ذکر صد و سی و هشتم

از کتاب: تاریخنامۀ هرات

در لشکر فرستادن ملکزاده اعظم 

شمس الحقّ والدّین به تاخت فراه


چون سهور سنۀ احدی و عشرین و سعمائه [=۷۲۱] درآمد در این سال مذکور در ربیع الاوّل به فرمان ملکزادۀ اعظم شمس الحقّ والدّین زیدّ قدره ، لشکر منصور هرات فراه را بتاختند و بسیاری را از فراهیان و بلوچان به قتل آورد[ند] و سبب آن بود که امیر خراسان امیرحسین به جهن سپاه هرات مبلغ پنج هزار غلّه برملک ینالتکین از متوجهات ولایت فراه حواله کرد. ملکزادۀ اعظم شمس الحقّ والدّین آلتمغاء امیر حیسن را نزد ملک ینالتکین فرستاده و پیغام کرد که ((فلانی ، باید که بی تعویق و مطل به حکم امیر خراسان غلّه مذکور را به لشکر منصور ما رساند.)) چون آلتمغائ امیرحسین به ملک ینالتکین رسید متردّد و منقبض خاطر گشت . وزراء و ندماء خود را طلب داشت و گفت که ((همه سال از جانب ملک اسلام غیاث الحقّ والدّین بریشان بوده ایم. امسال که از هرات غیبت نمود، پسر او مبکزادۀ اعظم شمس الحقّ والدّین ما را بریشان و اندیشه مند می دارد . تدبیر این کار چیست؟ ))

همه باتفاق گفتند که­((­اگر خداوند ملک اسلام مصلحت داند موصلان آلتمغا را به نوازش و تربیت مخصوص گرداند و در جواب ملکزادۀ اعظم شمس الحقّ والدّین بنوسید که آخر سال است و غلٌۀ ما سپری شده. یک اه دیگر را که غلّات را رفع کنیم ، آنچ واجب این ولایت باشد بفرستیم. حالیا بدین جواب صواب ، فراه از [صدمۀ] لشکر هرات سالم می ماند. چون غلّه رفه شود، بعد از آن ملک [۷۸۴] مالک است. اگر خواهد خروار چند غلّه بدیشان دهد،والاّ چون روزگار گذشته، ابا نماید.))­ملک ینالتکین از آن تدبیر در غضب رفت و بانگ بر وزیران و ندیمان خود زد و از سر قهر تندی گفت که((من تا امروز با ملوک غور سخن به تیغ و سنان گفته ام .اکنون به اندیشۀ کوتاه شما خویشتن را زبون و منقاد ایشان هواخم گردانم.)) وزرا و 


______________________________________________________________________

۱ . اصل: ششم 


۷۷۸                                                                                                  تاریخ هرات

ندما گفتند که((حکم ملک راست. به هر چه که دلخواه او باشد گو بر آن جمله به قطع رسان.))

الصّه روز دیگر ملک ینالتکین مرسلان ملکزادۀ اعظم شمس الحقّ والدّین را بخواند و گفت((بدانید که من به هیچ نوع از مال و غلّه این ولایت چیزی به دیوان هران نخواهد داد و بتجدید اینک امیر خراسان امیرحسین به من آلتمغا نوشته که مِن بعد امرای عساکر خراسان خاصٌه لشکر ملک اسلام غیاث الحقّ والدّین فراه را نتزند و رعیٌت آن ولایت را بریشان و منزوی نگردانند.))

ازین نوع سخن [ن] چند به تقریر کرد. چون آن فرستادگان به هرات آمدند و آنچه که از ملک ینالتکین شنوده بودند به سمع اشراف ملک اسلام غیاث الحقّ والدّین رساندند،ملکزاده اعظم در خشم رفت و گفت­ (( اگر حق تعالی خواسته باشد با فراه و فراهیان کاری کنم که آن تا نفخ صورد در میان عالمیان تاریخی بود­))­ بعد از آن روز دیگر امیراباچی را با دو هزار سوار نکودری به تاخت فراه نامزد گردانید. امیر اباچی و امرای نِکودری چون به حدود فراه رسیدند، بعد از دور روز از جوانب فراه درتاختند؛به مثابتی که 

شعر

تو گفتی زمانه سر آمد همی             زپا چرخ گردان درآمد همی 

و قرب بیست هزار مواشی از غنم و بقر گرفتند و حصاری را فتح کرد[ند] و قرب هفتاد مرد بلوچ را به قتل آورد[ند] . ملک ینالتکین از آن حالت بغایت [۷۸۵] منفعل شد؛ چه، هنگام ادراک غلّه بود مردم اکثر در صحراوات. در حال لشکر فراه را از پیاده و سوار گِرد کرد و بر عزیمت حرب بیرون آمد. 

