سفر نامه

از کتاب: سفرنامه ، بخش بخش پنجم

صفت شهر مکه شرفها الله تعالی : شهر مکه اندر ميان کوه ها نهاده است بلند و هر جانب که به شهر روند تا به مکه برسند نتوان ديد و بلندترين کوهی که به مکه نزديک است کوه ابوقيس است و آن چون گنبدی گرد است چنان که اگر از پای آن تيری بياندازند بر سر رسد و در مشرقی شهر افتاده است چنان که چون در مسجد حرام باشند به دی ماه آفتاب از سر آن بر آيد و بر سر آن ميلی است از سنگ برآورده گويند ابراهيم عليه السلام برآورده است . وا ين عرصه که در ميان کوه است شهر است دو تير پرتاب در دو بيش نيست ، و مسجد حرام به ميانه اين فراخنای اندر است و گرد بر گرد مسجد حرام شهر است و کوچه ها و بازارها ، و هرکجا رخنه ای به ميان کوه در است ديوار باره ساخته اند و دروازه برنهاده ، و اندر شهر هيچ درخت نيست مگر بر در مسجد حرام که سوی مغرب است که آن راباب ابراهيم خوانند . بر سر جاهی درختی چند بلند است وبزرگ شده، و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازاری بزرگ کشيده است از جنوبسوی شمال و برسر بازار جنوب کوه ابوقبيس است و دامن کوه ابوقبيس صفاست و آن چنان است که دامن را همچون درجات بزرگ کرده اند و سنگ ها به ترتيب رانده کهبر آن آستان ها روند خلق و دعا کونند و آنچه می گويند صفا و مروه کنند آن است . و به آخر بازار از جانب شمال کوه مروه است و ان اندک بالای است و بر او خانه ای بسيار ساخته اند و د رميآن شهخر است . و در اين بازار بدوند از اين سر تابدانسزر ، و چون کسی عمره خواهد کرد از جای دور آيد به نيم فرسنگی مکه هر جا ميل ها کرده اند و مسجد ها ساخته اند که عمره خواهد کرد از جای دور آيد به نيم فرسنگی مکه هر جا مطل ها کرده اند و مسجدها ساخته که عمره را از آن جا احرام گيرند ، و احرام گرفتن آن باشد که جامه دوخته از تن بيرون کنند و ازاری بر ميان بندند و ازاری ديگر يا جادری برخويشتن در پيچند و به آوازی بلند می گويند که لبي: اللهم لبيک و سوی مکه می آيند . و اگر کسی به مکه باشد و خواهد کهعمره کند تابدان ميل بوردن و از آن جا اغحرام گيرد و لبيک می زند و همکه درآيد به نيت عمره و چونبه شهر آيد به مسجد حرام درآيد و نزديک خانه بود و بر دست راست بگردد چنان که خانه بر دست چپ او باشد و بدان رکن شود که حجرالاسود در اوست و حجر را بوسه دهد و از حجر بگذرد و بر همان ولا بگردد و باز به حجر رسد و بوسه دهد يک طوف باشد و براين ولا هفت طوف کند سه بار به تعجيل بدوود و چهار بار آهسته برود و چون طواف تمام شد به مقام ابراهيم عليه السلام رود که برابر خانه است و از پس مقام بايستد چنان که مقام مابين او و خانه باشد و آن جا دو رکعت نماز بکند آن را نماز طواف گويند . پس از آن در خانه زمزم شود و از آب بخورد يا به روی بمالد و از مسجد حرام به باب الصفا بيرون شود و آن دری است از درهای مسجد که چون از آن جا بيرون شوند کوه صفاست ، بر آن آستانه های کوه صفا شود ، و روی به خانه کند و دعا کند و دعا که معلوم است ، چون خوانده باشد فرود آيد و د رايمن بازار سوی مروه برود و آن چنان باشد که از جنوب سوی شمال رود . و در اين بازا رکه می رود بر درهای مسجد حرام می گردد ، و اندر اين بازار آن جا که رسول عليه الصلوة و السلام سعی کرده است و شتافته و ديگران را شتاب فرموده گامی پنجاه باشد ، بر دو طرف اين موضع چهار مناره است از دو جانب که مردم مکه از کوه صفا به ميان آن دو مناره رسند از آن جا بشتابند تا ميان دو مناره ديگر که از آن طرف بازار باشد و بعد از آن دو مناره رسند از آن جا بشتابند تا ميان دو مناره ديگ رکه از آن طرف بازار باشد و بعد از آن آهسته روند تا به کوه مروه و چون به آستانه ها رسند بران جا روند و آن دعا که معلوم است بخوانند و بازگردند ود يگربار در همين روز درآيند چنان که چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به صفا چنان که هفت بار از آن بازار گذشته باشند . چون از کوه مروه فرود آيند همان جا بازاری است بيست دکان روبروی باشند همه حجام نشسته موی سر تراشند ، چون عمره تمام شد و از حرم بيرون آيند . در اين بازار بزرگ که سوی مشرق است و آن را سوق العطارين گويند بناهای نيکوست و همه داروفروشان باشند ، و در مکه دو گرمابه است فرش آن سنگ سبز که فسان می سازند ، و چنان تقدير کردم که در مکه دو هزار مرد شهری بيش نباشد باقی قريب پانصد مرد غربا و مجاوران باشنئد. در آن وقت خود قحط بود و شانزده من گندم به يک دينار مغربی بود ، و مبلغی از آن جا رفته بودند ، و اندر شهر مکه اهل هر شهری را زا بلاد خراسان و ماوراءالنهر و عراق و غيره سراها بوده اما اکثر آن خراب بود و ويران ، و خلفای بغداد عمارت های بسيار وبناهای نيکو کرده اند آن جا و در آن