فرمان یافتن معتمد به حبس در سنه ست وستین ومایتی

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

ابو احمد الموفق این عمل بر عمرو بداشت، و علوی ناحم(۵) به بصره بیرون [آمده بود]، و سپاه موفق علوی را از اهواز منع کردند و راه ها بگرفتند، و عمرو موفق را مال بسیار فرستاد و عدل و نیکوئی بر مردمان پیداکرد به پارس، و سپاه را چیزی همی بخشید، و خلعت ها همی داد؛ و علی بن اللّیث پشیمان همی بود و چیزها همی گفت اندر حدیث عمرو، و عمرو بشنید و علی را بند برنهاد. [و] ولایت فارس عمرو محمد بن اللّیث بن روح را داد، و خود بیامد به سیستان [و] حوالت کرد سوی محمد ابن اللّیث و احمد بن عبدالعزیز، که مال سوی موفق همی فرستند، و

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . ظاهراً  ((عبیدالله بن عبدالله بن طاهر )) است.

۲ . این عبیدالله بن عبدالله طاهر در دربار خلیفه بود و خودرا در محمد بن طاهر خزاعی است. طبری گوید: (( فمن ذلک ماکان من تولیة عمرو بن اللیث عبیدالله بن عبدالله بن طاهر خلافته علی الشرطه به بغداد و سامّرا فی صفر و خلع ابی احمد علیه ثم مصیر عبیدالله الی منزله فخلع علیه فیه خلعتة عمرو بن اللیث و بعث الیه عمرو به عمود من ذهب)) ( طبری ۳-۳ سال ۲۶۶ ص ۱۹۳۶ ).

۳ . غج هم خوانده میشود... و در هیچ یک از تواریخ چنین خبری دیده نشد و آنچه می نویسند عمر و لیث پسر ابوساج را ( در ۲۶۶) ولایت حرمین داد و پیش از او عیسی بن محمد المخزومی ولایت مکه داشته است. فقط ابن اثیر(ج ۸ ص ۴) نحج بن جاخ نامی را ذکر کرده که در سنهٔ ۲۹۵ به سمت امارت و سرداری در مکه بوده اوشکی نیست که ایندو یکی هستند اما ولایت حرمین او معلوم نیست.

۴ . ابن اثیر وفات معتمد را در سال تسع و سیمین ومایتی (۲۷۹) می داند وگوید: المعتمد علی الله در این سال شب دوشنبه یازده شب باقی از رجب به بغداد بمرد، وموفق برادرش یک سال پیش از معتمد مرده بود لیکن تا موفق زنده بود کارها همه را در کف داشت و برادر را دست نشانده ومطیع خویش نموده بود و بر وی تحکم کردی وسخت گرفتی چندان که وقتی معتمد را سیصد دینار احتیاج افتاد ونیافت و معتمد این شعر بگفت :

الیس من العجایب ان مثلی        یری ما قلَّ  ممتنعاً علیه 

وتؤخذ باسمه الدنیا جمیعا         و ما من ذاک شیئی فی ی

الیه تُحمل الأموال طرَّاً           و یُمنع بعض ما یُجبی الیه 

وروایت تاریخ سیستان ماخذ روشنی ندارد .

۵ . ص: ناجم، واین علوی همان کسی است که به صاحب الزنج معروف است و نام وی علی بن محمد ابن عبدالرحیم.

