دوران ابو جعفر منصور

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

ابو عبدالله بن محمد بن علی و مادرش سلامۀ بر بری است و در همان روزی که ابو العباس وفات کرد روز یکشنبه 12 ذی الحجه و از ماههای عجم در حزیران سال 136 بیعت با وی به انجام رسید خورشید آن روز در سرطان بود 1 درجه و 10 دقیقه و قمر در جوزا 7 درجه و 45 دقیقه و زحل در جدی 16 درجه و 50 دقیقه در حال رجوع و مشتری در حمل 27 درجه و مریخ در عقرب 19 درجه و 40 دقیقه و زهره در ثور 15 درجه و 50 دقیقه عطارد در سرطان 11 درجه؛ و راس در سرطان 1 درجه و 50 دقیقه. 

ابو جعفر حج گزار بود و عیسی بن علی از هاشمیان و فرماندهان در انبار برای وی بیعت گرفت و 15 روز پس از وفات ابو العباس در راه مکه خبر بدو رسید و ابو مسلم و هاشمیان و فرماندهانی که حاضر بودند بیعت نمودند و آن که بوی خبر داد محمد بن حصین عبدی بود پس گفت: خدا بخواهد امری مبارک خواهد بود و در صفیه با وی بیعت شد پس گفت: امری است که چندین سال برای ما صافی و بی کدورت ) خواهد بود، اکنون در رفتن شتاب ورزید. 

ابو العباس پیش از مرگ خود به عبدالله بن علی نوشته و دستور داده بود تا به جنگ تابستانی روم رو و از باب بگذرد پس چون ابو العباس وفات کرد، عیسی بن علی و پسرانی که حاضر بودند، خوش نداشتند که به عبدالله بن علی بنویسند و به صالح بن علی که در مصر بود نوشتند و حادثۀ مرگ ابو العباس و ولیعهد ساختن  ابو العباس ابو جعفر را و بیعت کردن و فراهم آمد نشان بروی همه را بوی گزارش دادند و او را فرمود تا بیعت کند و به شام رود و از عبدالله بیعت بگیرد و خبریه عبدالله رسید و بقولی عیسی بن علی بیعت منصور را با ابو غسان یزید بن زیاد حاجب ابو العباس فرستاد و او هنگامی  به عبدالله پیوست که از باب گذشته به خاک روم روی نهاده بود،  پس باز گشت تا دلوک واقع در شهرستان قنسرین رسید و حمید بن قحطبۀ طائی و جماعتی از فرماندهان همراه خود را فراخواند و گفت گواهی نمی دهید که امیر مؤمنان ابو العباس گفت: هر کس به جنگ مروان بیرون رود همو ولیعهد من است پس برای وی بدان گواهی دادند و بیعت کردند و بیشتر مردم شام نیز با او بیعت نمودند و به عیسی بن علی و جز او نامه نوشت و آنان را از بیعت کردن فرماندهانی که نزد وی هستند و بیعت مردم  شام نیز با او بیعت نمودند و  به عیسی بن علی و جز او نامه نوشت و آنان را از بیعت کردن فرماندهانی که نزد وی هستند و بیعت مردم باستناد آنکه ابو العباس وی را ولیعهد خود قرار داده خبر داد و خود به قصد عراق رهسپار شد و چون به حران رسید بر سر موسی بن کعب عامل حران آمد و از گواهی کسانی که خدا را گواه گرفتند که ابو العباس او را ولیعهد خود قرار داده است آگاهش نمود و چون موسی در حران متحصن شد او را چهل روز محاصره کرد و سپس بوی امان داد، بدان شرط که از شهر بیرون رود و او را با شهر گذارد و عبدالله بقصد عراق رهسپار شد. 

ابو جعفر در غرۀ محرم به کوفه رسید و در حیره فرود آمد و با مردم نماز جمعه گزارد و سپس با انبار به شهر ابو العباس رفت و نزدیکان خود را نزد خویش فرا خواند و بر خزانه های ابو العباس دست یافت و از امر عبدالله بن علی و روی آوردنش به عراق خبر یافت، پس به ابو مسلم برای عبدالله بن علی جز من و جز تو کسی نیست. 

ابو مسلم را از این سخن خوش نیامد و گفت ای امر مؤمنان امر عبدالله در شام کمتر و زبونتر است و امر خراسان است که بسیار اهمیت دارد. سپس ابو مسلم به خانه اش از گشت و به منشی خود گفت: مرا با این مرد چه کار است سپس گفت: صلاح جز آن نیست که رهسپار خراسان گردم و این دو حریف را با هم گذارم پس هر کدام غلبه یافت بما خواهد نوشت و ما هم باو خواهیم نوشت:  شنیدیم و اطاعت کردیم و خواهد دید که ما برای وی کارمندی کوشا و شایسته ایم پس منشی وی به او گفت : پناه به خدا که مردم خراسان را بسر زنش و بد گویی خویش راه دهی و ببینند که امری را پس از محکم ساختن آن برهم زدی گفت: وای بر تو من در کسانی  که دست بسته با شمشیر کشته ام جز انانکه در جنگها کشته شده اند نگریستم و آنان را صد هزار نفر یافتم و این نزد خدا کم نیست پس منشی او اصرار ورزید تا پیشنهاد ابو جعفر را در بیرون رفتن بجنگ عبدالله پذیرفت و با سپاهی انبوه رهسپارشد تا به جزیره رسید و چندین بار عبدالله بن علی جنگید و حمید بن قحطبه که بیشتر کار عبدالله بن علی بدست او بود خیر یافت که عبدالله در نظر دارد وی را بکشد، پس چاره جویی کرد تا نزد ابو مسلم رفت و آن بر عبدالله بن علی گران امد و ترسید که با دیگران فرماندهان خراسان که همراه وی اند نیز چنان کند.

