حدیث نصر بن احمد با امیر بوجعفر
این خبر به مجلس امیر خراسان بگفتند ، او را عجب آمد از همت و مروت و شجاعت او، و ماکان را دشمن داشتی امیر خراسان ، یک روز شراب همی خورد، گفت: همه نعمتی ما را هست اما بایستی که امیر با جعفر را بدیدی(٢)، اکنون که نیست باری یادِ او(٣) گیریم ، و همه مهتران خراسان حاضر بودند ، یاد وی گرفت و بخورد و همه بزرگان خراسان نوش کردند ، انکاه که سیکی(۴) بدو رسید جام سیکی سرمهر کرد و ده پاره یاقوت سرخ و ده تخت(۵) جامۀ بیش بها و ده غلام و ده کنیزک ترک همه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
١. کفچ به ضم اول طایفه ای بوده اند در بلوچستان که عرب قفص گوید و به فارسی کوچ هم گویند.
٢. ظ: بدیدیمی. ٣. در اصل «یاری یادو»بود.
٤. سیکی که مرکب کلمۀ «سه یکی » است، به معنی شراب جوشیده و ثلثان شده است که سه یک از آن پس از جوشیدن باقیمانده – و آن را جوشیده هم می گفته اند چنانکه به ناصر خسرو منسوب است که گوید:
بوحنیفه به ازین گوید در باب شراب که زجوشیده بخور تا نبود بر تو حرام
ومنوچهری در سیکی گوید:
ما سه یکی خوار نیک تازه رخ و صلحجوی تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی
٥. تخت جامه ، به معنی طاقه و توپ است.
با حلی و حلل و اسبان و کمر ها، نزدیک وی فرستاد به سیستان، و رودکی این شعر اندرین معنی بگفته بود، بفرستاد. و آن روز بر زفانِ(۱) امیر خراسان برفت که اگر نه آنست که امیر با جعفر قانع است یا نه(٢) آن دل و تدبیر و رای و خرد که وی دارد، همه جهان گرفتستی. و شعر اینست:
شعر
مادر می را بکرد باید قربان بچه او را گرفت و کرد به زندان
بچه او را ازو گرفت ندانی تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان
جز که نباشد حلال دور بکردن بچه کوچک ز شیر مادر و پستان
تا نخورد شیر هفت مه به تمامی از سر اردی بهشت تا بُن آبان
آنگه شاید ز روی دین ره داد بچه به زندان تنگ و مادر قربان
چون بسپاری به حبس بچه اورا هفت شبا روز خیره ماند و حیران
باز چو آید به هوش و حال ببیند جوش برارد بنالد از دل سوزان
گاه زبره زیر گردد از غم و گه باز زیر وزبر همچنان ز انده جوشان
زر بر آتش کجا بخواهی پالود جوشد لیکن ز غم نجوشد چندان
باز به کردار اشتری که بود مست کفک برارد ز خشم و راند سلطان
مرد حرس کفک هاش پاک بگیرد تا بشود تیرگیش و گردد رخشان
اخر کارام گیرد و نچخد نیز درش کند استوار مرد نگه بان
چون بنشیند تمام و صافی گردد گونۀ یاقوت سرخ گیرد و مرجان
چندان ازو سرخ چون عقیق یمانی چند ازو لعل چون نگین بدخشان
ورش ببوئی(٣) گمان برکه گل سرخ بوی بدوداد (و)مشگ وعنبربا بان(۴)هم به غم(۵) اندرهمی گذارد (۶)چونین تا به گه نوبهار و نیمۀ نیساانگه اگرنیم شب درش بگشایی چشمۀ خورید را به بینی تابا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
١.زفان. لهجه ایست از «زبان»
٢. به معنی «وگرنه-والا» و این قبیل جملات شرطیه در فارسی قدیم گاهی دیده می شود منجمله در کتاب زین الاخبار گردیزی آورده که «پس حشم گفتند اگر امیر دست اورا از ما کوتاه کند و اگر نه ما به یکسو شویم از پیش او...(چاپ برلن ص ٣۴)
٣.صحیح «ببوئی» است و در این کتاب غالبا یاهای نسب و خطاب و وحدت که بعد از یاء اصلی درآیند ساقط شده است ، و در کتب خطی قدیم این املا دیده می شود. ٣. اصل: بانان.
۵. بخم؟ ۶. اصل: بدون نقطه و ظاهراً «گذارد» یعنی بگذراند.