صاعد بن مخلد را بر ایشان مستحثِ(۱) کرد. پس بوساج دستوری خواست که به بغداد رود، دستوری داد او را تا به جندی شاپور برسید آنجا فرمان یافت، عمرو بشنید پسر او را محمد بن ابی الساج را تولیت مکه را داد. و عمرو به سیستان اندر آمد، روز یکشنبه سه روز باقی از رجب سنهٔ ست وستین ومایتی، و بنشست به ماتم، و مردمان او را تعزیت کردند، و علی بن اللّیث را خلاص کرد، و مال بسیار داد و دل وی خوش گردانید؛ اندرین میانه هرجا که از این(۲) بزرگی را یعقوب عمل داده بود. چون یعقوب اندر گذشت عصیان به دل اندر کردند عمرو را و خواستند که ملوک طوایف گردند، پس عمرو محمدبن الحسین الدّرهمی را برادر علی حسن درهمِ رابر سیستان خلیفت کرد و او داماد عمرو بود-بر دختر فاطمه بنت عمرو-و نامه نبشت عمرو سوی امیرالمؤمنین موفق [و] نظر خواست از خوارج سیستان هزار هزار درم، وموفق نظر بداد هزار هزار درم؛ وعمرو سوی خراسان رفت روز شنبه هشت روز مانده از رمضان سنهٔ ست وستین ومایتی با عُدَدی(۳) وعِدّتی تمام و هیاتی بزرگوار از لباس و سلاح وستور و خزاین، و محمد بن عمرو-پسراو -بر یمین او، و بر یسار او علی بن اللّیث برادر او، و مالی بزرگ آن روز محمد ابن الحسن الدّرهمی را داد، چون به نشابور رسید احمد بن عبدالله الخُجُستانی خلاف پیدا کرد و نشابور حصار گرفت، و عمرو به در شهر فرود آمد، علی بن اللّیث برادر عمرو اندر نهان سوی خجستانی کس فرستاد که من یار تو ام وبا برادر خلاف کرد، تاچون حرب کردند و حال بر این جمله بود [و] عمرو ندانست، هزیمت کرد روز پنج شنبه شش روز گذشته از ذی الحجّه سنهٔ ست وستین ومایتی، وخجستانی همه لشکرگاه وبُنهٔ عمرو غارت کرد، و مالی بزرگ به دست او افتاد؛ وعمرو به هری اندر آمد [و] برادر را علی ابن اللّیث را باز بند برنهاد، وخجستانی بر اثر عمرو تا هری بیامد، عمرو هری به حصارک گرفت، وخجستانی دانست که هری از عمرو نتواند ستد، راه 


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . مستحث، اسم فاعل به معنی محصل – استحثه علی الامر حضه و نشطه (المنجد) قرآن: ولا تحاثوا علی طعام المسکین- ای لا تحاضوا (صحاح).

۲ . از این بزرگی...لفظ (ازین) در این موارد برای شدت تاکید در تنگیر یا تکثیر است و مکرر در کلمات قدما آمده است.

۳ . عدد به ضم اول جمع عُدّه به معنی استعداد و ساز و سامان سپاه و عدّه به کسر اول به معنی جماعه و اَحاد لشکر.






سیستان بر گرفت [و] به فراه بسیار مردم عامه یاوه(۱) بکشت، و غارت ها کرد، و دو روز مانده بود از ربیع الاخر سنه سبع وستین ومایتی به در سیستان آمد و محمد بن الحسن الدّرهمی که عامل بود شهر حصار گرفت، وکیل عمرو به سیستان عبدالله بن محمد بن میکال بود و شریک او شادان بن مسرور بود، بیت المال را در بگشادند، و سپاه را روزی بدادند و خلعت ها و صلت ها [ی] بسیار، ومردان شهر نگاه داشتند، وحرب پیوسته کردند، وعمرو از هری اندر سِرّ مال و مرد همی فرستاد، وخجستانی را هیچ خبر نبود، چون دانست خجستانی که شهر نتوانم(۲) گشاد، کَس هاء خویش را به ویرانی نواحی و غارت فرمان داد [و] بر هرجا که بتوانست ربض(۳) خراب میکرد، پس مردم عامه دست اندر نهادند [و] هرکجا از آنِ او کسی بود همه را بکشتند، پس خُجُستانی را خبر آمد که فضل بن یوسف قصد نشابور کرد که مادرِ او را آنجا بگیرد و خزاین او برگیرد. [ز] اینجا برفت به راه قهستان روز شنبه ده روز باقی از ربیع الآخر سنة سبع و ستین ومایتی. اندرین میانه ابوطلحه منصور بن [مسلم و] محمد بن زید و به هر دو(۴) به نزدیک عمرو آمدند به هری، و هر دورا خلعت داد و بنواخت ومال بسیار داد، واصرم بن سیف چون خبر بشنید نیز نزدیک عمرو آمد و خلعت یافت ونواخت و نیکوئی دید، پس عمرو، با طلحه منصور بن مسلم را سپاه سالار 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . یاوه یعنی بی سبب و بی معنی و بر خیزه وبیهوده- و سخنی هم که از این جنس ها باشد یاوه ویافه گویند و کاری هم که بیهوده و بی معنی سر زند آن را یاوه ویافه خوانند و گویا اصل این لغت به معنی (چهارپای گمشده) است از قبیل گاو و گوسفند و شتر وغیره که دیگری آن را بیابد.