سندی بن شاهک گفت: از عبدالصمد بن علی شنیدم که می گفت: نزد عبدالله ابن علی بودم که حاجبش در آمد و عبدالصمد با عبدالله بن علی بن علی بود پس گفت: فرستادۀ ابو مجرم بردر است گفت: بارش ده پس مردی در آمد، زشت رو بدقیافه پر مو زبان دراز ستبر بازو تنومند و سلامی عمومی داد و سپس گفت که امیر ابو مسلم می گوید: بر چه با من نبرد می کنی با اینکه خود می دانی که او با تو نبرد نمی کند. 

ابو مسلم در نصبین با عبدالله بن علی جنگید و سپاه او را پراکنده ساخت، پس عبدالله گریخت و ابو مسلم دستور داد که کسی بدو کار نگیرد و او نزد برادر ش  سلیمان ابن علی عامل بصره رفت و پیوسته نزد وی پنهان بود. 

ابو جعفر فرستاد گانی از جمله اسحاق بن مسلم عقیلی و یقطین بن موسی و محمد بن عمزو نصیبی تغلبی، گسیل داشت تا آنچه را از خزانه ها و مالها بدست ابو مسلم افتاده است بشمار  آورند پس ابو مسلم بخشم آمد و گفت: بر خونها امین شمرده می شوم و ر مالهانه و یقطین بن موسی را دشنام داد یقطین هم که ایستادگی او را در مقابل خود دید گفت: امیر المؤمنین مرا نزد  تو نفرستاد مگر  تا تو را به پیروزی تهنیت گویم پس ابو مسلم به اسحاق بن مسلم و محمد بن عمرو اهانت کرد و آن دو را دشنام داد و به اوب جعفر نیز بد گفت تا آنجا که نام مادرش را برد و گفت وای من بر پسر سلامه فرستاد گان نزد ابوجعفر باز گشتند و پیشامد را بدو گزارش دادند و بر کینه ای که از ابومسلم در دل داشت افزوده گشت و هشام ابن عمرو عقیلی را بجای ابو مسلم فرستاد و ابو مسلم خشمناک بر ابوجعفر بقصد خراسان باز گشت و از مدائن عبور کرد و ابو جعفر را که در رومیه منزل داشت و میان ابو مسلم و او دو فرسخ فاصله بود ملاقات نکرد و راه خود را در پیش گرفت تا از حلوان گذشت پس ابو جعفر عیسی بن موسی و جریر بن عبدالله بجلی و چند نفر از شیعه را همراه آن دو در پی وی فرستاد تا باو پیوستند و این کار را بر او خطرناک وانمود کردند و باو گفتند که کار بآنجا که گمان می بری نرسیده است. ابومسلم با مالک بن هیثم جانشین خود مشورت کرد و گفت: رآی تو چیست؟ گفت نظرم آن است که رهسپارخراسان گردی و از آنجا از این مرد پوزش بخواهی و از آنجا بوی بنویسی که فرمان تو را می شنوم و اطاعت می کنم و هرگاه چنین کردی سر زنشی بر تو نخواهد بود، و در غیر این صورت اگر چشم او بر تو افتد بیدرنگ بزندگی تو خاتمه خواهد داد. فرستادگان ابو جعفر آن همه اصرار کردند که او را از رآیش منصرف کردند و روی به عراق نهاد و چون از گردنۀ حلوان گذشت به مالک بن هیثم گفت: مصلحت در چست گفت: مصلحت را در پشت گردنه رها کردی پس گفت: به خدا قسم که من جز در خاک روم کشته نمی شوم و بر ابوجعفر که در رومیه در سرا پرده ها منزل داشت وارد شد پس باو گفت نزدیک بود پیش از آنکه آنچه را بدان نیازمندم بتو گفته باشم، رهسپار شوی پس چند روزی نزد وی رفت و آمد می کرد سپس روزی نزد وی امد و ابو جعفر عثمان بن نهیک فرمانده نگهبانان خود را با عده ای از جمله شبیب بن واج و ابو حنیفه برای کشتن وی آماده ساخته  و به عثمان دستور داده بود که هرگاه صدای من بلند شد و دست برهم زدم پس بکشید این بنده را و ابو مسلم در آمد و در اطاق نشانده شد و باو گفتند که امیر المؤمنین به کاری مشغول است پس مدتی نشست و سپس بار یافت و باو گفته شد شمشیرت را بگذار گفت چرا گفته شد چه زیانی بتو می رسد پس در اثر اصرار انان شمشیر خود را گذاشت و سپس داخل شد و در اطاق جز تشکی نبود پس روی آن نشست و سپس گفت ای امیر المؤمنین کاری با من شد که با هیچ کش نشد شمشیر مرا از شانه ام باز کردند گفت هر کس با تو چنین کرده است خدایش خیر ندهد. ابو مسلم سخن می گفت که ابو جعفر باو گفت: ای پسر زن بدبو همانا تو جز بزرگ را بزرگ می شماری مگر تو نیستی که در نامه ات بمن نام خود را پیش از نام من نوشتی مگر تو آن نیستی که در نامه ات من عمه ام دختر علی را خواستگاری کردی و خود را از فرزندان سلیط بن عبدالله پنداشتی تو نیستی که چنین و چنان کردی پس کار های او را یکی پس از دیگری می شمرد و چون ابو مسلم دید چه بر سرش امده گفت: ای صدای ابو جعفر لند شد و دست برهم زد و مردانی بیرون آمدند و با شمشیرهای خود ر او تاختند پس همچنانکه او را می زدند فریاد زد آه ایا فریاد درسی نیست آیا یاوری نیست تا او را کشتند و چون کشته شد ابو جعفر گفت: 