وقت که ما رسيديم بعضی از آن خراب شده بود و بعضی ملک ساخته بودند . آب چاه های مکه همه شور و تلخ باشد چنان که نتوان خورد اما حوض ها و مصانع بزرگ بسيار کرده اند که هر يک از آن به مقدار ده هزار دينار برآمده باشد و آن وقت به آب باران که از دره ها فرو می آيد پر می کرده اند و در آن تاريخ که ما آن جا بوديم تهی بودند ، و يکی که امير عدن بود و او را پسر شاد دل می گفتند آبی در زير زمين به مکه آورده بود و اموال بسيار بر آن صرف کرده و در عرفات بر آن کشت وزرع کرده بودند و آن آب را بر آن جا بسته بودند و پاليزها ساخته و الا اندکی به مکه می آمد و به شهر نمی رسيد و حوضی ساخته اند که آن آب در آن جا جمع می شود و سقايان آن را برگيرند و به شهر آورند و فروشند ، و به راه رفته به نيم فرسنگی چاهی است که آن را بيرالزاهد گويند و آن جا مسجدی نيکوست آب آن چاه خوش است و سقايان از آن جا نيز بياورند و به شهر بفروشند . هوای مکه عظيم گرم باشد و آخر بهمن ماه قديم خيار و بادرنگ و بادنجان تازه ديدم آن جا ، و اين نوبت چهارم که به مکه رسيدم غره رجب سنه اثنی و اربعين و اربعمايه تا بيستم ذی الحجه به مکه مجاور بودم. پانزدهم فروردين قديم انگور رسيده بود و از رستا به شهر آورده بودند و در بازار می فروختند و اول ارديبهشت خربزه فراوان رسيده بود و خود همه ميوه ها به زمستان آن جا يافت شود و هرگز خالی نباشد . صفت زمين عرب و يمن : چون از مکه به جانب جنوب روند به يک نزل به ولايت يمن رسند و تالب دريا همه ولايت يمن است و زمين يمن و حجاز به هم پيوسته است . هر دو ولايت تازی زبانند و در اصطلاح زمين يمن را حمير گويند و زمين حجاز را عرب ، وسه جانب اين هر دو زمين درياست ، و اين زمين چون جزيره ای است اول جانب شرقی آن دريای بصره است و غربی دريای قلزم که ذکر آن در مقدمه رفت که خليجی است و جانب جنوبی دريای محيط است ، و طول اين جزيره که يمن و حجاز است از کوفه باشد تا عدن مقدار پانصد فرسنگ از شمال به جنوب و عرض آن که از مشرق به مغرب است از عمان است تا به جار مقدار چهار صد فرسنگ باشد و زمين عرب از کوفه تا مکه است و زمين حمير از مکه تا عدن ، و در زمين عرب آبادانی اندک است و مردمانش بيابانی و صحرا نشينند و خداوند ستور چهارپا و خيمه . و زمين حمير سه قسم است يک قسم را از آن تهامه گويند و اين ساحل دريای قلزم است بر جانب مغرب و شهرها و آبادانی بسيار است چون صعده و زيبد و صنعا و غيره .و اين شهرها بر صحراست و پادشاه آن بنده حبشی بود از آن پسر شاددل ، و ديگر قسم از حمير کوهی است که آن را نجد گويند و اندر او ديولاخ ها و سردسير ها باشد و جاهای تنگ و حصارهی محکم . وسيوم قسم از سوی مشرق است و اندر آن شهر های بسيار است چون نجران و عثر وبيشه و غير آن و اندر اين قسم نواحی بسيار است و هر ناحيتی ملکی و رييسی دارد و آن جا سلطانی و حاکمی مطلق نيست . قومی مردم باشند به خود سر و بيش تر دزد و خونی و حرامی ، و اين قسم مقدار دويست فرسنگ در صد و پنجاه برآيد و خلقی بسيار باشد و همه نوع ، و قصر غمدان به يمن است به شهری که آن را صنعا گويند و از آن قصر اکنون بر مثال تلی مانده است در ميان شهر و آن جا گويند که خداوند اين قصر پادشاه همه جهان بوده است . و گويند که در آن تل گنج ها و دفينه ها بسيار است و هيچ کس دست بر آن نيارد بردن نه سلطان و نه رعيت . و عقيق بدين شهر صنعا کنند و آن سنگی است که از کوه ببرند و در ميان ريگ بر تابه به آتش بريان کنند و در ميان ريگ به آفتابش پرورند و به چرخ به پيارند ، و من به مصر ديدم که شمشيری به سوی سلطان آورده بودند از يمن که دسته و برچک او از يک پاره عقيق سرخ بود مانند ياقوت . صفت مسجد الحرام و بيت کعبه :گفته ايم که خانه کعبه در ميان مسجد حرام و در ميان شهر مکه در طول آن است از مشرق به مغرب . و عرض آن شمال به جنوب .اما ديوار مسجد قائمه نيست و رکن ها در ماليده است تا به مدوری مايل است زيرا که چون در مسجد نماز کنند از همه جوانب روی به خانه بايد کرد ، و آن جا که مسجد طولانی تر است از باب الندوه که سوی شمال است تا به باب بنی هاشم چهارصد و بيست و چهار ارش است ، و عرضش از باب اندوه که سوی شمال است تا به باب الصفا که سوی جنوب است و فراخ تر جايش سيصد و چهار ارش است وسبب مدوری جای تنگ تر نمايد جای فراخ تر ، و همه گرد . برگرد مسجد سه رواق است به پوشش به عمودهای رخام برداشته اند و ميان سرای را چهار سو کرده و درازی پوشش که به سوی ساحت مسجد است به چهل و پنج طاق است پهنايش به بيست و سه طاق و عمودهای رخام تمامت صد و هشتاد و چهار است و گفتند اين همه عمودها را خلفای بغداد فرمودند از جانب شام به راه دريا بردن و گفتند چون اين عمودها به مکه رسانيدند آن ريسمان ها که در کشتی ها و گردونه ها بسته بودند و پاره شده بود چون بفروختند از قيمت آن شصت هزار دينار مغربی حاصل شد و از جمله آن عمودها يکی در آن جاست که باب الندوه گويند ستونی سرخ رخامی است . گفتند اين ستون را همسنگ دينار خريده اند و به قياس آن يک ستون سه هزار من بود .