ور به بلور اندرون(۱) ببینی گوئی گوهرسرسخت(٢)به کف موسی عمران
زفت شود راد و مرد سست (٣) دلاور گر بچشد زوی و ، روی زرد گلستان
و آنکِ بشادی یکی قدح بخورد زوی رنج نبیند از آن فراز و نه احزان
اندهِ ده سال را به پنجه(۴) رماند شادی نو را ز ری بیارد و عمّان
بامیِ چونین که سال خورده بودچند(۵) جامه(۶) بکرده فرار پنجهٔ(٧) خلقان
مجلس باید بساخته ملکانه از گل و وز یاسمین و خیری الوان
نعمت فردوس گستریده ز هر سو ساخت کاری که کس نسازد چونان
جامۀ زرین و فرش ها، نوایین شهر ریاحین و تخت هاء(٨) فراوان
بربط عبشی(٩) وفرش هاء(۱۰) فوادی چنگ مدک نیرو نای چابک حابان(۱۱)
یک صنف میران وبلغمی(۱٢) بنشسته یک صف حرّان و پیر صالح دهقان
خسرو بر تخت پیشگاه نشسته شاه ملوک جهان امیر خراسان(۱٣)
ترک هزاران بپای پیش صف اندر هر دیک چون ماهِ بر دو هفته درفشان
هر یک بر سر بساکِ(۱۴) مورد نهاده ابش(۱۵)ومی سرخ وزلف وجعدش ریحان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. دیوان رودکی : اندرش.
٢. دیوان: سرخست و کف.....تای (سرخست) به قاعده قدیم در این موارد خوانده نمی شود.
٣.اصل : «زفت شود راد و مرد سست و دلاور» ن ل:راد مرد و سست دلاور.
۴. طنجه از شهر های مراکش است ، مراد اینست که اندوه کهنه رابه دورترین بلاد عالم رانده و شادی تازه را از ری و عمان که هم بالنسبه به بخارا نزدیک نبوده است به مجلس آورد – و درین شعر هم مانند باقی شهرها تصرفی بارد کرده اند بدین طریق:
انده ده ساله را ز طبع رماند شادی نو آرد و ببرد غمان
و جای شکر است که در دیوان رودکی و غالب نسخ دیوان قطران به همین طریق اصل این شعر محفوظ مانده است . و معلوم نیست شعر مصحف بارد مذکور در فوق را از کجا پیدا کرده اند؟!
۵. بی نقطه و ظ: چند. ۶. اصل جامه و بعد جام با مرکبی تازه ، و باقی کلمات هم بی نقطه است ؟
٧. کذا با یای اضافی و ظ «جامه بکرده فراز پنجه خلقان» یعنی از سالخوردگی پنجاه جامه کهنه کرده است.
٨.اصل: تحنها«تختها» به معنی :سریر. ٩.در اصل چنین است.
۱۰.ظاهرا «فرش ها» تقلید کاتب از مصراع اول شعر بالاست و چون درین شعر ذکر سازها از قبیل بربط و چنگ و نای است بایستی برحسب قاعده به جای «فرش ها» نام سازی به لفظ مفرد یا جمع بوده باشد.
۱۱.ظ: چنگ مدک نیز و نای چابک جانان (؟) نسخۀ چابی : چنگ ودف و پرده های چابک جانان.
۱٢. بابستی قاعده «بلعمی» باشد و وی محمد بن عبدالله البلعمی است که او اواخر صاحب تذبیر نصرین احمد بود و عجب است که در کامل التواریخ چاپ مصر هم همه جا بلغمی نوشته شده است.
۱٣. باز از تصرفات عجیب مجمع الفصحا(ج ۱ ص ٢٣٨) و غیره:
خسرو ری پیش تختگاه نشسته شاه ملوک جهان امیر صفاهان(؟)
۱۴.بساک و پساک تاجی است از گل و از برگ مورد که پادشاهان و بزرگان در مهمانی ها بر سر می نهاده اند.
۱۵.کذا فی الاصل . ظ: نبش می سرخ.
