فرماندهان دسته ها و لشکرها
رسول خدا فرماندهان بر دسته ها و لشکر ها فرستاد و برای آنان پرچمها و رایتها بست ؛ نخست حمزة بن عبدالمطلب را بفرماندهی دسته ای بکنار دریا فرستاد و بقولی اولشان عبیدة بن حارث بن مطلب بود که به فرماندهی دسته ای عبارت از شصت یا هشتاد نفر از مهاجران که یکنفر انصاری هم در میان آنان نبود , رهسپار ثنیة المره اش ساخت پس رفت تا بآ بی در حجاز در پایین ثنبة المره رسید و آنجا بگروه انبوهی از قریش بر خورد و نبردی از آنان روی نداد جز آنکه سعد بن ابی وقاص در آنروز تیری انداخت و نخستین تیری بود که در اسلام انداخته شد. سپس دو گروه از هم جدا شدند در حالی که مسلمین نیرومند بودند و مقداد بن عمروبهرانی هم پیمان بنی زهره و عتبة بن غزوان بن جابر حارثی هم پیمان بنی نوفل رسیدند , اینان مسلمان بودند لیکن ببهانۀ همراهی با کافرانی بیرون آمدند و به مسلمانان پیوستند و فرمانده آنان عکرمة بن ابی جهل بود . و سعد بن ای وقاص را بفرماندهی سریۀ خزار که آبی است از جحفه مأمور داشت پس بچارپایان بنی ضمره دست یافت و آنان نزد رسول خدا فرستادند پس به پیمانی که میان ایشان و پیغمبر بود آنها را باز فرستاد. و حمزة بن عبدالمطلب را باسی نفر از مهاجران که کسی از انصار همراهشان نبود بر سریۀ ای بکنار دریا از ناحیۀ عیض فرستاد پی ابوجهل بن هشام که سیصد سوار از اهل مکه همراه داشت , بر خورد کرد و مجدی عمرو جهنی که با هر دو گروه قرار صلح داشت از نبرد آنان جلو گیری نمود و بی آنکه نبردی رخ هد دو گروه از یکدیگر جدا شدند. و عبدالله بن جحش بن رئاب را با هشت نفر از مهاجران بی انکه یکنفر از انصار همراه باشد بفرماندهی سریه ای به نخله فرستاد و برای ای وینامه ای نوشت و اورا فرمود که تا دو روز راه نپیماید بدان ننگرد , سپس در ان بنگرد و انچه را فرموده است بکار بندد و هیچ یک از همراهان خود را مبجور بهمراهی نسازد پس چون عبدالله بن حجش دو روز را راه پیمود , نامه را گشود و بدان نگریست و در ان چنین یافت : هر گاهباین نوشته ام نگریستی رهسپار شو تا در نخله میان مکه و طائف فرود آیی تا آنجا در کمین قریش باشی و از خبرهای انان آگاه گردی . پس رفت و یارانش نیز بی انکه یک نفر جدا گردد با او همراهی کردند و چون به نخله فرود آمد کاروان بازرگانی قریش که مویزی و چرمی و کالایی بار داشت بر او گذشت و عمرو بن حضر می نیز همراه کاروان بود و با او نبرد کردند و از انان دو نفر اسیر گرفتند و ان دو نسختین اسیر از مشرکان بودند و دیگران گریختند و آنچه داشتند بدست مسلمانان افتاد پس رسول خدا خمس کالای بدست امده را جدا کرد و باقی مانده اش را بر یارانش بخش کرد و نخستین خمسی بود که در اسلام بخش شد. و مرثد بن ابی مرثد هم پیمان حمزة عبدالمطلب را بر سریه ای به « جمع » فرستاد و آن چنان بود که چند نفر از عضل و دیش که دو طایفه از هون بن خزمیه اند بر رسول خدا وارد شدند و گفتند : ای رسول خدا همانا در میان ما اسلامی است پس یاران خود را همراه ما بفرست تا مارا احکام دین و قرآن خواندن بیاموزند پس مرثد بن ابی مرثد غنوی و خالد بن بکیر هم پیمان بنی عدی و عاصم بن ثابت بن ابی الاقلح عمری و زید بن دثنۀ بیاضی و عبدالله بن طارق ظفری و خُبیب بن عدی عمری را بمیانشان فرستاد و چون در آبگاهی از هذیل بنام « رجیع» بودند کسی از مردم رفت تا نزد هذیل رسید و گفت اینجا چند نفر از یاران محمد میباشند , میخواهید که آنان را بگیریم و سلاح و جامه بر گیریم . به قریش بفروشیم ؟ پس مسلمانان را جز مردان شمشیر بدست نگران نساخت , [ که گفت ] تسلیم شوید و شما را عهد و پیمان باشد و شما را نمیکشیم بلکه به قریش میفروشیم پس مرثد که فرمانده دسته بود و عاصم و خالد فریاد کشیدند و بهمراهان صیحه زدند و شمشیر های خود را کشیدند و آمادۀ نبرد گشتند اما خُبیب و عبدالله وزید نرمی کردند و تسلیم دشمن شدند. پس همراهانشان نبردی سخت کردند و مرثد و خالد بن بکیر کشته شدند و عاصم بن ثابت هم نبرد کرد تا کشته شد و زید بن حارثه کلبی آزاد شدۀ رسول خدا را [ بر سریه ای به قرده ] فرستاد چه پس از باز گشتن رسول خدا از دبر صغری وعده گاه ابوسفیان قریش ترسیدند که راه خود را به شام از بدر قراردهند پس ان راه را رها کردند و براه عراق رفتند . پس ابوسفیان و ابو العاص بن ربیع د رکاروانی از قریش با مال بسیاری رهسپار شام شدند, پس رسول خدا فرستاد تا برآنان و آنچه در کاروان بود دست یافت و مردم یعنی ابوسفیان و همراهانش گریختند و از آنان پیش رفتند پس زید آن مال را آورد و معاویة بن مغیرة ابن ابی العاص نیای عبدالملک بن مروان را اسیر گرفت و بقولی اورا همراه اورد و ابو العاص بن ربیع آمد تا به مدینه در آمد و ه زینب دختر رسول خدا پناهنده گشت [ و چون رسول خدا نماز صبح را خواند ] زینب فریاد کرد که من ابوالعاص بن ربیع را پناه دادم پس رسول خدا هنگامیکه از نماز روی گردانید گفت : آیا شنیدید ؟ گفتند آری گفت « قد اجرت من اجارت ان ادنی المؤمنین یجیر علی اقصاهم « هر آنکس را که او پناه داده پناه دادم همنان که کمترین مؤمنان بر مهمترین انان پناه می دهد و برخاست و بر او در آمد و گفت : لابفوتنک اکرمی مثواه « از دستت نرهد جای اورا گرامی دار « آنگاه آنچه از او گرفته شده بود , بدو باز گردانید پس به مکه باز گشت و بهر صاحب حقی حق اورا باز داد سپس اسلام اورد و نزد رسول خدا بر گشت پس زینب را بهمان عقد اول بدو باز گردانید و نیز زید بن حارثه را بر سریه ای به جحوم یا جموم گسیل داشت پس بر زنی از مزینه که اورا « حلیمه » میگفتند دست یافت و انها را بمحله ای از محله های بنی سلیم راهنمایی کرد و در آن محله چارپایان و اسیرانی که شوهر حلمیه در میان آنان بود بدست اوردند و چون از سریه باز گشت رسول خدا به خاطر مزینه خودش و شوهرش را بخشید . باری دیگر زید را بفرماندهی لشکری بر سر جُام فرستاد چه پسر خلیفۀ کلبی در باز گشتن و از نزد قیصر گذارش بزمین جذام افتاد و هنید بن عارض جامی بر او تاخت و هر چه همراه داشت ربود و چند نفر از مسلمانان اورا دریافتند و هر چه را از او گرفته بود پس گرفتند و به دحیه باز دادند پس رسول خدا زید بن حارثه را فرستاد تا اسیر گرفت و کشت و هنیدو پسرش دستگیر کرد و آن دورا گردن زد . و نیز زید را بر لشکری به وادی