پیشِ ابتداء کار اسلام آمدِ مولود مصطفا- علیه السلم- باز گوئیم که هیچ فخری سیستان را بیشتر از آن نیست
و بدو(۱) روایت(٢) حدّثنا و اخبرنا، اندر کتاب مولود محمّد مصطفا- علیه السّلم- گوید تا به کعب الاحبار(٣)، اما ما شرط تطویل برافکندن کرده ایم، اما سعید بن عمروالانصاری گوید از پدر خویش که ما هیچ کسی ندیدیم که او صفت پیغامبر- علیه السّلم- نادیده(۴) بهتر دانست و دیده از کعب الاحبار، و بیشترین سبب اسلام ما از پیش دیدار مصطفا(۵) (صلعم) از خبر ها و روایت ها بود که ما را کعب کردی از حدیث او از پیشِ مبعث او چنانکه خاتم نبوّت او و اخلاق او و صورت او پیش از دیدارِ او بگفته بود، و آنچه(۶) بدیدیم، باز سال و ماه و روز و ساعت مرگ او (صلعم) ما را بگفت، و آن شب که مصطفا (صلعم) فرمان یافت ما با کعب به شهری بودیم ، کعب نخفت و همه شب همی بیرون شد و باز در می آمد و به آسمان می نگرید، بامداد گفتیم یا با اسحاق(٧) دوش از تو عجب دیدیم بگریست و گفت بودنی بود و پیغمبر ما- علیه السّلم- اندرین شب رفت که درهاء بهشت گشاده بود رفتن او را، و اندر زمین ما جای بزرگوارتر نیست زان جایگاه که او را کنار گیرد، مرا ازو عجب آمد، او بازگشت و من رفتم تا او را بدیدم(٨)، تا ابوبکرالصّدیق رضی اندر گذشت، به روزگار عمر رضی به مدینه آمد، نزدیک او شدم سلام کردم مرا بدانست و نزدیک کرد،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. در اصل، روی باء (بدو) فتحه و بعد جزم و زیر واو کسره دارد. ولی با مرکبی تازه است و مراد (به دو) می باشد. ٢. ((روایتِ حدّثنا و اخبرَنا)) یعنی روایت معنعن. ٣. در اصل: الاخبار و صَحیح کعب الاحبار است و وی یکی از احبار یهود بود که اسلام آورده و روایات کثیر در هر چیز از وی نقل شده و شیعه روایات وی را استوار ندارند . ۴. هم ((نادیده)) – و هم ((تا دیده)) خوانده می شود و ظاهراً نادیده صحیح است، زیرا صحبت کعب الاحبار است و وی پیغمبر را ندیده بود (کعب الاحبار در اول بر دین جهودان بود، در زمان رسول (ص) مسلمان شد اما او را ندید، وفات او در سنهٔ اثنی و ثلاثین بود- تاریخ گزیده). ۵. یعنی پیش از دیدار مصطفی. ۶. در اصل (وجه بدیدیم) بوده الف و نون بدان الحاق کرده اند. ٧. الف ((اسحاق)) الحاقی است. ٨. ظ: متن رفتم و او را ندیدم یعنی کعب را.