مسجد حرام را هيجده در است همه به طاق ها ساخته اند بر سر ستون های رخام و بر هيچ کدام دری نشانده اند که فراز توان کرد ، برجانب مشرق چهار در است ، از گوشه شمالی باب النبی و آن به سه طاق است بسته ، و هم بر اين ديوار گوشه جنوبی دری ديگر است که آن را هم باب النبی گويند و ميان آن دو درصد ارش بيش است و اين در به دو طاق است ، و چون از اين در بيرون شوی بازار عطاران است که خانه رسول عليه السلام در آن کوی بوده است و بدان در به نماز اندر مسجد شدی .و چون از اين در بگذری هم بر اين ديوار مشرقی باب علی عليه السلام است و اين آن در است اميرالمومنين علی عليه السلام در مسجد رفتی به نماز و اين در به سه طاق است .و چون از اين در بگذری بر گوشه مسجد مناره ای ديگر است بر سر سعی از آن مناره که به باب بنی هاشم است تا بدين جا بيايد شتافتن و اين مناره هم از آن چهارگانه مذکور است .و بر ديوار جنوبی که آن طول مسجد است هفت در است .نخستين بر رکن که نيمگرد کرده اند باب الدقانين است و آن به دو طاق است . و چون اندکی به جانب غربی بر وی دری ديگر است به دو طاق و آن را باب الفسانين گويند ، و همچنان قدری ديگر بروند باب الصفا گويند . و اين در را پنج طاق است و از همه اين طاق ميانين بزرگ تر است و جانب او دو طاق کوچک .و رسول الله عليه السلام از اين در بيرون آمده است که به صفا شود و دعا کند و عتبه اين طاق ميانين سنگی سپيد است عظيم و سنگی سياه بوده است که رسول عليه السلام گرفتند و الصلوة پای مبارک خود بر آن جا نهاده است و آن سنگ نقش قدم متبرک او عليه السلام گرفته و آن نشان قدم را از آن سنگ سياه ببريده اند و در آن سنگ سپيد ترکيب کرده چنان که سرانگشت های پا اندرون مسجد دارد و حجاج بعضی روی بر آن نشان قدم نهند و بعضی پای تبرک را و من روی بر آن نشان نهادن واجب تر دانستم . و ازباب الصفا سوی مغرب مقداری ديگر بروند باب السطوی است به دو طاق . و برابر اين سرای ابوجهل است که اکنون مستراح است . بر ديوار مغربی که آن عرض مسجد است سه در است . نخست آن گوشه ای که با جنوب دارد باب عروه به دو طاق است . به ميانه اين ضلع باب ابراهيم عليه السلام است به سه گوشه طاق و بر ديوار شمالی که آن طول مسجد است چهار در است بر گوشه مغربی باب الوسيط است به يک طاق .چون از آن بگذری سوی مشرق باب العجله است به يک طاق . و چون از آن بگذری به ميانه ضلع شمالی باب الندوه به دو طاق . و چون از آن بگذری باب المشاوره است به يک طاق .و چون به گوشه مسجد رسی شمالی مشرقی دری است باب بنی شيبه گويند ، و خانه کعبه به ميان ساحت مسجد است مربع طولانی که طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب و طولش سی ارش است و عرض شانزده و در خانه سوی مشرق است . و چون در خانه روند رکن عراق بر دست راست باشد و رکن حجرالاسود بر دست چپ ، و رکن مغربی جنوبی را رکن يمانی گويند و رکن شمالی مغربی را رکن شامی گويند ، و حجرالاسود در گوشه ديوار به سنگی بزرگ اندر ترکيب کرده اند و در آن جا نشانده چنان که حجرالاسود در گوشه ديوار به سنگی بزرگ اندر ترکيب کرده اند و در آن جا نشانده چنان که چون مردی تمام قامت بايستد با سينه او مقابل باشد .و حجرالاسود به درازی يک دستی و چهارانگشت باشد و به عرض هشت انگشت باشد و شکلش مدور است ، و از حجرالاسود تا در خانه چهار ارش است و آن جا را که ميان حجرالاسود و در خانه است ملتزم گويند . و در خانه از زمين به چهار ارش برتر است چنان که مردی تمام قامت بر زمين ايستاده بر عتبه رسد و نردبان ساخته اند از چوب چنان که به وقت حاجت در پيش نهند تا مردم بر آن برروند و در خانه روند و آن چنان است که به فراخی ده مرد بر پهلوی هم به آن جا برتوانند رفت و فرود آيند ، و زمين خانه بلند است بدين مقدار که گفته شد. صفت کعبه :دری است از چوب ساج به دو مصراع و بالای در شش ارش و نيم است و پهنای هر مصراعی يک گز و سه چهار يک چنان که هر دو مصراع سه گز و نيم باشد ، و روی در و در فراز هم نبشته و بر آن نقره کاری دايره ها و کتابت ها نقاشی منبت کرده اند و کتابت های به زر کرده و سيم سوخته در رانده و اين آيت را تا آخر بر آن جا نوشته :ان اول بيت وضع للناس للذی ببکه الاية و دو حلقله نقره گين بزرگ که از غزنين فرستاده اند بر دو مصراع در زده چنان که دست هر کس که خواهد بدان نرسد و دو حلقه ديگر نقره گين خردتر از آن هم بر دو مصراع در زده چنان که دست هر کس که خواهد بدان رسد و قفل بزرگ از نقره بر اين دو حلقه زيرين بگذرانيده که بستن در به آن باشد و تا آن قفل برنگيرند در گشوده نشود . صفت اندرون کعبه :عرض ديوار يعنی ثخانتش شش شبر است و زمين خانه را فرش از رخام است همه سپيد و در خانه سه خلوت کوچک است بر مثال دکان ها يکی مقابل در و دو بر جانب شمال ، و ستون ها که در خانه است و در زير سقف زده اند همه چوبين است چهارسو تراشيده از چوب ساج الا يک ستون مدور است .