شعر[فردوسی]

برون آمد از دژ چو فیلن مست             زره در بر و تبغ هندی به دست 

پس و پیش او لشکر بیشمار               همه نامداران خنجر گذار 

چون یک تیر پرتاب از فراه دور شد بایستاد . امیراباچی و امرای نکودری به یکبار چون ابر غرّنده در خروش آمدند و چون بحر مکوّاج در جوش ، و در مقابل ملک ینالتکین صف برکشیده[ند] و سواری چند پیش راندند و گفتند که ((ای فراهیان، سالهاست تا میان ما و شما مخاصمت و محاربت است و هرگز چنین که امروز مقابل شده ایم اتفاق نیفتاده. پارسال که به مدد ملک قزب الدّین به اسفزار آمده 


ذکر صد وسی و هشتم/ در لشکر فرستادن ملکزاده اعظم ...                                            ۷۷۹

بودید و طرف فتح و ظفر را ظَنّاً و تَخَیٌلاً راجح شمرده پیش از آنکه ابصار و انظار شما را نظر بر اژدهای رایات همایون ملک ملوک اسلام غیاث الحقّ والدّین ، خلّد ملکه، افتادی فی الحالی قرار را به و اقبال را به ادبار بَدَل گردانید[ند] و اکثر احباب و اقارب خود را بگذاشتید تا در دست ما گرفتار شدند . امروز باید که برخلاف آن، یک زمانی ثابت باشید تا یک ساعتی با هم به مقارعت و مصادمت سبقت گیریم و یک زمانی مراکب را در میدانِ گین آوری در جولان آریم و در ظلال رِمان وقفه ای کنیم و به زخم شمشیر آتشبار درین دیار دریای [ی] از خون پُر دلان ظاهر گردانیم و به صدمت کوپالِ کران اکناف و اعناق یکدیگر را فرو کوبیم و به پیکان سهام وقٌاصی به هم پیغامها فرستیم و به سر سنان جان ستان خون افشان با هم راز ها گوئیم.))

ملک ینالتکین چون از نکودریان آن کلمات بشنود عزیمت آن کرد که پیش راند و با ایشان در ممارات و مبارات آید. رؤوس سپاه و اعیان درگاه او گفتند که ((ای خداوند، لشکر ملک اسلام غیاث الحقّ والدّین [۷۸۶] بسیار است نباید که پیشبسلامت بیرون توانند آمد،اما پیادگان را بد افتد . مصلحت در آن است که با این طایفۀ بی باک سفٌاک جنگ نکنیم.))

ملک ینالتکین چون از مشاهیر و اکابر فراه آن سخن بسنود، اندیشه مند شد و بعد از ساعتی مراجعت نمود نِکودریان از ادبار او خوشدل شدند و مزروعات دو دیه خاصٌۀ ملک ینالتکین را بخواندند . روز دیگر با غنیمت بی حدّ و اسیر بیشمار بازگشتند و چهار روز را به خطّۀ هرات آمد[ند] . ملکزادۀ اعظم شمس الحقّ والدّین زیّد قدره و جلاله و قرن بالخبود دولته و اقباله، امرا و شجعان نِکودری را به نواختِ ملکانه مخصوص گردانید وشکر آن فتح را صدۀ بسیار داد و کُماة و مبارزاتی را که به فراه رته بودند به تشریف خاصٌ اختصاص فرمود۱ 

______________________________________________________________________

۱ . بنا به گقتۀ صاحب روصة الصٌفا، ملک شمس الدّین پسر ملک غیاث الحقّ والدّین کُرَت که پس از مرگ پدر در سال ۷۲۹ هجری به جای وی نشصت ، سلطان بود خوش صحبت و دلیر و فرزانه، اما شرابخواره؛ چنانکه در مدٌت دو ماه سلطنتش پس از فوت پدر، ده روز هشیار نبود. وی در سال هفتصد و سی درگذشت. مادٌه تاریخ جلوس او ­((خلٌد ملکه ))بود. 


۷۸۰                                                                                                   تاریخ هرات

تمام شد دفتر اول بعون ایزد دادگر بعد از تشبٌت به اذیال الطاف الهی . امیر واثق است به کرم عمیم ملک عادل عالم حاجی غازی غیاث الحقّ والدّین ، خلٌد ملکه و قدره و اطلع من افق الجلال بدره، که منِ بنده کمترین را به نظر عنایت بی غایت ملکی منظور دارد تا به اندک روزگار دفتر ثانی را در کتابت آرم .

ان شاءالله العزیز، و ماذلک علی الله بعزیز . تمّ. 



______________________________________________________________________

       پس از مرگ وی بردرش ملک حافظ بر تخت نشصت . جوانی بود خوش منظر و خوش خطٌ. غوریان بر امور مسلّط بودند. بالاخره در سال ۷۳۲ او را در ممّر حصار به قتل آورند. وقایع واپسین حکومت آل کرت در هرات را در روضة الصا، قسم چهارم می توان مطالعه کرد.