پادشاهان یمن
راویان و کسانی که ادعای آگاهی از اخبار و احوال امتها و قبیله ها دارند گفته اند اول پادشاه از فرزندان قحطان – پسر هود نبی پسر عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح -«سبا» پسر یعرب بن قحطیان بود نام سبا « عبد شمس « بود و چون اول پادشاهی از عرب که کشور گشایی کرد و اسیر ها گرفت باو «سبا» گفتند یعرب بن قحطان اول کسی بود که در مقام تقدیم تحیت باو گفته شد : « انعم صباحا ابیت االعین » . ۲ بعد از « نسبام حمیر بن سبا که نامش « زید« بود پادشاه شد او اول پادشاهی بود که تاج زرین گوهر نشان از یاقوت سرخ بر سرنهاد. پس ار حمیر برادرش « کهلان » بن سبا پادشاهی یافت و عمرش دراز شد تا فرتوت گشت . بعد از کهلان ابومالک بن عمیکرب بن سبا سیصد سال سلطنت کرد. پس از ابومالک «حنادة» بن عالب بن زیدبن کهلان بپادشان رسید او اول کسی است که شمشیر های مشرقی ساخت و در شب برای پریان خوراک می نهاد. پادشاهی او صدو وبیست سال کشید. پس از حارث بن مالک « رائش» یعنی حارث بن شداد بن ملطاط بن عمر بن ذی ابین بن ذی یقدم صوار بن عبد شمس بن وائل بن غوث بن حیدان بن قطن بن عریب بن ایمن بن همیسع بن حمیر بن سبا پادشاه شد او اول کسی است که کشور کشی کرد و مالها ربود , و از دیگر کشورها غنیمتها به یمن اورد پس « رائش» نامید شد و برنام اصلیش غالب گردید پادشاهی او صد و بیست و پنج سال بود. بعد از رائش پسرش « ابرهه» بن رائش معروف به « والمنار« از آنجهت که بطرف باختر لشکر کشید و هرگاه بر شهری غالب می شد ۀتش مییزد- صدو هشتاد سال پادشاهی کرد. پس از ابرهه پسرش ن افریقیس« بن ابرهه صد و شصت و چهار سال بروش پدرش پادشاهی داشت . بعد از افریقیس برادرانش « عبد« بن ابرهه معروف به « ذوالاذعار» - از انجهت که دشمن را بیم داد و اسیران عجیب الخبقه ای به یمن آورد ( که مردم از آنها بیمناک شدند) – پادشاه شد. پادشاهی او بیست و پنج سال بود. پس از ذو الذعار « هدهاد» بن شر حبیل عمر و بن رائش یکسال پادشاهی داشت, بعد از هد هاد , « زید » یعنی تبع اول پسر نیکف پادشاهی یافت و در عمر طولانی خود طغیان و سر کشی و بیداد گری کرد تا انکه بگمان روایان پس از چهار صد سال سلطنت « بلقیس» اورا کشت. آنگاه « بلقیس« دختر هدها بن شرحیل صدو بیست سال سلطنت داشت. سپس قصه او و سلیمان چنانکه بود پیش آمد و سیصد و بیست سال پادشاهی یمن برای سلیمان بن داود بود. انگاه رحبعم بن سلیمان بن داود ده سال یمن را در دست داشت سپس امر سلطنت بدست حمیر باز گشت و «یاسرینعم» بن عمرو بن یعفر بن عمر بن شر حبیل هشتاد و پنج سال با قدرت تمام سلطنت داشت. انگاه « تبع اقرن » بن شمر بن عمید صد و شصت و سه سال سلطنت داشت او به هندوستان لشکر کشید و خواست به چین بتازد. پس «ملکیکرب» پسر تبع پادشاه شد و بکشورهای دیگر لشکر کشی کرد و قوم خود را در زمینهای دور دست پراکنده و به سیستان و خراسان منتقل ساخت انگاه پس از سیصد و بیست سال پادشاهی بر او فراهم شده اورا کشتند. سپس حسان بن تتبع پادشاه شد و مدتی لشکر کشی نکرد تا انکه در میان طسم و جد حسان یس شد انچه شد و تتبع بسوی انها رفت و چون نزدیکشان رسید مردی از طسم که همراه او بود گفت با اینها زنی است بنام « یمامه« که چشم او خطا نمس کند و می ترسم انها را بهم دهد و اگاه سازد سر تبع لشکر بان خود را فرمود شاخه های زیتون را قطع کردند انگاه گفت هر کدام از شما شاخ بزرگی از زیتون را پشت سر بدارید و هر یک شاخ بزرگی را بر داشت آن زن چون نگریست گفت درختهای رونده ای را میبینم گفتند مگر درخت هم راه میرود؟ گفت بلی , بپروردگار هر سنگ و کلوخ درختها روی پشت مردان حمیر است اورا باور نکردند و حسان انها را غافلگیر کرده کشت لیکن مردم از حسان خسته شدند و کارش بر انها آمد و با برادرش عمروبن تتبع بر کشتن ام همداستان شدند جز « دی رعین» که از کشتنش نهی می کرد پس برادرش اورا کشت و پادشاهی او بیست و پنج سال بود. انگاه « عمرو بن تتبع» پس از کشتن برادرش پادشاه شد خواب از چشم او رفت و زندگی بر او نا گوار شد و هرکس را که بکشتن برادرش رأی داده بود کشت تا انکه به « ذی رعین » قبلا نوشته ای را بدو داده بود که در آن نوشته بود: « هان آیا چه کسی بیداری را بخواب میخرد؟ خوشبخت آن کسی است که آسوده بخوابد اما حمیریان بیوفایی و خیانت کردند و خدا عذر « ی رعین» است پادشاهی عمر و شصت و چهار سال بود پس « تتبع حسان بن بحی بن کلیکرب بن تتبع اقرن یعنی « اسعدا ابو کرب» پادشاهی یافت اوست که از یمن به یثری و چون فطیون یهودی بر اوس و خزرج حکومت یافته و انها را شکنجه می داد , مالک بن عجلان خزرجی نزد تتبع رفت و از چیرگی بنی قریظه و بنی نضیر آگاهش ساخت و تتبع را بر سر آنها برد تا از یهودیها کشت . و گون تتبع پسری از خود را در میان اوس و خزرج گذاشته بود و اورا کشتند بر سر انها آمد و با آنها جنگید , رئیس انصار عمر بن طلحل خزرجی از بنی النجار بود انصار در روز با تتبع جنگ داشتند و شب از او پذیرایی میکردند پس می گفت قوم ما جوانمرداند انگاه بزرگان یهود را فراهم ساخت و گفت من این شهر یعنی مدینه را ویران میکنم . دانایان و بزرگان یهود گفتند این کار از تو ساخته نیست . گفت چرا ؟ گفتند چون این شهر به پیغمیر از فرزندان اسماعیل که از نزد کعبه بیرون آید تعلق دارد . پس تتبع بیرون رفت و جمعی از دانایان یهود را نیز با خود بیرون برد و چون نزدیک مکه رسید کسانی از هدیل نزد او امدند و گفتند در این خانه که در مکه است مالها و گنجها و گوهر ها است کاش میرتی و انچه داشت بر می گرفتی مقصود هیل ان بود که این کار را انجام دهد و خدا اورا هلاک سازد نیز گفته اند کسانی باو گفتند تا کعبه را ویران کند و سنگ انرا به یمن برد و انجا خانه ای بسازد که عرب آنرا تعظیم نماید پس تتبع دانایان یهود را فراهم ساخت و این سخن را بانها باز گفت گفتند در روی زمین برای خدا خانه ای جز کعبه نمی شناسیم و هیچ کس اندیشۀ بدی در بارۀ ان نکرد مگر انکه خدا اورا نابود ساخت تتبع در همان شب بیمار شد و دانایان یهودباو گفتند اگر برای این خانه بدی در دل گرفته ای از ان باز گرد و خانه را بزرگ دار تتبع از اندیشل بد خود باز گشت و خدا بیماری اورا بر طرف ساخت . پس کسانی را که بخراب کردن کعبه اشاره کرده بودند کشت و گرد ان طواف کرد و در مقام تعظیم ان بر امده قربانی کرد و سر تراشید انگاه در خواب دید که کعبه را بپوشان پس آنرا از پارچه ای درشت پوشانید و دوباره در خواب دید که آنرا بپوشان و با بردهای حاشیه دار آنرا پوشاند و در این باره گفت: و کسونا البیت الذی حرم الله ملا معضذا و برودا و نحرنا بالشعب سنه آلا ف تری الناس نحوهن ورودا و