گرفتن امیر خلف و حصار آغاز حرب با سپاه خراسان

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

تا هر چه اندر خراسان امیر بود یا سپهسالار بود و اندر ماورالنهر، همه اینجا آمدند به فرمان امیر خراسان [و] هرروز لشگری نو آمدی، و امیر خلف هر روز و هر شب تاختن همی آوردی و همی کشتی،[و] پنجاه سوار از آنِ اواز یک سو[ی] سپاه خراسان اندر آمدندی و غارت کردندی و بکشتندی و به دیگر سو بیرون شدندی [و] تا حسین طاهر تاختن آوردی ایشان باز حصار شدندی؛تا همه بزرگان خراسان اینجا هلاک شدند، و از امیر خلف عاجز آمدند، وحسین طاهرهمی خندیدی و شادی کردی ازمردیِ لشکرخلف؛ تا آمدن امیرابوالحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور بود به ناظری(۱) و نامه‌هاء امیر خراسان به نزدیک امیر خلف؛ چون امیر ابوالحسن بیامد و نامه و پیغام‌هاء امیر خراسان بداد، امیر خلف از حصار فرود آمد و به حصار طاق شد روز پنجشنبه نهم شعبان سنهٔ اثنی و سبعین و ثلثمائه ، پس ابوالحسن سیمجور نزدیک امیر خلف اندر سِرّ پیغام کرد که امیر خراسان اندر حدیث تو عاجز ماند، و همه امرا وبزرگان خراسان اینجا بر دست توهلاک گشتند، اکنون مرا فرستاد، زانچه داند [از] دوستی میان من و آنِ تو ، چیزی مکن تا من بازگردم و خط حسین بن طاهر بستانم و لشگر باز گردانم، آنگاه تو به دانس[ی] بر حسین(٢) امیر خلف به طاق شد و بوالحسن به کوشهٔ دید(٣) فرود آمد، و رسولان در میانه کردند تا بر امیر خلف فرو نهادند(۴) که تو به طاق همی باش و ضیاع ترا، و حسین شهر و دیگر نواحی می دارد، و درِ طعام و خراج آن بر تو.

 برین صلح بکردند و حسین اندر حصار شد و بنشست، و امیر بوالحسن – تا او کار ها تمام کرد باقی شعبان و رمضان و شوّال و ذی القعده تا هفدهم ذی الحجّه- اینجا بماند، پس خط هاء به مشایخ و آنِ حسین بستند که: سپاه سالار اینجا آمد و شهر 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. به ناظری- یعنی به تفتیش و نظارت و آوردن نامه ها، و در تواریخ می نویسند که چون لشکر خراسان از حصار سیستان عاجز ماندند ابوالحسن سیمجور مأمور سیستان شد و کارها را به استادی و ساختن در سرً با امیر خلف به اصلاح باز آورد.

٢. بر  به معنی: (یا) یعنی آنگاه تو بهتر دانی با حسین .(رک ص ۱۱۵ح  ۱).

٣. رید هم خوانده می شود، زید(؟) و معلومست نام قصری بوده و کوشه چنانکه قبلا هم اشاره شد به معنی (کوشک) است و شاید هم ((کرشک زید)) باشد.

۴. بر به معنی (با) و فرو نهادند، یعنی با خلف پیمان فرو نمادند و عهد بستند.




و حصار بستد و به من سپرد و کار تمام گشت. و خود برفت.

