جنگ کردن شاه معظم رکن الدین محمود با لشکر ملک نصیرالحق والدین و مظفر گشتن او بر لشکر ملک
و شاه معظّم رکن الدین محمود آنجا بود پیش پدر کس فرستاد که از جهتِ نگاه داشت تو نمی خواهم که با تو مواجهه کنم و شمشیر کشم، دیگران همه را بفرست، او تمامت شاهان و بزرگان سجستان را پیش خواند و سخن شاه معظّم رکن الدّین محمود با ایشان تقریر کرد همه گفتند تن و جان ما فدای نام تو بادا، اگر فرمان دهد جنگ کنیم. ملک معظم نصیرالحق والدین در حال یک هزار سوار با تمامت شاهان و بزرگان سیستان به مصاف شاه معظّم رکن الدین محمود روانه فرمود؛ چون به یکدیگر رسیدند او با صد سوار از نوکران خود برین یک هزار سوار حمله کرد، و ایشان را هزیمت داد و منهزم گردانید(٢)، و شاهان و بزرگان ایشان را بگرفت، و چون تنی چند به قتل آمده بودند بعد از آن بفرمود تا دیگر کسی را نکشند، و هرکه را گرفته بودند بگذاشت، و آن لشکر شکسته و خسته و بیچاره حال پیش ملک معظم نصیرالحق والدین آمدند، و در حال لشکر از آنجا بازگشت و به شهر رفتند، و شاه معظّم رکن الدین محمود نیز منصور و مظفر روی به نیه نهاد.
تا بعد از مدتی ملک معظم نصیرالحق والدین کسان به نیه فرستاد و شاه معظم رکن الدین محمود را باز طلبید و مُلک را بدو تسلیم داشت و خود به شهر بنشست،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. گوشانه با کاف فارسی به معنی گوشه است (برهان). احیاء: گوشهٔ قناعت. ٢. معلوم نیست، چرا دو فعل به یک معنی آورده، چه هزیمت داد، و منهزم گردانید، هر دو به یک معنی است و در صفحه ٣٧٨ نیز عیناً همین جمله را آورده است؟!
و قلعهٔ ارک و دیگر قلعه هاء مواضع سجستان را بدو تفویض داشت. چون بدین سخن یک سال بگذشت، ملک معظم نصیرالحق والدین از سپردن مملکت به شاه معظّم رکن الدین محمود پشیمان شد، و شبی غوغاء شهر را جمع کرد و به درِ ارک آمد و محاربت آغاز نهاد و تمامت مردم شهر با او جمع شدند و ده روز جنگ کردند و قرب دویست مرد کشته و خسته شدند، بعد از آن شاه معظم رکن الدین محمود کسان [نزدیک] پدر فرستاد، و گفت مرا به ایراد(۱) خود طلب داشتی، و مُلک به من ارزانی فرمودی، امروز چون پشیمان گشته ای، راه باز ده تا من به ولایت خود روم. همچنین کردند، و شاه معظّم رکن الدین محمود قوم و اتباع خود برگرفت و بیرون آمد، و به ولایت نیه شد، و آنجا بود تا وقت ادراک غلّه نزدیک آمد و از آنجا به ولایت سیستان آمد و مردم زِرِه بر وی جمع گشتند و به شهر رفتند و ملک معظم نصیرالحق والدین با ده هزار مرد از درِ شهرستان درِطعام به حرب او بیرون آمد، و رویاروی(٢) شدند، و چون شاه معظم رکن الدین محمود از میان لشکر در را بدید تمامت لشکر خود را بگذاشت و یک سواره بر پدر حمله کرد، و در میان ده هزار مرد در شد، و پدر را از اسپ بیفکند، و به شمشیر به سر او رفت، و پدر از او زنهار خواست، و آواز داده که: محمود مزن! شفقت پدرفرزندی در نهاد شاه معظم رکن الدین محمود اثر کرد دست از شمشیر بازداشت و ملک معظم نصیرالحق والدّین را به گردن(٣) به شهر بردند و پیش بروزان که جنگ کرد(۴) مقرر کرده بودند که چون مصاف کنیم هر کدام که فیروز آیند مُلک از آنِ او باشد، چون شاه معظم رکن الدین محمود درین مصاف مظفر گشت و لشکر پدر را بشکست دیگر روز پیش پدر کس فرستاد که مصاف کرده شد و ظفر مرا بود، اکنون مُلک تسلیم باید کرد، ملک معظم نصیرالدین بدان سخن نرسید؛ لشکر پیرامون شهر فرا گرفت و به درهاء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. کذا؟ ص: اراده. ٢. رویاروی- همانست که امروز رو برو گویند، و در کلمات قدما برین وجه وارد شده همچون شعر حکیم حنظله که گوید
یا بزرگی و عز و دولت وجاه یا که مرد است و مرگ رویاروی
روباروی هم آمده است، و این در صورتیست که یک طرف عظیم و طرفی دیگر حقیر باشد و جنبش از یک طرف بوده مانند اینکه: ((چون روبا شیر را روباروی روی آمد))، و ازین است که برخی قافیهٔ شعر حنظله را روباروی با باء موحده خوانده اند و چنین روایت کرده اند: یا چو مردانت مرگ روباروی. ٣. احیا ورق آ ۴۱: پدر را به محفه نشانده محفه را به گردن گرفت و به شهر برد. ۴. کذا...و ظ: و پیش تر از آن که جنگ کرده باشند. احیاء: و پیش از جنگ مقرر شده بود.
