم است یاد کرده آنجا که گوید: (( چون زرتشت بیرون آمد و دین 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. در بندهشن یادداشت های مهمی راجع به سیستان هست که اشارات جسته گریخته ای از آن در این کتاب دیده میشود (ص ۶۱حاشیه ٣) و نیز کتابی است به زبان و خط پهلوی موسوم به (( افدیه و سهبگیه سگستان)) که دو سه صفحه بیش نیست و در آن هم اشاراتی در فضایل سیستان موجود می باشد (متون پهلوی،چاپ بمبئی ، ص ٢۵-٢۶).


مزدیسنان آورد رستم آن را منکر شد)) ص ۶٢- ۶٣ و باز یگانه کتابی است که در بارهٔ (آتش کرکویه) سخن رانده و داستانی درآن باره از ابوالمؤید نقل کرده و (سرود کرکویه) را ذکر نموده است و این معانی همه مؤید رسالهٔ پهلوی (شگفتی های سیستان) و بندهشن است که مرکز عمدهٔ دین مزدیسنی را سیستان دانسته اند، و معلوم می دارد که تا عصر مؤلف کتاب یعنی اواسط قرن پنجم طایفهٔ مغان و علما و متکلمان زردشتی در سیستان بسیار بوده اند،و غلبهٔ خوارج در آن ملک مانع از انقراض آن طایفه بوده است. 

دیگر از مزایا: داستان ایران بن رستم مرزبان سیستان و قصهٔ او با ربیع بن زیاد امیر عرب است (ص ۱۱۱-۱۱٢-۱۱٣-۱۱۴) که در هیچ تاریخی نیست.

دیگر داستانی از مهلب بن ابی صفره (ص ۱۱۶-۱٢۰) است و سبب سالاری یافتن او که به این تفصیل در تواریخ به نظر حقیر نرسید.

دیگر:  روایتی در شعر فارسی یزید بن مفرغ شاعر (آبست و نبیذست)  دارد که اغانی و جاحظ و دیگران آن را ذکر نکرده اند (ص۱٢۴).

دیگر:  داستان رستم بن مهر هرمزد المجوسی و سخنان حکمت او است که به کلی بر مورخان مجهول بوده است. ص(۱٣٢).

دیگر:  روایتی از ابومسلم (ص۱۵٨)  که در عالم خود تازه است. 

دیگر:داستان بخششی از معن زایده دربارهٔ مروان بن ابی حفصهٔ شاعر (ص۱۶٣) که جائی به نظر حقیر نرسید است.

دیگر:  داستان های حمزة بن آترک شاری سیستانی است که طبری و غیره بسیار مختصر و پراکنده از وی نام برده اند ولی مؤلف این کتاب او را مانند یکی از ابطال در این تاریخ نام برده و دونامه از حمزه و هارون ذکر کرده است که در جای خود قسمت جالبی از این کتاب را گرفته و گمان ندارم در هیچ تاریخی این همه تفصیل از حمزهٔ خارجی مذکور بتوان بدست آورد، خاصه که در ضمن داستان این شخص که از صفحهٔ ۱٧۱ و تا صفحهٔ ۱٩۰ را گرفته می گوید: (( حمزه به سند و هند و سراندیب شد و غزوها کرد و از سوی لب دریا به چین شد و زآنجا به ماچین آمد و به ترکستان اندر آمد و به روم شد و زآنجا به ترکستان آمد و باز به سیستان آمد بر راه مکران، به همه جا غزو کرد...و قصّه تمام به مغازی حمزه گفته آید)) ص ۱٨۴ وازاین شروح پیداست که مؤلف متمایل به خوارج بوده وخود یا دیگری ازهمشهریان


او داستانی در مغازی حمزة بن آذرک که اینجا حمزة بن عبدالله نام برده شده است نوشته بودند، و بعید نیست که مأخذ افسانهٔ (رموز حمزه)  همین قصهٔ مغازی حمزه باشد- و این معانی در نظر تاریخ بسی مهم است و منحصر است به این کتاب.