اشرب بکاس کنت تسقی بها

امر فی فیک من العلقم

کنت حسبت الدین لا یقتضی

کذبت والله ابا مجرم

بنوش به همان جامی که بدان می نوشاندی نوشابه ای را تلختر در دهانت از حنظل گمان می کردی که وام پس گرفته نمی شود به خدا قسم ای ابو مجرم که دروغ پنداشتی» 

ابو مسلم در گلیمی پیچیده در کنار خیمه نهاده شده وبه همراهان او گفتند فراهم گردید که امیر مؤمنان فرموده است تا درمهای بر شما نثار شود و بدرۀ درمی بر سرایشان نثار گردید و چون سر گرم بر چیدن درمها شدند سر ابو مسلم برایشان انداخته شد و چون بدان نگریستند آنچه به دستان بود فرور ریخت حیران شدند و زبون گشتند و آن در شعبان سال 137 بود. 

گروهی از همراهان ابو مسلم به خراسان رفتند و به سنباد که در نیشابور بود پیوستند و چون سنباد از کشته شدن ابو مسلم خبر یافت سر بنافرمانی بلند کرد و بخونخواهی وی خروج نمود تا انکه خراسان بهم خورد و ابو جعفر جهور بن مرار را فرستاد تا باسنباد روبرو شد و با وی نبرد کرد و او را کشت و سپاهش را پراکنده ساخت. 

ابو جعفر از بودن عبدالله بن علی نزد سلیمان بن علی که در آن موقع  حاکم بصره بود خبر یافت و نزد سلیمان فرستاد و او بودن عبدالله را نزد خویش انکار کرد سپس امان خواست و ابو جعفر آن را مطابق نسخه ای که ابن مقفع انشاء کرده بود برای وی نوشت با محکمترین عهد و پیمانها که بدی باو نرساند و در پیمان امان باوی حیله ای به کار نبرد و در امان نامه نوشته بود که پس اگر من حیله ای یا دسیسه ای کردم مسلمانان از بیعت من بر کنار و هم از سوگند ها و عهد هایی که بر انان گرفته ام آزاد خواهند بود ابو جعفر چون بر این مضمون وقوف یافت گفت: این را که نوشته است گفته شد ابن مقفع و همان سبب مردن ابن مقفع گردید. 

سلیمان بن علی از بصره رسید تا امان (نامه) را گرفت و از بصره بهمراهی عیسی بن علی بیرون آمد و عبدالله بن علی همراه آن دو آشکار گشت و روز پنجشنبه دوازده شب به آخر ذی الحجۀ سال 137 او را نزد ابوجعفر که در حیره بود آوردند پس در خانۀ عیسی بن علی اقامت گزید و او را نزد عیسب بن موسی ولعهدی خود زندانی کرد سپس حال او را از وی جویا شد و او گفت که عبدالله مرده است پس ابوجعفر نزد عیسی بن علی و اسماعیل و عبدالصمد پسران علی فرستاد و آنان را با جماعتی از بنی هاشم فراخواند و به آنان گفت که من عبدالله بن علی را به عیسی بن موسی سپرده و باو فرموده بودم که وی نگهداری کند و گرامی بدارد و باو نیکی کند اکنون که از وی احوالپرسی او می شوم می گوید که او مرده است و از اینکه خبر مرگ وی را از من و شما نهفته است نگران شدم پس آن جماعت گفتند: 

ای امیر مؤمنان عیسی خود او را کشته است و اگر عبدالله باجل خود مرده بود دریغ نمی داشت که تو و ما را از مرگ وی آگاه سازد ابو جعفر عیسی و آنان را باهم روبرو ساخت و خون عبدالله را از وی مطالبه کردند و خود باو گفت: برآنچه در بارۀ عبدالله گفتی بینه ای عادل بیارو گر نه تو را بجای او می کشم و مردم را برای آن فراهم ساخت. و خون عبدالله را از وی مطالبه کردد و خود باو گفت ر آنچه در بار عبدالله گفتی بینه ای عادل بیارو گرنه تو را بجای او می کشم و مردم را برا آن فراهم ساخت پس چون عیسی گرفتاری خود را مسلم یافت گفت: تا اول شب مرا مهلت دهید و مهلت یافت و اول شب بحضور آمد و عبدالله بن علی نیز همراه وی بود پس گفت: منظورم از آنچه گفتم آسوده گشتن از نگهداری وی بود چه بیم داشتم خطری باو رسد و چنین سخنی بمن گفته شود و اکنون او را صحیح و سالم تسلیم می کنم ابو جعفر گفت بلکه می خواستی نظر ما را بفهمی تا اگر گزارش تو را باور کردیم آنگاه او را بکشی ابو جعفر فرمود تا برای او اطاقی در کاخ ساخته شد و گفت باید تحت نظر خودم باشد سپس به پای دیوار آن اطاق آب انداختند تا بر سروی فرود آمد و مرد. 