۲ . نظیر این التفات که در حدیث غایب ناگاه ضمیر متکلم آورده شود، در این کتاب و کتب قدما و منون پهلوی بسیار است (رک: تعلیقات).

۳ . ریض محلات که در اطراف حصار و شارستان مرکزی شهر بنا شده و باغات و طواحین و خانه های دهقانی است که گاه بر گرد همهٔ این آبادی ها سور بزرگی می نهند و مجموع آن سور و محلات را ریض می نامند و گاه می شود که برگرد سور بزرگ و ریض باز آبادی هائی است که حومهٔ ربض را تشکیل می دهد و آن همه در حکم ریض است و مراد از این ریض مجموع محلات گرد حصار است خواه درون سور بزرگ و خواه بیرون آن....

۴ . اصل: و هردو... و ظاهراً این جمله (و هردو) زاید است. و این بوطلحه از بنی شرکب است و برادر کوچکتر بوده و در صباحت و ملاحت بی نظیر و خون ها بر سر جمال وی ریخته شده و مس از آن که برادرش بعمر بن مسلم به دست احمد خجستانی کشته شد این بوطلحه لشکرها کشید و یکی از گردن کشان خراسان شد وبه نیشابور تاخت و مادر خجستانی را اسیر گرفت و اورا با خجستانی وقعة هاست و فتح با خجستانی بود تا بعد از قتل خجستانی و امارت رافع این بوطلحه به عمر و لیث پیوست. محمد زیدویه نیز در عهد یعقوب عامل قهستان بود و بر یعقوب خلاف آشکار کرد و به نزدیک محمد بن واصل به فارس شد و از آنجا نزد ابوساج به اهواز رفت و خلیفه رابه فرستادن یکی از طاهریان به خراسان اغوا کرد و از سامرا خلعت برای وی آمد و تا یعقوب زنده بود وی از این خاندان گریزان بود و پس از مرگ یعقوب به عمرولیث پیوست (اقتباس از طبری وکامل) .


خراسان کرد و خود از هری به سیستان بازگشت [و] روز شنبه نیمهٔ ذی القعده سنة سبع وستین ومایتی اندر شهر آمد، پس خبر بشنید که خلیفت وی بر پارس آن مال ها که فرمان عمرو بود نزدیک سلطان نفرستاد و بدان باب خلاف کرد، و همچنان احمد بن عبدالعزیز، و نامهٔ مستحثِ(۱) رسید- صاعد بن مخلّد الوزیر- اندرین باب. پس عمرو نامه نوشت سوی صاعد و حدیث خجستانی و اضطراب خراسان یاد کرد و اندر نامه گفت: چنان دانم که احمد بن عبدالعزیز و محمد بن اللّیث که خلیفت من است آنجا با خجستانی نیز سر یکی دارند اندر خلاف. و اندرین سال سپاه سالار محمد بن طولون که امیر مصر بود به مکه آمد، و رسم آن بود که عَلَم عمرو به مکه ایام موسم به جانب منبر نهادندی. چون خبر تقصیر کردن محمد بن اللّیث شنید اندر حدیث مال فرستادن، عمرو گفت که اندر حدیث جاه من به مکّه خلال(۲) اندر آمد، [و] قصد پارس کرد عمرو، پس خبر آمد همچنان که وی به دل اندیشه کرده بود، که عَلَم مصری خواستند که بر یمین منبر بدارند ایام موسم، و خلیفت عمرو اندر مکه نگذاشت، آخر سخن دراز شد و حرب اوفتاد، مردمان مکه نصرت خلیفت عمرو را کردند، و علم عمرو بر یمین منبر چنان که رسم رفته بداشتند، پس عمرو پسر خویش را محمد بن عمرو را بر سیستان خلیفت کرد و سوی پارس رفت شش روز گذشته از محرّم سنة ثمان و ستین و مایتی. و بوطلحه خلیفت عمرو بر خراسان به سرخس شد، و خجستانی به حرب او آمد و حربی سخت کردند وبوطلحه به هزیمت به سیستان آمد، پس محمد بن الحسین(۳) الدّرهمی اورا یاری کرد به مال و مردان و عمرو را آگاه کرد، عمرو نامه جواب کرد که باز به خراسان رو و عهد نو فرستاد، بوطلحه به خراسان بازگشت، باز دلتنگی کرد و راه بگردانید و به گرگان شد. چون خبر کشتن خجستانی به گرگان(۴) آمد، محمد بن عمرو بن اللّیث خلیفت خویش را فضل بن یوسف را به هری فرستاد، و اندر ذی القعده سنة ثمان وستین ومایتی به هری اندر شد، وعمرو چون خبر شنید نامه فرستاد نزدیک اهل هری به سمع و طاعت کردن فضل را، ونزدیک فضل نامه کرد به جدّ و 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . (مستحث) ماامور تحصیلدار مال (رجوع به حاشیه ۱ ص ۲۳۶).             ۲. کذا والظاهر ((خلل)).