القری گسیل داشت چه ام فرقه دختر ربیعة بن بدر که مالک بن حذیفة بن در را اورا بهمسری گرفته بود چهل مرد از نسل خود را نزد رسول خدا فرستاد و گفته بود: بر او مدینه هجوم آورید پس رسول خدا زید بن حارثه را با سورانی فرستا تا در وادی القری با انها نبرد داد لیکن شکست خوردو زید از میان کشتگان جان بدر برد پس سوگند یاد کرد که شستو نکند و روغن نمالد تا با اناان بجنگد پس از رسول خدا خواستار شد که اورا بر سر آنها بفرستد پس اورا با لشکری بزرگ فرستاد و درو ادی القری با هم روبرو شدند و نبردی سخت کردند پس بنو فزاره شکست خوردند و کشته شدند و در همان روزام قرفه دستگیر شد پس اورا به سختی کشت ودر میان دو شتر جوان بدو نیم کرد اما دخترش در بخش قیس بن محسر افتاد پس رسول خدا از او خواست تا اورا بدائش حزن بن ابی وهب بن عائذ بن عمران ابن مخزوم ببخشد پس عبدالرحمن بن حزن را زایید. و باری لشکری طرف با پانزده مرد بسوی بنی ثعلبه رهسپارش کرد اما اعراب گریختند و ترسیدند که رسول خدا بر سر آنان امده باشد باشد پس از چارپایانش بیست شتر بدست آورد وو میان آنان نبردی نبود. و منذر بن عمر و انصاری را بفرماندهی دسته ای روانۀ « بئر معونه » ساخت و انچنان بود که اسد بن معونه با هدیه ای از طرف عمویش ابو براء بن مالک ملاعب الاسنه نزد رسول خدا آمد و دواسب و چند شتر خوب باو هدیه کرد و خود دوست پیامبر بود پس رسول خدا امده و دواسب و چند شتر خود باو هدیه کرد و خود دوست پیامبر بود پس رسول خدا گفت » والله لااقبل هدیة مشکر ن بخدا قسم پیشکسی مشرکی را نمی پذیرم » پس لبید بن ربیعه گفت : تصور نمی کردم مردی از مضر هدیۀ ابو براء را رد کند پس فرمود : لونت قابلا من مشرک هدیه قلبلتها منه « اگر من پذیرندۀ هدیه از از مشرکی می بودم آنرا از او می پذیرفتم » گفت : او از بیماریی که در شکم دار و بر او چیره گشته است از تو شفا میخواهد پس رسول خدا کلوخی از خاک بر گرفت و آنرا بر زبان خویش گذراند سپس آن را بآبی آمیخته کرد و آنگاه آن را باو خورانید پس گویا که دز دستبندی رهاشد . ابوبراء از رسول خدا خواسته بود که چند نفر از یاران خویش را نزد او بفرستد تا آنان را علم دین بیاموزند و باحکام اسلام آشنا سازند پس رسول خدا گفت : این اخاف انیقتلهم بنو عامره « راستی بیم دارم که بنو عامر ایشان را بکشند» پس ابو براء پیام داد که انان در پناه من اند انگاه منذر بن عمرو را با بیست و نه نفر از یاران خود که همه شان بدری بودند نزد او فرستا و عامر بن طفیل بر انان تاخت و سه طایفه از بنی سلیم رعل و ذکوان و عصیه اورا پیروی کردند. پس برای همین رسول خدا انها را لعنت نمود. عامر بن طفیل به حرام بن ملحان که نوشتۀ رسول خدا را می خواند روی نهاد و نیزه ای باو زد پس گفت : الله اکبر رستگار شدم ببهشت همراهانش نبرد سختی کردند و بنی سلیم آنها را درهم شکستند و تا آخرین نفر کشته شدند مگر منذر بن عمرو بانها گفت : مرا وا گذارید تا بر برادرم حرام بن ملحان نماز گزارم . گفتند آری پس بر او نماز خواند سپس شمشیری بر گرفت و روی بدانها نهاد وبا انان نبرد کرد تا کشته شد و حارث بن صمه گفت : من هم خود را از راهی که منذر در پیش گرفت دریغ نمی دارم بخدا قسم میروم پس اگر ظفر یافت البته ظفر یابم و اگر کشته شد البته کشته شوم پس رفت و کشته شد و عامر بن طفیل اسعد بن زید دیناری را از طرف مادرش که آزاد کردن برده ای بر او بود آزاد کرد. و جعفر بن ابیطالب و زیبد بن حارثه و عبدالله بن رواحه را به بلقاء از سرزمین شام فرستاد پس در مؤته کشته شدند و ما پیش ا از اینجا آنان را یاد کرده ایم . و رسول خدا غالب بن عبدالله کنانی را بر سر بنی مدلج که هم پیمانان او بودند فرستاد همانانکه خدا در باره شان گفته است : اوجاؤ کم حصرت صدورهم « یا نزد شما امدند در حالیکه سینه هاشان تنگ آمده است » پس گفتند : نه بر توایم ونه با تو و اورا پاسخ ندادند پس مردم گفتند : ای رسول خدا با انها نبرد کن گفت : ان لهم سیدا ادیبا لن یأخذ الاخیرة امروه و انهم اذا نحروا ثجوا و اذا ابوا عجوا رب غاز من بنی مدلج شهید فی سبیل الله « همانا ایشان را سروری با ادب است که جز ببهترین کارها دست نمی برد و اینان هر گاه شتر می کشند خون روان می سازند و هر گاه لبیک گویند فریاد می زنند بسا جنگجویی از بنی ضمره فرستاد . پس نزد رسول خدا باز گشت و گفت : ای رسول خدا گفتند : نه با او می جنگیم و نه میسازیم و نه اورا باور میکنیم و نه درغگو میشماریم . پس مردم گفتند : ای رسول خدا با انان جنگ کن .پس گفت : دعوهم فان فیهم عددا سودد اورب شیخ صالح من بنی ضمرة غاز فی سبیل الله « ایشان را وا گذارید که در ایشان فزونی و سروری است و بسا پیرمردی شایسته کار از بنی ضمره که مجاهد راه خداست » و عمرو بن امیۀ ضمری را بر سر بنی دیل فرستاد پس برگشت و گفت : ای رسول خدا انان را بس فزون یافتم و برسر انها فرود امدم ایشان را بخدا و پیامبرش خواندم پس بسخت ترین وجهی سرباز زدند پس مردم گفتند : ای رسول خدا جنگشان را اماده شو . رسول خدا گفت : دعوا بنی الدیل ایاکم الا ان سید هم قد صلی و اسلم فیقول : اسلمو فیقولون : نعم « بنی دیل را وا گذارید از تعرض بدیشان بپرهیزید همانا سرورشان نماز خواند و اسلام اورد پس میگوید : اسلام اورید پس میگویند : آری .» و رسول خدا عبدالله بن سهیل بن عمر و عامری را با پانصد نفر بر سر بنی معیص و محارب بن فهر و ساحل نشینان اطرافشان فرستاد پس در « مدثرا» بآنان رسید و چون بر انها تاخت باسلام دعوتشان کرد پس چند نفری با او امدند و رسول خدا گفت : ها قطیعة الایمان کجذع النخل حلو اوله , حلو آخره « هان که جدا شدۀ ایمان مانند درخت خرما است اولش شیرین و آخرش شیرین است .» و ابو عبیدة بن جراح به فرماندهی لکشری به ذات القصه که مردمی از محارب و ثعلبه وانمار آنجا بودند فرستاد پس ابو عبیده و همراهانش بیرون رفتند و آن شب را تا صبح راه می پیمودند و چون دشمنان ایشان را بدیدند گریختند و شورتان خود را بجا گذاشتند پس ماهل را غنمیت گرفتند و یک مرد را دستگیر کرده نزد رسول خدا اوردند رسول خدا خمس را بر گرفت و باقی مانده را بر اصحاب سریه بخش کرد و آن مردهم اسلام اورد و اورا رها ساخت. و عمر بن خطاب را بر لشکری مأمور « زبیه » نزدیک طائف ساخت پس جنگی پیش