ابو جعفر از راه شام باز گشت تا بیت المقدس آمد و سپس رهسپار جزیره شد و در بیرون رقه فرود آمد و منصور بن جعونۀ کلای در آنجا سرکشی کرده و اسیر شد بود پس وی را فراخواند و گردن زد آنگاه به حیره رفت و عبدالله بن حسن بن حسن و خاندانش را زندانی کرد و پیوسته در حبس بودند تا بدرود زندگی گفتند و به قولی آنان را دیدند که به دیوار ها میخ کوب شده اند خبر داد مرا ابو عمر و عبدالرحمان بن سکن از مردی از خاندان عبدالله که محمد بن عبدلله بن حسن بن حسن چون از شکنجه ای که پدرش در زندان می دید خبر یافت بوی نوشت تا او را اذن دهد که آشکار شود و دست خود را در دست آنان بنهد بیعت کند پس عبدالله باو پیام داد که ای پسر جان آشکار شدنت تو را بکشتن می دهد و مرا زنده نمی دارد پس در جای خود بمان تا خدا بگشایشی رهایی بخشد. 

ابو جعفر بنای شهر رافقه را که در دوران ابو العباس آغاز شده بود شروع کرد و گفت: اما من که در آن فرود نخواهم آمد. باو گفته شد: ای امیر مؤمنان آن چگونه است گفت ؟ گفت پدرم نزد هشام که در رصافه بود رفت و هشام بروی جفا کرد و او را با رفتار خویش افسرده ساخت سپس پدرم باز گشت و من و برادرم همراه او بودیم پس باینجا رسید بمن و برادرم گفت همانا بهمین زودی یکی از شما دو نفر در اینجا شهری خواهد ساخت. من باو گفتم : سپس چه پیش می آید؟ گفت: او خود در آن فرود نیاید لیکن پسرش در آن فرود می آید و من می دانم که در آن منزل نخواهم کرد لیکن پسرم محمد یعنی مهدی است که در آن منزل می کند.

ابو جعفر عبدالجبار بن عبدالرحمان ازدی را حکومت خراسان داد،پس برادر خود عمر بن عبدالرحمان را بجای خویش رئیس پلیس  گذاشت و مغیرة بن سلیمان و مجاشع بن حریث را کشت و در تعقیب شیعیان بنی هاشم بر آمد و از آنان کشتاری عظیم کرد و در تعقیب آنان اصرار ورزید و آنها را مثله می کرد دست و پا گوش و بینی می برید) پس ابو جعفر بوی نامه نوشت و سوگند یاد کرد کع البته او را خواهد کشت از این رو در سال 141 یاغی گشت و ابو جعفر مهدی را بر سروی فرستاد و مهدی رهسپار ری شد و اسیدبن عبدالله خزاعی را بحکومت  خراسان گماشت و همراه وی لشکر ها گسیل داشت و او در مرو با عبدالجبار روبرو شد و سپاه وی را درهم شکست و عبدالجبار گریخت پس اسید او را تعقیب کرد و دستگیرش نمود و نزد ابو جعفر فرستاد و ابو جعفر در قصر ابن هبیره یک منزلی بغداد بود که عبدالجبار بحضور وی رسید و چون بر او وارد شد گفت: ای امیر مؤمنان کشتنی جوانمردانه گفت: ای پسر زن بد بو آن را پشت سرت گذاشته ای و او را پیش داشت و گردن زد و بدارش آویخت پس چند روز روی چوبۀ دار ماند و سپس برادرش عبیدالله بن عبدالرحمان شبانه آمد و او را فرود آورد و بخاک سپرد و چون خبر به ابو جعفر رسید گفت: او را بآتش دوزخ وا گذارید. 

ابو جعفر یزید بن اسید سلمی را والی ارمنستان و یزید بن حاتم مهلبی را والی آذربایجان قرار داد یزید یمنیها را از بصره به اذربایجان منتقل ساخت و نخستین کس بود که آنان را منتقل کرد و روادبن مثنی ازدی را در تبریز تا ب فرود آورد و مر بن علی طائی را در نریز همدانی را در میانه و قبیله های یمن را پراکنده ساخت و از قبیله نزار جز صفر بن لیث عتبی و پسر عمویش بعیث بن حلبس کسی در آذربایجان نبود. 

خزر در ناحیۀ ارمنستان شورش کردند و بر یزید بن اسید سلمی تاختند پس به ابو جعفر نوشت و گزارش داد که رآس طرخان پادشاه خزر با سپاهی گران رو بوی نهاده و جانشینش شکست یافته است پس ابو جعفر جبریل بن یحیی بجلی را بفرماندهی و جانشینش شکست یافته است پس ابو جعفر جبریل بن یحیی بجلی را بفرماندهی بیست هزار از مردم  شام و جزیره و موصل به کومک وی گسیل داشت و با مردم خزر نبرد کرد و جمعی از مسلمانان کشته شدند و جبریل و یزید بن اسید  هزیمت یافته تا خرس عقب نشینی کردند، و چون ابو جعفر از پیشامد و پیروزی خزر و رود ایشان ببلاد اسلامی خبر یافت هفت هزار زندانی را بیرون آورد و نیز از هر ناحیه ای مردم بسیاری را فراهم ساخت و آنان  را با کار گران و معمارانی فرستاد و شهر های کمخ و محمدیه و باب واق و چندین شهر دیگر ساخت و آنها را پناهگاه مسلمانان قرار داد و سپاهیان را در آنها فرود آورد، پس جنگ را از سر گرفتند و دشمن با ایشان بنبرد بر خاست و مسلمانان بآن شهر ها نیرومند شدند و در آن سر زمین سکونت گزید. 