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان بچه خاتون ترک و بچه خاقان
چونش بگردد نبیذ چند به شادی شاه جهان شادمان و خرم خندان
از کف ترکی سیاه حمش(۱) پری روی قامت چون سرو و زلف کانش(٢)
زان تن خوش(٣)... ساغری بستاند یاد کند روی شهر یار سجستان
خود بخورد نوش و اولیاش همیدون گوید هر یک چو می بگیرد شادان
شادی بو جعفر احمد بن محمد آن مه(۴) آزادگان و مفخر ایران
آن ملک عدل و آفتاب زمانه زنده بدو داد و روشنائی گیهان(۵)
حجت یکتا خدای و سایه اویست طاعت او کرده واجب آیت فرقان
خلق(۶) همه از خاک آب آتش و بادند وین ملک از افتاب گوهر ساسان
فر(٧) بدو یافت ملک تیره و تاری عدن بدو گشت نیز(٨) گیتی ویران
گرتو فصیحی همه مناقب او گوی ور تو دبیری همه مدایح او خوان
ورتو حکیمی و رآهِ به حکمت جوئی سیرت او گیر و خوب مذهب او دان
آنک بدو بنگری به حکمت گوئی اینک سقراط و هم فلاطن(٩) و یونان
ور تو قفسری(۱۰) وسوی شرع گرائی شافعی اینکت [و] بوحنیفه و سفیان
کو(۱۱)بگشاید زفان به علم وبه حکمت گوش کن اینک به علم و حکمت لقمان
مرد ادب را خرد فزاید و حکمت مرد خرد را ادب فزاید و ایمان
ور تو بخواهی فرشته(۱٢) که به بینی اینک اویست آشکار رضوان
خوب نگه کن بدان لطافت وآن روی تات(۱٣) ببینی برین که گفتم برهان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. کذا...والظاهر: چمش که لهجه ایست از چشم . ٢. کذا منفصل.
٣.کذا – و وزن این مصراع ناقص است شاید اصل چنین بوده: «زان می خوش بوی ساغری بستاند » زیرا می را به خوشبوئی نیز بسیار ستوده اند. و برخلاف «تن خوش» نگفته اند و دیده نشده و تن خوش بوی هم کذلک ....
۴.مه به معنی بزرگ و سید ظاهرا به فتح اولست و در اصل «مس» بوده و بزرگ مغان را «مسمغان» گفته اند و در شعر فردوسی با (بس) قافیه شده است.
۵.گیهان با کاف فارسی و یای مجهول اصل لغت جهان است.
۶ .کذا و چون هاء هوزمانند همزه وصل در شعر ساقط نمی شود محتمل است مصراع چنین باشد :«خلق همه زآب و خاک و آتش و بادند»
٧.این راء مشدد وحروف مشدد دیگر مانند آن در اوزان شعر قدیم به جای دو حرف از افاعیل محسوب می شده است.
٨.اصل:میر. ٩. کذا....و او زایدست.و نیز شاید اشاره به (یونان)نام حکیمی باشد. ۱۰.ظاهرا «فقیهی»
۱۱.ظاهرا«گربگشاید» ۱٢.ظاهرا «فریشته» ۱٣.ظ: تاتو.
پاکی اخلاق او و پاک نژادی با نیت نیک و با مکارم احسان
ور سخن او رسد به گوش تو یگراه سعد شود مر ترا نحوست کیوان
ورت(۱)، به صدر اندرون نشسته ببینی جَزم بگوئی(٢) که زنده گشت سلیمان
سام سواری که تا ستاره بتابد اسب نبیند چنو سوار و ئه(٣) میدان
باز به روز نبرد و کین و وحمجَت گرش ببینی میان مغفر و خفتان
خوار نمایدت زنده پیل بدانگاه ورچه بود مست و تیز(۴) [و] غرّان
ورش بدیدی سفندیار گهِ رزم پیش سنانش جَهان دوید[ی] و لرزان5
گرچه به هنگام حلم ، کوهِ تن اوی کوهِ سیامست(۶) که کس نبیند جنبان
دشمن ار اژدهاست پیش سنانش گردد چون موم پیش آتش سوزان
ور به نبرد(٧) آیدش ستارۀ بهرام توشۀ شمشیر او شود به گروکان(٨)
باز بدانگه که می به دست بگیرد ابر بهاری چنو نبارد(٩) باران
ابر بهاری جز آب تیره نبارد(۱۰) او(۱۱) همه دیبا به تخت و ززّ به انبان
با دو کف او ز بس عطا که ببِخشد خوار نماید حدیث و قصَۀ طوفان
لاجرم از جود و از سخاوت اویست نرخ گرفته مدیح و صامتی(۱٢) ارزان
شاعر زی او رود فقیر و تهی دست با زر(۱٣) بسیار باز گردد و حُملان(۱۴)
مرد سخن را [ا] ز او نواختن و برّ مرد ادب را [ا] ز او وظیفۀ دیوان
باز به هنگام داد و عدل برِ خلق نیست به گیتی چنو نبیل و مسلمان
داد بیابد ضعیف هم چو قوی زوی جور نبینی به نز او و ند عُدوان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.بعض نسخ : ((ورش)) یا: ورتو .... به بینیش. ٢. اصل : خرّم مکری.