و از جانب شمال تخته سنگی رخام سرخ است طولانی که فرش زمين است و می گويند که رسول عليه الصلوة و السلام بر آن جا نماز کرده است و هر که آن را شناسد جهد کند که نماز بر آن جا کند ، و ديوار خانه همه تخت های رخام پوشيده است از الوان . و برجانب غربی شش محراب است از نقره ساخته و به ميخ بر ديوار دوخته هر يکی بالای مردی به تکلف بسيار از زرکاری و سواد سيم سوخته و چنان است که اين محراب ها از زمين بلند تر است ، و مقدار چهار ارش ديوار خانه از زمين برتر ساده است و بالاتر از آن همه ديوار از رخام است تا سقف به نقارت و نقاشی کرده و اغلب به زر پوشيده هر چهار ديوار . و در آن خلوت که صفت کرده شد که يکی در رکن عراقی است .و يکی در رکن شامی و يکی در رکن يمانی و در هر بيغوله دو تخته پنج گز و يک گز عرض دارد ، و در آن خلوت که قفای حجرالاسود است ديبای سرخ درکشيده اند . و چون از در خانه در روند بر دست راست زاويه خانه چهارسو کرده مقدار سه گز در سه گز و در آن جا درجه ای است که آن راه بام خانه است و دری نقره گين به يک طبقه بر آن جا نهاده و آن را باب الرحمة خوانند و قفل نقره گين بر او نهاده باشد ، و چون بر بام شدی دری ديگر است افکنده همچون در بامی هر دو روی آن در نقره گرفته . و بام خانه به چوب پوشيده است و همه پوشش را به ديبا در گرفته چنان که چوب هيچ پيدا نيست و بر ديوار پيش خانه از بالای چوب ها کتابه ای است زرين بر ديوار آن دوخته و نام سلطان مصر بر آن نوشته که مکه گرفته و از دست خلفای بنی عباس بيرون برده و آن العزيز لدين الله بوده است .و چهار تخته نقره گين بزرگ ديگری است برابر يکديگر هم بر ديوار خانه دوخته به مسمارهای نقره گين و برهر يک نام سلطانی از سلاطين مصر نوشته که هر يک از ايشان به روزگار خود آن تخت ها فرستاده اند . و اندر ميان ستون ها سه قنديل نقره آويخته است و پشت خانه به رخام يمانی پوشيده است که همچون بلور است ، و خانه را چهار روزن است به چهار گوشه و بر هر روزنی از آن تخته ای آبگينه نهاده که خانه بدان روشن است و باران فرو نيايد ، و ناودان خانه از جانب شمال است بر ميانه . جای و طول ناودان سه گز است و سرتاسر به زر نوشته است . و جامه ای که خانه بدان پوشيده بود سپيده بود و به دو موضع طرازی را يک گز عرض و ميان هر دو طراز ده گز به تقريب و زير و بالا به همين قياس چنان که به واسطه دو طراز علو خانه به سه قسمت بود هر يک به قياس ده گز . و بر چهار جانب جامه محراب های رنگين بافته اند و نقش کرده به زر رشته و پرداخته بر هر ديواری سه محراب يکی بزرگ در ميان و دو کوچک بر دو طبرف چنان که بر چ=هار ديوار دوزاده محراب است . بر آن خانه برجانب شمال بيرون خانه ديواری ساخته اند مقدار يک گز و نيم و هر دو سر ديوار تا نزديک ارکان خانه برده چنان که اين ديوار مقوس است چون نصف دايره ای . و ميان جای اين ديوار از ديوار خانه برده چنان که اين ديوار مقوس است چون نصف دايره ای ، و ميان جای اين ديوار ا ز ديوار خانه مقدار پانزده گز دور است و ديوار و زمين اين موضع مرخم کرده اند به رخام ملون و منقش و اين موضع را حجر گويند و آن ناودان بام خانه در اين حجر ريزد و در زير ناودان تخته سنگی سبز نهاده است بر شکل محرابی که آب ناودان بر آن افتد و آن سنگ چندان است که مردی بر آن نماز تواند کردن ، و مقام ابراهيم عليه السلام بر آن جاست و آن را در سنگی نهاده است و غلاف چهارسو کرده که بالای مردی باشد از چوب به عمل هرچه نيکوتر و طبل های نقره برآورده و آن غلاف را دو جانب به زنجيرها در سنگ های عظيم بسته و دو قفل بر آن زده تا کسی دست بدان نکند و ميان مقام و خانه سی ارش است . بير زمزم از خانه کعبه هم سوی مشرق است و برگوشه حجرالاسود است و ميان بير زمزم و خانه چهل و شش ارش است و بر فراخی چاه سه گز و نيم در سه گز و نيم است و آبش شوری دارد ليکن بتوان خورد ، و سر چاه را حظيره کرده اند از تخته های رخام سپيد بالای آن دو ارش ، و چهار سوی خانه زمزم آخرها کرده اند که آب در آن ريزند و مردم وضو سازند و زمين خانه زمزم را مشبک چوبی کرده اند تا آب که می ريزند فرو می رود . و در اين خانه سوی مشرق است و برابر خانه زمزم هم از جانب مشرق خانه ای ديگر است مربع و گنبدی بر آن نهاده و آن را سقاية