سپس صناریه در ارمنستان شورش نمودند و ابو جعفر حسن بن قحطبه را بحکومت ارمنستان فرستاد حسن با آنان جنگید لیکن او را نیروی مقاومت با ایشان نبود پس خبر نیرومندی و بسیاری آنان را به ابو جعفر گزارش داد و ابو جعفر عامر بن اسماعیل حارثی را بفرماندهی بیست هزار به سوی وی گسیل داشت تا با صناریه روبرو شد و سخت با آنان نبرد کرد و چندین روز با آنها می جنگید تا خدا مسلمانان را بر دشمنشان ظفر داد و در یکروز شانزده هزار نفر از آنان کشته شدف سپس عامر به تفلیس باز گشت و اسیرانی که همراه داشت کشت و سپاهی فرستاد تا صناریه را هر کجا باشند تعقیب کنند.

ابو جعفر در سال 144 بر سر بغداد آمد و گفت: جایی را برای ساختن شهری از اینجا شایسته تر ندیدم چه میان دجله و فرات و شریعۀ بصره و ابله و فارس و آنچه بدان وابسته است و موصل و جزیره و شام و مصر و مغرب و راه عراق عجم و خراسان قرار دارد پس شهر خود معروف به مدینۀ ابوجعفر را در طرف غربی دجله بنیان نهاد و برای آن چهار دروازه قرار داد دروازه ای رو به دجله که آن را باب  خراسان نامید  و دروازه ای رو به نهر صراة که از فرات جدا می شود و به دجله می ریزد و آن را باب بصره نامید و دروازه ای که آن را باب کوفه نامید و دروازه ای که آن را باب شام  نامید و بالای هر یک از این دروازه ها نشیمنها و قبه های زرنگار بود که سوار بر اسب به سوی انها می رفتند پهنای بارور را از پائین هفتاد ارش قرار داد و پیرامون تمام بغداد بارویی بر کشید و در امر ساختمان کوشش فراوان کرد و مهندسان و معماران و کار گران را از هر ناحیه فرا خواند و زمینهایی را درون شهر به غلامان و فرماندهان نظامی خود واگذار کرد و دورازه های شهر بنام آنان گفته می شد و آنان را مکلف  ساخت که در آن زمینها ساختمان کنند دیگرانی را در پیرامون دروازه های شهر زمین داد و زمینها پیرامون شهر را به سپاهیان واگذار کرد و در اطراف به افراد خاندان خود زمین داد و پسرش مهدی و جماعتی از خاندان و غلامان و فرماندهان نظامی خود را از زمین بخشید.

در همین سال یعنی 144 مهدی از خراسان بقصد از گشتن به عراق رهسپار شد و ابو جعفر تا نهاوند از وی استقبال نمود مهدی رسید و به کوفه رفت و در حیره و همان شهری که منصور ساخت و آن را هاشمیه نامید فرود آمد مهدی چند روزی بماند و سپس باریطه دختر ابی العباس در حیره عروسی کرد.

منصور خبر یافت که محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن در مدینهه خروج کرده و مردم شهر ها با وی مکاتبه کرده اند پس به قصد حج براه افتاد و در باز گشت خویش به مدینه نیامد و رهسپار بذه شد و گروهی از علویان را که محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان گفت تو را زمین بخشیدم و با تو همراهی نمودم و چنین و چنان کردم و تو را بگناهان خاندانت نگرفتم سپس از دشمن من طرفداری می کنی و امر او را از من نهفته می داری پس دستور داد تا او را بسختی زدند و سوار بر خری در ربذه گرداندند و همه شان را ببر جهاز های بی رو پوش حرکت داد. ابو جعفر از حج خود باز گشت و به بغداد آمد و در سال 145 در شهر خود معروف به باب الذهب منزل گزید و بازار ها را که در درون شهر بود به کرخ منتقل ساخت. 

ابوجعفر سه ماه پس از کشته شدن ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن حسن باز گشت و در ماه ربیع الاول سال 146 و از ماههای عجم در تموز به قصد توطن در شهر بغداد و فرود آمد و مهدی را بحکومت خراسان فرستاد و بزرگان سپاه و اصحاب را همراه وی ساخت پس فرماندهان خراسان نزد ابو جعفر فراهم شدند و کارهای مهدی و شرف اخلاقی او را یاد آور شدند و او را ستودند و از منصور خواستند تا ولایت عهد را پس از خود بوی گذارد. منصور به عیسی بن موسی که در کوفه بود نامه نوشت و از آنچه در این موضوع در دل مردم خراسان و جز آنان افتاده بود آگاهش نمود و عیسی بن موسی می گفت که خود ولی عهد او جعفر است پس چون نامۀ ابو جعفر بوی رسید که فرماندهان و مردم خراسان بر ولی عهدی مهدی فراهم آمده اند و عیسی باید در این کار پیشقدم باشد نامه ای به ابو جعفر نوشت و این کار را در نظرش خطرناک جلوه داد و او را از شکستن عهد و پیمان و خطرهای آن بر حذر داشت و یاد آور شد که مبادا مردم نیز در بیعت او و پسرش چنین رفتار کنند؛ و میان آن دو نامه هایی رد و بدل شد و عیسی به بغداد آمد و سپاهیان روزی پس از روزی بر او تاختند و به خانه اش هجوم آوردند تا ر جان خویش ترسید و چون چنین دید راضی شد و تسلیم گردید و در سال 147 با منصور بیعت کرد که ولی عهدی برای پسرش مهدی باشد و کسی نماند جز آنکه در این بیعت در آمد و ولیعهدی را پس از مهدی برای عیسی قرار داد مهدی در آن موقع در خراسان بود و نامه های پدرش حاکی از بیعت ولی عهدی او رسید و همراهانش از فرماندهان و مردم خراسان همگی بیعت کردند جز  باد غیس که استاد سیس در آن مخالفت ورزید و مدعی پیامبری شد و مردمی بسیار با وی همراه و همداستان شدند پس مهدی خازم بن خزیمۀ تمیمی را بر سروی فرستاد تا باو نبرد کرد و سپاهیانش را درهم شکست و خودش را اسیر گرفت و نزد ابو جعفر به بغداد فرستاد تا او را کشت و در همین سال فرو ریختن ستارگان روی داد.

