دیگر عجایب ها که در سیستان بوده و بعضی کنون می بینیم
بوالمؤید بلخی و بشرمقسم اندر کتاب عجایب برو بحر گویند که: اندر سیستان عجایب ها بودست که به هیچ جای چنان نیست، یکی آن است که یکی چشمه از فراه از کوه همی برآمد و به هوا اندر دوازده فرسنگ همی بشد و آنجا به یکی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. در متن مرد دوم را خط زده اند ولی بودنش درست است، زیرا (مردان مرد) به طور اضافه و (مرد مرد) به معنی مرد شجاع و دلیر است و اینجا هم به همان معنی است یعنی مردان شان دلیر و زنان شان پاکیزه یعنی پاکدامن اند. ٢. در این کتاب همه جا (یا نه) به معنی والاست. ٣. ازین جملات و جملاتی پیشتر از آن پیداست که این کتاب یا اوایل آن پیش از هجوم مغول نوشته شده است، چه عرب سیستان را به صلح گرفت و سامانیان هم در محاصرهٔ سیستان مغلوب شدند و محمود غزنوی هم سیستان را با همدستی مردم زرنگ فتح کرد و خلف بن احمد را در قلعهٔ طاق حصار داد و عاقبت وی را به زینهار فرود آورد نه در زرنگ.
شارستان همی فرود آمد و باز از شارستان همی بیرون شد. و چهار فرسنگ(۱) کشت زارِ آن بود و اکنون هر دو جایگاه پدیدارست، آنجا که چشمه همی برآمد، و شارستان و کشت زار. آن چشمه را افراسیاب پس از آنکه بسیار جهد کرد و نیارست بست تا دو کودک خرد تدبیر آن بساختند چون تمام شد هر دو را بکشت و دخمهٔ ایشان اکنون بر سر آن چشمهٔ بسته پیداست.
فضل دیگر
هم به فراه به دِهی که مَسَو گویند از کوه بُلی (٢) آب چکان است که اگر چه بزرگ علّتی باشد بدان آب خویشتن بشوید که از آن بالاء کوه برو چکان گردد شفا یابد، و عجب آن است که چون مرد به صلاح و پاکیزه و نیکو سیرت باشد آب برو برچکد پس اگر مردم مفسد و بدکردار باشد برو آب نیاید و هر چند که آن مفسد آنجا باشد اگر چه دیر بماند آب فرو نیاید چون برخیزد باز آب چکان شود.
فضل آخر
هم به فراه به کوه حَروُن بر شمال آن یکی سوراخ است چنانکه تیر آنجا بر نرسد و از زَبَر سُون (٣) کسی آنجا نتواند آمد و از آن سوراخ از هزار سال باز یکی مار بیرون آید چنانکه چشم و روی و زفان (۴) وی می بینی و دو سُرو، چنانکه میش کوهی زنده، که کسی نداند که غذا او از چیست مگر ایزد- تعالی- .
