وفات علی الرضا

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

چون مامون به طوس رسید، رضا علی بن موسی بن جعفر بن محمد علیه السلام در قریه ای که بآن نوقان گفته می شود در اول سال 203 وفات کرد و بیماری آنحضرت بیش از سه روز نبود و گفته شده که علی بن هشام انار مسمومی باو خورانید و مآمون بروی سخت بی تابی نشان داد. 

خبر داد مرا ابو الحسن بن ابی عباد گفت: مآمون را دیدم که قبایی سفید در برداشت و در تشییع جنازۀ رضا سر برهنه میان دو قائمۀ نعش پیاده می رفت و می گفت ای ابو الحسن پس از تو بکه دلخوش باشم و سه روز نزد قبرش اقامت گزیز و هر روز قرصی نان و مقداری نمک برای او می آوردند و خوارکش همان بود سیس در روز چهارم باز گشت. 

سن رضا (علیه اسلام ) چهل و چهار سال بود. 

ابو الحسن بن ابی عباد گفت: از رضا علیه السلام ، شنیدم که فرمود: ان مشی الرجال مع الرجل فتنة للمتبوع و مذلة للتابع «همانا راه رفتن مردان همراه مرد برای پیشرو فتنه است و برای پیر و خواری».

و از وی شنیدم که می گفت: ان فی صحف ابراهیم: ایها الملک المغرور انی لم ابعثک لتبنی البناء و لا لتجمع الدنیا ولکن بعثک لردعنی دعوة المظلوم فانی ا اردها و لو کانت من کافر «در صحف ابراهیم بود که: ای پادشاه مغرور من تو را بر نینگیختم تا کاخ بسازی ونه برای آنکه دنیا را فراهم کنی، لیکن لیکن تو را بر انگیختم تا دعای مظلوم را از من بازگردانی چه  من آن را اگر چه از کافری باشد رد نمیکنم».

و بمآمون گفت: ما التقت فئتان قط الانصر الله اعظمهما عفوا هر گز دو گروه با یکدیگر نبرد نکنند مگر آنکه خدا با گذشت ترشان را نصرت دهد»

و گفت: اما یؤمر بالمعروف و ینهی عن المنکر مؤمن فیتعظ فامصاحب سیف و سوط فلا ان من تعرض لسلطان جائز فاصابته منه بلیة لم یوجر علیها و لم یرزق الصبرفیها.

«تنها مؤمنی امر بمعروف و نهی از منکر می شود که پند پذیر باشد نه صاحب شمشیر و تازیانه همانا کسی که با پادشاه ستمگری در افتد و از او بلایی بوی رسد بر آن اجری نخواهد یافت و توفیق شکیبایی بر آن را هم نخواهد داشت»

مآمون در ماه ربیع الاول سال 204 وارد مدینة السلام بغداد شد و لباس خود و لباس فرماندهان سپاهش و مردم همه سبز بود پس یک هفته همچنان ماند و سپس آن را از تن در آورد و لباس سیاه را از سر گرفت و ابراهیم مهدی نا پدید گشت و دانسته نشد که او کجا است از خانه اش بیرون رفت و عبدالله بن صاعد منشی وی نیز زنی از بستگانش همراه وی بودند و چون روبراه نهاد به عبدالله بن صاعد گفت: بر گرد نزد مادرم و از او بخواه که گوهری را که نزد وی است بدهد. پس عبدالله باز گشت و او رهسپار شد و جایش پنهان گشت. 

مآمون دختر ام الفضل را بتزویج محمد بن رضا (علیه اسلام) در آورد و فرمود تا دو میلیون درهم بوی دهند و گفت: من دوست دارم که جد مردی باشم که پیامبر خدا و علی بن ابی طالب علیهما السلام پدران او باشند، لیکن ام الفضل از آن حضرت فرزندی نیاورد. 

صالح بن رشید را والی بصره قرار داد و او ابو الرازی محمد بن عبدالحمید را جانشین گرفت، و نیز عیسی  بن رشید را والی کوفه ساخت و او محمد بن لیث را جانشین گرفت. 

و طاهر بن حسین در جزیره بجنگ با نصر بن شبث سر گرم بود، پس فرمان حکومت جزیره و شام و مصر را برای وی فرستاد و دینار بن عبدالله را بحکومت عراق عجم منصوب کرد و پیش از آن حسن بن سهل بامر مآمون حسن بن عمرو و رستمی را بحکومت آنجا بر گزیده بود، و حسن یاغی شده و نافرمانی را علنی ساخته بود و چون دینار از راه رسید با وی جنگید و او را اسیر کرد و نیز علی بن بهلول را دستگیر ساخت.