نیامد. و علی بن ابیطالب را بر لشکری به فدک فرستاد و رسول خدا خبر یافت که انجا گروهی میخواهند که یهود خیبر را کومک دهند پس علی بن ابیطالب شب را راه پیمود و روز پنهان ماند تا بامداد بر انان تاخت و انها را کشت . و ابو العوجاء سلمی را بر سریه ای فرستاد و هر که در سریه بود بشهادت رسید و یک فر هم از ایشان باز نگشت. وعُکاشة بن محصن بن حرثان اسدی , اسد بن خزیمه را بر سریه ای به غمزه فرستاد . و ابو سلمة بن عبدالاسد بن هلال مخزومی را به قطن . و محمد بن مسلمه انصاری برادر بنی حارثه را بر لشکری به قرطاء هوازن . و بشیر بن سعد انصاری را بر سریه ای به فدک پس همۀ همراهانش کشته شدند و یکی از آنان بر نگشت سپس غالب بن عبدالله ملوحی را بر سر انن فرستاد و مرداش ابن نهیک فدکی را اورد و باری دیگر بسوی صروحان از زمین خیبر. و عبدالله بن رواحۀ انصاری را دوباره بر سریه ای [ به خیبر] یکی از ان دو برسریاران یُسیر بن زرام یهودی و یارانش که غطفان را برای جنگ با رسول خدا فراهم میساخت. و عبدالله بن انیس انصاری را بر سر [ خالد بن سفیان بن نُبیح] که مردم را علیه رسول خدا فراهم میساخت تا باو بجنگد پس اورا کشت و بقولی دسته ای نبود و خود تنها بود. و عیینة بن حصن بن حذیفة بن بدر فزاری را بر لشکری بسوی بلعنبر پس در حالی که مردانشان نبودند بر انان تاخت و اسییران شان را آورد و انعا را در مسجد انداخت پس مردان شان سوار شده نزد پیغمبر امدند و چون بمسجد در آمدند فریاد زدند : ای محمد نزد ما بیرون آی و بسامة بن اعور و سمرة بن عمر و در میان ایشان بود و خدای عزوجل گفته است : ولواهنم صبروا حتی تخرج الیهم لکان خیرا لهم « و اگر انان شکیبایی کرده بودند تا خود بسوی انان بیرون می امدی برای آنها بهتر بود » پس رسول خدا نزد انان آمد و از او خواستار شدند و خواهش کردند که سمرة بن جندب را حکم قرار دهد و ثلثی را بآنها بخشد و ثلثی را پس اندازد و ثلثی را بگیرد پس چنانکه بما رسیده است رسول خدا گفت : من ارادان یعتق من ولد اسماعیل فلیعثق من هولاء « هر کس می خواهد که از فرزندان اسماعیل آزاد کند پس از اینان آزاد نماید » و کعب بن عمیر انصاری را بر سریه ای بذات اطلاح و گفته میشود بذات اباطح پس همگی شهادت یافتند و کسی از سریه باز نگشت. و رسول خدا عمر بن عاص را بر لشکری به ذات السلاسل از زمنی شام که انجا مردمی از بنی عذر و بلی و قبیله هایی از یمن بودند فرستاد و ابوبکر و عمرو ابوعبیدة ابن جراح همراه او بودند و مالی بدو داد و گفت : استنفر من قدرت علیه « هر کس را توانستی براه انداز » پس چون سپاهیان نزدیک رسیدند آنها را فرمد که آتش نیفروزند و آن در اثر سختی سرما بر مسلمانان دشوار آمد , پس گفت : رسول خدا شما را فرموده است که امر مرا بشنوید و فرمان برید پس در این باب با ابو بکر سخن گفتند و او نزد عمر و آمد پس اورا بار نداد پس ابوبکر اورا فریاد زد : ای پسر زن عبافروش بیرون بیا نزد من پس ابا کرد . باز گفت : ای پسر زنی که کارش دباغی با برگ درخت بود بیرون آی باز هم ابا کرد . پس چون سحرگاه شد بر آنان تاخت و پیروز شد و ظفر یافت پس به ابوبکر گفت : تدبیر پسر زن عبا فروش را چگونه دیدی؟ و عمرو بن عاص در حال جنابت با مردم نماز خواند پس چون نزد رسول خدا رسیدند ابو عبیدة بن جراح اورا خبر داد پس عمر و گفت : ای رسول خدا سرما سخت بود و اگر غسل میکردم مرده بودم پس رسول خدا خندید. و عبدالله بن ابی حدرد اسلمی را بر سریه ای ب اظم پس عامر بن اضبظ اشجعی را دیدار کرد و محلم بن جثامة بن قیس بر او تاخت و نیزه ای بدوزد پس عیینة بن حصن نزد رسول خدا در بارۀ دیه اش با او مخصامه کرد پس نیمی رانقد داد و نیمی را عقب انداخت پس محلم بن قیس پیش او برخاست و گفت : ای رسول خدا برای من آمرزش بخواه و گفت : قتلت مسلما لعلک الله « مسلمانی را کشتی خدایت لعنت کن » پس بعد از آن جز پتج روز نماند که مرد . و عبد الرحمن بن عورق را بر سریه ای بسوی کبل و رسول خدا اوا عمامه ای سیا بر سر نهاد و از پیش رو و پشت سرش آنرا آویخت و گفت : هکذا فاعتم فانه اشبه و اعرف « این چنین عمامه بپوش چه ان شبیه تر و شناخته تر است » و اورا فرمود که اگر خدایش پیروزی دهد دختر سرورشان را بهمسری گیرد پس خدای فاتحش گردانید و تماضر دختر اصبغ را که ربع ثمن او ( بعد از مرگ عبدالرحمان ) به هشتاد هزار دینار مصالحه شد بزنی گرفت . و هنگامیکه که رسول خدا به تبوک رفت ... علی بن ابیطالب را امارت داد. و مهاجرین امیه حاکم او بود بر صنعاء و زیاد بن لبید بیاض بر حضرموت و زکاتهای ان وعدی بن حاتم بر زکاتهای طیء و مالک بن نویرۀ بربوعی بر زکتهای حنظله و زبرقان بن دروقیس بن عاصم بر زکاتهای بنی سعد و علی بن ابیطالب بسوی اهل نجران برای جمع اوردی زکاتها و گرفتن جزیه هاشن و خالد بن ولید بر سریه ای به دومة الجندل و عتاب بن اسید بن ابی امیه برمکه و ابوسفیان بن حرب بر نجران و یزید بن ابی [ سفیان ] بر تیماء , و خالد بن سعید بن عاص بن امیه بر صنعاء پس رسول خدا در گذشت و او حاکم انجا بود و عمرو بن سعید بن عاص بن امیه بر قریه هایی عربی و بان بن سعید بن عاص بن امیه بر خط در بحرین وولید ابن عقبة بن ابی معیط بسوی [ بنی ] مصطلق و بر انان دروغ گفت و ما داستان اورا در غزوۀ بنی المصطلق اوردیم و علاء هم پیمان سعید بن عاص بن قطیف در بحرین و معیقب بن ابو فاطمۀ دوسی بر غنیمتها و هنگامی که به غزوۀ خیبر رفت و ابو رُهم غفاری و گفته میشود ابرهم کلثوم بن حصین غفاری امیرش بر مدینه بود و نیز دز غزوۀ فتح ابورهم امارت مدینه دات و امیر حج او هنگامی که مردم هنوز مشکر بودند عتاب بن اسید بود پس عتاب با مسلمین وقوف کرد و مشرکان تنها خودشان وقوف کردند و در سال نهم که بعضی از مردم مشکر بودند , ابوبکر امیر حاج بود پس ابوبکر با مسلمانان وقوف کرد و مشرکان در کناری در موقفهای خود وقوف کردند و در این سال علی بن ابیطالب را برساندن سورۀ برأت فرستاد پس آن را از ابوبکر گرفت , پس ابوبکر گفت : ای رسول خدا آیا در باره ام چیزی نازل شده ؟ گفت : لا ولکن جبرئیل قال لی لا یبلغ هذا الا انت او رجل من اهلک , « نه لیکن جبرئیل مرا گفت که این را کسی جز خودت یا مردی از خاندانت نمی رساند » پس آن را بر اهل مکه خواند و گفته می شود که ان را بر آبشخور زمزم قرائت کرد و امان داد پس فریاد کرد که هر کس را از رسول خدا پیمانی بمهلت چهار ماه باشد او بر پیمان خویش استوار است و هر کس را پیمانی از او نباشد اورا پنجا شب مهلت داده است. عثمان بن ابی العاص ثقفی را بر نماز فرستاد گان ثقیف امارت داد و معاذ بن جبل را بر قسمتی از یمن و محیمة بن جز ء بن عبد یغوث زبیدی همپیمان بنی حمح را بربخشها در روز بدر و اسامة بن زید آزاد شدۀ رسول خدا را بر لشکری که ابوبکر و عمر هم در ان بودن بطرف شام پس ابوبکر پس از وفات رسول خدا گسیلش داشت. و رسول خدا هر گاه دسته ها و لشکر ها می فرستاد میگفت : اغزوا باسم الله فی سبیل الله و قاتلوا من کفر بالله , لا تغلو و لا تغدرو و اولا تمثلوا و لا تقتلوا ولیدا « بنام خدا در راه خدا بجنگید و با انکه بخدا کفر است نبرد کنید خیانت نورزدی و عهد شکنی نکنید و گوش و بینی نبرید و کودکی را نکشید» رسول خدا نزد پادشاهان فرستاد و آنان را با سلام دعوت نمود پس عبدالله بن حذافة سهمی را نزد خسرو فرستاد و باو نوشت : بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الل الی کسری عظمی فارس سلام علی من اتبع الهدی و امن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله الی الناس کافة « لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین « فسلم تسلم فان ابیت فان غلیک اثم المجوس « بنام خای بخشندۀ مهربان از محمد فرستادۀ خدا بر خسرو و بزرگ ایران سلام بر کسی که راهنمایی را پیروی کندو بخدا و رسولش ایمان اورد و گواهی دهد که معبودی جز خدای یگانه و بی انباز نیست و اینکه محمد بنده و فرستادۀ او بهمۀ مردم است تا هر که را زنده باشد بیم دهد و گفتار بر کافران واجب آید پس اسلام آورتا سالم بمانی و اگر سر باز ردی همانا گناهان مجوس بر تو است .» و خسرو بدو نامه ای نگاشت و ان را میان دو پارۀ حریر نهاد و در میان آن دو مشکی گذاشت پس چون فرستاده آن را به پیامبر داد آن را گشود و مشتی از مشک بر داشت و بویید و بیاران خویش هم داد و گفت : لا حاجة لنا فی هذا الحریر لیس من لباسنا « ما در این حریر نیازی نه و از پوشاک ما نیست » و گفت لتدخلن فی امری اولآتینک بنفسی و من معی و امر الله اسرع من ذالک فاما کتابک فانا اعلم به منک فیه کذا کذا « باید البته بدین من در آیی یا خودم و یارانم بر سرت خواهیم آمد و امر خدا از آن شتابنده تر است اما نامه ات , پس من از خودت بآن داناترم و در آن چنین و چنان است » و آن را نگشود و نخواند و فرستاده نزد خسرو و باز گشت و بدو گزارش داد. و هم گفته شده که چون نامه به خسرو رسید و ارشی از چرم بود..... آن را پاره پاره کرد پس رسول خدا گفت : یمزق الله ملکهم کل ممزق « خدایا پادشاهی شان را بمنتهای پراکندکی پراکنده سازد.» و دحیة بم خلیفۀ کلبی را نزد قیصر فرستاد وباو نوشت : بسم الله الرحمن الرحمی من محمد رسول الله الی هر قل عظیم الروم سلام علی من اتبع الهدی اما بعد فانی ادعوک بداعیة الاسلام فاسلم تسلم و یؤتک الله اجرک مرتین « قل یا اهل الکتاب تعالوا ال کلمة سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضنا ارباب من دون