مردمان را خبر می گفتم زآنچه زو شنیده بودم، مردمان عجب کردند، گفتند او این به جادوئی گفت، که همه همچنان بود که وی گفته بود، او سخنِ مردمان بشنید گفت: الله اکبر الله اکبر به خدای تعالی که من جادو نیم، باز فرمان داد تا سفطی(۱) خُرد بیرون آوردند از دُرّهٔ بیضا قفلی از زر سرخ بدان بر نهاده مهر کرده، مهر برگرفت و قفل بگشاد، حریری سبز بیرون کرد گفت: اینک صفت مصطفا(٢) صلعم من از اینجا گفتم، باز گفتیم یا ابا اسحاق اکنون بر ما خوان این صحیفه، و ابتداء حال او تا انتها ما را برگوی، گفت چنین کنیم انشاءالله ایزد- تبارک و تعالی- چون خواست که سیّد ولد آدم محمّد را بیافریند جبرئیل را فرمان داد تا از قلب زمین یک قبضهٔ بیضا که نور و بهاء زمین است برگرفت بدان جایگاه(٣) که اکنون قبر اویست و آن(۴) قبضه به آب تسنیم(۵) بسرشت(۶)، بمالید تا چون درّهٔ بیضا گشت، باز به همه جوی هاء بهشت آن را بشست و اندر آسمان ها و زمین ها بگردانید و به دریاها تا همه ملایکه را معلوم گشت فضل مصطفا- علیه السّلم- بیش از(٧) آدم- صلوات الله علیه- چون آفرینش آدم تمام کرد و روح اندرو موجود آورد(٨)، آدم از میان جبلّت(٩) خویش آوازی بشنید، گفت: سبحانک بار خدایا این چیست؟ ایزد- تعالی- گفت یا آدم تسبیح خاتم الانبیا و سیّدِ ولدِک من المرسَلین بپذیر آن را به عهد و میثاق من که به هیچ جای ودیعت نکنی آن را مگر به پاکان و پاکیزه گان، آدم گفت پذیرفتم ای بار خدای ، پس نور محمّد- صلعم- به دایرهٔ غُرّهٔ جبین آدم- صلوات الله علیه- پیدا بود چون خورشید به دوران(۱۰) فلک، و آدم چون خواستی که به حوّا نزدیک گردد طهارت کردی و عطر بکار بردی و حوّا را بفرمودی تا همچنان کردی تا یک راه شیث پدر انبیا (ع) موجود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. سفط: به فتح سین وفا جوال و جامه دان و سبد رخت، جمع اسفاط، معرّب سبت و سبد فارسی. ٢. در اینجا هم در حاشیه این شعر با همان خط مذکور با قید راده نوشته شده است به این شکل:
صلمو صلو علی روح نبی المصطفا انبی الهاشمی الابطحی المجتبا!
٣. با مرکب دیگر تازه روی (جایگاه) لفظ (برد) نوشته شده. ۴. در اصل (آنقبضه) بوده آن را تراشیده و با مرکب تازه اصلاح کرده اند. ۵. در حاشیه مقابل (تسنیم) با خطی کهنه و نستعلیق (جوی بهشت) نوشته شده. ۶. با مرکبی دیگر و خطی زشت (بسریشت) شده است. ٧. بعد از کلمهٔ (از) و قبل از (آدم) چیزی تراشیده شده و معلوم نیست. ٨. یعنی بوجود آورد. ٩. این کلمه تراشی خورده و به این شکل (جبلّت) افتاده و معلوم می شود در اصل (جِبِلًت) بوده به معنی خلقة و طبیعة و معلوم نیست از چه معنی آن را تراشیده اند. ۱۰. اینجا هم در حاشیه شعریست با راده که از همان الحاقی هاست:
چون نور رخت ازهمه رو ظاهرو پیداست ذرات جهان را به ولای تو تولاست