الحاج گويند . اندر آن جا خم هانهاده باشند که حاجيان از آن جا آب خورند . و از اين سقاية الحاج سوی مشرق خانه ای ديگر است طولانی و سه گنبد بر سر آن نهاده است و آن را خزانةالزيت گويند . اندر او شمع و روغن و قناديل باشد . و گرد بر گرد خانه کعبه ستون ها فرو برده اند و بر سر هر دو ستون چوب ها افکنده و بر آن تکلفات کرده از نقارت و نقش و بر آن حلقه ها و قلاب ها آويخته تا به شب شمع ها و چراغ ها بر آن جا نهند و از آن آويزند و آن را مشاغل گويند . ميان ديوار خانه کعبه و اين مشاعل که ذکر کرده شد صد و پنجاه گز باشد و آن طوافگاه است و جمله خانه ها که در ساحت مسجدالحرام است بجز کعبه معظمه شرفها الله تعالی سه خانه است يکی خانه زمزم و ديگر خزانة الزيت .و اندر پوشش که برگرد مسجد است پهلوی ديوار صندوق هاست از آن هر شهری از بلاد مغرب و مصر و شام و روم و عراقين و خراسان و ماوراءالنهر و غيره .و به چهارفرسنگی از مکه ناحيتی است از جانب شمال که آن را برقه گويند امير مکه آن جا می نشيند با لشکری که او را باشد و آن جا آب روان و درختان است و آن ناحيتی است در مقدار دو فرسنگ طول و همين مقدار عرض . و من در اين سال از اول رجب به مکه مجاور بودم و رسم ايشان است که مدام در ماه رجب هر روز در کعبه بگشايند بدان وقت که آفتاب برآيد . صفت گشودن در کعبه شرفهاالله تعالی.کليد خانه کعبه گروهی از عرب دارند که ايشان را بنی شيبه گويند و خدمت خانه را ايشان کنند و از سلطان مصر ايشان را مشاهره و خلعت بودی . و ايشان را رئيسی است که کليد به دست او باشد و تچون او بيايد پنج شش کس ديگر با او باشند چون بدان جا رسند از حاجيان مردی ده بروند و آن نردبان که صفت کرده ايم برگيرند .و بيارند و در پيش نهند و آن پير بر آن جا رود و بر آستانه بايستد و دو تن ديگر بر آن جا روند و جامه و ديبای زرد را باز کنند يک سر از آن يکی از اين دو مرد بگيرند و سری مردی ديگر همچون پرده که آن پير بپوشند که در گشايد و او قفل بگشايد و از آن حلقه ها بيرون کند و خلقی از حاجيان پيش در خانه ايستاده باشند و چون در باز کنند ايشان دست به دعا برآرند و دعا کنند و هرکه در مکه باشد چون آواز حاچيان بشنود داند که در حرم گشودند همه خلق به يک بار به آوازی بلند دعا کنند چنان که غلغله ای عظيم در مکه افتد پس آن پير در اندرون شود و آن دو شخص همچنان آن جامه می دارند و دو رکعت نماز کند و بيايد و هر دو مصراع در باز کند و بر آستانه بايستد و خطبه برخواند به آوازی بلند و بررسول الله عليه الصلوة و السلام صلوات فرستد و بر اهل بيت او آن وقت آن پير و ياران او بر دو طرف در خانه بايستند و حاج در رفتن گيرند و به خانه در می روند و هر يک دو رکعت نماز می کنند و بيرون می آيند تا آن وقت که نيمروز نزديک آيد ، و در خانه که نماز کنند روبه در کنند و به ديگر جوانب نيز رواست، وقتی که خانه پر مردم شده بود که ديگر جای نبود که در روند مردم را شمردم هفتصد و بيست مرد بودند .مردم يمن که به حج آيند عامه آن چون هندوان هر يک لنگی بربسته و موی ها فرو گذاشته و ريش ها بافته و هريک کتاره قطيفی چنان که هندوانه در ميان زده و گويند اصل هندوان از يمن بوده است و کتاره قتاله بوده است معرب کرده اند . و در ميان شعبان و رمضان و شوال روزهای دوشنبه و پنجشنبه و آدينه در کعبه بگشايند و چون ماه ذی القعده درآيد ديگر در کعبه باز نکنند. عمره جعرانه . به چهارفرسنگی مکه از جانب شمال جايی است آن را جعرانه گويند مصطفی صلی الله عليه و سلم آن جا بوده است با لشکری . شانزدهم ذی القعده از آن جا احرام گرفته است و به مکه آمده و عمره کرده . و آن جا دو چاه است يکی را بير الرسول گويند و يکی را بير علی بی ابی طالب صلوات الله عليهما و هر دو چاه را آب تمام خوش باشد و ميان هردو چاه ده گز باشد و آن سنت برجا دارند و بدان موسم آن عمره بکنند . و نزديک آن چاه ها کوه پاره ای است که بدان موضع گودها در سنگ افتاده است همچو کاسه ها .گويند پيغمبر عليه الصلوة و السلام به دست خود در آن گود آرد سرشته است.خلق که آن جا روند در آن گودها آرد سرشند با آب آن چاه ها ، و همان جا درختان بسياری است هيزم بکنند و نان پزند و به تبرک به ولايت ها برند ، و همان جا کوه پاره ای بلند است که گويند بلال حبشی بر آن جا بانگ نماز گفته است.مردم بر آن جا روند و بانگ نماز گويند و در آن وقت که من آن جا رفتم غلبه ای بود که زيادت از هزار شتر عماری در آن جا بود تا به ديگر چه رسد و از مصر تا مکه بدين راه که اين نوبت آمدم سيصد فرسنگ بود و از مکه تا يمن دوازده سنگ است در دو فرسنگ ، در آن دشت مسجدی بوده است که ابراهيم عليه السلام کرده است و اين ساعت منبری خواب از خشت مانده است و چون وقت نماز پيشين شود خطيب بر آن جا رود و خطبه جاری کند پس بانگ نماز بگويند و دو رکعت نماز به جماعت به رسم مسافران بکنند و همه در آن وقت قامتی نماز بگويند و دو رکعت ديگر نماز به جماعت بکنند.