نشستن لیث علی به امیری که او را شیر لبَاده گفتندی

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

و روز آدینه او را خطبه کردند به سیستان، و به فراه و به کش و به بُست * بوی 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . یاء علامت اضافه است. 

۲ . یعنی حاجبان نزدیک لیث وکسان فرستاد که بروند سوی بُست.

۳ . لباده به ضم لام وتشدید باء، مایلبس منها للمطر (صحاح) طبری گوید (۳-۳ صفحه ۱۸۹۴): محمد بن کثیر که در حرب دیرالعاقول در رکاب یعقوب کشته شد معروف به لباده بود.

۴ . یعنی به آنان رزق و مقرری آجری داشت. 








التماس و نامه او*(۱) او را خطبه کردند، و خطبه به بُست او را محمد بن زهیر شهمرد گرد که آنجا عامل بود از جهت طاهر، و فورجه بن الحسن با مالی بزرگ و جواهر بسیار از طاهر بازگشت و نامه نبشت و جمازه فرستاد به طاهر وبه خدای تعالی به چند جای آورد سوگند داد که نزدیک سُبکَری مرو [و] بر او اعتماد مکن که او ترا وفا ندارد و کار خویش زی امیرالمؤمنین ساختست وضمان کرده که ترا بند کند وزی او فرستد، و خود برفت و به رخُد شد و احمد بن سمن(۲) هم بازگشت و به زمین داور شد. پس طاهر و [یعقوب] را آن سخن حقیقت شد تا تدبیر کردند که با سبکری حرب کنند [و] سرهنگان گروهی با ایشان. وطاهر برفت به حرب سبکری و لیث علی مال ها جبایت کرد اینجا به سیستان و [عمّال هرسو] فرستادن گرفت. سبکری نیز خبر یافت سپاهی بفرستد. روز شنبه یازده روز گذشته از ماه رمضان سنهٔ ست و تسعین و مایتی لشکرها فراهم رسیدند و سبکری مالی بزرگ فرستاده بود و نامه هاء نهان سوی سرهنگان طاهر، و گفته بود که ایشان خداوند زادگان منند و هیچ کسی سزاتر نیست که ایشان را بندگی کند که من، اما ایشان پادشاهی نخواهند کرد و همّت آن ندارند و خزینه و مال جمع کردهٔ یعقوب و عمرو همه به باد بدادند، اکنون ایشان را و ما را جان ماند(۳) همی کند، با نه(۴) ایما ماند ونه ایشان، ومی بینید که سیستان خانهٔ خویش و اهل و فرزندان بگذاشتند از پیش چاکری از آنِ خویش و برفتند، کنون ازیشان که شُگُوه دارد؟ من صواب آن دانم که ایشان را هم با جای بنشانیم و شمشیر به گردن برنهیم و نان خویش و آنِ ایشان به دست همی داریم تا وَهن آن بی خردی که ایشان همی کنند برما بیش نباشد، و نیز اگر کسی ایشان را بگیرد و خوار کند سستی برما باشد. چه(۵) سپاه سست کاری ایشان همی دیدند و دینار بیعتی بدیشان رسید خانوشی کردند، تا ایشان را بند نهادند، و سُبکَری هر دو 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

۱ . جمله بین دو ستاره در اینجا زاید می نماید و ظاهراً مربوط به سطور بعد ونامهٔ فورجه بن حسن است چه التماس ونامه و سوگند در آن هست وشاید هم متعلق به آخر سطر چهارم صفحه بعد باشد: وچنین باشد: و طاهر * بر التماس ونامهٔ او نگاه نکرد و زی سبکری شد* (؟) .              ۲. جای دیگر سمی. 

۳ . کذا و شاید ((جان باید همی کند)) ؟ 

۴. ظاهراً در ین بین چیزی افتاده و به هر تقدیر عبارت یکی از این دو طریق است ((تا نه ایما ماند ونه ایشان)) وبا ((یانه نه ایما ماند ونه ایشان)) و ((ایما)) در زبان پهلوی به معنی ((ما)) است وبه قاعدهٔ موزانهٔ عبارتی که در فارسی از قدیم مطلوب بوده در ردیف ((ایشان)) ایما بی لطف نیست. 

۵ . تا اینجا سخن سبکری تمام میشود – واین ((چه )) به معنی ((چون)) است ومکرر چه به معنی چون در این کتاب آمده است ومراد اینست که (( چون سپاه سست کاری طاهر ویعقوب دیدند ودینار بیعتی سبکری بدیشان رسید خاموش شدند....الخ)) .