شارستان جنگ آغاز کردند، و هر روز بدو وقت حرب بود؛ و این در بندان مدت هشت ماه بماند، و قریب پانصد مرد فرو شد(۱) و تمامت غلاّت تلف گشت، و اَنعام تاراج شد؛ بعد از آن ایمّه و مشایخ در میان آمدند، و قرار دادند که هیرمند در میان باشد- از این سو از حساب ملک معظم ملک نصیرالحق والدین باشد، و از آن سو [از حساب] شاه رکن الدین محمود. بدین عهد بازگشتند.
و شاه رکن الدین محمود به نیه بازگشت و نواحی زِرِه کسان و متعلّقان خود را بگذاشت. دیگر باره ملک معظم نصیرالحق والدین عهدهاء کرده همه خلاف کرد، و متعلّقان و کسان خدام شاه معظم رکن الدین محمود را از ولایت معزول کرد، و در عقب او در نیه روانه کرد؛ شاه رکن الدّین محمود بار دیگر به سیستان آمد و طرف اوق و پیش زِرِه بسیاری خرابی رفت، و بازرگانان اطراف منقطع گشتند، و باز به نیه شد؛ تا بعد از آن ملک معظم نصیرالدین به جوار رحمت حق پیوست و در آن وقت شاه معظّم شاه محمود در شکارگاه از اسب خطا شده بود و پای او شکسته، بدان سبب در سیستان نمی توانست آمدن در شهر یکی از برادران او شاه معظم شاه نصرالدّین بود، بدو کس فرستاد که چنین واقعه حادثه شده است اکنون شهر را نگاه باید داشت؛ چون یک سال بگذشت و پای شاه رکن الدین محمود نیکو شد، تمام اکابر و بزرگان ولایت زِرِه به نزدیک او رفتند، و گفتند که البته به سیستان می باید رفت- و هنوز پای او قوّت رکاب نداشت- او را به محفّه به سیستان آوردند، و شاه معظّم نصرة الدین در شهر مستقیم گشته بود، و مردم را با خود متفق کرده، و خزاین پدر بدیشان مصروف گردانیده، و چون شاه معظم رکن الدین محمود بیامد تمامت مردم مواضع سیستان همه پیش او آمدند، الاّکه شهر بماند؛ به در شهر رفتند و حرب آغاز نهادن، و این مجادلت میان ایشان مدت دو ماه بکشید و بسیاری مردم هلاک شد، تا آخر به صلح قرار دادند، و دیگر باره اَیمّه و مشایخ و بزرگان در میان آمدند، و همچنان که در عهد پدر مقرر گشته بود مقرر داشتند که هیرمند در میان باشد. برین قرار مدت هشت سال بگذشت و این ساعت همچنین مقرر می دارند، و فرزندان با هم مواصلت کردند، و به یک بار مقاومت و معاندت از میان برگرفتند، و باهم می گذرانند تا به آخر عمر. و بِالله التًوفیق.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. فرو شدن یعنی نابود شدن- چنانکه فرو کردن به معنی نابود ساختن آمده است چنانکه فرخی گوید:
از مجلس ما مردم دو روی برون کن پیش آرگل سرخ و فروکن گل دو روی