۲ . گاهی (حسین) و گاهی (حسن) ضبط شده است! 

۴ . کذا...والظاهر ((به سیستان آمد)) زیرا محمد بن عمرو بن اللیث به سیستان خلیفت پدر بود نه به گرگان.






اجتهاد کردن. چون رافع(۱) بدانست که فضل به هری قرار گرفت محمد بن المهتدی را به حرب او فرستاد، چون محمد مهتدی به هری آمد، اهل هری قصد کشتن فضل کردند، فضل به سیستان بازگشت، و رافع به نفس خویش به مرو شد به حرب بوطلحه وروزگاری این جا حرب کردند، آخر بوطلحه به هزیمت برفت [و] به تخارستان شد ورافع به هری آمد روزگاری به هری بود، باز گفت عمرو از سیستان دورست، من بباید شد به سیستان بگیرم(۲) تا خود چه باشد؟ و بیامد تا فراه، بزرگان لشکر او انکار کردند که این نتواند بود، از آنجا بازگشت و لختی عّلفه(۳) بر گرفت، وبه هری بازشد. و اندرین میانه محمد بن عمرو را پسری بزاد طاهر نام کرد، روز شنبه سیزده روز باقی از شعبان سنة تسع و تسعین(۴) ومایتی، و طاهر را سنّت کردند اندر سنة ست و سبعین(۵) و مایتی، چون طاهر موجود گشت محمد بن عمرو خواست که زیارت پدر رود به پارس، ومبشّر به نفس خویش باشد، محمد بن الحسن را خواست خلیفت کرد بر سیستان، وخود برفت سوی فارس روز شنبه سه روز گذشته از محرم سنة سبعین ومایتی وعمرو بن اللّیث نصر بن احمد را سپاهی به روم(۶) فرستاد به حرب احمد بن اللّیث الکردی تا برفت و بااو حرب کرد و او را اسیر گرفت و مال ها و خزاین او همه بر گرفت وپیش عمرو آورد. وعتیق بن محمد را به رامهرم(۷) فرستاد، به حرب محمد بن عبدالله کرد(۸) تا با او حرب کرد واورا ‌اسیر گرفت وبا مال های او و ستوران وتجمل او پیش عمرو آورد. واین دو سالار بودند هریکی با بیست هزار سوار که عصیان پدید کرده بودند، و هردو از پهلوانان(۹) یعقوب بودند چون این دو مرد کشته شدند، کار فارس راست گشت و قرار گرفت؛ باز موفق نو عهد 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . درین صفحه باید سطوری افتاده باشد، چه نام رافع بی مقدمه آمده است.

۲ . عبارت غریبی است؟ وبه قاعده باید: مرا بباید شد تا مگر سیستان بگیرم...باشد.

۳ . کذا؟. به معنی آذوقه وعلوفهٔ دواب واین مشکل جز در (علَّف) به ضم اول و فتح ثانی مشدد بدون هاء به معنی دانهٔ محصول دیده نشده است.              ۴. کذا ظ: ستین.            ۵. ظ: تسع و ستین .

۶ . کذا وظاهراً روم غلط است، چه عمرو لیث با روم همسایه نبود و جنگ نداشت و گویا این کلمه رُم با زُم است، که قبلاً هم در داستان حرب یعقوب و محمد بن واصل در بیضای فارس و رمّ بازنجان ذکر شد ( ص۲۲۷) .

