دوران سلیمان بن عبدالملک

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

سلیمان بن عبدالملک بن مروان که مادرش ولاده دختر عباس بن جزءٍ عبسی است در نیمۀ جمادی الاولی سال 96 بزمامداری رسید. خورشید در آن روز در حوت بود 6 درجه و 40 دقیقه و قمر در سنبله 16 درجه و 20 دقیقه در حال رجوع و مشتری در قوس 25 درجه و 40 دقیقه و مریخ در دلو 11 درجه و 3 دقیقه و زهره  در حوت 5 درجه و 50 دقیقه و رآس در اسد 13 درجه و 15 دقیقه 

خبر خلافت در رمله بوی رسید و آنجا منزل داشت و مسجد جامع و کاخ امارت رمله را او ساخت و مردم را ازلد باآنجا منتقل کرد لد شهری بود که مردم در آن سکونت داشتند پس آنان را مبجور ساخت که خانۀ های خود را در لد ویران کنند و در رمله بسازند و هر کس را زیر بار نمی رفت شکنجه داد و خانه ها شان را خراب کرد و خوار و بار را از ایشان قطع کرد تا منتقل شدند و لد را ویران ساخت.

در همان روزی که ولید بن عبدالملک مرد، عمر بن عبدالعزیز دردمشق برای سلیمان بیعت گرفت پس به دمشق آمد و اندکی انجا اقامت گزید. سلیمان خواست بحج رود پس به خالد بن عبدالله عامل مکه نوشت و به او دستور داد تا برای وی چشمۀ آب شیرینی را که از ثقبه بیرون می آید جاری کند تا میان زمزم و رکن حجر الاسود ظاهر شود و بدان بر زمزم افتخار کند پس خالد حوضی را که در دهان ثقبه است و بآن برکة القسری« گفته می شود و تا امروز در پای کوه ثتبیر باقی است با سنگ نقاشی شده ساخت و آبش را از همان جا استخراج کرد. سپس از آن حوض چشمه ای را که در لوله ای از قلع تا مسجد الحرام جاری می شود، شق نمود تا آن را در فواره ای که در حوض مرمری میان رکن و زمزم می ریزد ظاهر کرد و چون جاری شد و آبش ظاهر گردید خالد دستور داد شترانی در مکه کشتند و میان مردم بخش کردند و خوراکی تهیه کرد و مردم را بدان دعوت نمود، سپس جارچیی را گفت تا مردم را بنماز همگانی فرا خواند انگاه بالای منبر رفت و گفت: ای مردم خدا را ستایش  کنید و برای امیر مؤمنان که شما را پس از آب شوری که نوشیده نمی شد از آب شیرین سیراب کرد، دعا کنید. و مرادش بآب شور زمزم بود لیکن دو نفر بر سرآن آب فراهم نمی شدند و رای آشامیدن زمزم بیش از پیش ازدحام می شد و چون خالد چنان دید بخطبه ایستاد و از مردم مکه بد گویی کرد و با سخنی زشت آنان را بر نیاشامدین آن آب و روی آوردن به زمزم سخت ملامت نمود و پیوسته در دوران بنو امیه آن حوض بحال خود باقی بود و چون امر خلافت به بنی هاشم رسید داود بن علی با رسیدن به که آن را ویران کرد. خالد جز اندک زمانی در مکه نماند که سلیمان بر او خشم گرفت و او را از کار بر کنار کرد و طلحة بن داود حضرمی را بر سر کار آورد و باو دستور داد تا خالد را بسبب آنکه بزنی از قریش بزشتی بهتان زده بود تازیانه زند و از او باز خواست کند و او را بزنجیر کشیده بفرستند. 

و عثمان بن حیان مری عامل مدینه را عزل کرد و ابوبکر بن محمد بن عمرو بن حزم را بکار گماشت و او عثمان بن حیان را دو حد زد یکی برای میگساری و دیگری برای بهتان زدن به عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان 

سلمیان بر موسی بن نصیر لخمی عامل افریقا و فاتح اندلس و آنچه بدان وابسته است خشم گرفت و موسی پیش ولید آمده بود و اورا سخت رنجور یافت و جز چند روزی نماند که مرد و طارق مولای موسی از مولای خود نزد سلیمان بد گویی کرد، پس سلیمان تمام مال او را گرفت و صد هزار دینار از وی مطالبه کرد.

موسی گفت: هنگامی که روی کار شما آمدم اسبی و پوستینی و شمشیری داشتم اکنون هم همان را بمن دهید و خود دانید و بقیه. 

سلیمان محمد بن یزید مولای قریش را والی مغرب قرار داد و او را امر کرد تا از موسی و فرزندان  و همراهانش تعقیب کند.

سلمیان همدستان حجاج را تعقیب کرد و آنان را سخت شکنجه داد و یزید بن ابی مسلم جانشین را نزد وی اوردند و او مردی کوتا و کم جثه بود، پس چون سلمیان او را دید باو گفت: یزید تویی گفت آری گفت: همدست حجاج و اهل کار هایی که خبر یافته ام با این کوتاهی و زشتی که می بینم گفت بخدا قسم این بدان جهت است که وقتی مرا دیدی که دنیا بتو روی آور و از من روی گردان است؛ 

یزید با سپهبد طبرستان و پادشاه ترک و پادشاه دیلم جنگید و چندی در جنگ با سپهبد طبرستان پایداری کرد سپس کوتا آمد و خسته شد و سپس از وی خواستار صلح گردید و چون نپذیرفت به گرگان باز گشت و انجا اقامت گزید و سپس از آنجا به نیشابور رفت .