٣.ظ: سواربه میدان (کذا فیمجمع) ۴. اصل: (( سیرگشته ))
۵. اصل: جهان دریدی ارزان ...و ظ: جهان از جهیدن و گریختن و دریدی هم دویدی باشد و قافیه هم بی شک (لرزان)است نه (ارزان) چنانکه گمان برده اند زیرا هم با جهان و دویدن و با موضوع شعر مناسبت و هم در شش شعر بعد (ارزان) قافیه شده .
۶. اصل: سامست – کوهِ سیام کوهی است در ترکستان که هاشم مقنع بر آن کوه ماه بیرون آورد . و این حرف (تا)در آخر لفظ(سیامست) از قبیل «گوهر سرخست» ست که در حاشیۀ سابق شرح آن گذاشت.
٧.اصل :«ورنه سردآیدش»
٨.گروگان به کسر اول و فتح ثانی با دو گاف پارسی به معنی عاریت و ودیعت و به معنی بنده و عبد هم ، به نظر آمده است (برهان) ٩.اصل: نیارد . ۱۰.اصل: نیارد. ۱۱. اصل: از همه
۱٢.اصل: صامت. ۱٣.در اصل«باززبسیار»
۱۴. در بعضی نسخ «ملان» ضبط کرده آند ، لیکن متن صحیح تر است و رودکی باز هم در اشعار دیگر خود ((حملان)) آورده و حملان به ضم اول مصدرحمل یحمل از باب ضرب و به معنی حمل است یعنی بار کالا و متاع.
نعمت او گستریده بر همه گیتی آنچه(۱) کس از نعمتش نبینی عریان
بستهٔ گیتی ازو بیابد راحت خستهٔ گیتی ازو بیابد درمان
باز بر(٢) عفو آن مبارک خسرو حلقۀ تنگست هرچ دشت و بیابان
پوزش [ب]پذیرد و گناه ببخشد خشم نراند به عفو کوشد و غفران
آن ملک نیمروز و خسرو پیروز دولت او یوز و دشمن آهوء نالان
عمرو بن الّلیث دزنده گشت بدو باز با حشم خویش و آن زمانۀ ایشان
رستم را نام اگر چه سخت بزرگست زنده بدویست نام رستم دستان
رودکیا بر نورد مدح همه خلق مدحت او گوی و مُهرِ دولت بستان
ورچ بکوشی به جهد خویش بگویی ورچه کنی تیز(٣) فهم خویش به سوهان
ورچه دوصد تابعه(۴) فریشته داری نیز پری(۵) باز و هرچ جنّی و شیطان
گفت ندانی سزاش و خیر(۶) فراز آر آنک بگفتی چنانک گفتی نتوان
اینک مدحی(٧) چنانکه طاقت من بود لفظ همه خوب و هم به معنی آسان
جز به سزاوارِ میر گفت ندانم ورچه جریرم به شعر وطائی(٨) وحسّان
مدح امیری که مدح زوست جهان را زینت هم زوی و فرّ و نزهت و سامان
سخت شکوهم که عجز من بنماید ورچه صریعم(٩)اما(۱۰)فصاحتِ سحبان(۱۱)
بر دختی مدح عرجه کرد زمانی(۱٢) ور چه بود چیره(۱٣) بر مدایح شاهان
مدح همه خلق را کرانه پدیدست مدحت او را کرانه نئ و نه پایان
نیست شگفتی که رودکی به چنین جای خیره شود بی روان(۱۴) و ماند حیران
ورنه مرا بوعمر دل آور کردی و آنکه دستوری گزیدۀ عدنان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱.ظ : ایچ کس – یعنی : هیچکس. ٢. اصل : ماربن، حاشیۀ مجلۀ مهر: بارسن
٣.اصل: تیر. ۴. نابغه: به معنی تابع و در این مورد مصطلح بوده است.
۵.اصل: نیر مری. ۶. کذا.... خیز و فراز آز؟
٧. در اصل«مدحی» بوده و مصححی نادان آن را (مدیحی) کرده است.
٨.طائی مراد (ابوتمام طائی) شاعر معروف عرب است.
٩.ظاهرا از صریع مراد «صریع الغوانی» شاعر عرب است.
۱۰.کذا و باید «ابا» باشد.
