ذکر پنجم

از کتاب: تاریخنامۀ هرات

                                 در خراب کردن شاهزاده تولی خان

                                شهر نیشابور را و قتل خلق نیشابور

چنین شنودم از راویان فرخنده رای و چنین خواندم در «تاریخ جهانگشای» که چون شاهزاده تولی خان شهر مرو را خراب کرد و کلّ خلق او را به قتل رسانید، از غنایم به صندوق ها و به گردون ها سیم و زر به خرمن ها لطایف بحر و برّ و به خروار ها جامه های رنگارنگ پرکار و به انبار ها نعمت های خوشگوار با چندین غرایب و بدایع که معادن و ابحار از آن متحیّر شده بودند و نجوم فلک در او متفکّر، پیش پادشاه چنگیز خان فرستاد. پس روی به شاهزادگان و امرای سپاه کرد و گفت « حکم یرلیغ۱ جهانگشای پدر بزرگوار من آن است که چون خلق شهر نیشابور تغارجار۲ را به قتل رسانیده اند و چنین جسارت عظیم و جرأت فوی نموده، به خون او باید که هیچ آفریده را در شهر نیشابور زنده نگزارند و دیوار بست او را پست کنند. بر ما واجب و لازم است که فرمان بزرگ آن پادشاه عالمگیر به جای آوریم».

شاهزادگان و امرای جُیُوش و صواحب و مشاهیر سپاه بر شاهزاده تولی خان آفرین فراوان خواندند و گفتند که « هرچه حکم یرلیغ پادشاهزادۀ جهانگیر باشد بر آن موجب نطاق انقیاد بر یمان بندیم و به خون تغارجار در این دیار دیّار نگذاریم». راوی گفت که سبب قتل تغارجار آن بود که بیش از آمدن شاهزاده تولی خان به خراسان، پادشاه چنگیز خان بمه بهادر۳ و سُنْتای۴ را [با تغارجا] با سی هزار سوار [۵۹] برسبیل مقدمۀ لشکر به طلب سلطان جلال الدّین فرستاده چون بمه بهادر و 


۱.یرلیغ: لفظی است ترکی به معنای فرمانی از مقامات بالا به افراد پایین که به صورت: یرلغ، یرلیق، یادلیق آمده است. این واژه به همین شکل (یرلیغ) و همین معنی (فرمان و حکم) به زبان فارسی دخیل شده و کاربرد گسترده ای پیدا کرده است. یرلیغ در عصر ایلخانان و از آن  پس به جای اصطلاح های کهن تری چون: فرمان، مثال های سلطانی، نامۀ سلطانی، منشور به کار رفته است.      ۲.زمچی:ظغاچار؛ روضة الصفا: تقاچار؛ جهانگشا: تغاجار.

۳.جهانگشا: یمه؛ جامع التواریخ: جبه.

۴.جهانگشا: سُبْتای و سنتای ؛ جامع التواریخ: سوبدای.سنتای از آب آمویه بگزشتند، به هر شهری که می رسیدند به اسم ما حضری ترغوی طلب می داشتند. از هر مکان که طایفه ای پیش ایشان می آمدند و اندک خدمتی می کردند به دلخوشی از آنجا می گذشتند و از هر بلد۱ که چیزی بدیشان نمی رسید و به استقبال ایشان بیرون نمی آمدند اگر بر آنن بلد و بقعه قدرت داشتندی تمامت خلق آنجا را بکشتندی و اگر از فتح آن عاجز و قاصر بودندی، آن موضع را پسِ پشت کردندی و گفتندی که به هنگام مراجعت کینۀ خود از این شهر بخواهیم.

چون به چند فرسنگی نیشابور رسیدند سواری چند به شهر فرستادند. در آن وقت در شهر نیشابور به حکم سلطان جلال الدّین، شرف الدّین امیرِ مجلس۲ حاکم بود. فرستادگان بمه بهادر و سنتای را هیچ نداد و خایب و خایف بازگرداند و گفت: « نعوذ بالله که من لشکر کفّار را انقیاد نمایم و مالی بدیشان دهم! اگر حرب می کنند، اینک با صد هزار مرد مبارز نیشابوری مستعدّ حُرُوب و ضُرُوب گشته ام». از این نوع سخن چند زهر آلود به بمه بهادر و سنتای فرستاد.

روز دیگر بمه بهادر و سُنْتایْ خواستند که از نیشابور بگذرند، تغارجار که داماد پادشاه چنگیز خان بود گفت« یک امروز مقام کتید تا من شهر نیشابور را گرد پیچ کنم و مواشی که در این حوالی بوَد برانم». بمه بهادر و سنتای گفتند که « مصلحت ما در رفتن است؛ چه، کار کلی در پیش داریم و این کار جزویست». تغارجار قبول نکرد و با ده هزار سوار از چهار طرف شهر در آمد و اکثر مواشی ایشان را بگرفت. نیشابوریان به جنگ بیرون آمدند و آن روز تا نماز دیگر حرب کردند و از طرفین قریب به هزار مرد نامدار به قتل پیوست. به وقت مراجعت قضا را تیری بر تیغارجار آمد و هم بدان زخم بمُرد. نیشابوریان را بعد از پنج روز خبر شد که داماد [۶۰] پادشاه چنگیز خان را کشته اند.