۷ . همه جا به جای رامهرمز رامهرم ضبط کرده است. 

۸ . اصطخری وی را حمدان بن عبدالله بن احمد الجلندی نوشته (ص ۱۴۱) و ابن اثیر اورا محمد بن عبیدالله الکردی ضبط کرده است (کامل ج ۷ ص ۱۲۳) و طبری نیز محمد بن عبیدالله بن ازار مرد الکردی ضبط نموده است(۳-۴ص۲۰۲۴).

۹ . مرد از پهلوانان یعقوب نه آن است که این دو سالار از سجزیان وملازمان قدیمی یعقوب باشند بلکه این دو از امرا و بزرگ زادگان قدیم فارس اند و هریک خودرا امیری دیگر همی شمردندی و از خداوندان زموم بوده اند و اصطخری خاندان آنان را بر شمرده است در ضمن گزارش فارس (اصطخری ص ۱۴۰-۱۴۱) .



و منشور و لوا فرستاد عمرو رابر همه اسلام  و دارالکفر، و فرمان داد که همه اندر فرمان او باید بود، و هرچه ازهند و ترک و روم گشاید او را باشد.و نامهٔ احمد بن [ابی] الاصباح رسید که اکنون کار فارس و عراقین وعرب و شام ویمن همه راست است، به خراسان باز باید گشت وغازیان را به دارالکفر باید فرستاد تا فتوح همی باشد [پس عمرو] نصر بن احمد را خلیفت کرد بر پارس و کرمان، وبه سیستان آمد و خبر رافع از هری یافته بود، وفرمان داد نصر(۱) بن احمد را تا چهارهزار هزار درم فرستد موفق [را] ومحمد بن اللّیثِ(۲) کُرد رابا خویشتن بیاورد و روز پنج شنبه ده روز گذشته از جمادی الاُخر سنة سبعین و مایتی به سیستان اندر آمد، و روزی چند ببود، روز دوشنبه دو روز گذشته از شعبان سنة سبعین و مایتی برفت سوی خراسان و سرهنگان خراسان همه به زینهار آمدن گرفتند نزدیک وی، و محمد بن عمرو را پسر خویش بر سیستان خلیفت کرد، وبه هری شد و رافع به هری حصار گرفت، عمرو با او حرب کرد، رافع آخر به هزیمت برفت اندر شوال سنهٔ سبعین و مایتی. باز عمرو بلال بن الاّزهر را به نیشابور به رسولی فرستاد، بزرگان نیشابور پیش بلال باز آمدند و طاعت عمرو نمودند، چون محمد بن یاسین ومحمد بن اسحق بن حزمه(۳) وعقیل بن عمرو، و بر نیشابور خلیفت رافع، مهدی بن مجلس(۴) بود، چون خبر هزیمت رافع شنید، خطبه بر نام عمرو کرد، رافع از هری به مرو رود شد و نامه ها نبشت سوی عمرو به طاعت وندامت برکرده، و عفو خواستن، وبوطله از تخارستان بیامد که نزدیک عمرو آید، چون رافع را به راه اندر بدید با او یکی گشت و هر دو قصد عمرو کردند، و هر دو به مرو قرار گرفتند، بوطلحه به شهر اندر و رافع بردرشهر، چون روزی چند ببود، بوطلحه بر رافع شبیخون کرد بیشتر سپاه رافع را بکشت، ورافع تنها به نفس خویش بِرَست، وخواست که به نیشابور رود، و بوطله به مرو اندر بنشست، وعمرو سوی [بو] طلحه نامه هاء نیکو همی نبشت وامیدهاء 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . در اصل: نصرب احمد بوده است.

۲ . این شخص را در چند سطر قبل ((احمد بن اللیث)) نوشته و دلیلی نداریم که احمد لیث برادری به این نام داشته باشد و با این محمد لیث غیر از احمد لیث سابق الذکر باشد، اتفاقاً اصطخری وی را احمد و ابن اثیر محمد و طبری احمد لیثوبه نام میبرد و احمد غلبه دارد. ونیز طبری و کامل حرب عمرو با محمد بن اللیث عامل عمرو به پارس و اسارت وای را نوشته اند و از این کتاب فوت شده و شاید از نسخه ساقط گشته و اینجا مراد همو باشد.       ۳. کذا.... ظ: خزیمه.