گشت(۱)، آن روز جوی بهشت آدم و حوّا را گشاده شد، و رحمت ایزد- تعالی- ایشان را اندر گرفت، تا خویشتن بدان آب بشستند و زان بخوردند، بامداد آدم نگاه کرد آن نور بر روی حوّا بدید شاد شد، و حوا را هر روز مرتبه زیادت گشت، تا مرغان هوا و ددان و حیوان همه به حوّا انس گرفتند. آدم (ع) بدو هیچ تقرب(٢) نکرد و فریشتگان هر روز به سلام و تهنیت او همی آمدند، و آب تسنیم همی آوردند تا از آن خوردی، تا خلقت شیث تمام گشت جداگانه، که با او هیچ فرزند دیگر نبود تا از مادر جدا گشت، و نور مصطفا- صلی الله علیه- به میان جبین او پیدا آمد، ایزد تعالی حجایی از نور میان او و آن اِبلیس ملعون برآورد پانصد ساله راه، و آن نور هرچند شیث می فزود همی بر فزود، تا به آسمان ها بر شد، و هر ملک که دید همی گفتند که نور مصطفا(٣) -صلی الله علیه وسلّم- چه(۴) شیث به حد بلاغت(۵) رسید و گاه رفتن آدم آمد، دست شیث گرفت و او را به نزدیک حوض اعظم برد و گفت ای پسر این نور که تو داری ودیعت ایزدست نزدیک من که نگذارم(۶) آن را مگر به پاک ترین جای، چه به مردان و چه به زنان. باز گفت بار خدایا فریشتگان فرستی تا بر شیث گواه کنم، جبرئیل- علیه السلم- اندرون(٧) آمد با هفتاد هزار فریشته با حریری سفید و قلمی از قلمهاءِ بهشت و سلام کرد و گفت: یا آدم اینک قلم بهشت و حریر، و این قلم را دویت نمی باید که خود چندانک بنویسی مداد دارد، برین حریر بنویس چنان که بر تو نبشتند، آدم عهدی نبشت بر شیث، و خدای را و فریشتگان را گواه کرد و برنبشت و به خاتم جبرئیل- صلوات الله- مُهر کرد و به جبرئیل ودیعت نهاد آن عهد(٨)، و اندر وقت دو حُلّه آوردند از بهشت به نور و رنگ خورشید، و بر شیث پوشیدند به فرمان باری تعالی، و محَوایلةُ البَیضا را ایزد تعالی به زنی به وی داد که راست به حوّا مانست جبرئیل- علیه السلم- خطبه بخواند و ملیئکه گواه بودند، ولیّ(٩) آدم- علیه السّلم- بود، و قبه ای از مرّد سبز گِردِ محوایله اندر گرفت، و به قدرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. یعنی ننطفهٔ شیث در رحم مادر موجود گشت به قرینهٔ بعد. ٢. تقرب را به معنی مقاربت و نزدیکی شوی به زن آورده است. ٣. باز در حاشیه نوشته و الحاق کرده اند:
به نور هدایت چراغ زمینی به رفعت فزون تر زهفت آسمانی
۴. به معنی (چو) و این معنی درین کتاب مکرر شده است. ۵. بلاغت را به معنی بلوغ آورده است. ۶. در اصل (نگدارم) بی نقطه است. ٧. در اصل (اندرون آمد) بوده تراشیده و (اندر وقت) کرده با مرکب دیگر و تازه. ٨. ((از عهد)) هم خوانده می شود. ٩. ظ: مراد آن است که آدم ولی آن داماد و عروس بود.
باری تعالی باز محوایله از شیث بار گرفت(۱) و اندر وقت از هر جای ندا شنید که هَنِیأً هَنِیأً یا بَیضا نور محمّد- علیه السّلم- زی تو آمد ایزد تعالی آن قبّه از چشم مردمان و از شیاطین اندر حجاب کرد که هیچ کس زان سو نتوانستی نگریست از نور بسیار که چشم وی نابینا گشتی اندر وقت، چون بیضا(٢) انوش را بیاورد و آن نور اندر جبین او بدید، شاد شد. چه(٣) انوش بزرگ شیث ان ودیعت به انوش سپرد، و انوش به قیناق و قیناق به مهلائیل(۴) بیر [دویرد](۵) زنی اختیار کرد چنان که فرمان بود نامش اَجَرًه و بار برگرفت و اَخنوخ که ادریس بود بیامد و آن نور بر جبین او پیدا(۶)، همان وصیت و عهد بدو سپرد و او پذیرفت [و] بَرُوحا را بزرگوارتر زنان(٧) را به زنی کرد و متوشلخ(٨) [از او بیامد و متوشلخ ] را لمک بیامد و لمک مرد