 دیگر:  در داستان یعقوب لیث و عمرولیث و ازهر بن یحیی و سایر رجال خاندان صفاریان به قدری مسائل تازه و عمده و مهم هست که شرح آن همه مستلزم نقل عین کتاب خواهد بود،خوانندگان مراجعه فرمایند. از همه مهمتر معرفی چهار شاعر قدیمی است: محمد بن وصیف کاتب سجزی و بسام کورد خارجی و محمد بن مخلد (ص ٢۱۵-٢٩٨) و صانع (صایغ؟) بلخی (ص ٣۰٨) و روایت اشعار این شعرا، و باز از این دلنشین تر داستان ابوجعفر احمد بن محمد با ماکان کاکی و مجلس نصر بن احمد (ص ٣۰۱-٣۰٢) و قصیدهٔ نونیهٔ رودکی است که آن را به تمام آورده و منتّی بر گردن دوستاران علم و ادب نهاده است.

سپس داستان طاهر بوعلی و محمد حمدون نبیرهٔ مرزبان و از تخم رستم دستان،و رفتن آنان به خراسان (ص ٣۱٢-٣۱۶ ) که باز در هیچ تاریخی وجود ندارد، و بسی شیرین و مهم است. 

بعد از همه، روایاتی است از خلف بن احمد که در عالم خود بسی مفید و منحصر است به این کتاب- و باز در ضمن داستان تسلط ترکان بر سیستان روایات بسیار نادر و تازه ای دارد و بالأخص آنچه پرده از یک صفحهٔ بزرگ تاریخ بر می دارد ذکر ابوالفضل نصر بن احمد و برادرش ابونصر منصور بن احمد است که به عقیدهٔ حقیر قسمت قبل از آخر یا همهٔ قسمت اول و این قسمت از کتاب در زمان این امیر ابوالفضل نوشته شده و از قضا در تمام تواریخ تا جائی که تحقیق و تنقیب به عمل آورده ایم از این مردی که مؤسس خاندان ملوک نیمروز و خارج کنندهٔ سیستان از غلبهٔ غزنویان و آورندهٔ سلاجقه است به سیستان، ابداً نامی و نشانی نیست، (رک: صفحات ٣٣٨-٣٣۵).

و سوای این قسمت ها که اُنموذج مانند آورده شد- در هر صفحه مطلبی تازه و خبری نادر و نامی بی سابقه دیده می شود که آن را هر یک به جای خود در حواشی زبان پارسی آن را صیانت کرده است تا حدی داده شود ، و بالفعل اثری از آن بر صحیفهٔ روزگار بماند تا شاید روزی نسخهٔ دیگراز همین تاریخ یا تاریخی دیگر بدست افتد که بتوان چندی از اغلاط وافتادگی های این کتاب را که چون منحصر به 



فرد بود اصلاح آن میسر نگشت، به اصلاح و تکمیل باز آورد. در اینجا ضرر ندارد یکی دو نمونه از اصلاحاتی را که به طریق حدس به عمل آمد باز نمائیم:              در صفحه ٣۰٨ در این شعر رودکی:                                                               ورم وضعیفی و بی ندیم  نبودی            وانک نبود از امیر مشرق فرمان  

کلمهٔ (بی ندیم) را غلط پنداشته و در حاشیه با تردیدی (بی بُدیم) را اصل آن کلمه دانسته بودیم و تصور شده بود که (بی بُدی) همان کلمه ایست که امروز (لابدّی) گویند یعنی ناچاری و بیچارگی، اما چون در فرهنگ ها و کتب ادبی هنوز چنین کلمه ای دیده نشده بود آن را با تردید نوشت- تا آن که اخیراً کتاب حدودالعالم من المشرق الی المغرب تألیف شدهٔ (٣٧٢) منتشر گردید، حقیر در ضمن مطالعهٔ این کتاب ناگاه به کلمهٔ (بی بدی) به همین معنی حدسی خود برخورد، و آن در صفحهٔ ۵٨ طبع طهران سطر (٨) است که گوید: (( و مردمان این ناحیت مردمانی اند سلیم و بی بد و شبانانند و برزیگر... )) از این رو معلوم شد حدس ما درست بوده است. و همچنین عکس این معنی در صفحهٔ (٣۰۱) عبارت از (مظالم سیاه) بود که نویسنده آن را در متن (مظالم سیاه)  تصحیح کرد و اصل نسخه را به حاشیه برد، و بعد در ضمن مطالعهٔ گرشاسپ نامه اشعاری به نظر رسید که شاید (مظالم سیاه) صحیح باشد؟... نظیر قسمت اخیر بیش از یک نوبت روی نداده است. 

