تا همی جولان زلفش گرد لالستان بود

از کتاب: دیوان عنصری بلخی ، بخش قصاید ، قصیده
تا همی جولان زلفش گرد لالستان بود

عشق زلفش را به گرد هر دلی جولان بود


تا همی ناتافته تاب اوفتد در زلف او

تافته بودن دل عشاق را پیمان بود


مرمرا پیدا نیامد تا ندیدم زلف او

کز شبه زنجیر باشد یا ز شب چوگان بود


عارضش داند مگر کز چشم بد آید سته

از نهیب چشم بد دائم در او پنهان بود


تا جهان بوده است کس بر باد نفشانده است مشک

زلف او را هر شبی بر باد مشک افشان بود


اسب گردونست ازو گر سرو بر گردون بود

خانه بستانست ازو گر ماه در بستان بود


رامش افزایی کند وقتی که در مجلس بود

لشکر آرایی کند روزی که در میدان بود


شادی اندر جان من مأوی گرفت از عشق او

شاد باش جان آن کس کش چنان جانان بود


تا نداری بس عجب کز عشق نیک آید مرا

نیک آن کس را بود کو بنده ی سلطان بود


خسرو مشرق که یزدانش به هر جا ناصر است

هر که یزدان را پرستد ناصرش یزدان بود


آن که احسان کرد با او کردگار دادگر

نیست اندر عقل کس کافزون از آن احسان بود


یمن دادش تا یمین دولت عالی شود

امن دادش تا امین ملت و ایمان بود


عفوش آن کس بیشتر یابد که جرمش بیشتر

حلمش آنگه چیره تر باشد که او غضبان بود


عدل او نوش روان گشته است کاندر وصف او

بیت های شعر توقیعات نوشروان بود


هر دلی کز کین او اندیشه دارد خاطرش

آن نه دل باشد که مر اندیشه را زندان بود


فخر با خیر آن بود کز رسم او گیری و بس

علم نافع آن بود کش حجت از فرقان بود


تا جهان باشد نیابد حاسدش راحت ز رنج

رنج بی راحت بود چون درد بی درمان بود


گر چو مردم همت میمون او صورت شود

ناخن پایش به اندازه ی مه از کیوان بود


پادشاهی ها همه دعویست برهان تیغ او

آن نکوتر باشد از دعوی که با برهان بود


جود او را برنپاید گر همه دریا بود

زخم او را برنتابد گر همه سندان بود


جاودان فرمانش باد و خود همی گوید فلک

تا مرا دوران بود محمود را فرمان بود


هر که با شمشیر تیز او به جنگ اندر شود

جانور بیرون نیاید گر هزارش جان بود


تیر گر گویی مگر ز انگشت عزرائیل کرد

تیر او را کش اجل ها بر سر پیکان بود


چون بپیونداند او در قبضه ی شمشیر دست

بگسلد هرچ اندر اندام عدو شریان بود


هم کم از قدرش بود گر مجلس عالیش را

چند پهنای زمین پهنای شادروان بود


نام او آب و نبات آمد که بی آب و نبات

بر زمین جایی نباشد ور بود ویران بود


باد آن از آب داده تیغ او خیزد اگر

در جهان بر کافران بار دگر طوفان بود


هر دم از آثار نیکی هاش گویی کز جهان

هر کجا مردم بیارامد همه عمران بود


تا به نام او کند خطبه در ایران خطبه گر

قبله ی شاهان گیتی تربت ایران بود


زیر شادروان جم گر باد بود او را به راه

کوه زیر مهد باشد باد زیر ران بود


این جهان و هر چه هست از نعمت اندر جوف او

گر تو بفروشی  بخرّی خدمتش ارزان بود


چون گشاده کف او را راد خواندی راستی

نام رادی رود و کوه و بحر را بهتان بود


درّ معنی را سبب شد قطره ی باران سخاش

درّ دریا را سبب هم قطره ی باران بود


کرد محکم کردگار اندر بقای جاودان

دولتش را تا رسومش ملک را بنیان بود


گر چه سامان جهان اندر خرد باشد خرد

تا ازو سامان نگیرد سخت بی سامان بود


پادشاهی در جهان از نام او معروف شد

نام آن معروفتر باشد که با عنوان بود


مجلس آراید مرادش آن بود تا مجلسش

مکسب زائر بود یا مسکن مهمان بود


نی بود ایمان او همداستان کاندر جهان

ذرّه ای بدعت شود یا نطفه ای کفران بود


بیش ازین نصرت نشاید بود کاو را داده اند

چون ز نصرت بگذری زان سو در خذلان بود


از تمامی دان که پنج انگشت باشد دست را

باز چون شش گردد آن افزونی از نقصان بود


هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او

شاعری گردد که شعرش روضه ی رضوان بود


زان که فعلش جمع گردانید معنی های نیک

چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود


تا به اصل اندر خرد را با روان خویشی بود

تا به طبع اندر زمستان ضد تابستان بود


تا همی در اول شوال باشد روز عید

تا همی مسروقه اندر آخر آبان بود


گفت او عالی بود تا دین حق عالی بود

ملک او باقی بود تا عالم آبادان بود


گشت قصر بندگانش قلعه های شاه هند

قصرهای قیصران روم همچونان بود