ذکر پنجاه و چهارم
د[ر]* حکومت ملک ترک در شهر هرات
چون شهور سنۀسبعین و ستٌمائه [=۶۷۰] درآمد] درین سال ملک اسلام [۳۳۶] شمس الحقّ والدّین ، طاب ثراه، با خواص وزرا و جمهور ندما و وُجوه مشیران ملک خود مشورت کرد و گفت((ای اصحاب ، چه صوابدید و مصلحت می بینید در معنی آنک از این قلعه به شهر هرات رویم و از هرات جماعتی را بانهمت بی حدّ پیش شاهزده تُبسین اُقُول فرستیم و گرد تهمت عصیان خود را تأنی و خئمت ها پسندیده از آینه خطر او محو گردانیم . بعد از آنکه او را خدمت کرده باشیم و از جانب خود بر سر رضا آورده، به دین او رویم و بعد از ملاقات سخنی و عرض[ی] که باشد علی التقصیل به سمع او رسانیم و التماس نماییم که پیش پادشاه ابقا عرضه دارد که فلانی مدت مدید و عهد بهید است که در این دیار به دل راست کوچ پاشداه می دهد و بر وری منازعان و معاندان شاهنشاه تیغ کشد، می خواهد که به خدمت آید و روی پاشداه ببیند ، اما اصحاب غرض ازو به انوع سخن های تهمت انگیز به سمع مبارک پاشداه انجم سپاه رسانده اند. اگر چنانکه حکم یرلیغ شود مُتضمّن عهدنامه[ای] که پادشاه آن مفتریات را که باز نموده اند نامشروع شمردو به جای او جز تربیت و عنایت چیزی دیگر که موجب ضرر و خشران بود نه اندیشه، به زودی متوجه اردوی بزرگ شود)).
مقرٌبان درگاه و کارفرمایان سپاه او که مدبٌران ملک و ناظمان مصالح امور ولایات بودند گفتند،پ
شعر[ابوالوفا]
یا مَلِکَ الوَقتِ وَ الزُّمانِ وَ مَن عَلافی عُلُوِشَأنِ
ای پادشاه هنگام و روزکار
وای آن که بلند برآمد در بزرگی کار
مصلحت در آن است که ملک اسلام چند گاهی در این ولایت متوطّن شود و عشرت و کامرانی قیام نماید و از ملکزادگان یکی را پیش شاه [۳۳۷] زاده تُبسین
ذکر پنجاه و چهارم / در حکومت ملک ترک در شهر هرات ۳۵۷
اۍقۍول فرسند و با[ز]* نماید که به واسطۀ فلان لمشغولی پیش شاهزادۀ بزرگ نتوانستم آمد، تا چون از این حال یک دو سال بگذار . بعد از این بینم که گردش فلک زنگاری غدّار مکار ناپایدارِ جفاپیشه نامهربانِ خَس پرورِ دون نواز
شعر[ربیعی]
کرا برکشد باز بر تخت عاج نهد بر سرش آن درخشنده تاج
کرا شاهی و شهریاری رهد ابر نیک و بدکامکاری دهد
کرا خوار گرداند و دردمند همان خسته و سوگوار و نژند
اگر از هیچ جانبی مرور لشکر و غوغای کشوری نبود و ملک بر پادشاه ابقا برقرار ماند، پیش او رود .
ملک سمش الدّین را ابن تدبیر پسندیده افتاد . روز دیگر پسر خود ملک ترک را و مصاحب او پهلوان جمال کیاتی و هزبرالدّین غوری را با تحف بسیرا پیش شاهزادۀ تُبسین اُقُول فرستاد.
چون ملک ترک به اردوی شاهزاده تُبسین رسید ، شاهزاده تُبسین او را بنواخت و در جوار خود نزولش فرمود و ملازمان او را به تربیت و اصِطناع محظوظ گرداند و قایم مقام ملک اسلام شمس الحقّ والدّین ملکی شهر هرات را بدو مفوّض کرد و بع از بیست روز اجازت مراجعتش فرمود . ملک ترک کامیاب با یرلیغ و خلعت از لشکرگاه شاهزاده تُبسین اُقُول بیرون آمد. چون به فوشنج رسید اعیان و اکابر و سایر خلق هرات استقبال او با نعمت بسیار و نثار بیشمار بیرون آمدند . روز دیگر به طالع سعد در هرات ردآمد و احکام که داشت بر خلق خواند و رسوم حکومت را چون بدربزرگوار خود ملک شمس الدّین محدّد گردانید و رعیت را به نوازش و تربیت دا داد و سُبُل سیاست ملکی را مسلوک داشت و راه ها را زاقُطّاع و سُرِاق ایمن ایمن کرد و از خیر شرّ چه واقه شد به خدمت ملک اسلام[۳۳۸] شمس الحقّ والدّین بازنمود و از ضمیر منیر و ذهن اَظهر او طلب تدابیر و اراء متینه می کرد.
ملک شمسالدّین او را به عدل و داد و سداد و رشاد راه می نمود و به زندگانی نیک با خلق خدای عزّ و کسب علوم سیاسی مأمور می گردانید و از ظلم و تعدّی منع می فرمود و می گفت((ای پسر ، از ستمکاری مُحتَرِز باش که نام
۳۵۸ تارخ هرات
ظالم چندانی بوښد که زنده ۱
شعر
دوران مبک ظالم و فرمان قاطعش چندان روان بود که برآید روان او
و بعد از ممات کسی ازو یاد نکند ږ نمی بینی که از چندین هزار حاکم ظالم به ذکر یک تن کسی مشعف نیست و از نوشیروان که کافر عادل بود تا انقراض هالم نام معدلت و مرحمت خواهد ماند؟))
و هر گاه که شاهزاده تُبسین اُقُول به هرات ایلچی فرستادی ، به ملک ترک پیغام های نیکو کردی و نزد ملک اسلام شمس الدّین مکتوبات نوشتی و گفتی که (0مصلحت در آن است که ملک اسلام به هرات آید و این دیار را به مقدم خود مزیّین گرداند؛چه، این حدود را بی وچود او امانی نمی بینم))و و ملک شمس الدّین در چواب سخن های پسندیده که متضمّن انقیاد و هواداری بودی فرستادی و رعایت جانب ملازمان و خدّام او را از واجبات شمردی و پیوسته به ملک ترک مکتوت نوشتی که ((فرزند ترک باید که در سرٌا و ضرٌا در خدمت و رضاجویی شاهزده تُبسین اُقُول کوشد)).
______________________________________________________________________۱ . اصل :نام ظالم چندانی بود که زنده باشد.