مآمون نصر بن حمزة بن مالک خزاعی را بمرزها که رشید حکومت آنها را به ثابت بن نصر بن مالک خزاعی داده بود و بیم نافرمانی او میرفت فرستاد، پس نصر بن حمزه مرزها را از وی تحویل گرفت ووالی ثغور گردید و ثابت بن نص کمتر از یک هفته زنده بود و مرد و گفته اند که نصر بن حمزة  بن مالک او را مسمون کرد مأمون عیسی بن یزید جلودی را بریمن که حمدویة بن علی بن عیسی پس از بیرون رفتن ابراهیم بن موسی بن جعفر علوی بیاغیگری و نافرمانی بر آن مسلط بود حاکم فرستاد و او به مکه رسید ابراهیم بن موسی را به بغداد فرستاد و بفرمان مأمون عبیدالله بن حسن علوی را بجای بحکومت مکه بر گزید و جلودی رهسپار یمن شد و حمدویه بجنگ وی شتافت و در پنجم جمادی الاولی سال 205 با یکدیگر روبرو شدند و جلودی او را با طاعت دعوت نمود و زیر بار نرفت و جنگ میان آنان در گرفت و از یاران حمدویه خلقی عظیم کشته شدند و حمدویه هزیمت یافت تا بشهر صنعا در آمد و جلودی وی را تعقیب کرد تا بهمانخانه ای که آنجا منزل کرده بود رسید و در حالی که جامۀ کنیزی از کنیزان خود را بر تن داشت جلودی او را دستگیر کرد و باو گفت: بدا بحالت فرمانده پسر فرمانده که با خلیفه نبرد می کند و آنگاه باین صورت از مرگ می گریزد خدا تو را بر جانت امان داده است تا نزد امیر المؤمنین برسی و آنچه بخواهد در باره ات حکم کند و او را نزد مأمون فرستاد. 

طاهر بن حسین در رقه سر گرم جنگ با نصر بن شبث بود که سپاه بر او شورش کرد و طاهر به بغداد آمد و بجای خود یحیی بن معاذ را حکومت داد و یحیی در رقه اقامت داشت تا در گذشت. 

مأمون در اول سال 208 بر ابن شکله ابراهیم بن مهدی ظفر یافت، شبانه بروی  دست یافت و در همان شب جلوس کرد و بار عام داد و او را بدرون بند نزد احمد بن ابی خالد زندانی کرد و او را بنیکی با وی مأمور کرد سپس ابراهیم در حالی که شک نداشت که او را می کشد از محبس نامه ای به مأمون نوشت و در آن گفت ای امیر المؤمنین صاحب خون در قصاص کردن فرمانرو است و بخشیدن بپرهیزگاری نزدیکتر است هر کس بوسعت عافیتی که نصیب او شده است، مغرور شود، خود را رهگذر بلای روزگار گرداند و خدا تو را بر تر از هر با گذشتی قرار داده همچنانکه هر گنهکاری را فروتر از من نهاده است، پس اگر در گذری از فضل تو است و اگر عقوبت کنی حق تو مأمون با خط خود در نامۀ وی نوشت: قدرت بر انتقام خشم را می برد و پشیمانی توبه است، و عفو خدا در میان آن دو است و آن از همان چیزها است که بیشتر خواستار آنیم آنگاه آزادش کرد و او را بخشید و گفت من با همۀ اصحاب خود حتی با برادرم ابو اسحاق و پسرم عباس در بارۀ تو مشورت کردم و همه شان نظر دادند که تو را بکشم اما خود بجز آنکه از تو در گذرم تن ندادم پس گفت یا این است که تو را در بزرگذاشت خلافت و تدبیر سلطنت نصیحت کرده اند که خوب کرده اند لیکن تو نخواستی از راهی که تو را بدان دعوت کردند نصرت خدا را بدست آوری. و مأمون با همه اصحابش در بارۀ وی مشورت کرده بود و همگی پیشنهاد کشتن او را داده بودند، و بآنان گفته بود: اگر او را بکشم پیر و پادشاهان پیش از خودم خواهم شد در آنچه با دشمنان و مخالفان خود کرده اند، و اگر از وی در گذرم بتنهایی امتی خواهم بود. 

