آمدن طغرل
به روزیکشنبه سیوم از رجب سنهٔ ثلث واربعین به حصار طاق فرود آمد ورسولان فرستادن گرفت و امیر بوالفضل زَرق وی نخرید تا آخر حرب آغاز کرد بر حصار، و کوتوال هلال درقی بود و بسیار مردیها کرد، آخر فرمان یافت و خلیفت امیر بوالفضل آنجا امیر بوسعيد سموری بود، آن کار فرو گرفت و مردی کرد، و سرهنگان که آنجا بودند و عیّاران چون با لیث یوزی و بومحمّد منصور و یاران ایشان وفاداری کردند، تا پنج هزار سوار محمودی با پنج پیل ساخته و مقدار دو هزار پیادهٔ سجزی و غزنوی و بو محمدِ عسکر با ایشان بود، وا آن حصار به همه حیلها که کردند نیارستند ستدن، آخر قضا راطغرل با سواری هزار ساخته و پوشیده نیک اختیار کرد(١) و به در شهر آمد، و امیر بیغو از هراة بيامد با لشکری که با سپاه طغرل حرب کنند، و کسی را از طغرل خبر نه، تدبیری کردند و طغرل را خبر کردند که اکنون بیغو همی اندر آید، تا او به کمین اندر نشست، تا از شهر امیر اجل سید ابوالفضل نصر بن احمد مولی امیرالمؤمنین - رحمه الله . بیرون شد و بیغو به لب آب فرود آمد که تا بنهٔ و لشکر فرا رسند، و جمع گردند، و اندر شهر آیند، و این روز شنبه بود بیست و دویم رجب هم اندرین تاریخ، [ناگاه طغرل خویشتن بر عامهٔ شهر زد و نعره برخاست و بیغو به هزیمت شد بی لشگر و بی سلاح، و امير بوالفضل دل وی نگاه داشت و با وی برفت و به هری شد که آنجا لشکرجرجمع کند و به حرب آید؛ پس طغرل به حصار طاق شد و آنجا روزی چند دیگر حرب کرد، و هیچ نیامد وی را و محمود گندمک و برادران بگشتند [و] به نزدیک وی شدند، و هم چیزی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
أ. این طغرل غلام امیر مردود غزنوی است که مردود وی را بر کشید و عزیز داشت و خواهر خود را به وی داد و او را حاجب خویش کرد و عاقبت در سنه ۴۴۴ (به قول ابن اثیر) از امیر عبدالرشید هزار سوار گرفت و به سیستان رفت و جنگ کرد و باز مدد خواست و با آن لشگر به غزنین بازگشت و عبدالرشید و تمام فرزندان و شاهزادگان محمودی و مسعودی را بکشت. و عاقبت در روز بار به تیغ همدستان خود کشته شد و خبر حمله اول و اسیر کردن ابونصر در کامل نیست.
۱. نیک اختیار کرد . جمله ای است مستعمل در هر مورد که کسی موقع مناسبی با ساعتی سعد یا محلی مستعد از برای جنگ و غیره اختبار کند و در غالب نوشته های قدیم فارسی این جمله در محل خودش دیده می شود.
نرفت با مردمان حصار، آخر به عجز بازگشت روز آدینه سیزدهم شعبان، و به غزنین شد، وغزنین بگرفت وعبدالرشید بن محمود را و بیشترین از آن ملک زادگان را بکشت، و خدای تعالی او را نیز هلاک کرد چنانکه مستوجب او بود.
و امیر بوالفضل چون خبر رفتن او شنید لشگر بگذاشت، و جریده باز مملکت(۱) خویش آمد به طالع سعد [و] شب سه شنبه پانزدهم رمضان هم این سال اندر شهر آمد، و پسر امیر بیغو رابا خویشتن بیاورد و به داشن فرود آورد:امیراجل ابوالفتح قرا ارسلان بوری بن معزالدوله مولی امیرالمؤمنین(٢) و یک سال اینجا بود با بزرگی و جاه و پیروزی و امیر اجل مزید ابوالفضل او را نیکو داشت؛ باز پدرش از هری رسولان و حُجاب فرستاد تا او را بردند، و رفتن او سوی هری روز دوشنبه هشتم شوال سنهٔ أربع و اربعین و اربعمائه [بود].
خطبه کردن امیر طغرل محمد(٣) بن میکال آدام الله ملکه به سجستان يوم الجمعه الثامن من المحرم سنهٔ خمس واربعين واربعمائه(۴).........................................................