در خاتمه برای اطلاع خوانندگان می گوئیم که ما رسم الخط این کتاب را دست ننظیر، جز آنکه حروف (پ- چ-  ژ- گ) را به شکل امروز نوشتیم تا خواننده راحت تر باشد-  دیگر آن که چون این کتاب بی نقطه نوشته شده و مثلاً از کلمه ای که بایستی پنج نقطه داشته باشد یک یا دو نقطه را ضبط کرده و سه یا چهار نقطه را ننوشته بود، ناچار شدیم برخی اعلام را در خود کتاب تفحّص کرده و اصلش را از حیث نقطه بدست بیاوریم، یا به سایر کتب تاریخ مراجعه کنیم، و هر کدام که از این دو راه اصلاح آن ممکن نشد به حال خود گذاردیم، اما در هر حال چگونگی آن اصلاحات را در حواشی نشان دادیم، و نیز در توضیح و معرفی تمام رجال و امکنه که به حدّ وافر در این کتاب متراکم است، نتوانستیم در حواشی چیزی بنویسیم، زیرا حاشیه از صدر درمی گذشت، و قرار بود که آنها همه در خاتمت کتاب طبع گردد و آن هم به سببی که در آخر کتاب تذکر داده شد میسر نگشت و انشاءالله در رسالتی جداگانه انتشار خواهد یافت.



 نویسنده بی گمان بود که اصلاح چنین نسخهٔ قدیمی با این همه پری و پر مغزی خاصه که منحصر به یک نسخه باشد آن هم با رسم الخطی کذائی که شرح داده شد، کار یک نفر آن هم مانند بنده تهیدستی بی اسباب و پریشان حال نیست، لیکن چون دیگری از فضلا پای پیش ننهاد و دست به سرانجام این مهم خطیر نبرد، و آنگاه اشارت وزارت جلیلهٔ معارف را رد کردن از حدّ ادب و وطن خواهی دور می نمود، با عدم بضاعت علمی و ادبی دست فراکار برد، و در سال هزار و سیصد و هشت به مدت شش ماه که چنان اشارت رفته بود، این کتاب بدین شکل پرداخته آمد و هشت ماه دیگر هم در تصحیح مطبعی و نهادن فهرست و مقدمه رنج برده شد، دراین صورت بدیهی است که از خطا و لغزش تهی نیست و امید است خوانندگان گرامی منت نهاده سقیمی را به صحیحی و غثّی را به ثمینی ببخشایند، و نیز از خرده گیری و عیب جوئی هائی نااندیشیده که به سبب عدم انس با این کتاب ممکن است برای گروهی دربای نظر دست دهد خودداری فرمایند، و معذلک اگر خطائی یافتند به غمض عین درنگرند و حکیمانه از سر آن درگذرند. 

خرداد ماه ۱٣۱۴- م. بهار 













رمزها و اشاره ها

اگر چه کتبی را که مرجع ما بود در حواشی به نام و نشان قید کرده ایم، مگر کتاب هائی که مکرر شده است. گاهی به اختصار یابه رمز اشاره شده و آن به قرار ذیل است: 

آثارالباقیه: آثار- الآثار الباقیه، طبع لیپزیک،لابی ریحان البیرونی.                          ابن اثیر: کامل التواریخ، لابن اثیر الجزری ، طبع قاهره.                                   ابن خردادبه- ابن خرداد: المسالک و الممالک ، لابن خرداد ، طبع لیدن.                   احیاء : احیاءالملوک، تألیف ملک حسین سیستانی (نسخهٔ عکسی معارف).              اصطخری: المسالک و الممالک ، اصطخری ، طبع لیدن.                                   ابن فقیه: کتاب البلدان ، لابن الفقیه ، طبع لیدن.                                              اعثم : تاریخ اعثم کوفی ، طبع قاهره.                                                              اعلاق:  اعلاق النفیسه ، لابن رسته ، طبع لیدن.                                              ابن خلکان : وفیات الاعیان ، طبع قاهره.                                                      بلاذری:  کتاب البلدان بلاذری ، طبع قاهره                                                    طبری- ط:  تاریخ الانبیاء و الملوک، از محمد بن جریر الطبری، طبع لیدن.               فوات:  فوات الوفیات، طبع قاهره.                                                               کامل-ک:  کامل التواریخ ، مذکور ، در فوق.                                                 گردیزی: زین الاخبار، گردیزی، چاپ برلن و نسخهٔ عکسی معارف.                      مسعودی:  مروج الذهب، المسعودی ، طبع مصر.                                            یعقوبی: کتاب البلدان یعقوبی ، ضمیمهٔ الاعلاق النفیسه ، طبع لیدن.                        یاقوت: معجم البلدان ، یاقوت حموی ، طبع قاهره.