آمدن انصار به مکه

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲
02 March 0800

اوس و خزرج پسران حارثة بن ثعلبه در بلاد خویش سر فراز و نیرومند بودند تا آنکه جنگهایی در روز های مشهوری  که داشتند میان آنان پیش آمد و آنها را از پای در آورد , از جمله : روز « صفینه » و آن نخستین روزی است که جنگ در آن پیش امد و روز « سراره » و روز «وفاق» بنی خطمه » و روز حاطب بن قیس و روز « حُضیر الکتائب » و روز « اطم بنی سالم » و روز « ابتروه » و روز « بقیع » و روز « بعاث» و روز « مضرش و معتبس » ۴ و « یوم الدار » و روز « بعاث آخر م و روز « بجار الانصار».                                                                                                                         در این جاهایی که جنگهای انان بنام آنها معروف شده جابجا میشدند و سخت نبرد می کردند پس چون جنگ ایشان را از پای در آورد و زیر فشار آن بستوه امدند و دانستد که نابود میشوند و نیز بنو نضیر و بنو قریظه و دیگر یهودیان بر آنان گستاخ شدند , جمعی از ایشان به مکه رفتند تا از قریش یاری بخواهند و بدین وسیله سر فراز نیرومند گردیدند. قریش شرایطی بر آنها نهادند که آنان را قانع نساخت و این شرطها از طرف ابو جهل بن هشام مخزومی پینهاد شد.                                                                                        بقولی هم قریش دعوتشان را پیرفته بود که ابوجهل از سقری ررسید و پیمان را بهم زد و شرایط پیشنهاد کرد که برای اهل مدینه قابل پذیرش نبود , پس به طائف رفتند و از ثقیف کمک خواستند لیکن آنها هم امروز و فردا کردند و ناچار باز گشتند.                                                                                                        مردم از قبیلۀ اوس بنام سوید بن صامت پس از بعثت رسول خدا برای حج یا عمره به مکه آمد و چون از کار رسول خدا آگاه شده اورا دید و با او سخن گفت , رسول خدا اورا [ بخدا] دعوت نمود سوید گفت : نوشتۀ حکمت امیز بقمان با من همراه است . گفت پس آن را بر من عرضه کن . سوید آن را عرضه داشت و رسول خدا گفت : راستی که این , سخنی نیکو است اما کلام خدا که در نزد من است از ان نیکو تر است . انگاه قرآن برای او تلاوت کرد . سوید گفت : ای محمد راستی که این سخن نیکو است . سپس به مدینه باز گشت و چیزی نگذشت که بدست خزدجیان کشته شد . سپس چند نفری از آنان نیز به مکه امدند , انان پسران عفراء بودند که با اسعد بن زراره تفاخر میکردند پس رسول خدا انها را دید و بسوی خدا دعوت نمود و قرآن بر آنها تلاوت کرد مردی از انان بنام ایاس بن معاذ گفت : ای قوم من بخدا قسم این همان پیمبری است که یهودیان شمارا بامدن  او بیم میدادند مبادادیگران پیش از شما باو بگروند پس اسلام اوردند و رسول خدا از آنان بر ایمان بخدا و رسولش پیمان گرفت و سپس باز گشتند و داستان تازه را بقوم خود باز گفتند . اینان از رسول خدا خواسته بودند که مردی را از طرف خود برای دعوت مردم بکتاب خدا با آنها بفرستند پس رسول خدا مصعب بن عمیر را نزد آنها فرستاد و او بر اسعد بن زراره فرود آمد و مردم را به خدای عزوجل دعوت می کرد و اسلام را باآنها یاد میداد و او نسخیتن مهاجر مدینه بود سپس دوازده نفر از انصار نزد رسول خد به مکه امدند و اورا دیدار کردند و اینان اصحاب عقبۀ اولی هستند پس بخدا ایمان آوردند و رسول خدا را تصدیق کردند و به مدینه باز گشتند . در این هنگام سخن از رسول خدا بسیار گفته میشد و اسلام در مدینه آشکار شده بود در سال آینده گروهی از اوست و خزرج به مکه امدند و هفتاد مرد و دو زن با رسول خدا دیدار کردند و اسلام اوردند و او را تصدیق کردند و رسول خدا از انان بیعت نساء گرفت پس از او خواستار شدند که همراهشان به مدینه رود و گفتند هیچ مردمی ببدبختی امروز  ما گرفتار نیستند و شاید خدا بواسطل تو مارا فراهم سازد و امر ما را اصلاح کند انگاه کسی سر فراز تر از ما نخواهد بود رسول خدا با آنان پاسخی نیکو داد و به مدینه باز گشتند و قوم خود را بسوی اسلام دعوت نمودند و اسلام تا انجا در مدینه پیشرفت کرد که خانه های انصار نماند جز انکه نام رسول خدا در ان بنیکی برده میشد.                                                                 اینان از رسول خدا خواستند که همراهشان به مدینه رود و باو پیمان نهادند که علیه خویش و بیگانه و سیاه و سرخ اورا یاری کنند پس عباس بن عبدالمطلب گفت : پدر و مادرم فدای تو باد بگذار تا من از اینان پیمان بگیرم . رسول خدا این کا را به عمو وا گذاشت و عباس از آنان عهدها و پیمانها گرفت که او و کسانش را مانند جانها و کسان و فرزندان خویش نگهداری کنند و در راه او با سیاه و سرخ بجنگند و علیه خویش و بیگانه اورا یاری دهند و رسول خدا تهد کرد که باین پیمان و فادار بماند و جای انها نیز بهشت باشد.