۱۱.سحبان و آئل خطیب معروف عرب.
۱٢.کذا؟...مجلۀ مهر:برد چنین مدح و عرضه کرد زمانی . ولی ماخذ آن را ننوشته . و معلوم صحیح باشد(رک تعلیقات)
۱٣.چیره به معنی مسلط ، رودکی گوید:
جوانی گذشت و چیره زبانی طبعم گرفت نیز گرائی
۱۴. ظ: زوان – زفان(؟)
زهره کجا بودمی به مدح امیری کز پی او آفرید گیتی یزدان
ورم ضعیفی و بی ندیم(۱) نبودی و آنک نبود از امیر مشرق فرمان
خود بدویدی بسان پیک مرتّب خدمت او را گرفته جامه(٢) به دندان
مدح رسولست عذر من برساند تا بشناسد درست میر سخن دان
عذر رهی خویش ناتوانی و پیری کو به تن خویش از آن نیامد مهمان
دولت میرم همیشه باد بر افزون دولت اعداء او همیشه به نقصان
سرش رسیده به ماه بر به دبلندی و آن معادی به زیر ماهی پنهان
طلعت تابنده تر ز طلعت خورشید نعمت پاینده تر ز جودی و بهلان (٣)
و ما این شعر بدان یاد کردم تا هر که این شعر بخواند امیر با جعفر را دیده باشد که همه چنین بود که وی گفتست، و این شعر اندر مجلس امیر خراسان وسادات، رودکی بخواندست، هیچ کس یک بیت و یک معنی ازین که درو گفته بود منکر نشد، الا همه به یک زبان گفتند که اندر وهرچه مدیح گوئی مقصر باشی که مرد تمامست. چون شعر اینجا آوردند، ده هزار دینار فرستاد رودکی را، و شراب دار امیر خراسان راکه آن یادگار آورده بود خلعت داد و عطا و بازگردانید. وقصهّه دراز نمی کنم اندر حدیث او که کتاب دراز گردد که فضایل او را خاصه از میان بزرگان سیستان دو ممجّد چنین باید، و هم گفته نیاید.اما از آنِ هر مهتری بر اختصار فصلی یاد کرده همی آید، و صانع(۴) بلخی اندر رباعیات خویش این قصۀ ماکان و میر شهید یاد کردست، چنانکه یاد کنیم:
بیت(۵)
خان غم تو پست شده ویران باد خان طربت همیشه آبادان باد
همواره سری(۶) کار تو با نیکان باد تو میر شهید و دشمنت ماکان با(٧)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. کذا....؟ بی بدیم(؟) به ضم اول از بُد عربی به معنی لابدی و بیچاره گی ، و در مجله مهر (بی بریم) ظبط شده ولی آقای نفیسی سند نشان نداده اند و (بی بر) درست به نظر نمی آید. و پیریم بنبودی هم تواند بود به مناسبت سه شعر بعد که گوید: ناتوانی و پیری یعنی: اگر ضعیف و بیچاره یا پیر نبودم و دیگر که از طرف نصر بن احمد اجازت نبود خود به خدمت او می شتافتم . ٢. کذا... چامه- نامه- خامه؟
٣.کدا و المشهور «ئهلان» با تاء مثلثه- و این قصیده در دیوان قطران که آمیخته از شعر رودکی و چندین شاعر دیگر از شعرای قرن چهارم و پنجم است ضبط شده و چند قصیده و قطعه ازین دیوان با متفرقاتی در طهران به نام رودکی به طبع رسیده که این قصیده هم از آن جمله است و با ضبط این تاریخ هیچگونه شکی نمی ماند که قصیده از رودکی است.
۴.صنع صایغ؟ و این شخص معلوم نشد کیست.....
.کذا.... و بایست رباعی بنویسد. ۶.یاء علامت اضافه است، یعنی سرکارتو.
٧.از مصراع اخیر پیداست که این رباعی بعد از مرگ احمد بن محمد گفته شده است . و شاید در مدح خلف بن
و شعراء تازی اندرو شعر بسیار گفته اند، اما شرط ما اندرین کتاب پارسی است مگر جائ که اندر ما نیم و پارسی یافته نشود.