وفات ابو عبدالله جعفر بن محمد و کلمات ادب آموزش

ابو عبدالله جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب که مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است در سال 148 در شصت و شش سالگی در مدینه وفات کرد و از همۀ مردم برتر و بدین خدا داناتر بود و دانشمندان که از و شنیده بودند هر گاه از او روایت می کردند میگفتند: عالم بما خبر داد. 

سفیان گفت: از جعفر بن محمد شنیدم که میگفت الوقوف عند کل شبهة خیر من الاقتحام فی الهلکة و ترک حدیث لم تروه افضل من روایتک حدیثالم تحصه ان علی کل حق حقیقة و علی کل صواب نور فما و افق کتاب الله فخذوه و ما خالفه فدعوه

«توقف کردن نزد هر شبهه ای از فرور رفتن در هلاکت بهتر است و رها کردن حدیثی که آن را روایت نکرده باشی بهتر است تا روایت کنی حدیثی را که آن را ضبط نکرده ای همانا بر هر حقی حقیقتی است بر هر صوابی روشنی ای پس آنچه را با کتاب خدا موافق باشد بگیرید و آنچه را با آن مخالف باشد رها کنید».

و جعفر بن محمد گفت: ثلاثه یجب لهم الرحمة غنی افتقر و عزیز قوم ذل و عالم تلاعب به الجهال 

«سه دسته اند که دلسوزی برای ایشان واجب است: توانگری که نادار گردد، عزیز طایفه ای که خوار شود و دانشمندی که نادان او را ببازی گیرند». 

و گفت: من اخرجه الله من ذل المعاصی الی عز التقوی اغناه الله بغیر مال و اعزه الله بغیر عشیرة و من خاف الله اخاف الله منه کل شی و من لم یخفف الله اخاف الله من کل شی و من رضی من الله با لیسر من الرزق رضی منه بالیسیر من اعمل و من لم یستح من طلب الحلال خفت مؤنته و نعم اهله و من زهد فی الدنیا اثبت الله الحکمه فی قلبه فاطلق لسانه من امور الدنیا دائها و دوائها و اخرجه منها سالما.

کسی که خدا او را از خواری گناهان به سوی عزت تقوی برد خدا او را بدون مال بی نیاز و بدون قبیله عزیز گرداند؛ کسی که از خدا بترسد خدا همه چیز از او بترساند و کسی که از خدا نترسد خدا به عمل اندک از وی خشنود گردد؛ کسی که از جستن حلال شرم نکند هزینه اش سبک شود و خانواده اش در وسعت باشند؛ کسی که از دل از دنیا ببرد خدا حکمت را در دلش جای دار سازد و زبانش را از امور دنیا دردش و درمانش رها سازد و او را از دنیا سالم بیرون برد»

و روایت شده است که گفت: لما نزلت علی رسول الله لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم» الایة قال و من لم یتعز بعزاء رسول الله تقطعت نفسه علی الدنیا حسرات و من اتبع طرفه ما فی ایدی الناس طال همه و لم یشف غیظه و من لم یر الله علیه نعمة الا فی کل مآکل و مشرب فقد قصر عمره و دنا عذابه. 

چون بر پیامبر خدا این آیه نازل شد چشمانت را به آنچه دسته هایی از ایشان را بدان بهره مند ساخته ایم خیره مکن تا آخر آیه گفت: و هر کس به شکیبایی پیامبر خدا شکیبایی نورزد جانش با فسوسهای دنیا تباه گردد و کسی که دیده اس در پی انچه مردم دارند باشد غمش طولانی شود و خشمش درمان نپذیرد و کسی که جز در هر خوردنی و نوشیدنی برای خدا بر خویشتن نعمتی نبیند عمرش کوتا گردد و عذابش نزدیک شود.

و گفت: ما انعم الله علی عبده نعمة فعفرها بقبله وشکر ها بلسانه الا ما اعطی خیر مما اخذ.

خدا بندۀ خود را نعمتی نداد که آن را با دل خود بشناسد و با زبان خود سپاس گوید مگر آنکه آنچه داده است بهتر است از آنچه گرفته است».

