دوران موسی بن مهدی

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

بیعت برای هادی موسی بن محمد مهدی که مادرش کنیزی بنام خیز رانه بود، درما سبذان بانجام رسید و خودش در گرگان بود و برایش هارون برای او بیعت گرفت و پیشامد را باو نوشت و فرستاده که نصیر خادم بود هشت روز پس از مرگ پدرش نزد وی رسید. 

خورشید در آن روز در 17 درجۀ اسد بود، و قمر در 22 درجه و 30 دقیقۀ اسد و زحل در 1 درجه و 40 دقیقۀ دلو در حال رجوع و مشتری در 14 درجه و 30 دقیقۀ عقرب و مریخ در 28 درجه و 50 دقیقۀ سرطان و زهره در 8 درجه و 30 دقیقۀ سنبله و عطارد در 9 درجه و 50 دقیقۀ سنبله و رآس در 29 درجه و 15 دقیقۀ میزان. 

هادی پس از سه روز از گرگان رهسپار عراق شد و در عیسا باد که مهدی آن را ساخته بود و خود  موسی آن را بانجام رسانید، فرد آمد و همانجا منزل داشت و دایی خود غطریف بن عطاء را والی خراسان و مضافات آن قرار داد و هنگامی که غطریف وارد خراسان شد اوضاع سیاسی آرام و مردم آسوده و پادشاه سر بفرمان بودند، اما دراثر کار های زشت و ناتوانی و زبونی او شهر ها بهم خورد و جماعتی از طالبیان بجنبش آمدند و بشاهان اطراف پناهنده شدند پس آنان  را پذیرفتند و نوید یاری و مساعدت دادند و جهت آن بود که موسی در تعقیب طالبیان اصرار ورزید و آنان را سخت ترسانید و مقرریها و بخششهایی را که مهدی با آنان می داد، همه را قطع کرد و باطراف و اکناف نوشت که آنان را تعقیب کرده نزد وی فرستند، پس چون بیم آنان بسختی کشید و بسیاری بتعقیبشان بر خاستند و تحریک مردم علیه ایشان بسیار شد، شیعه و جز آنان دست بدامن حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب شدند و او روشی پسندیده داشت و با کمال و بزرگوار بود پس باو گفتند: اکنون تو مرد خاندان خودی و ترس و گرفتاری خود و خاندان و شیعیانت را می بینی. گفت: من و خاندانم یاورانی بدست نمی آوریم تا در مقام انتقام گرفتن بر آئیم. پس مردمی بسیار از کسانی که در موسم حج حاضر بودند با وی بیعت نمودند و با آنان گفت: شعار میان ما آن باشد که مردی فریاد کند من رآی الجمل الاحمر لیکن جز کمتر از پانصد نفر برای وی فراهم نیامد و آن در سال 169 پس از بزرگواری موسم حج بود پس سلیمان بن ابی جعفر و عباس بن محمد  بن علی و موسی بن عیسی در فخ و جماعتی از خاندانش کشته شدند و دایی او در پس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی گریخت و رهسپار مغرب شد و بر ناحیه ای نزدیک اندلس بنام فاس دست یافت و مردم آنجا روی همداستان شدند و بگفتۀ مردم مغر موسی کسی نزد وی فرستاد که او را ازهری در مسواک از پا در آورد و پس از مرگ وی ادریس بن ادریس جای او را گرفت و تا امروز فرزندان وی در آن ناحیه اند و حکومت آن سر زمین را از یکدیگر میراث می برند.

در حکومت ربیع بن عبدالله حارثی مولای موسی هادی اوضاع یمن بهم خورد پس حصین بن کثیر عبدی را بر سر کار فرستاد و سپس او را هم بر داشت و بجای او ایوب بن جعفر هاشمی را بکار گماشت سپس ربیع بن عبدالله حارثی به حکومت آن ناحیه جز صنعاء باز فرستاد و در تمام دوران موسی وضع آن بلاد آشفته بود.