فضل آخر
آنکه به ناحیت رَوِن وجول(۵)یکی ریگ است بزرگ اندر برا [بر] کوه(۶) به بالابر
۱. در متن کلمهٔ (شد) بعد از فرسنگ بوده و خط زده شده است. ٢. در کتاب روی ((با)) ضمه گذارده شده است و احیاء الملوک این نام را ندارد. ٣. درین کتاب مکرر به جای (سوی) ((سون)) نوشته شده است. ۴. زفان همان زبان است و درین نسخه غالباً با این املا آمده. ۵. در اصل (رَوِن) به فتح اول و کسر ثانی با اعراب نوشته شده است. این ناحیت در این کتاب باز هم نام برده شده و همه جا تواماً ذکر شده است. در کتب جغرافیائی قدیم و جدید ذکری ازین محل نیست و اگر هست در کتب معروف به نظر حقیر نرسیده. از لفظ (جول) که محتمل است با جیم سه نقطه باشد حدس می شود زد که این محل در کناره کویر بوده است چه چول به فارسی که امروزه در خراسان مستعمل است به معنی کوبر و صحرای قفر است و کویر بزرگ را جول گویند و نیز باغ یا بستانی را که از میوه تهی شده باشد و جائی که پاک یغما شده، چور شد یعنی خالی و غارت شد و در برهان قاطع چول به معنی صحرا و جای خالی از آدم
شده، چون به نزدیک آن مردم شود اگر هیچ چیزی آلوده برآن فکند آن ریگ بنالد چنانکه رعد بنالد، و این از عجایب هاست، و چنان می گویند که از آن ریگ به زیر زمین اندر گشادست تا کوه دماوند که افریدون ضحاک را آنجا بند کرد و به زندان کرد، و اندر خبر چنان است که دجّال که به آخر الزمان بیرون آید هم ضحاک است و هنوز زنده است تا آنگاهی که بیرون آید و عیسی- علیه السّلام- از آسمان به زمین آید و او را هلاک کند و حسین علی ابی طالب را پرسیدند از حدیث دجّال، جواب داد بدین دو بیت:
شعر
وَ فی سَجَستان رَملٌ نَحوَ کُورَتِها مُسَجِّنٌ فی تَحتها(٧) اَیٌ تَسجین
اِدا لَقَیتَ عَلَیها جیفة نَطَقَت سَمِعتَ مِنها اَنیناً مِثل تِنّینٍ
و دیگر آنست و کنون پیداست که رود هیرمند و رُخَدرود(٨) و خاش رود و فراه رود و خشکرود و هروت رود و آب دشت ها و کوه ها از همهٔ اطراف سیستان و از هزار فرسنگ همه به زِرِه آید و یکی سوراخ است آن را دهن شیر گویند نه بزرگ همه این چندین آب بدان فرو شود، هیچ کس نداند که کجا شود مگر خدای- تعالی- و تقدّس- و این از عجائب هاست.
فضل آخر
و دیگر بوالمؤید بلخی گوید، و اندر کتاب ابن دهشتی (٩) گبرکان(۱۰) نیز باز گویند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معنی شده است و احیاء الملوک ندارد و به جای آن، در ناحیهٔ قلعه گاه اوق دارد. ۶. اصل: براکوه، احیاء: ریگیست به بلندی کوهی به بالا بر شده. ٧. به جای (فی تحتها) کلمتی دیگر بوده که تنها الف آخر آن باقی مانده و باقی را تراشیده و این دو کلمه نوشته اند. و وزن شعر و معنی خراب است. ظ: هوفیها ؟ ٨. درین کتاب همه جا ((رخّج)) را ((رخد)) نوشته است و معلوم می دارد که تلفظ آن رخد به ضم اول و به فتح ثانی بوده و رخد از (اَراخوذیای) فرس قدیم و (رُخُوَت) پهلوی باقی مانده و عرب آن را (رخج) کرده است. ٩. بندهشن کتاب مقدسی است به زبان و خط پهلوی محتوی قصص و روایات دینی و تاریخی زرتشتیان و معنی آن ((اصل خلقت)) می باشد چه ((بُن)) به معنی اصل و بیخ و ((دهشن)) به معنی خلقت است و این قبیل مصدرها با ((تاء)) مثناه هم آمده و امروز بدون نون و تاء مستعمل است مگر بندرت و اینکه در متن آن را (ابن دهشتی) نوشته اند چون به گبرکان اضافه شده شک نیست که همان ((بند هشت یا بندهشن)) می باشد. ۱۰. غالب مورخین و شعرا لفظ ((گبر)) را مصغر ذکر کرده اند غیر از دقیقی که لغت ((گبر)) را هیچ نیاورده است. فردوسی گوید:
همه پیش آذر بکشتند شان ره گبرگی در نوشتند شان
که اندر شارستان که برکهٔ گرد گنبدست یکی چشمه ای بودست که از زمین همی برآمد (۱) ......از آن کردیدی هم افراسیاب ببست، و چنین گویند که پس از (٢) هزار سال اکنون که فراز رسد باز شود و منفعت آن فرا دید آید بِمشیًة الله تعالی.