بزرگوار با قوت بود، قینوش بنت برکائیل بن محوائیل را به زنی کرد نوح- صلی الله علیه وسلّم- ازو بیامد و آن نور پیدا، لمک آن عهد به نوح پیوسته کرد و او قبول کرد عَمرّیه را به زنی کرد زنی بزرگوار مؤمنه صالحه بود، سام ازو بیامد و نور مصطفا- صلی الله علیه- بر او پیدا، نوح آن نور به وی ودیعت کرد و او بپذیرفت و تابوت آدم- علیه السّلم- بدو سپرد و آن تابوت از درّهٔ بیضا بود، و آن را دو در بود از زر سرخ و دو بند از زمرّد سبز، و زنی بدو دادند از دختران ملوک، چنان زنی که اندر همه عالم او را نیز به حسن و جمال و پاکیزگی نظیر نبود ارفخشد ازو بیامد و نور بیاورد [سام] تابوت و نور بدو سپرد و او قبول کرد، و ارفخشد مرغانه(٩) را به زنی کرد و عابر ازو بیامد و او هودالنبّی بود- صلوات الله علیه- نور بیاورد و از هر جای ندا برآمد که این نور مصطفاست که بتان بشکند و کفّار هلاک کند و [ارفخشد ]تابوت و نور پدر بدو سپرد و او قبول کرد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. در اصل (بازگرفت بازاء معجمه. ٢. طبری گوید مادر انوش: خروره خواهر شیث است (طبری چاپ بریل ج ۱ ص ۱۶۴). ٣. چه به جای چو و چون مکرر در این کتاب آمده است. ۴. در اصل (مهائیل) بوده با مرکب دیگری اصلاح شده. ۵. در متن بعد از مهلائیل دوم سه کلمه تراشیده شده و کلمهٔ اولی آن به طوری که باقیمانده (بیر) است که مصححی آن را قلم زده (نیز) کرده و عبارت چنین شده (مهائیل نیز زنی اختیار کرد) انساب مزبور را مسعودی چنین نقل کرده است: ابراهیم بن تارخ و هو آذر بن ناخور بن ساروخ بن ارعوا ابن فالغ بن عابر بن شالح بن ارفخشد بن سام بن نوح بن لمک بن متوشلخ بن اَخنوخ بن یرد بن مهلائیل ابن قیناق بن انوش بن شیث بن آدم ع (التنبیه و الاشراف- ص ٨۰ چاپ لدین). ۶. بعد از (پیدا) روی کلمه با مرکب تازه لفظ (بود) اضافه شده است. ٧. روی لفظ (زنان) لفظ (را) با مرکب تازه اضافه شده. ٨. اینجا چیزی افتاده است. و اقل عبارت محتمله در متن بین هلالین قرار داده شد. ٩. مرغانه و مرنهانه و مرخانه هر سه خوانده می شود
میشاخا را به زنی کرد فالخ(۱) ازو بیامد و از فالخ شانخ و از شانخ(٢) ارغوا و از ارغوا اشروع(٣) و از اشروع ناجورا(۴) و از ناجورا تارخ آذر(۵) تا بنت ثَمًر را به زنی کرد و خلیل ابراهیم- صلوات الله علیه- نیامد، و اندر وقتِ مولود ابراهیم در عَلم پدید آمد یکی به مشرق شد و دیگر به مغرب، همهٔ دنیا پُر نُور شد، توری سوی آسمان چون عمودی بَر شُد چنان که آوازی از آن همی آمد، ملیئکه بدیدند و گفتند: بار خدایا این چیست؟ آواز آمد که نور محمّدست- صلوات الله علیه- و باز ابراهیم را (ع) حجاب برگرفته شد- چنان که آدم را (ع) بود- از پیش، تا بدید همه بنی آدم را و از امت انبیا- علیهم السلم- امتی ندید بزرگوارتر از امت مصطفا- صلوات الله علیه- خواست که بپرسد ندا آمد که این محمّدست- یا خلیل- حبیب من(۶)-صلوات الله علیهما- و دون این هیچ حبیب نیست، من او را یاد کردم پیش از آفرینش آسمان و زمین و پدر او آدم آن روز میان گِل و روح بود و تو و او اندرِ درجه برترید و من نور او به تو پیوسته کنم و از تو