باز آمدن امیر عمرو پسر امیر خلف از خراسان

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

و امیر عمرو روز چهارشنبه پنجم محرمّ ثمان و سبعین و ثلثمائه با نیکوتر هیاُتی به شهر اندر آمد وبه داشن او را فرود آورد، و بزرگان شهر و مشایخ و اجلاّ و قضاهاة همه به خدمت او آمدند با نثار ها(۱)،  و باز فرمود تا روز آدینه مسجد جامع آیین بستند، و به وقتِ درآمدن همه تا‌ یک منزل پذیرهٔ او شدند(٢)، و امیر عمرو را دستوری داد تا به خوردن و شکستن مشغول شد؛ چون یک چندی ببود، اندر پدر عاصی شد، و مکجول حاجب و بعضی غلامانِ پدر با او به هم برفتند ، چون امیر خلف خبر شد امیر بانصر را با فوجی سوار بفرستاد تا به گوین روز پنجشنبه پنجم از ذی الحجه سنهّ ثلث و ثمانین و ثلثمائه او را اسیر گرفتند و محبوس کرد او را، وبه حبس اندر فرمان یافت روز دوشنبه نوزدهم از محرم سنهّ اربع و ثمانین و ثلثمائه! و امیر خلف هم بر یک حال شغل خویش همی راند، تا امیر عمرو بانصر و ابوالفضل برفتند، و امیر طاهر که شیر باریک(٣) خوانند ماند(۴) دبکرُمِ(۵) رستم دستان بر آمد و عالم همه از و رنگ(۶) گرفت، دو راه بُست بگرفت و دو راه قاین و یک راه کرمان، و به حرب امیر بوعلی شد به یاری  سبکتکین، چون حرب کردند و ظفر یافتند قصد امیر طاهر کردند[و] بغراجوگ(٧) با دوازده هزار سوار از پس او به پوشنج آمدند، [طاهر] با صد سوار غلامان خویش بازگشت و حرب کرد و بغراجوگ را بکشت وسرِ اُوی بیاورد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

.در اصل ((مابثار ها))

۲.کذا...با این که بالاتر گفت ((با نیکوتر هیاُتی به شهر اندر آمد)) اینجا می گوید ((همه تا یک منزل پذیره او شدند)).‌.مگر این که عبارت از ((و بوقت در آمدن )) را باز جمله مستقلی بدانیم که از ابتدای امر ورود امیر عمرو حکایت کند ، و این هم دور از صحت انشاء به نظر می‌رسد.

۳.شیر باریک لقب بود که طاهر پسر خلف را بدان خواندند از مردی و شجاعت که او را با.

۴.اصل: مانند، و باید صحیح ((ماند)) باشد_ یعنی آن سه پسران خلف مردند و امیر طاهر باقی ماند.

۵.کذا، و ظاهراً ((و به گُرم))؟ در لفظ عوام گرم، گردن خاصه گردن کلفت را گویند.

۶.رنگ گرفتن، زینت گرفتن، و این وصف درباره کسی که شارت نیکو گرفته باشد اطلاق کرده شود.

۷.باید با و او مجهول باشد چه دیگران این شخص را ((بغراجق)) نوشته اند، در تاریخ عتبی آورده که))خلف در ایام فترت و حدوث واقعه مرگ ناصرالدین سبکتکین (۳۸۷) پسر خود طاهر را به قهستان فرستاد و پوشنج را به تصرف گرفت و پوشنج از جمله مضافات هرات و در امتداد بغراجق عمّ سلطان بود... بغراجق از سلطان دستوری خواست که ولایت خود از دست طاهر بیرون کند و سلطان ویررا اجازت داد..‌.)) و در این جنگ ‌به قول عتبی، شکست خورد و مس عاطفه کرده در حالی که بغراجق مستان در پی وی همی تاخت بر بغراجق زده او را بیفکند و سرش ببرید و به قهستانباز شد... الخ.لیکن درین تاریخ این واقعه را در سال (۳۸۵) شمرده و طاهراً نوشته عتبی به صحت مقرون تر است چه در وقتی که طاهر به مدد سبکتکین آمده و پدرش هم در پوشنج نشسته است معنی ندارد که سپاهیان سبکتکین بر وی طمع کنند و الله اعلم.


 [و]هفت پیل از آن لشگر بیاورد و بسیار اسبان و سلاح و خزینه، و مردی شد که همه جهان خبر او بشد از مردی و مردمی و مروّت و خرد و سخاوت، و امیر خلف بدو شاد بود و او به پدر شاد بود، تا روزگار بر آمد و چشم زدگی رسید، و امیر خلف به کوه اسپهبد شد با حَرَم و خدمتکاران به شغلی، و سبب افتاد که سلطان محمود بن سبکتکین آنجا بگذشت با سپاهی انبوه و پیلان بسیار(۱) و خبر شنید که امیر خلف اینجا با حرم و زنان به کوهست، و سپاه امیر طاهربه سیستان است، سلطان محمود به پای کوه شد، هژده روزگذشته از جمادی الاخره سنهٔ تسعین و ثلثمائه، و بر(٢) امیر خلف هیچ کسی نبود الاّ زنان و خادمان سیاه(٣).