جنگ کنده
در میان کنده و حضر موت جنگهایی بود که آنها را نابود ساخت . قبیلۀ کنده بر دو نفر فراهم شده بودند , یکی از آندو و « سعید بن عمرو بن نعمان بن وهب » بر بنی الحارث بن معاویة ( بن ) عمرو بن زید و دیگر « شُر حبیل بن حارث» بر سکون ۴ امارت داشتند . قبایل حضر موت نیز برچندین رئیس فراهم امده بودند از آنها است: مسعر این مستعر , سلامة بن حجر و شر احیل بن مره و چندین نفر بعد از اینها که همه از میان رفتند و جنگ میان این قبایل طولانی شده مردان انها را فریقت و تا انجا پیوسته بود که انها را بستوه آورد . کشتار در میان قبیلۀ کنده زیاد شد و حضر موت « علقم بن ثعلب » را که هنوز پسری بود بر خود حکومت داد . قبیلۀ کنده تا حدی نرم گردید و جنگ با حضرموت را نخواست . تشتت پراکندگی بر اهل یمن وارد شد و چون دسته دسته و در شهرها پراکنده گشتند هر دوسته ای بزرگ را بپادشاهی گرفتند . قبیلۀ بزمین معد امده با انها همسایه گشتند سپس مردی از خود را پادشاهی دادند. اول پادشاه کنده را « مرتع» بن معاویة بن ثور می گفتند که بیست سال سلطنت کرد سپس پسرش « ثور» بن مرتع اندک زمانی جکومت کرد , و بعد از او « معاویة » بن ثور و سپس « حارث» بن معاویه بود که چهل سال پادشاهی کرد , پس از او « وهب» بن حارث بیست سال حکومت نمود آنگاه « حُجر» ابن عمر و « أکل المرار» بیست و سه سال سلطنت نمود اوست که در میان دو قبیلۀ کنده و ربیعة پیمانی بست و این کار در « نائب» بانجام رسید پس « عمرو » بن حجر چهل سال پادشاه بود , او به شام لشکر کشید و قبیلۀ ربیعة همراه او بودند پس « حارث» بن [ابی] شمر با او نبرد کرد و اورا کشت انگاه پسرش « حارث» بن عمرو و مادرش دختر « عوف بن ملحم » شیبان بود پادشاه شد و در حیره فرود امد و حکومت قبائیل را بر پسران خود بخش کرد او را چهار پسر بود: حُجر , شرحبیل, سلمه که غلفاء لقب داشت و معدی کرب . پس حُجر را در اسد و کنانه و شر حبیل را رغنم وطی و رباب و سلمه غلفاء را بر [ تعلب و نمر بن قاسط و معی کرب را بر ] قیس بن عیلان حکومت داد و با پادشاهان حیره همسایه بودند پس حارث را کشتند و فرزندانش بنگهداری انچه در دست داشتند در جنگ با منذر پافشاری کردند تا انجا که نه غالب و نه مغلوب گشتند و چون منذر دست یافتن انها را بر زمین عرب دید بر آنها رشک برد و در میان باردران فتنه انگیزی کرد . هدیه هایی برای سلمۀ غلفاء فرستاد و در نهان کسی را گفت نزد شرحبیل رفت و باو گفت مگر سلمه از تو بزرگتر است که این هدیه ها از منذر برای او میرسد ؟ پس شرحبیل هدیه ها رابر ازهنی گرفت . سپس در میان دو برادر فتنه انگیزی کرد تا انجا که بجنگ یکدیگر بر خاستند و شر حبیل که دو قبیلۀ تمیم و ضب با او بودند کشته شد و مردم ترسیدند ببرادش سلمه بگویند برادرت کشته دش اما او خود سخن مردم را شنید و بر کشته شدن براردش بیتابی کرد و پشیمان گشت زیرا دانست که منذر میخواهد تا برادران بدست یکدیگر کشته شوند پس گفت:« از خبری که بمن رسیده است مانند شتری ناف بیمار در بالای سنگهای ناهموار پلهوی من در بستر خواب آرام ندارد و اشک چشم نمی خشکد و انچه می نوشم نا گوار است » ۴ بنی اسد هم از حجر بن عمرو بر گشتند و رفتارش با انها بد شد فاطمه دختر ربیعه خواهر کلیب و مهلهل زن حجر بود و برای او هند را زایید پس چون حجر بر خود بیمناک شد اورا از میان بنی اسد برد . بنی اسد بر کشتن او فراهم شدند و اورا کشتند و چندین قبیله از بنی اسد [ کشتن حجر را ] ادعا کردند سر پرست بنی اسد در این شورش علباء حارث مردی از بنی ثعلبه بود. امرء القیس پسر حجر نزد پدر نبود و چون از کشته