یزید برادران و فرزندان خود را بدین ترتیب بر شهر ها امارت داد. 

مخلد را بر سمر قند، و مدرک بن مهلب را بر بلخ و محمد بن مهلب را بر مرو و کار یزید در خراسان بالا گرفت. 

سند بهم خورد و سپاهیانی که با محمد بن قاسم ثقفی بودند مرکز های خود را رها کردند و اهل هر شهری بشهر خود باز گشتند. پس سلیمان حبیب بن مهلب را بآنجا گسیل داشت و در بلاد سند پیش فت و با مردمی که در ناحیۀ مهران بودند نبرد و محمد بن قاسم را گرفت و پلاس بر بدنش پوشانید و او را در بند کرده بزندان فرستاد. 

ابو هاشم عبدالله بن محمد بن علی بن ابیطالب بر سلیمان در آمد، پس سلیمان گفت: هزگز با یکنفر قرشی مانند این سخن نگفتم و او را جز همان کس که بما می گفتند، گمان نمی برم و او را جایزه داد و حوایج او و همراهانش را روا کرد سپس عبدالله بن محمد بقصد براه افتاد و سلیمان مردانی را که شیر مسموم همراه داشتند بسر زمین لخم و جذام  فرستاد تا خیمه زدند و در آن فرود آمدند و عبدالله بر ایشان گذشت و باو گفتند : ای عبدالله میل داری چیزی بنوشی گفت: جز ای خیر یابید سپس بر دیگران گذشت و آنها نیز چنان گفتند و در بارۀ آنان نیز دعا کرد سپس بر جمع دیگری گذر کرد و نوشیدنی خواست پس شیر باو خورانیدند و چون شیر در شکمش جای گرفت، بهمراهانش گفت: بخدا سوگند که من مردنی ام ببینید که اینان که بودند پس نگریستند و دیدند که خیمه  را بر کنده اند عبدالله گفت: مرا نزد پسر عمویم محمد بن علی بن عبدالله بن عباس که در سر زمین شراة است برسانید.

غالب بر سلیمان نصر بن بریم حمیری بود و رجاء بن حیوۀ کندی و رئیس پلیس  او کعب بن حامد عبسی و رئیس نگهبانانش خالد بن دیان مولای محارب و حاجب او غلامش ابو عبیده. 

سلیمان پر خور بود چنانکه سیری نداشت و زیبا و فصیح بود مردی بلند بالا و سفید اندام و کم جثه بود و موی سفید پیدا نکرد و او است که خود را در آئینه دید و گفت: منم پادشاه جوان پس هفته ای نگذشت که مرد و مرگش در صفر سال 99 بود و به عمر بن عبدالعزیز وصیت نامه ای نوشت و اهل بیت خود را فراخواند و گفت: برای آن که در این نوشته است بیعت کنید پس بیعت کردند و نوشته را به رجاء بن حیوه سپرد و رجاء آنان را در مسجد دابق فرا هم ساخت و هر کس را از خاندان سلیمان در آنجا بود فرا خواند و گفت: بیعت کنید گفتند ما یکبار بیعت کرده ایم گفت: با کسی که در این نوشته است بیعت کنید پس بیعت کردند و چون فارغ شد گفت: بر خیزید که خلیفۀ شما مرد و نوشته را خواند و چون بنام عمر بن عبدالعزیز رسید هشام گفت نه بخدا قسم بیعت نمی کنم رجاء بن  حیوه گفت در این صورت گردنت را می زنم و بازوی عمر را گرفت و او را بر منبر نشانید  و چون از بیعت فارغ شدند سلیمان را دفن کردند و عمر بن عبدالعزیز و سه نفر از فرزندان سلیمان بقبر وی داخل شدند و چون او را گرفتند روی دست ایشان  بحرکت آمد. پس فرزندان سلیمان گفتند : بپروردگار کعبه سوگند که پدر ما زنده شد عمر گفت: بلکه به پروردگا کعبه قسم که پدر تان زود بعقوبت رسید. و بعضی بد گویان عمر می گفتند که او سلیمان را زنده دفن کرد.

زمامداری سلیمان بن عبدالملک دو سال و هشت ماه بود و ده پسر بجای گذاشت: یزید ، قاسم ، سعید، عثمان ، عبدالله عبداالواحد، حارث ، عمرو ، عمرو و عبدالرحمان. 

در دوران خلافت او در سال 96 ابوبکر بن عمرو بن حزم برای مردم حج کزارد و در سال 97 سلیمان و در سال 98 عبدالعزیز بن عبدالله بن خالد ابن اسید. 

و در دوران او در سال 96 مسلمه بجنگ روم رفت و حصن حدید را فتح کرد و در نواحی روم زمستان را گذراند و عمر بن هبیره در دریا دست بکار بود پس در میان خلیج وقسطنطینیه کشتی رانی کردند و شهر صقلبیان را گشودند و سلیمان بن عبدالمک پسرش داود را بسر زمین روم و لید را کمک فرستاد؛ و در سال 99 سلیمان بن عبدالملک پسرش داود را بسر زمین روم گسیل داشت و مسلمه دست در محاصرۀ قسطنطینیه بود پس داود حصن مرآه را در ناحیۀ ملطیه فتح کرد.فقهای زمان سلیمان همان فقهای زمان ولید بودند.