ابن عایشه: ابراهیم بن محمد بن عبدالوهاب بن ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس با جماعتی همراهان خود از جمله مالک بن شاهی نفری از مردم سواد، و محمد بن ابراهیم افریقائی یاغی شدند و دیوانها پرداختند و اسامی مردان را در آنها ثبت کردند و عاملان بر گزیدند پس مأمون بروی ظفر یافت و او را در زندان زیر زمینی حبس کرد. ابراهیم بن عایشه زندانیان را با مرد خود همراه ساخت تا انکه وادار شان کرد که شورش کردند و غوغا براه انداختند و نصرانی شدند و زنارها بکمر شان بستند و صلیبها بگردن خود انداختند و محمد بن عمران عامل برید خبر شان را گزارش داد، پس مأمون شبانه سوار شد و بزندان رفت و گزارش را درست یافت و جماعتی از فرماندهان خود ر احضار کرد و ابراهیم را خواست و او را گردن زد و همراهان وی یعنی افریقی  و فرج بغواری را کشت و ابن عایشه را سه روز در بغداد بدارز دو سپس او را فرود آورد و این حادثه در سال 210 بانجام رسید. 

مأمون از بغداد رهسپار فم الصلح شد که خانۀ حسن بن سهل بود و بوران دختر حسن بن سهل را تزویج کرد و همانجا باوی عروسی نمود و چنان عروسیی بود که مانندش دیده نشده و حسن بن سهل در ایام اقامت مأمون از او و همۀ همراهانش یعنی خانواده اش و منشیان و اصحابش وهمه خدم و حشمی که در سپاه وی بودند پذیرایی کرد و مزرعه ها و قریه ها و کنیزان و غلامان و اسبان و چارپایان بر انان نثار کرد بدین ترتیب که نامهای این گونه چیز ها در رقعه های کوچک نوشته و در گلوله های مشک نهاده می شد و بر سر مردم  نثار میگردید و هرگاه یکنفر گلوله ای را بر می گرفت برقعه ای که در میان آن بود می نگریست و سپس آن را ازو کلا تحویل میگرفت، سپس درهمها و دینار ها و نافه های مشک و پاره های عنبر بر مردم نثار شد و مأمون چهل روز اقامت داشت و سپس باز گشت. 

مأمون طاهر بن محمد صنعانی را حکومت ارمنستان و آذربایجان داده بود و بقولی هرثمة بن اعین  هنگامی که رهسپار عراق بود از آنجا با فرماندهان ارمنستان و سران سپاهش مکاتبه کرد و در نتیجه برای مأمون بیعت کردند و عامل آنجا از طرف مخلوع اسحاق بن سلیمان بود و عمر و حزون و نرسی و عبدالرحمان بطریق اران و جماعتی از بطریقان همراه وی بودند و بقصد حملۀ بر مردم برذعه که پسرش را بیرون کرده بودند روی نهاد پس طاهر عامل مأمون زهیر بن سنان تمیمی را با لشکری انبوه بر سر ایشان فرستاد و بروی هم ایستادند و تمام روزشان را جنگیدند، سپس اسحاق بن سلیمان و اصحابش هزیمت یافتند و پسرش جعفر بن اسحاق بن سلیمان اسیر شد و زهیر او و اسیران دیگر را نزد مأمون فرستاد و طاهر صنعانی جز چند روزی نماند که عبدالملک بن جحاف سلمی از دریاغیگری بروی خروج کرد و بهمراهی مردم بیلقان شورش نمود، پس طاهر را در شهر برذعه محاصره کردند و چند ماه در محاصره ماند و چون مأمون خبر یافت سلیمان بن احمد بن سلیمان هاشمی را بحکومت بر گزید وهنگامی بآنجا رسید که طاهر هنوز محاصره بود پس اورا از محاصره در آورد و باز گردانید و به عبدالملک نیز امان داد و آن خطه رام و آرام گشت. 

سپس مأمون بجای خالد، عبدالله بن مصاد اسدی را حکومت ارمنستان داد و خالد را نزد خویش خواست، پس خالد ترسید که از او نزد وی سعایت کرده باشند و چون از راه رسید مأمون وی را همراه برادرش معتصم ساخت و عبدالله بن مصاد اسدی وارد ارمنستان شد و جز اندک زمانی بر سر کار نماند که مرد و پسر خود علی را جانشین گذاشت پس ارمنستان بهم خورد و مأمون حسن بن علی بادغیسی معروف به مأمونی را حکومت داد و او هنگامی رسید که ارمنستان بهم خورده بود پس با اهل قلعۀ لباهین جنگید و آن را فتح کرد و به دبیل باز گشت و آنجا اقامت گزید و به اسحاق بن اسماعیل بن شعیب تفلیسی نوشت تا حمل اموال کند لیکن اسحاق امروز  و فردا  کرد و فرستادگانش را باز فرستاد، پس حسن روی به تفلیس نهاد و چون نزدیک آن رسید اسحاق باستقبال وی شتافت و مالی باو پرداخت و او هم از همانجا باز گشت. 