۴. این اثیر ((مهدی بن محسن )) نامی را از اعمال رافع نام می برد که در ۲۶۸ عامل هراة بوده (ج۷، ص ۱۲۲) .




نیکو همی کرد، فرمان نکرد، و بلال بن الازهر و فضل بن یوسف با سپاهی به نیشابور بودند، عمرو جمازه فرستاد که باید که از پس من آئید به مرو، و خود به تاختن به مرو شد به حدیث(۱) بوطلحه و بوطلحه با سپاهی بسیار بیرون آمد و حربی صعب کردند، و هزیمت بر بوطلحه افتاد، پس از آن که مقدار هفت هزار مرد از آنِ اوکشته شد، و بوطلحه بر باقی سپاه خویش به راه بیابان برفت، عمرو پاره ای بشد و بسیار اسیر گرفت، شب اندر آمد وبازگشت، و فضل ابن یوسف و بلال بن الاَّزهر از نشابور برفتند به فرمان عمرو [و] رافع فرصت یافت به نشابور اندر شد، عمرو خبر او شنید از مرو به نشابور آمد، باز رافع به حرب بیرون آمدند(۲) به یک حمله که سپاه عمرو برآورد به هزیمت برفت رافع، اول روز از شوال سنة احدی وسبعین ومایتی، وعمرو روزی چند به نشابور ببود، و به سیستان بازگشت، وروز پنج شنبه هشت روز باقی از ذی الحجّه سنة احدی وسبعین و مایتی، به سیستان اندر آمد. وعلوی ناجم(۳) به بصره کشته شد. اندر صفر سنة سبعین ومایتی، و او چهارده سال وچهارده روز دعوت کرده بود آل پیغامبررا- صلی الله علیه- وبردست او کشته [شده] بود به حرب ها اندرین دعوت پانصد هزار مرد از اهل تهلیل، و سپاهی انبوه برو جمع شده بودند. و اندر سنة احدی و سبعین و مایتی صاعد بن مَخلَد به درگاه خلیفت بد گفتن عمرو ابن اللیث آغاز کرد، و احمد بن عبدالعزیز را که سپاه سالار یعقوب بوده بود، کرمان و پارس مسماکرد، وعهد و منشورداد، نصر بن احمد چون این خبر بشنید از پارس به کرمان آمد، وعمرو اپرا آگاه کرد، عمرو علی حسن درهم رابا سپاهی به یاری نصر بن احمد فرستاد، تا با احمد بن عبدالعزیز حرب کنند، تا علی [حسن] درهم آنجا رسید حرب کرده بودند؛ نصر بن احمد هزیمت کرد و احمد بن عبدالعزیز کور محکم فرو گرفت(۴) وبکر بن عبدالعزیز برادر وی قلعت فارس غارت کرد و آنرا ویران کرد، و درهاء آن برکند وبه سپاهان فرستاد، ومصاعد(۵) بن مَخلَد به نفس خویش بر عقب احمد بن عبدالعزیز به فارس آمد و به شیراز قرار کرد، و احمد بن عبدالعزیز به سپاهان شد، وبوطلحه به زینهار آمد پیش عمرو به سیستان، چون 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . به حدیث بوطلحه- یعنی در نتیجهٔ مذاکره و حدیثی که بین عمرو وبوطلحه رفت قصد اوکرد. 

۲ . کذا وصحیح، بیرون آمد، مگر این که چیزی از اصل در حدیث جنگ افتاده باشد.

۳ . ناجم از نجم و طلوع است و لقب صاحب الزنج است وهو زعم انه علی بن محمد بن احمد بن عیسی بن زید بن علی بن الحسین بن علی علیه السلام ظهر فی شوال ۲۲۵.

۴ . در اصل ((گرفتند)) بود ولی سیاق عبارت می رساند که بایستی مفرد باشد .       ۵. کذا و صحیح ((صاعده)) .