پس خطيب بر شتر نشيند و سوی مشرق بروند به يک فرسنگی آن جا کوهی خرد سنگين است که آن را جبل الرحمة گويند بر آن جا بايستند و دعا کنند تا آن وقت که آفتاب فرو رود .و پسر شاددل که امير عدن بود آب آورده بود از جای دور و مال بسيار بر آن خرج کرده و آب را از آن کوه آورده و به دشت عرفات برده و آن جا حوض ها ساخته که در ايام حج پر آب کنند تا حاج را آب باشد.و هم اين شاددل بر سر جميل الرحمة چهارطاقی ساخته عظيم که روز و شب عرفات بر گنبد آن خانه چراغ ها و شمع های بسيار نهند که از دو فرسنگ بتوان ديد ، چنين گفتند که امير مکه از او هزار دينار بستيد که اجازت داد تا آن خانه بساخت. نهم ذی الحجة سنه اثنی و اربعمايه حج چهارم به ياری خدای سبحانه و تعالی بگذاردم ، و چون آفتاب غروب کرد حاج و خطيب از عرفات بازگشتند و يک فرسنگ بيامدند تا به مشعرالحرام و آن جا را مزدلفه گويند بنايی ساخته اند خوب همچون مقصوره که مردم آن جا نماز کنند و سنگ رجم را که به منی اندازند از آن جا برگيرند ، و رسم چنان است که آن شب يعنی شب عيد آن جا باشند و بامداد نماز کنند و چون آفتاب طلوع کند به منی روند و حاج آن جا قربان کنند.و مسجدی بزرگ است آن جا که آن مسجد را خيف گويند . و آن روز خطبه و نماز عيد کردن به منی رسم نيست و مصطفی صلی الله عليه و سلم نفرموده است.روز دهم به منی باشند و سنگ بيندازند و شرح آن در مناسک حج گفته اند . دوازدهم ماه هرکس که عزم بازگشتن داشته باشد هم از آن جا بازگردد و هر که به مکه خواهد بود به مکه رود. پس از آن از اعرابی شتر کرايه گرفتم تا لحسا و گفتند از مکه تا آن جا به سيزده روز بروند. وداع خانه خدای تعالی کردم روز آدينه نوزدهم ذی الحجه سنه اثنی و اربعين و اربعمايه که اول خردادماه قديم بود هفت فرسنگ از مکه برفتم مرغزاری بود از آن جا کوهی پديد آمد چون به راه کوه شديم صحرايی بود و ديه ها بود و چاهی بود که آن را بيرالحسين بن سلامه می گفتند و هوای سرد بود و راه سوی مشرق می شد .و دوشنبه بيست و دوم ذی الحجه به طايف رسيديم که از مکه تا آن جا دوازده فرسنگ باشد . طائف ناحيتی است بر سر کوهی.به ماه خرداد چنان سرد بود که در آفتاب می بايست نشست و به مکه خربزه فراخ بود و آنچه قصبه طايف است شهرکی است و حصاری محکم دارد ، بازارکی کوچک و جامعی مختصر دارد و آب روان و درختان نار و انجير بسيار داشت .قبر عبدالله عباس رضی الله عنه آن جاست به نزديک آن قصبه و خلفای بغداد آن جا مسجدی عظيم ساخته اند و آن قبر را در گوشه آن مسجد بردست راست محراب و منبر . و مردم آن جا خانه ها ساخته اند و مقام گرفته. از طائف برفتيم و کوه و شکستگی بود که می رفتيم و هر جا حصارکها و ديهک ها بود ودرميان شکستها حصارکی خراب به من نمودند اعراب گفتند اين خانه ی ليلی بوده است وقصه ی ايشان عجيب است .واز انجا به حصاری رسيديم که ان را مطارمی گفتند و از طائف تا آن جا دوازده فرسنگ بود. و از آن جا به ناحيی رسيديم که آن را ثريا می گفتند آن جا خرمايستان بسيار بود و زراعت می کردند با آب چاه و دولاب و در آن ناحيه می گفتند که هيچ حاکم و سلطان نباشد و هر جا رئيسی و مهتری باشد به سر خود و مردم دزد و خونی همه روز بايکديگر جنگ و خصومت کنند . و از طايف تا آن جا بيست و پنج فرسنگ می داشتند . از آن جا بگذشتم حصاری بود که آن را جزع می گفتند. و در مقدار نيم فرسنگ زمين چهار حصار بود . آنچه بزرگ تر بود که ما آن جا فرود آمديم آن را حصين بنی نسير می گفتند و درخت های خرما بود اندک و خانه آن شخص که شتر از او گرفته بوديم در اين جزع بود ، پانزده روز آن جا بماندم . خفير نبود که مارا بگذراند و عرب آن موضع هر قومی را حدی باشد که علف خوار ايشان بود و کسی بيگانه در آن جا نتواند شدن که هر که را که بی خفير بدرقه باشد و قلاوز نيز گويند . اتفاقا سرور آن اعراب که در راه ما بودند که ايشان را بنی سواد می گفتند به جزع آمد و ما او را خفير گرفتيم و او را ابوغانم عبس بن العبير می گفتند با او برفتيم . قومی روی به ما نهادند پنداشتند صيدی يافتند چه ايشان هر بيگانه را که بينند صيد خوانند چون رئيس ايشان با ما بود چيزی نگفتند وگرنه آن مردی بود ما را هلاک کردندی . فی الجمله در ميان ايشان يک چندی بمانديم که خفير نبود که ما را بگذراند و از آن جا خفيری دو بگرفتيم هر يک به ده دينار تا ما را به ميان قومی ديگر برد . قومی به عرب بودند که پيران هفتاد ساله مرا حکايت کردند که در عمر خويش بجز شير شتر چيزی نخورده بودند چه در اين باديه ها چيزی نيست الا علفی شور که