به اسماعیل- صلی الله علیه وسلّم- وکَرَم و خَیر و بزرگواری را فرمودم تا با او همراه باشند. ابراهیم ساره را خبر کرد بدانچ ایزد تعالی او را نمود و ساره طمع اندر نور پیغمبر- صلی الله علیه- کرد و همیشه آن را متوّقع بود تا هاجر بیافت، چون اسماعیل بیامد و نور بیاورد ساره غمناک گشت و بگریست از غیرت و گفت: یا ابراهیم چه بود که از همه زنان من بی فرزند ماندم، ابراهیم- علیه السلم- گفت: غم مدار که ایزد تعالی وعدهٔ خویش تمام کند، همچنان غمگین بود تا اسحاق را- علیه السلم- بیاورد و بزرگ شد. چون ابراهیم را وقت رفتن آمد ازین جهان، تابوت آدم بیاورد و فرزندان را جمع کرد و آن روز شش پسر بودند و هر پیغامبری را اندر آن تابوت خانه ای بود، گفت سر باز کنید، سر بار کردند و نگاه کردند همه خانه هاء [وُلد] ابراهیم- علیه السّلام- اندر آن بدیدند به أخر همه خانهٔ محمّد مصطفی- علیه السلام- بود و انسابِ همه پیدا کرده که از که باشد و به کدام نسل باز گردد، و محمّد- صلّی الله علیه- اندر خانه ای بود از یاقوت حّمرا و نماز همی کرد و
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. فالغ و فالع، ضبط است . ٢. در تواریخ که به نظر رسید (شانح) درین انساب دیده نشد و جملهٔ (واز شانح) در حاشیه است. ٣. طبری و مسعودی (ساروغ) . ۴. طبری ((ناحور)) با حاء خطی. ۵. به تصریح مورخین آذر و تارخ یک نفر است. ۶. درین کتاب گاهی بین صفت و موصوف یا اسم و کنیه یا اسم و لقب اشخاص جمله یا اسم یا فعلی معترضه در می آورد مثل (این محمد است، یا خلیل، حبیب من).
از دست راست او مردی کهل مطیع، بر جبین او نبشته: هَذا اَوًلُ مَن تَبَعَهُ مِن اُمًتِه مِنَ المُؤمِنین و او ابوبکر الصدیق بود، و بر یسار او فاروق، بر جبین او نبشته: فَرقُ من حَدید لاتأخُذُهُ فِی اللهِ لومَة لأیم و این عمر بن الخطاب بود و زپس(۱) پشت او ذوالنّورین بود نبشته بر جبین او: یا زَینَ البَرّیَةِ وَ لُبّ الخُلَفاء و این عثمان عفّان بود، وز پس او عَلیّ بن طالب بود شمشیر کشیده بر گردن نهاده بر پیشانی او نبشته: هَذا اَخُوهُ وابنُ عَمِهِ المُؤَیًدُ بالنَصرِ عِندَاللهِ تَعالی و پیرامون وی مهاجرین و انصار، و گفته اند نور حوافِرِ ستوران ایشان چنان تابان باشد که خُرشید اکنون به دار دنیاست. پس ابراهیم- علیه السلم- فرزندان را گفت: نیک نگاه کنید تا انبیا به کی پیوست است از شما، پس نگاه کردند همه به اسحاق پیوستند، مگر محمّد- صلی الله علیه- جداگانه به اسماعیل پیوست، و اندر وقت نور پیدا شد بر جبین اسماعیل، پدر او را گفت: بَخٌ بَخٌ هَنِیأً لکَ یا بُنَیً ایزد تعالی و تقدّس تو را خاصه کرد بدین نور بزرگوارِ(٢) خاتم انبیا، و عهد [و تابوت] پدر [بدو] داد و او قبول کرد، پس هاله را دختر حارث را به زنی کرد و قیدار(٣) از او بیامد و نور بیاورد چون بزرگ شد اسماعیل [عهد] بدو سپرد، او قبول کرد و تابوت بدو سپرد،و قیدار ملک خویش(۴) بود، خواست که به اختیار آن نور به وُلد اسحاق- علیه السلم- پیوسته گرداند و ایزد تعالی خواست که او را بسیار عجایب ها(۵) اندر نفس او بنماید و آخر آن باشد که ایزد تعالی خواهد.