مأمون در سال 214 برادر خود ابو اسحاق معتصم را بر مصر و مغرب و پسر خود عباس را بر جزیره حکومت داد و عباس هنگامی وارد جزیره شد که بلال خارجی شورش کرده پس عباس و ابواسحاق و جماعت فرماندهان که همراهشان بودند، همداستان بروی تاختند و بر او ظفر یافتند و اورا کشتند و هم قیسیان و یمنیها در ناحیۀ حوف مصر شورش کردند و عیسی بن یزید جلودی عمیر ابن ولید را بحکومت مصر فرستاد و با انان جنگید و از آنها بسیار کشتار کرد و سپس کشته شد پس مأمون ابو اسحاق را فرمود تا خود بر سر ایشان رود و از او رقه بسوی ایشان رهسپار شد و با آنان  پیشنهاد امان کرد لیکن ازوی نپذیرفتند پس با آنها جنگید و بر آنان ظفر یافت و عبدالله بن جلیس  هلالی رئیس قیسیان و عبدالسلام جذامی رئیس یمنیها را اسیر گرفت و گردن زد و بر پل مصر بدار آویخت و گروهی بسیار از آنان اسیر گرفت و به بغداد شان فرستاد. 

مأمون در سال 218 به دمشق رفت و مردم را در بارۀ عدل و توحید امتحان کرد و نوشت تا فقها را از عراق و جز آن احضار کنند و آنان را در بارۀ مخلوق بودن قرآن امتحان نمود و هر که را از گفتن اینکه قرآن مخلوق نیست امتناع ورزید کافر شمرد و نوشت تا گواهی او پذیرفته نگردد و جز چند نفری همگی بدان قائل شدند.

مأمون در سر نامه های خود نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم و نخستین کس بود که بسم الله را در سرنامه های خلفا نگاشت، و بعد از هر نمازی تکبیر گفت و آن سنت گشت و باقی ماند و در اوقات نماز ها پرچم را بگردانید و مقصوره ها را از مساجد جامع برداشت و گفت: این روشی است که معاویه آن را احداث کرده است. 

بشر بن ولید کندی قاضی مأمون در بغداد مردی را که بدشنام دادن ابوبکر و عمر متهم شده بود زد و او را بر شتری گردانید، پس چون مأمون از راه رسید فقها را احضار کرد و گفت ای بشر من در قضیۀ تو نظر کردم و جنان یافتم که در این کار پانزده خطا کرده ای سپس روی به فقها اورده و گفت آیا در میان شما کسی هست که بر آن واقف باشد؟ گفتند: ای امیر المؤمنین آن چیست گفت: طرفهای او نزد تو حاضر شدند گفت: نه گفت تو را وکالت داده اند گفت: نه گفت حاکم را می رسد که متهم را بدون حضور خصمی حد زند گفت نه گفت مطمئن بودی از آنکه بعضی صاحبان حق حصۀ خود را ببخشد و حد باطل شود؟ گفت: نه گفت: ما در آن دو کافرند یا مسلمان گفت کافر گفت در (قذف) زن کافر حد (قذف) زن مسلمان جاری می شود؟ گفت: نه گفت اکنون چنان فرض کن که این کا را برای حق واجب ابوبکر و عمر کردی آیا دو شاهد عادل نزد تو شهادت می دهند گفت: یکی حق واجب ابوبکر و عمر کردی آیا دو شاهد عاد نزد تو شهادت می دهند؟ گفت یکی از دو شاهد ستوده شده گفت آیا می شود با نبودن  دو شاهد عادل اجرای حد کرد؟ گفت نه گفت علاوه حد را در ماه رمضان جاری کرده ای آیا حدود در ماه رمضان جاری می شود گفت نه گفت بعد از اینها او را ایستاده حد زده ای آیا حد خورده را بپا می دارند گفت: نه سپس  او را بعقابین بر کشیده ای آیا حد خورده را (بعقابین) کشده می شود گفت: نه گفت علاوه او را برهنه حد زده ای آیا حد خورده برهنه می شود گفت نه گفت سپس او را بر شتری نشانده و گردانده ای آیا حدود در رمضان جاری میشوند گفت نه گفت بعد از اینها او را ایستاده حد زده ای آیا حد خورده را بپا می دارند گفت سپس او را بعقابین بر کشیده ای آیا حد خورده بعقابین کشده می شود گفت نه گفت علاوه او را برهنه حد زده ای آیا حد خورده برهنه می شود گفت نه گفت نه گفت علاوه پس از جاری کردن حد او را زندانی کرده ای آیا حد خورده پس از اجرای حد زندانی می شود گفت نه گفت : خدا مرا نبیند که بگناهت تن دهم و در جرمت با تو شریک گردم جامه هایش را از تن بر گیرید و حد خورده را حاضر کنید تا حق خود را از وی بگیرد پس فقهای که حاضر بودند باو گفتند : سپاس خدایی را که تو را عامل بحقوق وعارف باحکام خود قرار داد حق می گویی و آن را بکار می بندی و بعدالت امر میکنی و هر که را از آن روی بگرداند ادب می فرمایی ای امیر المؤمنین این حاکمی است که در رأی خود شتاب ورزیده و خطا کرده است پس حاکمان را بواسطۀ او رسوا مکن و قاضیان را بوی بی آبرو مساز پس بامر مأمون در خانه اش زندانی شد تا مرد. 