امیرخلف با سپاه آمد و به داشن فرود آمد هفت روز باقی از ذی الحجه سنۀ اثنی و سبعین و ثلثمائه و هر روز حرب آغاز کردند و درِ پارس حسین داشت و شارستان، پس آخر محّرم سنۀ ثلث امیرخلف درِ پارس بستد و حسین و مردمان درِ پارس اندر حصار شدند، و [باوی] مردمِ انبوه بود، و امیر خلف اندر حصار هیچ علفه(۱) نگذاشته بود و سپاه وی(٢)، الاّ حصاری بود خالی از همه چیزی، و الاّفرشی دست فرو کرده بودند(٣) اندر صفۀ قلعۀ ارک، الاّ هیچ چیز دیگر گذاشته نبود به ععَد را، که دانست که حسین بر حصار خواهد آمد. پس قحط افتاد اندر حصار،وامیر خلف به لب پارگین رَبطی(۴)کرد تا هیچ کسی اندر حصار طعامی نیارد برد، و سپاه پیرامون رَبط فرو گرفت تا خرواری گندم به دویست و چهل دینار شد بر آنجا، و مردمان بیشتری از گرسنه(۵) بمردند، و حسین از سبکتکین مدد می خواست و چیز همی پذیرفت، و سبکتکین بیامد تا خان(۶) به یاری حسین، امیر خلف کس فرستاد و دینار داد بسیار، و گفت: حسین زندیق است و هوادار(٧)... و سبکتکین مردی کرامی(٨) بود بازگشت به سوی بُست شد[و] برادر بای نور(٩)، امیر بوالقسم و بو منصور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. ظاهراً علفه را در اینجا جمع علف گرفته به معنی اعم یعنی آذوقه و علف دواب و غیره و این جمع در قاموس فیروزآبادی و اساس البلاغهٔ زمخشری و المنجد دیده نشد و معلوم شد تصرف فارسی در آن شده و قبلا هم درین کتاب آمده است.

٢. یعنی خلف و سپاه وی هیج علف در آن حصار باقی نگذاشته بودند.

٣.فرشی دست، ظ: دستی فرش، یعنی فقط مختصر فرشی در صفۀ ارگ فرو گذاشته بودند و شاید گمان شود که لفظ((دست)) مربوط به فرش نیست زیرا آن زمان فرش را بیشتر تخت یا تخته یا خان می گفته اند چنان که بیهقی گوید((دویست خانه قالی و دوبست خانه محفوری)) بیهقی چاپ تهران(ص ۴٢۵) لیکن اطلاق دست بر فرش غلط نیست  چه دست به معنی مسند است و چیزی که بگسترانند چنان که سفرۀ شطرنج را هم دست می گفته اند وائه اعلم. 

۴. ربط به معنی بستن چیزی و بستن چارپایان و مربط محل بستن چیز مزبور است و ملازمت سرحد ملک خصم را نیز مرابط گویند وآن لشکر را که ملازمت ئغور دشمن نشیند رابطه خوانند و این ((ربط)) مصدر به معنی اخیر یعنی ملازم و ساخلو گماشتن در اطراف حصار است.

۵. کذا و به قاعده بایستی«گرسنگی» باشد، چه یاء مصدری که بعد از هاء مفعول درآید آن هاء مبدل به کاف فارسی می شود همچون بنده و بندگی و خسته و خستگی و گرسنه و گرسنگی

۶. درحدود سیستان تا غزنه و بست جائی به این نام نیست، لیکن در آن حدود نقاطی به اسم خاش یا خابسار – و خاست یا خاسان بوده – و محل دیگر در راه کرمان به نام کرامخان ظبط شده است – و نیز بین راه ها رباطات زیادی بوده و رباط را خان هم می گفته اند و ممکن است این خان یکی از آنها باشد که در آن عهد معروف شده و خان مطلق به آن گفته می شده است.

٧. از اینجا کلمه ای افتاده است مانند [فرامطه-باطنیان-زنادقه] و غیره.

٨. ظ: گرامی و با منسوب به کرمیان.             ٩. کذا و ظاهراً باید بای توز باشد:(رک ص ٢۱٣ ح ۱)



کو شمال وزیر او [از] پیش سبکتکین با هزار سوار نزدیک امیر خلف آمدند، و ایشان را بنواخت و نیکوئی کرد، و بدیشان قوّت بیش گرفت، حسین دانست و مردمان شارستان، که باوی طاقت نداریم(۱)صلح پیش گرفت: و امیر خلف بیامد و اندر مقابر در نیشک بنشست، و حسین اندر مسجد در نیشک و رسولان همی شدند و همی آمدند و محضر ها همی نبشتند، و سوگندان همی خوردند و عهد ها همی گرفتند، تا تمام گشت، و این روز پنجشنبه بود هفدهم رجب سنۀ ثلث و سبعین و ثلثمائه