شتر می خورد . ايشان خود گمان می بردند که همه عالم چنان باشد ، من از قومی به قومی نقل و تحويل می کردم و همه جا مخاطره و بيم بود الا آن که خدای تبارک و تعالی خواسته بود که ما به سلامت از آن جا بيرون آييم ، به جايی رسيديم در ميان شکستگی که آن را سربا می گفتند ، کوه ها بود هريک چون گنبدی که من در هيچ ولايتی مثل آن نديدم . بلندی چندان نی که تير به آن جا نرسد و چون همراهان ما سوسماری می ديدند می کشتند و می خوردند و هرکجا عرب بود شير شتر می دوشيدند من نه سوسمار توانستم خورد نه شير شتر و در راه هر جا درختی بود که باری داشت مقداری که دانه ماشی باشد از آن چند دانه حاصل می کردم و بدان قناعت می نمودم ، و بعد از مشقت بسيار و چيزها که ديديم و رنج ها که کشيديم به فلج رسيديم بيست و سيوم صفر . از مکه تا آن جا صد و هشتاد فرسنگ بود . اين فلج در ميان باده است ناحيتی بزرگ بوده است و ليکن به تعصب خراب شده است.آنچه در آن وقت که ما آن جا رسيديم آبادان بود مقدار نيم فرسنگ در يک ميل عرض بود و در اين مقدار چهارده حصار بود و مردمکانی دزد و مفسد و جاهل و اين چهارده حصن بدو کرده بودند که مدام ميان ايشان خصومت و عداوت بود و ايشان گفتند ما از اصحاب الرسيم که در قرآن ذکر کرده است تعالی و تقدس ، و آن جا چهار کاريز بود و آب آن همه برنخلستان می افتاد و زرع ايشان بر زمين بلند تر بود و بيش تر آب از چاه می کشيدند که زرع را آب دهند و زرع به شتر می کردند نه به گاو آن جا نديدم و ايشان را اندک زراعتی و هر مردی خود را روزی به ده سير غله اجری کرده باشد که آن مقدار به نان پزند و ازاين نماز شام تا ديگر نماز شام همچو رمضان چيز کمی خورند اما به روز خرما خورند و آن جا خرمای بس نيکو ديدم به از آن که در بصره و غيره ، و اين مردم عظيم درويش و بدبخت باشند با همه درويشی همه روزه جنگ و عداوت و خون کنند ، و آن جا خرمايی بود که ميدون می گفتند هر يکی ده درم و هسته که در ميانش بود دانگ و نيم بيش نبود و گفتند اگر بيست سال بنهند تباه نشود ، و معامله نباشد وهيچ چيز از دنياوی با من نبود الا دو سله کتاب و ايشان مردمی گرسنه و برهنه و جاهل بودند هر که به نماز می آمد البته با سپر و شمشير بود و کتاب نمی خريدند . مسجدی بود که ما در آن جا بوديم اندک رنگ و شنجرف و لاجورد با من بود بر ديوار آن مسجد بيتی نوشتم و برگ شاخ و برگی در ميان آن بردم ايشان بديدند عجب داشتند و همه اهل حصار جمع شدند و به تفرج آن آمدند و مرا گفتند که اگر محراب اين مسجد را نقش کنی صد من خرما به تو دهيم و صد من خرما نزديک ايشان ملکی بود ، چه تا من آن جا بودم از عرب لشکری به آن جا آمد و از ايشان پانصد من خرما خواست قبول نکردند و جنگ کردند. ده تن از اهل حصار کشته شد و هزار نخل بريدند و ايشان ده من خرما ندادند ، چون با من شرط کردند من آن محراب نقش کردم و آن صد من خرما فرياد رس ما بود که غذا نمی يافتيم و از جان نااميد شده بوديم که تصور نمی توانستيم کرد که از آن باديه هرگز بيرون توانيم افتاد چه به هر طرف که آبادانی داشت دويست فرسنگ بيابان می بايست بريد مخوف و مهلک و در آن چهار ماه هرگز پنج من گندم به يک جا نديدم ، تا عاقبت قافله ای از يمامه که اديم گيرد و به لحسا برد که اديم از يمن به اين فلج آرند و به تجار فروشند . عربی گفت من تو را به بصره برم و با من هيچ نبود که به کرا بدهم و از آن جا تا بصره دويست فرسنگ و کرای شتر يک دينار بود از آن که شتری نيکو به دو سه دينار می فروختند مرا چون نقد نبود و به نسيه می بردند گفت سی دينار در بصره بدهی تو را بريم . به ضرورت قبول کردم و هرگز بصره نديده بودم . پس آن عريان کتاب های من بر شتر نهادند و برادرم را به شتر نشاندند و من پياده برفتم روی به مطلع بنات النعش ، زمينی هموار بود بی کوه و پشته . هر کجا زمين سخت تر بود آب باران در او ايستاده بود و شب و روز می رفتند که هيچ جا اثر راه پديد نبود الا بر سمع می رفتند و عجب آن که بی هيچ نشانی ناگاه به سرچاهی رسيدندی که آب بود . القصه به چهار شبانه روز به يمامه آمديم . به يمامه حصاری بود بزرگ و کهنه . از بيرون حصار شهری است و بازاری و از هرگونه صناع در آن بودند و جامعی نيک و اميران آن جا از قديم بازار علويان بوده اند و کسی آن ناحيت از دست آن ها نگرفته بود از آن که آن جا خود سلطان و ملکی قاهر نزديک نبود و آن علويان نيز شوکتی داشند که از آن جا سيصد چهارصد سوار برنشستی و زيدی مذهب بودند و در قامت گويند محمد و علی خيرالبشر و حی علی خير العمل و گفتند مردم آن شهر شريفيه باشند ، و بدين ناحيت آب های علی خير البشر و حی علی خيرالعمل و گفتند مردم آن شهر شريفيه باشند ، و بدين ناحيت آب های روان است از کارطز و نخلستان و