الله فان تولوا فقولوا الهشدوا بانا مسلمون » فان تولیت فان علیک ثم الاریسیین « بنام خدای بخشندۀ مهربان از محمد فرستادۀ خدا به هر قل بزرگ روم سلام بر کسی که از راهنمای پیروی کند سپس همانا من تورا بداعیۀ اسلام دعوت میکنم پس اسلام آور تا سالم بمانی و خدای دو بار مزدت بدهد بگو ای اهل کتاب بیایید بسوی سخنی میان ما و شما یکسان که جز خدا را پرستش نکینم و چیزی را انباز وی نگیریم و بعضی از ما بعضی را جز خدا سرورانی نگیریم پس اگر روی گردان شدند پس بگویید و بعضی از ما بعضی را جز خدا سرورانی نگیریم پس اگر روی گردان شدند پی بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم پس اگر روی گردان شدی راستی که گناه کشاورزان بر تو خواهد بود.» پس هر قل نوشت : « به احمد فرستادۀ خدا , همانکسی که عیسی بدو نوید داده است از قیصر پادشاه روم همانا که نامه ات با فرستاده ات بمن رسید و براستی من گواهی می دهم که تو فرستادۀ خدایی تورا در انجیل نزد خود می یابیم عیسی بن مریم ما را بتو مژده داده است و من رومیان را دعوت نمودم تا بتوایمان اوردند لیکن زیر بار نرفتند و اگر فرمان مرا برده بودند برای انان بهتر بود و راستی که دوست دارم تا نزد تو و خدمتگزارت بودم و پاهای تورا می شستم » پس رسول خدا گفت : یبقی ملکهم مابقی کتابی عندهم « تا نوشتۀ من نزد ایشان بماند , کشور شان پایدار خواهد ماند .» و عمرو بن امیه ضمری را نزد نجاشی فرستاد و شجاع بن وهب را نزد حارث ابن ابی شمر غسانی وحاطب بن ابی بلتعه را بسوی مقوقس زمامدار اسکندریه و جریر بن عبدالله بجلی را نزد ذو الکلاخ حمیری و علاء بن حضرمی را سوی منذر بن ساوی از بنی تمیم در بحرین و عمار بن یاسر را سوی ایهم بن نعمان غسانی و سلیط بن عمرو بن عبد شمس عامری را نزد دو پسر هودة بن علی حنفی بیمامه و مهاجر بن ابی امیه را نزد حارث بن عبد کلال حمیری و خالد بن ولید را نزد دیان و بنی قنان و عمرو بن عاص را پیش جیفر و عباد پسران جلندی بعمان و باینان همه مانند نچه را به خسرو و قیصر نوشته بود نوشت و سلیم بن عمرو انصاری را به حضرموت. و مردانی از یاران خویش را برای کشتن مردمی از مشرکان فرستاد پس عمرو و ابن امیۀ ضمری را برای کشتن ابوسفیان بن حرب فرستاد لیکن اورا نکشت و محمد ابن مسلمه و اوا [نائله] سلکلن بن سلامه و عباد بن بشروابو عبس بن جبر و حارث بن اوس را برای کشتن کعب بن اشرف یهودی فرستاد پس اورا در میان بنی نضیر کشتند. و عبدالله بن رواحه ربا بسوی یُسیر بن زرام یهودی خیبری فرستاد و اورا کشت .و عبدالله ابن عیتک و ابو قتادة بن ربعی و خزاعی بن اسود و مسعود بن سنان را با امارت ابن عتیک بکشتن سلام بن ابی الحقیق فرستاد اورا در خیبر کشتند و برای کشتن ابن ابی جذعه کسی فرستاد و بفرستاده گفت : ان اصبته حیا فالتله و احرقه بالنار « اگر اورا زنده بدست آوردی پس اورا بکش و بآنش بسوزان » پس اورا یافت که ماری اورا گزیده و مرده است و عبدالله بن ابی حدرد را برای کشتن رفاعة بن قیس جشمی فرستاد تا اورا کشت و علی بن ابیطالب را برای کشتن معاویة بن مغیرة بن ابی العاص بن امیه فرستاد و اورا کشت.