جماعتی از فرزندان حسن و حسین نزد مأمون شکایت بردند و یاد آور شدند که فدک را پیامبر خدا به فاصله بخشیده بود و فاطمه پس از وفات رسول خدا از ابوبکر خواست که آن را بوی تسلیم کند پس ابوبکر از فاطمه خواست که بر مدعای خود شهودی بیاورد و او هم علی و حسن و حسین و ام ایمن را شاهد آورد.

مأمون فقها را فرا خواند و از آنان راجع به پرسش کرد و روایت کردند که فاطمه این سخن را گفته بود  و اینان برای وی شهادت دادند و ابوبکر شهادت ایشان را نپذیرفت. مأمون گفت در بارۀ ام ایمن چه می گویید؟ گفتند: زنی است که رسول خدا بهشتی بودن وی شهادت داده است پس مأمون در این باره بسیار سخن گفت و آنان را بر آن داشت که گفتند: علی و حسن و حسین جز بحق گواهی نداده اند و چون بر این سخن اجماع نمودند فدک را بفرزندان فاطمه باز گردایند و فرمان آن را نوشت تا به محمد بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن حسین ابن علی بن ابی طالب و محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (علیه اسلام) تحویل داده شد. 

مأمون در سال 218 در حالی که آهنگ بلادروم کرد برای محاصرۀ عموریه آماده گشته بود و گفت: در پی عرب می فرستم و آنان را از بادیه ها می آورم و سپس آنها را در هر شهری که فتح کنم سکونت میدهم تا در قسطنطینیه اقامت گزینم پس فرستادۀ پادشاه روم با پیشنهاد صلح و متار که و تسلیم کردن اسیرانی که در بند دارد نزد وی آمد لیکن مأمون نپذیرفت و چون نزدیک لؤلؤه رسید بدانجا روی نهاد و چند روزی اقامت گزید و در جایی بنام بنام بدندو میان لؤلؤه و طرسوس وفات کرد و مرگ او روز پنجشنبه سیزده روز مانده از رجب سال 218 روی داد و سنش چهل و هشت سال و چهار ماه بود و برادرش ابو اسحاق بروی نماز گزارد و در طرسوس در سرای خاقان خادم دفن شد و خلافتش از روزی که در حیات مخلوع بر وی بخلافت سلام شد تا مرد، بیست سال و پنج ماه و بیست و پنج روز بود.

کار خلافت مأمون بیشتر بدست ذو الریاستین و سپس جماعتی از جمله حسن ابن سهل واحمد بن ابی خالد و احمد بن یوسف بود ریاست پلیس او را عباس بن مسیب بن زهیر داشت سپس او را عزل کرد و طاهر بن حسین و سپس عبدالله بن طار را بر سر کار آورد. وآنگاه که عبدالله اسحاق بن ابراهیم را در بغداد جانشین گذاشت اسحاق برادر خود طاهر بن ابراهیم را بجانشینی خود بریاست پلیس وی فرستاد فرمانده نگهبانان وی سبیب بن حمید بن قحطبه بود پس او را عزل کرد و حکومت قومس داد و بجای وی هرثمه بن اعین و سپس عبدالواحد بن سلامۀ طحلازی خویشاوند هرثمه و سپس علی بن هشام و پس از کشتن او عجیف بن عنبسه را بر سر کار آورد و حاجبی او را احمد بن هشام و علی بن صالح صاحب مصلی داشتند. 

مأمون شانزده پسر بجای گذاشت که عبارت بودند از محمد اسماعیل علی حسن ابراهیم موسی هارون عیسی احمد عباس فضل حسین یعقوب جعفر محمد اکبر که پسر معلله است و در حیات مأمون در گذشت و محمد اصغر و عبیدالله که مادرشان ام عیسی دختر موسی هادی بود.