دو خصلت است که هر کس همراه آن دو باشد داخل بهشت گردد. گفته شد: آندو چست؟ گفت تحمل کردن آنچه را خوش نداری هرگاه خدا آن را دو بدارد، و رها کردن آنچه را دوست می داری هرگاه خدا آن را نخواهد. به او گفته شد که می تواند چنین باشد گفت کسی که از آتش بسوی بهشت گریزد»

و گفت فعل المعروف یمنع میتة السوء و الصدقة تطفی غضب الرب و صلة الرحم تزید فی العمر و تنفی الفقر و قول : لا حول و لا قوة الا بالله کنزمن کنوز الجنة 

«نیکی کردن از مردن بد جلو گیری می کند و صدقه دادن خشم پروردگار را فرو می نشاند و صله رحم بر عمر می افزاید و تنگدستی را از میان می برد و گفتن لاحول و لاقوة الا بالله گنجی است از گنجهای بهشت». 

با پنج (صنف) از مردم آمیزش مکن احمق چه او می خواهد بتو سود رساند اما زیان می رساند دروغگو، چه سخن او مانند سراب است که دور را بتو نزدیک می کند و نزدیک را از تو دور می سازد فاسق چه او تو را به خوردن یا نوشیدنش می فروشد بخیل چه انگاه که  بیش از همیشه باو نیاز داری تو را وا می گذارد و بد دل چه او تو را می دهد و خونبها را می گیرد»

مردم با ایمان الفت می گیرند و الفت گرفته می شوند و بخانه شان رفت و آمد می شود. 

کسی که سه بار بر تو خشم گیرد و بدی در باره ات نگوید، پس او را بدوستی خود بر گزین و کسی که بخواهد دوستی برادرش با او بی کدورت بماند باید باو لجاج نورزد و باید با او شوخی نکند و نباید او را وعده ای دهد و انگاه ا او خلف وعده کند»

فرزندان جعفر بن محمد عبارت بودند از : اسماعیل، عبدالله ، محمد ، موسی ، علی و عباس . 

اسماعیل بن علی بن عبدالله بن عباس گفت: روزی بر ابوجعفر منصور در آمدم و ریش او از اشک تر شده بود و بمن گفت: نمی دانی که بر خاندانت چه مصیبیتی وارد شده است گفتم : ای امیر مؤمنان چه پیش آمده گفت: سرور دانای شان و باقیماندۀ نیکانشان وفات کرده است گفتم: ای امیر مؤمنان چه کسی گفت جعفر بن محمد پس گفتم خدای اجر امیر مؤمنان را بزرگ گرداند و عمرش را برای ما طولانی کند. پس بمن گفت: راستی که جعفر از کسانی بود که خدا در بارۀ انان گفته است: ثم اورثتا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا سپس کتاب را به بر گزیدگان بندگان خود میراث دادیم و او از بر گزید گان خدا و هم از سبقت گیرند گان به نیکیها بود.

ابو جعفر اسماعیل بن علی را که از نیکان و بر گزید گان بنی هاشم بود به حکومت فارس منصوب کرده بود، و او با مهلهل خارجی مذهب که در آنجا خروج کرد، و سپاهیانش روبرو شد و او را کشت و سپاهش را درهم شکست و از یارانش چهار صد نفر اسیر گرفت. برادرش عبدالصمد که باو وی همراه بودگفت: خدا امیر را توفیق دهد. 

اینان را گردن بزن پس اسماعیل بن علی به او گفت: نخستین کسی که جنگ با اهل قبله را تعلیم داد علی بن ابی طالب بود و او خود اسیری را نمی کشت و گریخته ای را تعقیب نمی کرد و بزخمی ای کار نمی گرفت. 

صالح بن علی بن عبدالله بن عباس از طرف ابو جعفر والی قنسرین و عواصم بود پس ابو جعفر از بسیاری یاران و هوا خواهان او خبر یافت و ازوی بیمناک شد و او را نزد خویش فرا خواند. صالح نوشت که سخت بیمار است اما ابو جعفر نپذیرفت و بیماری او سل بود پس رهسپار بغداد شد و چون ابوجعفر او را دید بازش گرداند و دستور جائزه و احسانی در بارۀ وی نداد پس گفت همانا امیر مؤمنا از من نا امید شده که با من چنین رفتار کرد اما خدا استخوانهای کهنه و پوسیده رازنده می کند پس چون به عانات یکی از نواحی فرات رسید در گذشت و همزاد ابو جعفر بود. 

در سال 152 مردم یمامه و بحرین بمخالفت بر خاستند و ابو الساج  عامل ابو جعفر را بر خود کشتند پس عقبة بن اسلم هنائی را بر سر ایشان فرستاد و او هر کس از ربیعه را در آنجا ود بمکافات آنچه معن در یمن کرده بود کشت و گفت: 

اگر معن بر اسبی تندرو سوار باشد و من بر خری لنگ  بازهم پیش از او به آتش می شتابم و نیز عرب و موالی را باسیری گرفت و فرستاده ای از نزد منصور برای عقبه مژده ای آورد پس عقبه باو گفت: نزد من مالی نیست که تو را جایزه دهم اما چیزی بتو می دهم که ارزش آن پانصد هزار درهم است گفت: آن چیست؟ گفت: پنجاه مرد از ربیعه را بتو می سپارم تا آنها را ببری و هر گاه به بصره رسیدی اظهار می کنی که می خواهی آنان را گردن زنی و بر در خانه های دشمنان امیر مؤمنان بدار آویزی در اینصورت بهر کدام پیشنهاد کنی  با ده هزار  درهم خود را خواهد خرید گفت: راضی شدم پس آنان را بوی سپرد و آنها را به بصره آورد در مرید انان را نگه داشت و چنان وانمود کرد که می خواهد ایشان را گردن زند و بدار آویزد پس مردم فراهم شدند و نزدیک شد فتنه ای پدید آید و سوار بن عبدالله که در آن موقع قاضی بصره بود نزد فرستادۀ منصور فرستاد و او را فراخواند و سپس دستور تا آنان را به محبس بردند و باو گفت : دست از ایشان بدار تا تو را دستور هم آنگاه داستان آنان را به منصور نوشت و او را از خطر ایشان ببر حذر داشت. پس منصور بوی نوشت که انان را بخشید و از خود او تقدیر کرد. 