از آن واقعۀ مهیب خایف شدند و گفتند که مِنْ بَعْد ما را به عساکر پادشاه چنگیز خان اعتماد نماند و به هیچ حیلت و تدبیر با ایشان سر به صلح در نتوانیم آورد؛ چه، اگر بر ما دست یابند یک تن از ما را زنده نگذارند. چون حال برین نهج خواهد بود، باری همه تا جان داریم بکوشیم تا هم از زمرۀ غزاة باشیم و همه از جملۀ شهداء.


۱.اصل: یلد.                           ۲.زمچی، جهانگشای جوینی: امیر مجلس.


و در وقت شاهزاده تولی خان چون خبر واقعۀ مرو به نیشابور رسیده بود، شرف الدّین امیر مجلس شب و روز در کار ترتیب مصاف با اعیان و اشراف و صُدُور و بُدُور نیشابور به سر می برد تا آن روزگار که شاهزاده تولی خان با سپاهی چون مور و ملخ بی عدد و چون ریگ بیابان بی پایان و چون ذرات خاک بی حساب،

                                                    شعر [نظامی]

همه سرور و پُر دل و هوشمند                  همه با کمین و کمان و کمند 

همه شیر زور۱ و همه فیل تن                   همه نیزه باز و همه تیغ زن

به نیشابور رسید و سه هزار چذخ انداز و صد منجنیق و عراده و هزار خرک و چهر هزار نردبان و هزار و هفتصد نفظ انداز۲. و با وجود آن همه احجار جبال نیشابور دو هزار و پانصد خروار سنگ با خود آورده بود. چهار شنبه منتصف ربیع الآخر سنۀ مذکور شاهزاده تولی خان فرمان فرمود تا از چهار طرف شهر نیشابور تمامت سپاه صف برکشیدند.

                                                              شعر

زپُریّ لشکر بجنبید دشت                           رخ روزِ روشن شب تیره گشت

خروشید و نالید زرّینه خُم                          بر آمد ز دز نالۀ گاودم

ز هامون سوی دز بیامد سپاه                      شد از گِرد خورشید تابان سپاه

سپه میمنه مسیره بر کشید                         چنان شد که کسْ روی هامون ندید[۶۱]

شرف الدّین امیر مجلس بر هر دروازه دوازده هزار مرد سرافراز تیر انداز تعیین کرده بود. هشت روز از جانبین لشکر ها با هم در مقاتلت و منازعت بر سر بردند و از هر دو طرف خلقی نامعدود به فنا رسید و چند امیر مبارز از امرای سپاه شاهزاده تولی خان به قتل پیوست. بعد از هشت روز شرف الدّین امیر مجلس به اتّفاق ائمه و جماهیر شهر قاضی ممالک خراسان مولانا رکن الدّین علیّ بن ابراهیم المغیثی را بیش شاهزاده تولی خان فرستاد و رعیّتی و خراجگذاری را التزام نمود.

شاهزاده تولی خان آن معنی را اجابت نکرد و مولانا رکن الدّین مغیثی را اجازت مراجعت نفرمود. روز دیگر بعد از صلوة جمعه بر حوالی شهر بگشت و سپاه کینه خواه را بر حرب تحریص گردانید و گفت« چنان خواهم که به فرّ دولت


۱.زمچی: شیر روز.                                  ۲. زمچی: هفتصد نفط انداز.








روز افزون پادشاه جهانگیر چنگیز خان امشب این شهر را گرفته باشید و از خون جیحون کرده». عساکر به یکباره حمله کردند و مجانیق و خرک ها پیش بردند و نفّاطان قاروره های نفط انداختن گرفتند و از فراز و نشیب نعرۀ دار و گیر و غلغلۀ وای و های برخاست. و در آن شب دیجور مبارزان با هم در ممارات و مبارات آمدند. به وقت آن که خورشید درخشنده تاجِ رخشنده بر سر نهاد و شهریار فلک خنجرِ جهانْ افروز از نیام ظلام برکشید،

                                                   شعر[امامی]

کرد روشن ربع مسکون را سراسر آفتاب                 چون که خنجر بر کشید از سوی خاور آفتاب

