دوران هشام بن عبدالملک بن مروان

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

سپس هشام بن عبدالملک بن مروان که مادرش ام هشام دختر هشام بن اسماعیل بن هشام بن ولید بن مغیرۀ مخزومی بود به زمامداری رسید و در قریه ای از جزیره بنام : زیتونه خلافت بدو رسید پیک آمد و بروی بخلافت سلام کرد:پس از رصاقه سوار شد تا به دمشق آمد و آن در ماه رمضان سال 105 بود، و از ماههای عجم در کانون و خورشید در آن روز در دلو بود 6 درجه و 58 دقیقه و قمر در قوس 7 درجه و 9 دقیقه و مشتری در میزان 6 درجه و 50 دقیقه در حال رجوع و مریخ در عقرب 21 درجه و 39 دقیقه و زهره در قوس 20 درجه و 3 دقیقه و عطارد در دلو 21 درجه و 20 دقیقه و رآس در دلو 20 درجه و 20 دقیقه. 

خالد بن عبدالله قسری را بحقی که خالد بر او داشت والی عراق کرد و به جنبد ابن عبدالرحمان دستور کتبی داده بود که با خالد مکاتبه کند و او چنان کرد و کار جنید در بلاد سند بالا گرفت و بر آن سر زمین استیلا یافت تا به جرز و سپس بسر زمین چین رسید و پادشاه آن را با سلام دعوت کرد لیکن او به نبرد با جنید بر خاست و جنید در مقابل وی پایداری کرد و در جنگ با او پافشاری نمود و قلعۀ وی را با نفت و آتش هدف کرد پس آن را خاموش نمود و جنید گفت: در میان قلعه مردانی از عرب هستند که آتش را خاموش نمودند. جنید پیوسته با او نبرد  می کرد تا خواستار صلح شد و باوی صلح کرد و شهر را گشود و دو مرد عرب در آن یافت و آنان را کشت و جنید چند روزی اقامت گزید و سپس به کیرج لشکر کشیدواشند رابید پادشاه در نبرد با وی همراه او بود پس راه پادشاه کیرج گریخت و جنید آن را فتح کرد و اسیر و غنیمت گرفت و کار های او رو براه شد آنگاه عمال خود را بسوی حرمذ و مندل و دهنج و بروص و سرست و بیلمان و مالبه و دیگر بلاد گسل داشت و هشام خبر فتحی را که از مردم رسیده بود بوی  نوشت و او را مژده داد که مسلمانان عده ای را اسیر گرفته و خران و گاوانی را غنیمت برده اند پس  جنید و باو نوشت که من بدفترم نگریستم و دیدم از روزی که از بلاد سند بیرون آمده ام خدا ششصد و پنجاه هزار اسیر عاید من کرده و هشتاد میلیون درهم فرستاده و چندین برابر آن را بارها در میان  سپاه تقسیم کرده ام . جنید پند سالی  بر سر کار بماند و سپس خالد بجای وی تمیم بن زید عتبی را بکار گماشت و او هجده میلیون درهم تتری را که جنید در بیت المال بجای گذاشته بود فرستاد و کار تمیم روبراه نشد و مردم آن بلاد بسیاری باوی مخالفت کردند و جنگهای او فراوان شد و بسیاری از یاران او کشته شدند و از آنجا بقصد عراق بیرون آمد پس خالد به هشام نوشت که حکم بن عوانۀ کلبی را حکومت دهد و حکم هنگامی رسید که همۀ بلاد هند از دست رفته بود مگر مردم قصه و آنان گفتند برای ما حصنی بساز که مسلمین بدان پناه می برده باشند، پس شهری  را بنا کرد و آن را محفوظه نامید و پس از جنگی سخت دشمنان اسیتلا یافته را جلا کرد و آن بلاد امن و آرام گشت. عمرو سر زمین اقامت گزید تا خالد عزل شد و یوسف بن عمر ثقفی والی خراسان گردید. 