أمرنا ان لا تقرب للکعب سنۀ میتا و لادما مصفودا ثم طفنا بالبیت سبعا و سبعا وسجدنا عند المقام سجودا و اقمنا فیه من الشهر سبعا و جعلنا لبابه أ قلیدا « خانه ای را که خدا « بیت الحرام » قرار داده با جامه های مخطط و بردها پوشانیدیم و در درۀ مکه شش هزار قربانی کردیم که مردم را بر گوشت انها هجوم اور می بینی و فرمودیم تا برای کعبه مردار و خون میته قربانی نشود, سپس هفت بار و هفت بار دیگر گرد آن طواف کردیم در مقام ابراهیم بسجده افتادیم هفت ماه در مکه ماندیم و برای در خانه کلیدی ساختیم » پس تتبع بهمراهی دانایان یهود به یمن باز گشت و خود و قومش یهودی شدند پادشاهی او هفتاد و هشت سال بود. سپس پادشاهامن قحطان متفرق شده و بر اوقام پراکنده ای حکومت کردند یکی از انها « عمرو» بن تبع است پس اورا خلع کردند و « مرثد» بن عبد کلال بر در مادری تتبع را بپادشاهی برداشتند و چهل سال ماند سپس « ولیعة » بن مرثد سی و نه سال آنگاه ابرهة بن صباح که از همۀ پادشاهان داناتر و درشتخورتر بود نود و سه سال پادشاهی کردند. پس « عمر بن ذی قیقان» و پس از او « والکلاع» و بعد از او « لخیعه» معروف به « ذوشناتر» پادشاهی یافتند , لخیعه از همۀ پادشاهان حمیر ناپاکتر و پست تر بود او کار قوم لوط را در پیش گرفت پی پسری از شاهزاد گان میفرستاد و با او بی عتی میکرد انگاه سر از غرفه بیرون می اورد در حالیکه مسواکی دردهان گرفته بود . روزی پی « ذونواس» بن اسعد فرستاد تا با او بی عفتی کند ونواس با خنجری نزد او رفت و چون لخیعه با او خلوت کرد بر او تاخت و اورا شت و سرش را برید و در همانجایی نهاد که یر بیرون میکرد و چون بیرون رفت نگهبان دم در گفت ای ذئ نواس چیزی نیست ئ نواس گفت اگر چیزی هم باشد بر صاحب سر بریده است پس نگاه کردند و اورا کشته یافتند و ذو نوا را بپادشاهی بر گرفتند پادشاهی « ذو شنا تر» بیست و هفت سال بود. «ذونواس» بن اسعد که نام او « زرعه» بود زمام امر را بدست گرفت و سر کشی آغاز کرد . او صاحب «اُ خدود» است زیرا که کیش یهودی داشت و مردی بنام « عبدالله » بن ثامر بر کیش مسیحی به یمن تمد و دین خود را آَشکار ساخت . او هر گاه رنجور و بیماری را می دید میگفت از خدا میخوهم ترا شفا دهد بشرط انکه از کیش قوم خود باز گردی و بیمار هم شفا یافته باز میگشت . پیروان این مرد بسیار شدند و خبر به ذونواس رسید , پس در جستجوی پیروان کیش مسیحی بر آمد و برای کشتن آنها در زمین گودال میکند و انها را در میان آن اتش میزد و با شمشیر نیز میکشت تا همه را از میان برد. مردی از اینان نزد نجاشی که کیش مسیح ی داشت رفت و نجاشی لشکری را بفرماندهی مردی بنام «اریاط« به یمن فرستاد این لشکر هفتاد هزار نفر بودند و «ابرهه« معروف به « اشرم» نیز در لشکر اریاط بود , ذو نواس نیز جنگ را آماده شد وچون نبرد آغاز شد ونواس شکست یافت و بادیدن پراکندگی و گریختن لشکرش اسب خود را بدریا راند و دیگر کسی اورا ندید . پادشاهی و نواس شصت و هشت سال بود. اریاط حبشی به یمن در آمد و چندین سال در آنجا حکومت کرد سپس ابرهه اشرم با او بنزاع برخاست و حبشیان دو دسته شده ؛ دسته ای با اریاط و دستۀ دیگر با ابرهه همرا شدند و برای جنگ در مقابل یکدیگر ایستادند و چون جنگ آغاز شد ابرهه به اریاط گفت : این چه کاری است که در میان یکدیگر مردم را بکشتن دهیم ؟ بیا تا با یکدیگر بجنگیم و هر کدام دیگری را کشت لشکرش از او پیروی خواهد کرد ابرهه و اریاط بمیدان نبرد قدم نهادند پس اریاط زوبینی بر ابرهه زد که چشمان او را شکافت در این حال غلامی از ابره اریاط را از پا در اورد و پس از کشته شدن اریاط حبشهاس یمن همگی ابرهه را بپادشاهی شناختند چون خبر به نجاشی رسید خشمناک شد و قسم خورد که پای خویش برخاک با کیسه ای از خاک یمن برای نجاشی فرستاد و پیام داد که من و اریاط ذو چاکرت بودیم که در کار تو با هم در افتادیم و هر کدام از تو فرمانبری داشتیم . نجاشی از ابرهه خوشنود گردید و سیف بن ذی یزن به قیصر روم پناهنده شد تا لشکری برای سر کوبی حبشیها در اختیار گیرد ع هفت سال بدربار قصر منتظر شد آنگاه قیصر اورا باز گردانید و گفت حبشیها بر کیش نصرانی اند و من با آنها نمی جنگم پس سیف بردبار خسرو رفت و کسری زندانیان را باو فرماندهی بنام « وهرز» همراه او ساخت چون و هرز به یمن رسید با حبشیها جنگید و ابرهه را کشت و بر یمن غالب شد سپس سیف بن ذی یزن ابن ذی صبح پادشاه یمن گردید امیه بن ابی الصلت در بارۀ همین سیف می گوید: لا یطلب النار الا ابن ذی یزن اقام فی البحر لاعداء احوالا اتی هر قل و قد شالت نعامته فلم یجد عنده الامر الی قالا ثم انتحی نحو کسری بعد سابعة من السنین لقد ابعدت ایغالا حتی اتی ببنی الاحرار یقدمهم اذهب الیک لقد اسرعت قلقالا « خونخواهی نمیکند مگر پسر ذی یزن سالها برای کوبیدن دشمنان دریا نوردی کرد نزد هر قل رفت آنگاه که عزت خود را از دست داده بود پس آنچه میخواست نزد او نیافت سپس بعد از هفت سال نزد کسری رفت چه راه دوری بر خود هموار ساختی ! تا آنکه آزاد زاد گانرا در حالیکه خود جلو دار انها بود به یمن اورد راه کشورت را در پیش گیر چه زود جنبیدی ! پادشاهان یمن در آغاز دولت شان بکیش بت پرستی بودند سپس بکیش یهود در امدند و تورات را خواندند زیرا که دانایاینی از یهود نزد آنها امدند و کیش یهودی را بآنها اموختند . سلاطین یمن بجای دیگر دست اندازی نداشتند مگر آنکه گاهی کشوری را غارت کنند سپس بکشور خود باز گردیدند. استانهای کشور یمن را « مخلافها» گویند و انها هشتادو و چهار مخلاف است باین نامها: یحصبین ۲ یکلی ۳ , طموء , عیان , طمام, همل, قدم , خیوان , [ سحان, ریحان ] جرش , صعد اُخروج ؛ مجیح , حراز , هوزن , قفاعه , وزیر , حُجر , معافر , عنه , شوافی , جیلان ع وصاب , سکون , شرعب ع جند ؛ مسور , ثجه ع مزدرع , حیرانی , نأرب , [ حضور] علقان , ریشان , حبیشان , نهم بیش , ضنکان , [ قربی , قنونا , رنیه , زنیف ع عرش , خصوفع ساعد , بلجه , مهجم , کدرا , معقر , زبید رمع ع رکب , بنی مجید , لحج , ابین , وادیان , الهان ع حضرموت , مقری , حیس ۱۵, حرض ۱۶, حقلین , ۱۷ عنس, بنی عامر , ماذن , حملان , ذی جره ع خولان , سرو دثنیه کبیه و تباله ۱9. و از قسمتهای ساحلی : عدن که ساحل صنعاء است , مندب , غلافقه , حرده شرجه ع عثر , حمضه , سرین و جده . انینها بخشهای مختلف کشور یمن و شهرهای ان است و بسا که بر کشور های دیگری غارت می بردند انگاه بکشور خود باز می گشتند . اگر قضاعه بحساب آید یمن را قبیله های بسیاری است , روایت شده است که مردی از رسول دا (صلی الله علیه وسلم) پرسید. کدام یک بیشترند ک نزار یا قحطان؟ فرمود هر کدام قضاعه در آن باشد امروز قضاعیها خود را از فرزندان ملک [ بن ] حمیر می دانند. اکنون عمدۀ قبایل یمن را با کسانیکه از « نزار» بمیان آنها در آمده اند مانند قُضاعه, جذام , لخم , بجیله و خثعم می شماریم: نخسیتن کسیکه نامدار و شناخته است سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان و از فرزندان او کهلان بن سبأ و حمیر بن سبأ است . از قبیله های کهلان است : « طی» بن اددبین زید [ بن عریب] بن کهلان « اشعر» بن ادد زید , « عنس, ابن قیس بن حارث بن مرة بن ادد بن زید [ مذحج ] بن ادد بن زیر] بن عریب بن کهلان و از قبیله های مذحج. سعد العشیرة بن مذحج مراد بن مذحج نخع بن عمر و بن عله بن جلد بن محج حکم و جعفی پسران سعد العشیرة بن مذحج , خولان بن عمر و بن سعد العشیرة بن مذحج , و زبید بن صعب بن سعد العشیرة بن مذحج , « همدان» یعنی اوسلظ ابن خیار بن ربیعة بن مالک [ بن زید ] بن کهلان « خثعم, و بجیله » پسران انمار بن نزار بن عمرو بن حبارین غوث بن نبت بن مالک بن زید بن کهلان [ آزد » بن غوث بن نبت ابن مالک بن زیدبن کهلان ] و از قبیله های ازد: « عک» بن عدثان بن ذنب ۳ بن عبدالله بن ازد , با اینکه عک به عدنان بن ادد نسبت داده میشود عتیکه بن اسد بن عمر بن ازد , غسان یعنی مازن بن ازد . و از قبایل غسان : «خُزاعه» یعنی ربیعة بن حارثه بن عمر و بن عامر بن حارثة بن امری القیس بن ثعلة بن غسان ,[...] بن وادعه بن عمران بن عامر بن حارثة بن امری القیس « اوس و خزرج » پسران حارثة بن ثعلبة غسان .. حسان بن ثابت انصاری در شعری گوید: و نحن بنو الغوث بن نبت بن مالک بن زید بن کهلان و اهل المفاخر « ماییم پسران غوث بن نبت بن مالک بن زید بن کهلان و صاحب افتخارات » یکی از قبیله های حمیر [ قضاعه] است و قضاعه بعقیدۀ نسب شناسان [ پسر ] نزار بن معد بن عدنان است و کنیۀ نزار « ابو قضاعه » بود . [ از قبیله های قاعه است ] « نهد» بن زید بن لیث بن سود بن اسلم بن الحاف بن قضاعه « جهینة» ابن زید بن لیث سود بن اسلم بن الحاف بن قضاعه , ـ عذرة بن سعد بن زید بن لیث بن سود بن اسلم بن الحاف بن قضاعه « سلیح » بن حلوان ( بن عمران ) بن الحاف بن قضاعه « کلب» بن و برة بن تغلب بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه « قین » بن جسر بن اسد بن وبرة بن تغلب بن حلوان و « تنوخ» یعنی مالک بن فهم بن تیم بن اسد بن و برة بن تغلب بن حلوان . و اینها هستند تیره های عمدۀ قضاعه . و از حمیر بن سبا است « صدف » بن سهل بن عمرو بن قیس بن معاویة بن جشم بن وائل بن عبد شمس بن غوث بن قطن بن عریب بن زهیر بن همیسع ابن حمیر بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان . مردم را در بارل حضرموت اختلاف است بعضی آنها را از امتهای گذشتۀ از میان رفته مانند« ظسم , جد , یس , عملاق , عاد , ثمود , عبس نخست و بارو جُر هم » دانسته اند پراکندگی اهل یمن در شهرها و بیرون رفتن شان از دیار خود بواسطۀ « سیل عرم » بود و اول این چنانکه روایان گفته اند این است که عمر وبن عامر ابن حارثة بن امری القیس بن ثعلبة بن مازن بن ازد رئیس قوم و کاهن ( پیشگو) بود , پس چنان دانست که کشور یمن بآب فرو میرود انگاه بخشم گرفتن بر بعی از فرزندان خود تظاهر کرده زمین خود را فروخت و با خانوادۀ خود بیرون رفت و بزمین « عک » رهسپار گردید , سپس از