باز امیر بو جعفر پسران طاهر اصرم را محبوس کرد و محمد بن حمدون را و بوالعباس عمیر را بشکر(۱) فرستاد، بازمحمد بن حمدون به خراسان شد به خدمت امیر خراسان.امین بوجعفر ، بوالفتح را سپهسالار کرد و کارها بر دست بوالفتح همی رفت، و بزرگ گشت و مردی جلد بود و با[د]: باز ابوالحسین طاهر بن محمد بن محمدبن ابی تمیم(٢) دستوری خواست وبه خراسان شد، وآنجا بردست وی کارها بسیار رفت وخدمت ها کرد امیر خراسان را، و سبب ها بود او را که به جایگاه باز گفته آید انشاءالله .و بسیار چیزعطا داد و نام وی به مردی اندر خراسان بزرگ گشت، وبه درگاه امیر خراسان ببود و آنجا خلعت و اجاب(٣) بسیار یافت و معروف گشت و ز آنجا با بزرگی به سیستان باز آمد و امیر با جعفر پذیرۀ او باز شد و او را با مرتبۀ بزرگ به شهر اندر آورد، و شش ماه این جا ببود و روز و شب به مجلس او بود و خلعت ها داد و نیکوئی ها کرد با او، باز بست او را داد و آنجا شد و آنجا اهل علم بسیار بود و طاهر علم دوست بود و روز و شب بدان مشغول گشت و علما و فقهاء بست را روز و شب نزدیک خویشتن داشتی ومناظره کردندی اندر پیش او و اواندران سخن گفتی . باز میان مردمان اوق(۴) تعّصب شنگل و زاتورق افتاد اندر سنۀ احدی و اربعین، و بوالفتح انجا شد و ایشان را از آن زجر کرد، بازبوالفتح را خلاف افتاد به سبب تازی مندرک وعاصی شد و از شهر بیرون شد و کرکوی شد و زانجا به قوقه(۵) شد، و امیری بو جعفر، رزدانی را و سپاه را به طلب او فرستاد، و بوالفتح بازگشت و به جروادکن(۶) آمد و آنجا مردم غوغا با او جمع شد، باز بوالعباس را پسر طاهر بن محمد بن عمرو بن اللیث آنجا بیعت کردند، گفتند این پادشاهی نمیروز را سزاوارتر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
احمد گفته باشد، و یا به جای میر شهید، میر سعید که مراد امیر نصر بن احمد باشد.
۱. در اصل مرکز دوم بی نقطه است و درین کتاب غالبا(بسکر یا بسکو)ظبط شده.
٢.در نسب و نام این مرد اختلاف هاست، همین کتاب در صفحات بعد او را گاهی ابوالحسن بن طاهر بن ابی علی التمیمی و گاهی ابوالحسین طاهر بن محمد بن محمد بن ابی تمیم و گاهی طاهر بو علی نوشته . عتبی و کامل که عینا از عتبی نقل کرده(ج ٨ ص ۱٨۵) طاهر بن الحسین، و پسر او را حسین بن طاهر بن الحسین، آورده و گردیزی(ص ۴٧) او را علی بن طاهر التمیمی و در صفحه (۵۰) پسر او را حسین بن طاهر نوشته.و تاریخ بخارا (نرشخی چاپ پاریس ص ۱۰۴) طاهر بن حسین نامیده . و اخباری که درین کتاب از این مرد آمده در هیج تاریخ به این تفصیل دیده نشد و بی اندازه مفید است. ٣ کذا....؟ظ: ایجاب،
۴، ٢، ٣. ۴. ناحیه ای بوده از سیستان.
از امیر بوجعفر که پدر بر پدر پادشا و پادشا زادست و امیر بوجعفر پادشازاده از جهت مادرست، و[مردمان] بسکر(۱) هم اندر بیعت یکی شدند، و بوالفتح به سپاه سالاری او بایستاد، و سپاه جمع کرد و قصد قصبه کردند و به شهر آمدند، و حرب افتاد میان دو سپاه، و ترکان بست(٢) فرا رسیده بودند به یاری امیر بو جعفر ، و پای نداشت بوالفتح با ایشان، به هزیمت برفت، و جروادکن و بیشتری ازپیش زره غارت کردند، وامیر ابوجعفر، رزدانی را بر اثر او به اوق فرستاد و او را اندرنیافت و به اوق استقامت(٣) کرد، و مردمان اوق سر از طاعت بکشید[ند] و برونج(۴) جمع شدند و حرب کردند و به هزیمت شدند، سالاران ایشان را شانزده مرد آن روز بکشتند، باز امیر ابوجعفر احمد بن ابراهیم را به اوق فرستاد و مردم آرام گرفتند با او، باز سلیمان بن عوف از خراسان به نامۀ امیر بوجعفر بیامد به امان او با سه هزار مرد و باز ناحیت اوق فرا او داد