فضل دیگر
اندر کتاب بلدان و منافع آن که یاد کرده اند که از هر شهری چه خیزد، گفته اند که از سیستان زرآبریز خیزد و ما را اصل آن معلوم نبود تا اکنون که بوالمؤید گوید و اندر کتاب ابن دهشتی (٣) گبرکان نیز بگوید که یکی چشمه ای بود در هیرمند برابر بُست (۴)، و آب همی برآمدی و ریگ و زر برآمیخته، چنانکه آن روز که کمتر حاصل شدی کم از هزار دینار زر ساو نبودی، افراسیاب آن را به بندِ جادوئی ببست، گفت: این خزینه ایست. و چنین گفته اند که هم به سر هزاره (۵) باز شود و باز منفعت به حاصل آید بمشیة الله. و کوه توژکی خود معروف است و مشهور که نقره همی بیرون آمد و اکنون اگر خواهند هم بیرون آید.
فضل دیگر
چشمهٔ سمور است که سال تا سال به تابستان و زمستان روان است و منفعت آن موجودست. بوالمؤید دیگر همی گوید که اندر سیستان یکی کوه است که آن همه خم آهنست(۶) و هر خم آهن که آن نیکست آن ازان کوه سیستان برخاسته به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. اینجا ربع سطر افتاده. احیاء : ندارد. و در بندهشن و اوستا اشارات زیادی به سیستان و دریاچه ها و رودها و کوه های آنجا دارد و سیستان را محل ظهور موعود های سه گانهٔ مزدِیَسنا می داند. ٢. جملهٔ ((پس از)) محکوکست و محتمل است اصلش (به هزارهٔ) بوده. ٣. ظ مراد: رود (( زَرِنُومَئیتی)) و دریاچهٔ ((زرین مند)) بندهشن باشد. رجوع شود فقرهٔ ۶٧ زامیادیشت و فصل ٢٣فقرهٔ ۶ بندهشن (جلد دوم یشت ها ص ٢٩٨). ۴. در متن تراشیده شده و ((بشت)) هم خوانده میشود. ۵. یعنی سه هزار سال بعد از زردشت- در روایات زردشتیان عالم از بدو خلقت روح تا پایان به دوازده هزاره تقسیم شده که در آخرین هزارهٔ آن یزدان و راستی بر اهریمن و دروغ چیره شود. مسعودی گوید: ((جیومرت.. ملک اربعین سنه و قیل ثلاثین و ذلک فی الهزاریکة الاولی فی بدء النسل و تفسیر ذلک الالف سنه...الخ)) التنبیه و الاشراف- ص ٨٩ س ۱٨- و دهمین هزاره ها هزارهٔ هوشیدر و سپس هزارهٔ هوشیدر ماه و آخرین هزارهٔ سوشیانس است و این ها زرتشت اند که از سیستان بیرون آیند و رستاخیز شروع شود و دنیا از اهریمنان پاک گردد و گروثمان یعنی ملکوت با زمین برابر ایستد و دوزخ از دیوان و کرپان (پیشوایان بد) و اهریمن و دروندان و دوزخیان انباشته آید و بی مرگی در جهان مادی پدید شود (کتب سنت پهلوی). ۶. خم آهن و خم آهان- به ضم اول سنگی باشد به غایت سخت و تیره رنگ به سرخی مایل و آن دو نوع است نر و ماده، چون نر آن را به آب بسایند مانند شنجرف سرخ شود، و مادهٔ آن همچو زرنیخ زرد گردد، و گویند آن
روگار، اما مردمان ما را این معلوم نیست، و بسا عجایب است اما هر چیزی که به جای دیگر همچنان باشد ما آن یاد نکردیم.