را به بغداد فرستاد.پس خبر به سیستان آمد، مردمان همه خاص و عام غمگین گشتند و تأسف خوردند و لیث علی همچنان بسیار بگریست، و گفت: قضا را چیزی نتوان کرد، ایزد- تعالی - داند که من اندرین بی گناهم، برمن اعتماد نکردند وخویشتن عرضه کردم نپذیرفتند. پس محمد وصیف سجزی این بیت ها یاد کرد:

مملکتی   بود   شده   بی   قیاس            عمرو  بران  ملک  شده  بود راس

ازحد هند تا  به حد چین  و ترک             از حد زنگ تا به حد روم وگاس(۱)

راس ذنب گشت وبسد(۲) مملکت             زرِّ  زده  شد  ز نحوست   نحاس

دولت    یعقوب    دریفا    برفت            ماند  عقوبت  به  عقب  بر  حواس

عمروِعمر رفت وزو ماند بار(٣)            مذهب  روباه به نسل و نواس(٤)

ای  غمًا(۵) کامد و شادی گذشت             بود  دلم  دایم  ازین   پر  هراس

هر  چه   بکردیم   بخواهیم   دید            سود   ندارد   ز   قضا   احتراس

ناس   شدند   نستاس   آنگه  همه            و از(۶) همه  نستاس  گشتند ناس

دور   فلک  کردنِ   چون    آسیا           لاجرم   این   اُسَ  همه   کرد  آس

ملک   ابا  هزل   نکرد   انتساب           نور   ز   ظلمت    نکند    اقتیاس

جهد و جدِ(٧)   یعقوب  باید  همه           تا   که  ز جدّه   بدر آید  ایاس(۸)


باز چون خبر به زابلستان شد آنجا اضطراب افتاد که ایشان گفتند که: ما بر عهد طاهریم، مخالفان او را فرمان نداریم. باز لیث علی، معدل را برادر خویش را آنجا فرستاد به طلب غالب برادر سُبکَری تا حیلت کرد وغالب را بگرفت و بند کرد وزی لیث فرستاد به سیستان وزآنجا به غزنین آمد وسخجک (؟) را بکشت ومال او 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . گاس، به عقیدهٔ حقیر لغت پهلوی (گاه) است که به سین ختم شده به معنی تخت وسریر ومراد ((مملکت السریر)) است که دولت مستقلی بوده ودر قفقاز شمالی ومقابلهٔ آن با زنگ ومترادف بودن با روم هم مناسبتست .      ۲. کذا و ظاهراً ((بشد)).     ۳ . کذا و ظاهراً ((باز)) .                ۴. نواس همان نپسه ونپاسه ونواسه است که نواده گویند وخراسانیان یُوَسَهٔ.

۵ . ای غما با تشدید میم (غم) می شود خواند ونیز ممکن است تشدید رابه یاء ((ای)) داد ونظیر شق اخیر شعریست که سنائی در دیباچهٔ دیوان خود از قول (استاد) نقل کرده اینست شعر: 

ای  دریغا   که خردمند  را              باشد فرزند و  خردمند  نی 

ورچ ادب دارد و دانش پدر               حاصل میراث به فرزند نی 

۶ . واز به معنی ((باز)) باید گرفت، چه به معنی ((وز)) که مرکب از واو عاطفه و ((از)) باشد معنی نمی دهد و به علاوه غالباً این درمی را ((وز)) بدون الف می نویسد.         ۷. در اصل ((حد)) و باید (جدً) را با سکون دال خواند. 

۸ . ظاهراً مراد، ایاس بن عبدالله مهتر عرب باشد که یعقوب وعمرو را خدمت کرده بود و از طاهر کناره گرفت. (صفحه ۲۷۱ح ۱).



برگرفت و سپاه سخجک جمع شدند و معدل رابه غزنین نیافتند تا خبر نزد لیث علی آمد، علی بن الحسن را و فورجه بن الحسن را و احمد بن سمن(۱) را با لشکری انبوه کاری آنجا فرستاد تا برفتند و آن کار به صلح راست کردند، و معدل وعلی بن الحسن الدّرهمی به سیستان باز آمدند اندر شهر ربیع الاول سنة سبع وتسعین ومایتی. و مال هاء [ا]ز بُست و رُخد وکابل گشاده گشت بر لیث علی، و لیث بیستگانی وعطا همی داد و سپاه برو جمع شد و خلاف سبکری پیداکرد، وهمی گفت وفرمان داد تا بر منبرها یاد همی کردند فعل بد وبی و فائی سبکری که خداوند زادگان خویش کرده بود، وحجّت خویش زی خاص وعام پیدا همی کرد حرب کردن را با او، و پسر لیث اندر دست سبکری بود نیز می خواست که او را رها گرداند، سپاه جمع کرد و قصد پارس کرد.