نشستن عمر و لیث به امیری
در شوال سنهٔ خمس و ستین ومایتی
چون یعقوب اندر گذشت، عمرو و علی هردو برادر حاضر بودند، عهدِ علی و فرمان او روان تر بود برسپاه، از آنچه عمرو به خشم به سیستان امده بود و آنجا نو فرارسید[ه]. حدیث همی رفت میان دو برادر وسپاه دو روز، روز سدیگر(۱) شاهین بتو کورثر بود(۲)، عمرو را گرفت که برادر تو می گوید(۳)...که انگشتری از دست علی فراستد وبه عمرو داد عمرو کار بپذیرفت وسپاه رضا داد وعلی پشیمان شد بدان تاّنی که کرد. پس همه سپاه عمرو را بیعت کردند وعمرو نامه نبشت سوی معتمد به سمع و طاعت، و رسول معتمد فرا رسید نزدیک یعقوب(۴) و عهدی نو بر عمل حَرَمین و بغداد و فارس و کرمان و اصفهان وکوه ها(۵) و گرگان و طبرستان و سیستان و هند و سند و ماوراءالنهر، و گفت که این همه اسلام و کفر ترا دادیم بر آن جمله که هر سال مارا بیست بار هزار هزار درم فرستی، و رسول احمد بن [ابی] الاصبع(۶) بود،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . درین کتاب این طرز مکرر است و بیهقی به جای روز سدیگر، سدیگر روز آورده است. و در متون پهلوی وبلعمی روز سدیگر و سال سدیگر است.
۲ . کذا...؟ شاهین بن روسن (روشن؟) یکی از سالاران قدیمی یعقوب است و از مردم ((بتو)) از روستای ((نیشک)) بوده، در صفحه ۲۱۳ این کتاب می گوید: ((یعقوب به بتو رسید بامداد بود و شاهین به بتو راه نمونی کرد)) اما لفظ (( کورثر- کورتز- که ورتر- که برتر- که بزرگتر)) معلوم نیست کدام است، در یکی از صفحات این کتاب که بعد می آید در جائی لفظ ((کبورکندن)) آورده و بعداز دقت معلوم شد مراد ((که به ورکندن)) به معنی که به برکندن است. در این جا هم بعید نیست کاف و واو ((کورثر)) از آن قبیل باشد؟ والله اعلم .
۳ . اینجا متاسفانه جمله ای در اصل نسخه از قلم ناسخ افتاده است و مطلب ناقص است، ظاهراً مثل این است که برادران پس از مذاکره و گفتگو قرار به حکمیت داده و عمرو در آن حکمیت موفق شده است و سپس علی از تأنی که شاید در حبس وقید عمرو کرده پشیمان آمده است.
۴ . ظاهراً یعقوب خطای کاتب است و ((عمرو)) باید باشد.
۵ . کوه ها ، مراد جبال است که ماه بصره و ماه کوفه (دینور-نهاوند) و همدان و زنجان و ماسبذان (بشتکوه حالیه) و ری و قم و مضافات آنها باشد و ابن غیراز جبال (قهستان) خراسان می باشد که قاینات و ترشیز و طبس باشد.
۶ . ظ ۳-۳ ص ۱۹۳۲: الاصبغ.
عمرو آن عمل ها همه از رسول بپذیرفت، و عبدالله(۱)بن طاهر را خلیفت خویش کرد بر بغداد، و خلعت داد و آنجا فرستاد(۲) اندر صفر سنهٔ ست و ستین و مایتی ولایت حرمین نحج بن حاخ(۳) را داد و خود بازگشت و به پارس آمد؛ باز عمرو ستون هاء زرین و مال هاء بزرگ فرستاد نزدیک معتمد، و معتمد را برادر به جنون متهم کرد و محبوس کرد و خود به خلافت بنشست اندراول سنهٔ سبع وستین ومایتی، ومعتمد اندر آخر سنهٔ ست وستین ومایتی به حبس اندر، فرمان یافت(۴).