عمرو چنان دید، بوطلحه را بر خراسان خلیفت کرد از جهت پسر خویش محمد بن عمرو، و خراسان همه به وی سپرد، مگر هری بر(۱) پوشنگ که آن مهدی بن مجلس(۲) را داده بود، وخود برفت به سوی فارس و محمّد بن عمرو را پسر خویش را بر مقدّمه بفرستاد اول روز از محرّم سنهٔ اثنی و سبعین ومائتی، چون صاعد بن مخلد خبر عمرو بشنید ترک بن العباس را با هشتاد هزار سوار به حرب عمرو فرستاد و خلف بن اللّیث از عمرو به آزار رفته بود وبه درگاه خلیفت شده و خلیفت او را نواخته و سالار دو هزار سوار کرده، چون لشکرها فراهم رسیدند، محمد ابن عمرو بود بر مقدّمه وعمرو هنوز از پس بود، خلف بن اللّیث را مهر رحم بجنبید، و نخواست که بر سپاه عمرو و پسر وی ومردمان سیستان شکست آید، سرهنگان سپاه را همه نیکوئی گفت و از عمرو امیدها کرد و چیزداد تا با اوی یکی گشتند،پس برترک بن العباس خود وآن سپاه که از آنِ امیرالمؤمنین با او بودند شبیخون کرد و همه سپاه او را بکشت و مال اوی وخزاین و ستوران بگرفت وزرّادخانه، و ترک بن العباس به هزیمت سوی صاعد بن مخلد شد، پس [چون] خلف این کار بکرد نزدیک محمد بن عمرو آمد با دو هزار سوار و هزار مرد پیادهٔ سجزی وهمه چون به غیبت عمرو کرد(۳) ........هزیمت برو افتاد، به سیرجان آمد و معتضد(۴) پارس بگرفت؛ و اندرین میانه رافع به خراسان بود و بوطلحه خلیفت محمد بن عمرو بن اللّیث بود، قصد رافع کرد، چون کار بر رافع سخت شد به ماوراءالنهر شد و از نصر بن احمد یاری خواست، نصر برادر خویش اسماعیل بن احمد را با چهار هزار سوار با او به یاری فرستاد، چون دولشکر یکی شد، بوطلحه به راه سیستان(۵) برگرفت، به هری برسید و مهدی بن محبس(۶) به حرب او بیرون شد، بوطلحه با او 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . کذا والظاهر ((هری وپوشنگ)) .

۲ . کذا و چنان ‌که گذشت ((مهدی بن محسن)) ضبط کرده اند ( ص۲۴۱، ج۴) .

۳ . ظ از اینجا از اصل نسخه چیزی افتاده، وقسمت افتاده معلوم نیست واین خبر در تواریخ دیده نشد کامل گوید: دراین سال (احدی وسبعین ومایتین ) عاشر ربیع الاول بین عساکر خلیفه که احمد بن عبدالعزیز بن ابی دلف در آن بود و بین سپاه عمرو لیث صفار وقعتی افتاده واز بامداد تا وقت ظهر حرب همی بود پس عمرو وسپاهش به هزیمت شدند وسپاه عمرو پانزده هزار سوار و پیاده بود ودرهمی که مقدم لشکر عمرو بود مجروح گشت وضو مرد از مبارزان لشکر عمرو کشته و سه هزار مرد اسیر افتادند و هزار مرد از لشکریان عمرو به زینهار آمدند و از آن سپاه سی هزار رأس ستور و گاو و خر و جز اینها بیرون از حد سپاه خلیفه را غنیمت بود ( کامل ج ۷، ص ۱۳۹).

۴ . معتضد پسر موفق است که بعد به خلافت رسید و این خبر هم در تواریخ نیست.

۵ . ظ : راه سیستان.            ۶ . کذا وجای دیگر (مجلس ) وکامل: مهدی بن محسن، چنانکه گذشت. 



حرب کرد و او را اسیر کرد، باز نیکوئی کرد و خلاص کرد مهدی را، و خود به سیستان آمد، عبدالله بن محمد بن میکال وشادان بن مسرفه(١) پذیرهٔ بوطلحه بیرون آمدند واورا به شهر اندر آوردند وخلعت ها دادند ونیکوئی کردند، وسوی عمرو نامه فرستادند، عمرو جواب کرد و بوطلحه را بخواست وبوطلحه برفت و آنجا شد و به سیرجان به عمرو رسید، و میان معتضد و صاعد خلاف افتاد به پارس، و موفق معتضد را باز خواست از پارس، و عمرو باز قصد شیراز کرد، صاعد بگریخت به عراق شد.