فضل بن صالح وارد مصر شد و بهیچ کس از مردم حوف که موسی بن مصعب عامل مهدی را کشته بودند کار نگرفت و آرامشان ساخت و از تعقیب آنان صرف نظر کرد و جز اندکی نماند که دحیة بن اضبغ بن عبدالعزیز در ناحیۀ اهناس از قریه های صعید مصر با انبوهی از مردم خروج کرد و از طریق راهزنی و ایجاد نا امنی بر آن ناحیه دست یافت و باج می گرفت، پس فضل بن صالح فرماندهی بنام سفیان و مردی از اهل فیوم معروف به عبدالله بن علی مرادی را فرستاد  تا در جایی بنام صحرای بویط بادحیه روبرو شدند و باوی بنبرد ایستادند تادحیه بهزیمت رفت و در قرموسی که همان کورۀ  کوزه پزی است داخل شد پس او را اسیر گرفتند و نزد فضل آوردند تا او را گردن زد و بدار آویخت و سرش را نزد موسی فرستاد. 

میان موسی و برادرش هارون کدورتی پیش آمد و تصمیم گرفت تا او را خلع کندو پسر خود جعفر را ولیعهدی قرار دهد و فرماندهانی را بدان دعوت نمود، پس بیشتر شان مخالفت کردند و چنان صلاح دیدند که این کار را نکند و برخی از آنان پیشنهادوی را استقبال و تصمیم او را در این کار تآیید کردند و باو اعلام داشتند که صلاح کشور نیست که هارون خلیفه باشد و یکی از کسانی که در خلع هارون کوشش فراوان داشت ابو هریره محمد بن فروخ ازدی یکی از فرماندهان ازد بود و موسی او را با سپاهی انبوه فرستاده بود تا سپاهیان جزیره و شام و مصر و مغرب را فرا خواند و مردم را بخلع هارون دعوت نماید و هر کس امتناع ورزد شمشیر درمیان آنان گذارد پس رهسپار شد تا به رقه رسید و آنجا از مرگ موسی خبر یافت. 

موسی یحیی بن برمک را گرفت و زندانی کرد و چندین بار می خواست او را بکشد. بعضی از بزرگان مرا حدیث کرد که یحیی بن خالد گفت: موسی مرا بسبب رشید و پرورش دادن من او را و ارتباط من با او زندانی کرد چه رشید نوزادی بود که بما گفت: خبر یافته ام که تو هارون را شایستۀ خلاف و خود را در اطاقی تنگ که قادر نبودم پای خود را در آن دراز کنم حبس کرد و چندی روزی  بدان حال ماندم تا شبی همانطور که در زندان بودم ناگاه درها باز شد و با خود گفتم:بیاد من افتاده و می خواهد مرا بکشد. و گفتگوی خدمتگذاران را شنیدم و از آن بیمناک شدم پس در اطاقم باز شد و شهادت میگفتم که بمن گفتند: این بی بی است و مقصود شان خیز ران بود، پس بیرون رفتم و ناگاه او را بر در ایستاده دیدم و بمن گفت که این مرد امشب آرام است و گمان می کنم مرده باشد بیا و او را بنگر پس بی تابی و نگرانی من فزون گشت و گفت: همان است که می گویم پس آمدم و او را رو بدیوار یافتم که مرده است و آنگاه نزد هارون بیعت کردند و تدبیر کشور بدست من افتاد. 

وزیر و چیره بر موسی فضل بن ربیع بود، و رئیس پلیس او عبدالله بن خازم تمیمی سپس او را عزل کرد و عبدالله بن مالک خزاعی را بر سر کار آورد؛ رئیس نگهبانان وی علی بن عیسی بن ماهان و حاجب او فضل بن ربیع بود و چهارده ماه خلافت کرد و چهارده شب گذشته از ماه ربیع الاول سال 170 در سن 26 سالگی در گذشت و برادرش هارون بر وی نماز گزارد و در عیسا باد بخاک سپرده شد و هشت پسر داشت: جعفر اسماعیل، عبدالله، سلیمان، عیسی، موسی اعمی، و پس از او عباس برای وی تولد یافت.

در حکومت هادی در سال 169 سلیمان بن ابی جعفر برای مردم حج گزارد.