نشاندن امیر بوجعفر را به امیری سیستان
شب چهار شنبه سیزده روز باقی ازمحرم سنهٔ احدی عشر وثلثمائه
پس او را بیرون آوردند و بنشاندند، و او اندک مایه بزرگ بود هنوز، اما با خرد پیران بود، وعلم بسیار حاصل کرده وفرًشاهی وبزرگی اندر وی پیدا. و شهر عیَّاران فروگرفتند ودست [به] غارت و کشتن و سوختن بردند؛ چون امیر بوجعفر آن بدید خویشتن را احتیاط کرد، کار مهمل فرو گذاشت وخود نهان شد- روز پنجشنبه دوازده روز مانده از محرّم – چون خبر نهان شدن او از [مردم نزدیک] عزیز بن عبدالله برسید، به هزیمت رفته بود باز آمد، چون به در شهر آمد عیّاران بانگ امیر بوجعفر کردند و گفتند هرگز برما هیچی کسی سالار نگردد مگر او، چون عزیز آن بدید باز گشت و به رباط ربیع فرود آمد، و خبر امیر بوجعفر به عبدالله بن احمد برسید نخفت و نیارامید تابه سیستان آمد- روز شنبه یازده روز باقی از صفر سنهٔ احدی عشر و ثلثمائه- چون کار شهر متغیّر دید ودل هاء مردمان وعیّاران از خویشتن نفور و هیچ کسی نزدیک اونشد و محبّت امیر باجعفر اندر دل مردمان جایگیر دید، وشعار او آشکاره، متحیّر ماند، بیرون شد از شهر، وعیّاران بانگ با جعفر همی گردند، و امیر باجعفر اندر خانه نشسته [و] به هرجای جاسوسان و پیکان و نامه ها همی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . این نوقان غیر از نوقان است که اکنون یکی از محلات بزرگ شهر مشهد می باشد.
۲ . کذا، وشاید "وزانجا به بست(( والا ))وآنجا بنشست".
فرستاد، و اندر سِرّ نزدیک میهم بن رونک نبشته بود و اوعامل رُخّد بود ازدست عبدالله بن احمد، که باید که دل سرهنگان و موالی ماکه انحا اند بدان دیار خوش گردانی و ایشان را از جهت می تهنیت کنی به خلعت هاء نیکو و نواخت ها و عمل هاء بزرگوار. و همچنان نزدیک حمک بن نوح نبشته بود و گفته که بیای تا رُخد و هرچند توانی مردم جمع کن و بیعت ها بستان وهمگنان او را اجابت کرده بودند. و میهم چون خبر بیرون آمد [ن] امیر با جعفر بشنید، عبدالله بن احمد را خلع کرد و خطبه بر امیر باجعفر کرد، وحمک به رُخد آمد هم به فرمان او، [و] عبدالله بن احمد، محمد بن محمد بن ابی تمیم رابه خلیفتی بُست فرستاد، مردمان اورا اندر نگذاشتند و پیداکردند شعار امیر باجعفر، وخطبه برو کردند. چون خبر خطبهٔ بست به رُخد سوی میهم برسید از رخد به بست آمد و به بست [بیعت] امیر با جعفر را بگرفت و مردمان را بگفت که او چندین روزگار است تا این کار فروگرفتست و همی راست کند اندر نهان؛ عبدالله بن احمد فرو مانده بود اندر حدود سیستان که ندانست که چه کند و کجا شود ولی هیچ کسی او را اعتماد نمانده بود که همه عالم میل با امیر با جعفر کرده بودند؛ پس امیر بو جعفر نامه کرد سوی میهم که برخیز وبه سیستان آی با سرهنگان وحَشم که جمع شدست از اولیا تا عهد تازه کرده آید، ومیهم از بست برفت با سپاهی ساخته جان و مال فداکرده، که ما مهتری یافتیم از یاد گاری پادشای خویش، و از خدمت بیگانگان وبندگان رستیم؛ چون میهم با این سپاه نزدیک سیستان برسید، عبدالله بن احمد را [خبر نبود] چون خبر عیّاران نزدیک عبدالله احمد برسید بازگشت، تا باز گشت آوازِ طبل و بوق ها شنید، [و] میهم با سپاه فرا رسید، نه میهم را ازو خبر بود و نه او را از میهم، حرب فروگرفتند ناساخته، و حربی سخت بکردند و یاران میهم چیره دستی کردند و دولت نو وسعد روزگار، عبدالله بن احمد هزیمت شد واندر وقت خبر سوی امیر باجعفر آمد، آشکاره شد وبه قصر یعقوبی به قصر پادشاهی بنشست، و اندر وقت، یمان بن حذیف [را] بر اثر عبدالله بن احمد بفرستاد، یمان به زندان(۱) اندر عبداللهِ احمد رسید واورا آنجا اسیر گرفت وبه شهر اندر آورد- شب دوشنبه – شب دوشنبه سیزده روز گذشته از رجب سنهٔ احدی عشر وثلثمائه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . بندان قصبه ایست نزدیکِ نهٔ در جهة شمالی سیستان وامروز هم معروف است ونه وبندان باهم تلفظ می شود و تلگرافخانه دارد .