گفتند چون خرما فراخ شود يک هزار من به يک دينار باشد و از يمامه به لحسا چهل فرسنگ می داشتند و به زمستان توان رفت که آب باران جاها باشد که بخورند و به تابستان نباشد . لحسا شهری است بر صحرای نهاده که از هرجانب که بدان جا خواهی رفت باديه عظيم ببايد بريد و نزديک تر شهری از مسلمانی که آن را سلطانی است به لحسا بصره است و از لحسا تا بصره صد و پنجاه فرسنگ است و هرگز به بصره سلطانی نبوده است که قصد لحسا کند . صفت لحسا . شهری است که همه سواد و روستای او حصاری است و چهارباروی قوی از پس يکديگر در گرد او کشيده است از گل محکم هر دو ديوار قرب يک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظيم است در آن شهر که هريک پنج آسيا گرد باشد و همه اين آب در ولايت برکار گيرند که از ديوار بيرون نشود و شهری جليل در ميان اين حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد . در شهر بيش از بيست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شريف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نيست و نام او ابوسعيد بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گويد که ما بوسعيدی ايم . نماز نکنند و روزه ندارند و ليکن بر محمد مصطفی صلی الله عليه و سلم و پيغامبری او مقرند . ابوسعيد ايشان را گفته است که من باز پيش شما آيم يعنی بعد از وفات و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهدی نيکو جهت ساخته اند و وصيت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من اين پادشاهی نگاه دارند و محافظت کنند رعيت را به عدل و داد و مخالفت يکديگر نکنند تا من باز آيم . اکنون ايشان را قصری عظيم است که دارالملک ايشان است و تختی که شش وزير دارند پس اين شش ملک بر يک تخت بنشينند و شش وزير بر تختی ديگر و هرکار که باشد به کنکاج يکديگر می سازند و ايشان را در آن وقت سی هزار بنده درم خريده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی می کردند و از رعيت عشر چيزی نخواستند و اگر کسی درويش شدی يا صاحب قرض ، او را تعهد کردندی تا کارش نيکو شدی و اگر زری کسی را بر ديگری بودی بيش ازماةيه او طلب نکردندی ، و هر غريب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندان که کفاف او باشد مايه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آيد بخريدی و به مراد خود زر ايشان که همان قدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ايشان غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هيچ نخواستندی ، و آسياها باشد در لحسا که ملک باشد به سوی رعيت غله آرد کنند که هيچ نستانند و عمارت آسيا و مزد آسيابان از مال سلطان دهند ، و آن سلاطين را سادات می گفتند و وزرای ايشان را شائره ، و در شهر لحسا مسجد آدينه نبود و خطبه و نماز نمی کردند الا آن که مردی عجمی آن جا مسجدی ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول و حاجيان که بدان شهر رسيدندی او تعهد کردی ، و در آن شهر خريد و فروخت و داد و ستد به سرب می کردند و سرب در زنبيل ها بود در هر زنبيلی شش هزار درم سنگ . چون معامله کردندی زنبيل شمردندی و همچنان برگرفتندی و آن نقد کسثی از آن برون نبردی و آن جا فوطه های نيکو بافند و به بصره برند و به ديگر بلاد ، اگر کسی نماز کند او را باز ندارند و ليکن خود نکنند . و چون سلطان برنشيند هر که باوی سخن گويد او را جواب خوش دهد و تواضع کند و هرگز شراب نخورند ، و پيوسته اسبی تنگ بسته با طوق و سر افسار به در گورخانه ابوسعيد به نوبت بداشته باشند روز و شب يعنی چون ابوسعيد برخيزد بر آن اسب نشيند ، و گويند ابوسعيد گفته است فرزندان خويش را که چون من بيايم و شما مرا بازنشناسيد نشان آن باشد که مرا با شمشير من بر گردن بزنيد اگر من باشم در حال زنده شوم و آن قاعده بدان سبب نهاده است تا کسی دعوی بوسعيدی نکند ، و يکی از آن سلطانان در ايام خلفای بغداد با لشکر به مکه شده است و شهر مکه ستده و خلقی مردم را در طواف در گرد خانه کعبه بکشته و حجرالاسود از رکن بيرون کرده به لحسا بردند و گفته بودند که اين سنگ مقناطيس مردم است که مردم را از اطراف جهان به خويشتن می کشد و ندانسته اند که شرف و جلالت محمد مصطفی صلی الله عليه و سلم بدان جا می کشد که حجر از بسيار سال ها باز آن جا بود و هيچ کس به آن جا نمی شد ، و آخر حجرالاسود از ايشان باز خريدند و به جای خود بردند ، در شهر لحسا گوشت همه حيوانات فروشند چون گربه وسگ و خر و گاو و گوسپند وغيره و هرچه فروشند سر و پوست آن حيوان نزديک گوشتش نهاده باشد تا خريدار داند که چه می خرد و آن جا سگ را فربه کنند همچون گوسپند معلوف تا از فربهی چنان شود که نتواند رفتن.بعد از آن می کشند و می خورند .