سپاه کفار خندق شهر را انباشته بودند و دیوار بارو را قرب هفتاد جای سوراخ کرده و ده هزار مغول نامدار رزمجویِ خونخوار بر شَرَفات بارو بر آمده. نیشابوریان از برای حفظ فرزندان و دلبندان خود دست از جنگ باز نمی داشتند و پای از مازعت پس نمی کشیدند. با وجود آنکه لشکر به وسط شهر در آمد به جان می کوشیدند و جام شهادت می نوشیدند. و شرف الدّین امیر [۶۲] مجلس چون شیرِ خشمْ آلود و هژبر آشفته با هزار مرد دلاورِ کار دیده بر سر۱ چهار سوی شهر با آن ملاعین حرب می کرد و به هر زخم تیغ بی دینی را به دوزخ می فرستاد، و دمبدم از یمین و یسار و کوجه و بازار می تاخت و بانگ بر میارزان و صفدران نیشابور می زد و ایشان را بر حرب و ضرب حریص می گردانید، و نیشابوریان فوج فوج و فرد و زوج با تیغ های مسلول و خنجر های مصقول بر تولی خانیان حمله می آوردند و در هر حمله و هر صدمه ظایفه ای را از ایشان به قتل می رساندند.

برین نوع جنگ می کردند تا آخر الامر فزع چنگیز خانیان قلب و جناح نیشابوریان را قلب گردانید و رعب آن لشکر که نمونۀ محشر اکبر بود، قدرن و قوّت خراسانیان را به ضعف و وَهْن بدل کرد. روز شنبه به هنگام زوال، شاهزادۀ تولی خان شهر نیشابور را بگرفت و لشکر را فرمان داد تا دست به قتل به نهب بر آوردند. خاتون تغارجار با د هزار سوار در شهر در آمد و هر که را می یافت، می کشت. از روز شنبه تا چااشتگاه چهارشنبه کشش کردند و از جمله خلق نیشابور، غیرِ چهار


۱.اصل: جرسر.

کمانگیر، هیچ آفریدۀ دیگر را زنده نگذاشتند و سَگان و گُربکان را نیز بکشتند و باروی شهر را بکوفتند و طاق و رواق و صروح۱ و بروج را پست کردند و مناظر و دیار و قصور و حصار و نیشابور را با زمین متساوی گردانید و هفت شبانه روز آب درو بست و جو مزروع گردانید.

                                                       شعر[مرامی]

وطن گاهی که از خاکش همه عیش و طرب خیزد                 بیا تا این زمان در وی غمان بیکران بینی

مقامی را که از نغمات بلبل پُر ز غلغل بود                        بیا تا این زمان او را پُر از آه و فغان بینی 

[۶۳] نه از وی از خداوندان و مخدومان اثر یابی                 نه در وی از عزیزان و خردمندان نشان بینی

و در «تاریخ خراسان»۲ چنین آورده است که خلق کشتۀ نیشابور را دوازده روز


۱.متن: صروج.

۲.تاریخ خراسان: به لحاظ اهمیت سرزمین مردخیز و پر برکت و پهناور خراسان در دوران امپراطوری عباسی و حمله مغول و دوران حکومت ایلخانان بر ایران، مردان بسی بزرگ، سخنوران قدرتمند، هنرمندان چیره دست و پهلوانان و قهرمانان بنام از این خطّۀ آباد و آزاد ظهور کرده اند و در ادوار مختلفه صفحات پر افتخار ایران را آرایش و بَزَک داده اند. به برکت حضور و ظهور چنین بزرگانی کتب و معاجم بسیاری و در تاریخ این سرزمین و شهر های عمده و ایالات بزرگ آن تدوین و تألیف گردیده است. از جملۀ مهمترین و مبسوط ترین این آثار گرانبها و به یاد ماندنی:« تاریخ خراسان» تألیف الحاکم ابی عبدالله النیسابوری، « تاریخ وُلات خراسان» تألیف ابی الحسین السّلامی، «اخبار علماء خراسان» تألیف ابی نصر المروزی، « تاریخ خراسان» تألیف عباس بن مصعب که به طور عام در تاریخ خراسان نووشته شده اند و نیز از تواریخ مشهورۀ شهر های خراسان: « تاریخ نیشابور» تألیف الحاکم ابی عبدالله النیسابوری مؤلف « تاریخ خراسان» مذکوره، « تاریخ سمرقند » تألیف مستغفری، «تاریخ بخارا» تألیف بخاری و نیز نرشخی، « تاریخ هرات» تألیف حدّاد، فامی، ربیعی و غیره می باشد. اما معلوم نیست مراد سیفی هروی از « تاریخ خراسان» کدام یک از این تواریخ است. ظاهراً سیفی خودش مستقیماً هیچ یک از تواریخ خراسان را در این مورد در دست نداشته و اشارۀ او به کتبی است که در تدوین و تألیف اثر خود در دسترس داشته است، مثل تاریخ آل کُرَت ربیعی فوشنجی.

شمار کردند هزار هزار و هفتصد و چهل و هفت هزار مرد۱ بی عورت و اطفال در قلم آمد. علیهم المغفرة و الرّضوان.


۱.زمچی: هزار هزار و هفتصد هزار و چهل و هفت هزار مرد.