هشام در سال 107 مسلمة بن عبدالملک را والی ارمنستان و آذربایجان کرد و او سعید بن عمرو حرشی را بفرماندهی مقدمه اش گسیل داشت. پس با لشکری از خزر که ده هزار از اسیران مسلمانان همراه داشتند روبرو شد با آن جنگید و شکستشان داد و عمومشان را کشت و اسیران را ازایشان پس گرفت و چندین بار چنین کرد و پسر خاقان را کشت و چندین شهر را گشود و سر پسر خاقان را بدون مشورت مسلمه نزد هشام فرستاد و بدینجهت هشام بروی خشم گرفت و نامه ای ملامت آمیز بدو نوشت و او را عزل کرد و عبدالملک بن مسلم عقیلی را بجای وی نهاد و باو دستور داد تا سعید بن عمرو حرشی را در بند کرده و در شهری بنام قبله زندانی کند و مسلمه خود رسید و حرشی را احضار کرد و با او درشتی نمود و پرچمش را درهم شکست و او را بزندان  برذعه فرستاد هشام نامه ای به مسلمه نوشت و او را بر این ملامت کرد و از طرف خود کسانی فرستاد تا سعید بن عمرو حرشی را از زندان در آوردند و نزد وی بردند.

مسلمه در بلاد خزر پیش رفت تا بجز زان رسید و آن را فتح کرد و مردمش را کشت و سپس به شروان روی نهاد و مردم آنجا با وی سازش نمودند سپس رهسپار مسقط شد و مردم آنجا نیز باوی صلح نمودند و سواران خود را بسوی لکز گسیل داشت تا اهالی آنجا باوی صلح کردند و نیز به طبرستران فرستاد و اهالی آن با وی صلح کردند آنگاه در بلاد پیش رفت و کسی با وی روبرو نمی شد تا بسر زمین ورثان رسید و خاقان پادشاه خزر با وی بجنگ ایستاد و جماعتی از پادشاه بلادی که فتح کرده بود همراه مسلمه بودند پس مروان بن محمد را فرمانده مقدمۀ سپاه قرار داد و او با دشمن روبرو شد و چند روزی در جنگ با ایشان پایداری کرد و بسا که نا پدید می گشت و می گفتند مروان کشته شد، و مسلمه می گفت: بخدا قسم از آنکه بروی بخلافت سلام شود کشته نمی شود پس مسلمه عموم آن بلاد را فتح کرد.

یزید بن غریف همدانی را والی سیستان کرد و چون به سیستان رسید، روش او بد شد و فاسقی را آشکار ساخت پس گروهی از خوارج بر او تاختند و هنگامی که در مجلس خود نشسته بود و هزار و پانصد نفر مسلح بر سروی ایستاده بودند او را کشتند خوارج پنج نفر بودند و یکی از آنان بروی حمله برد او را به شمشیری زد و کشت و سپاهیان برایشان تاختند و پس از آنکه جماعتی از سپاهیان را از پا در آوردند آنان را کشتند و چون خبر به خالد بن عبدالله رسید اصفح بن عبدالله کلبی را بحکومت سیستان فرستاد و او در زمستان رهسپار نیه شد و مردم را بجنگ فراخواند پس پیر مردی از اهل شهر بنام عبدالله بن عامر نزد وی آمد و گفت: ای امیر اکنون وقت بجنگ نیست گفت  من بوقت جنگ از تو داناترم و براه افتاده و چون بدهان دره ای از دره ها رسید عمرو بن بجیر پیش آمد و گفت خدا امیر را توفیق دهد اکنون موقع داخل شدن باین دره نیست گفت: اگر من گویندۀ دیروز را ادب می کردم امروز این سخن را نمی شنیدم. آنگاه بداخل دره راند و چون در آن پیش رفت دشمن تنگناهای آن را بر او گرفت و از هر سوی خبر یافت که اصفح و مسلمانان همراه وی کشته شدند عبدالله بن ابی بردة بن ابی موسی را بجای وی فرستاد و او در حکومت خالد بر سر کار بود.