شدن پدرش خبر یافت لشکری فراهم کرد تا بر بنی اسد بتازد . شبی که میخواست در صبح فردای آن بر آنها حمله برد با لشکرش در جایی فرود آمد و پرندگان ( قطا) ترسیده از جا پریدند و بر قبیلۀ بنی اسد گذاشتند پس دختر « علباء » گفت هیچ شبی این همه پرندۀ (قطا) ندیده ام « علباء» گفت « اگر کرغ ( قطار ) را بحال خودش می گذاشتند میخوابید این سخن را بطور مثل گفت و فهمید که نزدیک او لشکری فرود امده است و از انجا سخن را بطور مثل گفت و فهمید که نزدیک او لشکری فرود آمدخ است از انجا کوچ کرد امرء القیس فردای ان شب در میان بنی کنانه دست بقتل و غارت برد و می گفت « بخونخواهی حجر » بنی کانه گفتند بخدا قسم ما از کنانه ایم ( نه از اسد) پس امری ء القیس ( این اشعار را ) گفت: الا یا لهف نفسی بعد قوم هم کانوا الشفاء فلم یصابوا و قاهم جدهم ببنی ابیهم وبالاشقین ماکان العقاب و افلتهن علباء جریضا ولوا در کنه صفر الوطاب « افسوس پس از ( گریختن ) مردمی که انها شفای دل بودند و بدست نیامدند نیکبختی انها را بفدا کردن فرزندان پدرشان و بدبختها ( بنی کنانه ) از انتقام نگهداشت علباء با کوشش فراوان از دست سر بازان من گریخت و اگر اورا یافته بودند مشکها از شیر تهی میشد ( پوست او از خونش تهی میگشت ) . در همین زمان عبید بن ابرص اشدس در قصیده ای طولانی به امری ء القیس می گوید: یا ذا المعیرنا بقت ل ابیه اذالالاوحینا ازعمت انک قد قتل ت سر اتنها کد باو مینا هلا علی حجر بن ام قطام تبکی لا علینا انا اذ عض الثقا ف برأس صعدتنا لوینا تحمی حقیقتنا و بع ض الوقم یسقط بین بینا « ای که ما را بکشتن پدرت سرزنش می کنی و بیم زبونی و مرگ می دهی آیا بدروغ و ناورا گمان بردی که بزرگان مارا کشته ای ؟ چرا بر حجر پسر ام قطام نه بر ما گریه نمی کنی ؟ ما با نیزه های پیکان راست شده دست بجنگ می بریم , از حقیقت خود دفاع میکنیم و دشمنان زبون وناتوان می شوند.» و نیز در همین باره عبید در دیگر قصیدۀ طولانی خود می گوید: یا ایها السائل عند مجدنا انک مستغبی بنا جاهل ان کنت لم تأتک انبائنا واسال بنایا ایها السائل سائل بنا حجر اغداة الوغی بوم یؤتی جمعه الحافل یوم لقوا سعد علی ماقط و حاولت من خلفه کاهل فاورد و اسر باله ذبلا کانهن االهب الشاعل « ای انکه از بزرگواری ما می پرسی تو راستی در بارۀ ما بی معرفت و ندانی اگر خبر های مارا در نیافته ای پس در بارۀ ما پرسش نما ای پرسش کننده داستان ما را در زو جنگ با حجر جویا شود روزی که لشکر انبوه ( گریزان ) او مورد هجوم واقع شدند روزی که در تنگای نبرد با (قبیله ) سعد روبرو شدند و پشت سرش ( قبیلۀ ) کاهل نیز دست بکار شدند و سپاه اورا با نیزه های خود که گویی زبانۀ شعله ور آتش بودند بمیدان نبرد راندند. امری < القیس که در مقابل بنی اسد و کسانی که زا قبیلۀ قیس همراه شان بودند ناتوان بود به یمن رفت و مدتی انجا ماند و با ندیمانی که داشت بمیگساری میگذرانید . روزی سر بر آورد وسواری را دید که از راه میرسد پس از او پرسید از کجا میرسی ؟ گفت از نجد پس جامی از شراب خود باو داد و چون جام می را از امری عالقیس گرفت آواز بر آورد و گفت : سقینا امر القیس بن حجر .... کؤس الشجی حتی تعود بالقهر و الهاه شرب ناعم و قراقر و اعیاه ثارکان یطلب فی حجر و ذاک لعمری کان اسهل مشرعا علیه من البیض الصوارم و السمر «جامهای گلو گیر اندوه را به امر القیس پسر حجر بن حارث نوشانیدیم تا انکه بنا کامی و خواری خو گرفت میگساری بیحساب و اواز خوانندگان اورا سرگرم کرد و خونخواهی پدرش حجر عاجزش ساخت بجانم سوگند که این راه از شمشیر های برنده و نیزه های بر او آسانتر بود.» امری القیس را از شندین این اشعار بیتابی گرفت و گفت ای حجازی گویندۀ این شعر کیست ؟ گفت عبید بن ابرص گفت : راست گفتی سپس سوار شد و قوم خود را بیاری خواست یا نصد نفر از مذحج بکمک او بر خاستند انگاه بزمین معد تاخت و در میان قبیله هایی از معد دست بکشتار گشود , اشقر بن عمرو سرور بنی اسد را کشت و در کاسۀ سر او شراب نوشید. امرء القیس در شعر خود میگوید: قولا لدوددان عبید العصا ما غر کم بالاسد الباسل یا ایها السائل عن شأننا لیس الذی بعلم کالجاهل حلت لی الخمر و کنت امرء ا عن شربها فی شغل شاغل « بقبیلۀ دو دان » فرمانبران چوپ بگویید چه چیز شمارا بر شیر خشمناک گستاخ کرده است ؟ ای انکه از حال ما پرسانی انکه میداند مانند نادان نیست . باده گساری مرا حلال گشت با آنکه مردی بودم بکار خود گرفتار و از میگساری بر کنار . » قبیله های معد بجستجوی امرئ القیس بر آمدند و یاران او پراکنده گشتند و نیز خبر یافت که منذر پادشاه حیره کشتن اورا نذر کرده است ع خواست به یمن باز گردد ولی از حضرموت بیم داشت , بنی اسد و قبیله های معد هم در پی او بودند پس چون ناتوانی خود را در مقابل منذر از طرفی فراهم شدن قبیله های معد را بجستجوی خود از طرفی دیگر دانست و باز گشت به یمن هم اورا ممکن نبود , نزد سعد بن ضباب ایادی که در یکی از نواحی عراق عامل کسری بود رفته و چندی نزد او پنهان ماند تا انکه سعد بن ضباب مرد . پس از مردن او امر ء القیس بکوه رفت و طرف بن ... طایی را دیدار کرده از او خواس که پناهش دهد طریف گفت بخدا قسم از دو کوه جز جای اتش خود را مالک نسیم . پس امرء القیس بر مردمی از قبیلۀ طی فرود امد و پیوسته جا بجا می شد گاهی در میان طی و گاهی در میان جد یله و بار دیگر در میان نبهان تا انکه به « تیماء » رفت و بر « سموال بن عادیا » فرود آمد و از او خواست که پناهش دهد سموال گفت من بر پادشاهان کسی را امان ندهم و توانایی جنگ با انها را ندارم پس چندین زره نزد او امانت سپرد و اورا رها کرده اهنگ پادشاه روم کرد تا آنکهبر قیصر امپراطور روم در امد و از او یاری خواست . قیصر نهصد نفر از بطریق زادگان همراه او ساخت , امرء القیس فرستاد و چون آنرا پوشد پوستش از هم گسیخت و بمرگ یقین کرد پس گفت : تأوبنی دائی القدیم فغلسا احاذر ان یزداد دائی فانکسا لقد طمح الماح من بعد ارضه لیلبسنی من دائه ما تلبسا فلوانها نفس تموت سویة و لکنها نفس تساقط انفسا « بامداد نشدد درد گهنه ام بمن باز گشت ع بیم دارم که بیمارم فزونتر گردد و از پا در آیم « طماح » دوری راه را بر خود همور ساخت تا از جامۀ دردی که خود پوشیده است برمن بپوشاند ایکاش یکجان بود که روبرو میمرد ع لیکن جانی است که (مرگش ) جانها را فرو ریزد.» این شعر ها در یکی از قصید های طولانی او است و نیز در همین حال گفت: لال ابلغ بنی حجر بن عمرو و ابلغ الک الحی الحریدا بان قد بقیت بقاء نفس و لم اخلق سلاما او حدیدا و لوانی هلکت بارض قومی لقلت الموت حق لا خلودا و لکنی هلکت بارض قوم بعیدا من دیارکم بعیدا بارش الشام لا نسب قریب و لا مولی فیسعف او یجودا « هان فرزندان حجر بن عمور را خبر ده و آن طایفل تنها ودور ( ازمن ) را آگاه ساز که من چون یک جاندار زندگی کردم و سنگ یا آهن آفریده نشدم ( تانمیرم 9 اگر من در سر زیمن قبیلۀ خود مرده بودم میگفتن مرگ حق است نه جاوید ماندن لیکن در زمین بیگانگان هلاک شدم در حالیکه از دیار شما بسیار دور مانده ام در زمین شام که نه خویشتن نزدیکی است و نه دوستی که همراهی کند یا بخشش نماید امرء القیس در خاک روم شرقی در شهر « آنکارا» جان سپرد .