ابو جعفر مالهای مردم را گرفت چنانکه نزد کسی پس اندازی نگذاشت و مبلغ انچه از انان گرفت بهشتصد میلیون درهم رسید و باهل بیت خود می گفت: من موقعیت خود را نشناخته ام تا از شما هم که در میان شما جز عمویی و برادری و پسر عمویی و پسر برادری نیست بر حذر باشم پس من با چشم خویش  نگران شمایم و با جان خود از شما مراقبت می کنم خدا را خدا را در حفظ جان خود کوشش نمائید و از نگهداری مالهای خویش غفلت نورزید و از اسراف کردن پرهیز نمائید چه نزدیک است که امر شما بدست کسی از فرزندان فرزندان من باشد که مرد از شما را نشناسد و از او بپرسد که : کیستی؟

و می گفت: پادشاهان سه نفرند معاویه زیادش او را کفایت کرد و عبدالملک که حجاجش او را کفایت نمود، و من که کفایت کننده ای ندارم. 

و می گفت: کسی که مالش اندک باشد مردانش اندک باشند و کسی که مردانش اندک شدند دشمنش بر او نیرومند گردد و کسی که دشمنش  بر او نیرومند شود  پادشاهیش پست گردد و کسی که پادشاهیش پست گردد ، فرقگاه او شکسته شود. 

ابو جعفر در خلافت خود پنج حج گزارد در سال 140 و 144 و 147 و 152 و 158 که حج را به انجام نرسانید و در اول دهۀ ذی الحجه در گذشت و حج را ابراهیم بن یحیی بن محمد بن علی بپای داشت. 

منصور سه روز گذشته از ذی الحجۀ سال 158 در 68 سالگی مرد و در بئر میمون دفن شد و پسرش صالح بر او نماز گزارد پس حکومتش 22 سال بود و شش پسر بجای گذاشت محمد مهدی که مادرش ام موسی دختر منصور حمیری بود و صالح و یعقوب که مادرشان طلحیه و پسرش جعفر اکبر که مادرش ام موسی دختر منصور حمیری بود در حیات پدرش در گذشته بود.

منصور نخستین کس بود که از طرف خود برای شهر ها قاضی معین کرد و پیش از آن اصحاب معاون قضاوت را معین می کردند قضاوت او عبارت بودند از عثمان بن عمر تمیمی و یحیی بن سعید انصاری سپس عبدالله بن صفوان جمحی و بر کوفه شریک بن عبدالله نخعی و بر بصره عمر بن عامر سلمی سپس سوار بن عبدالله عنبری و بر مصر عبدالله بن لهیعة حضرمی رئیس پلیس وی عبدالجبار بن عبدالرحمان ازدی بود تا آنکه او را عزل کرد و بحکومت خراسان فرستاد و برادرش عمر  بن عبدالرحمان را بجای وی نهاد سپس که برادرش نافرمان شد و سر سختی کرد او را هم از کار بر کنار نمود و موسی برن کعب تمیمی و پس از او مسیب بن زهیر ضبی را بکار گماشت و این مسیب اول بار جانشین موسی بن کعب بود و سپس موسی مرد. 

فرمانده نگهبانانش کعب بن مالک بود و سپس عثمان بن نهیک و سپس جای وی ابو العباس طوسی را بکار گماشت. 

فقهای زمان منصور عبارت بودند از: یحیی بن سعید انصاری محمد بن عبدالرحمان بن ابی طواله هشام بن عروة بن زبیر محمد بن عمر بن علقمه موسی بن عبیده ابن ابی صعصمه ربیعة الرای که پسر ابو عبدالرحمان بود محمد بن عبدالرحمان بن ابی ذئب عثمان بن اسود حنظلة بن ابی سفیان عبدالملک بن جریح عبدالعزیز بن ابی رواد ابراهیم بن یزید محمد بریداندی ابو سسار ساری که نامش هرار بن مره است سلیمان بن مهران کاهلی حسن بن عبدالله  نخعی ابو حیان یحیی بن سیعد تیمی مجالد بن سعید محمد بن سائب کلبی اجلح بن عبدالله کندی را بن ابی زائد همدانی یونس بن ابی اسحاق سبیعی حسن بن عمر فقیمی محمد بن عبدالرحمان ابن ابی لیلی حجاج بن ارطاة ابو حنیفه نعمان بن ثابت محمد بن عبدالله عرزمی حسن بن عماره مسعر بن کدام ابو حمزۀ ثمالی سفیان بن سعید ثوری عبدالجبار ابن عباس همدانی یحیی بن سلمة بن کهیل عبدالله بن عون مزنی خالد بن مهران ابو معتمر سلیمان تیمی عمرو بن عبید سوار بن عبدالله ابو اشهب عطاردی حمید طویل شعبة بن حجاج عبدی حماد بن سلمه حماد بن زید عبدالله بن محرز عمرو بن قیس کندی اوزاعی عبدالرحمان بن عمروه غالب بن عبدالله عقیلی .