آنجا به « نجران » رفتند و چون « محج » با انها جنگید از آنها کوچ کرده به مکه رفتند « جرهم » که ساکن انروز مکه بودند بجنگ با یمنیها برخاسته انها را از شهر بیرون کردند . پس به « جحفه » رفته سپس از آنجا به « یثرب» کوچ نمودند و دو قبیلۀ « اوس ازازد غیر از پسران حارثه نیز بانها پیوستند که بعضی هم پیمان و بعضی جزء آنها شدند . ازدیان در یثرب پراکنده گشتند و یهودیان که یثرب جای انها بود با ازد بنزاع بر خاسته و چون بسیار بودند بر آنها غالب شدند و چنان چیره گشتند که مردی از یهود بخانۀ مردی انصاری می تاخت و اورا نیروی دفاع از ناموس و مال خود نبود ؛ تا انکه روزی مردی از یهود بنام « فطیون » بخانه مالک بن عجلان پا نهاد و مالک بر او تاخت و او را کشت سپس نزد یکی از پادشاهان یمن رفته از فشارر یهودیان شکایت کرد . انها پادشاه بالشکرش بر یهودیان یثرب تاخت و از یهود کشتار زیادی کرد . پس اوس و خزرج آسوده شدند ع نخلستانها ایجاد کردند و خانه های ساختند. یمنیها دیگر بقصد شام رهسپار شده بزمین « سراة» امدند « ازد شنوء » در سراة و اطراف آن جای گرفتند و قبیله هایی از انان به « عمان» رفتند . اول کسی که به عمان آمد مالک بن فهم بن غنم بن دّو س بن عدثان بن عبدالله بن زهران ابن کعب بن عارث بن کعب بن عبدالله بن مالک بن نصر بن ازد بن وزنی از عبدالقیس گرفت که از او چند فرزند داشت . گویند مالک بدست کوچکترین فرزندانش که در نگهداری شتران پسرش همراه او بود کشته شد مالک بر خاست و در میان شتران میگشت در این حال پسرش سر بلند کرد و پدرا را دزدی پنداشت پس تیری بدو انداخت و اورا کشت مادر این پسر را سلیمه می گفتند. گویند مالم در این حال گفت: اعلمه الرمایة کل یوم فلما اشتد ساعده رمانی «هر روز باو تیر اندازی اموختم و چون بازویش محکم شد مرا بتیر زد» سپس بعد از مالک بن فهم جماعتی از تیرهای ازد – که از انها است : ربیعه و عمران پسران عمرو بن عدی بن حارثه بن عمرو بن عامر یعنی بارق و غالب و یشکر بن قیس بن صعب بن دِهان و قومی از عامر و قومی از حواله -۳ به عمان رفتند و از آنجا در بحرین و هجر پراکنده شدند. از قبیله ازد « جدره » در زمین تهامه بودند اینان از فرزندان عمر بن خِزیمه بن جُعثمة بن یشکر بن مبشر بن صعب بن دهان بن نصر بن زهران ابن کعب بن حارث بن کعب بن مالک بن نصر بن ازد می باشند و چون عمرو ۴ جدار ( دیوار ) کعبه را ساخت جا در نامیده شد عده ای ازینها در زمین خرسان به هرات رفتند. غسان به شام رفته در زمین « بلقاء » فرود آمدند قومی از طایفۀ « سیح » در شام بودند که در پناه رومیان در امده کیش نصرانی گرفته بودند , غسّان هم از انها خواستند که بپیمان و کیش رومیان در آیند سلیح به روم نوشتند و پادشاه روم پذیرفا . سپس رفتار غسان با حاکم روم در دمشق بد شد و امیر روم با جماعتی از عرب قضاعه روم پذیرفت رئیس غسان در این تاریخ جفته بن علیه بن عمر و بن عامر بود غسانیها بکیش نصرانی در آمده از طرف دولت روم حکومت شام را عهده دار شدند. جمعی از فرزندان « حوالة بن هنو بن ازد » به موصل رفته انجاساکن شدند اهل یمن میدانستند که شهر شان از سد « مأ رب» زیر آب خواهد رفت پس انرا محکم کرده نگهداری می نمودند و چون خدا « سیل عرم » را بر آنها فرستاد آب از سوراخ موشی بدانها راه یافت و خدا آنها را غرق کرد.