دوران ابو العباس سفاح

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

روز جمعه 13 ماه ربیع الاول و بقولی روز چهار شنبه دو شب مانده از ذی الحجه سال 132 و از ماههای عجم در تشرین آخر، بیعت با عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس که کنیه اش ابو العباس و مادرش ریطه دختر عبیدالله بن عبدالله بن عبدالمدان ابن دیان حارثی است بانجام رسید؛ و خورشید آن روز در قوس بود 10 دقیقه قمر در دلو 21 درجه و 40 دقیقه مشتری در عقرب 22 درجه و 40 دقیقه مریخ در اسد 27 درجه و زهره در میزان 30 درجه عطارد در عقرب 11 درجه و 20 دقیقه راس در میزان 45 دقیقه و بیعتش در کوفه در خانۀ ولید بن سعد ازدی بود و به قولی ابو سلمه، ابو العباس و خاندانش را در آن خانه پنهان کرد و در نظر گرفت تا امر خلافت را بفرزندان علی بن ابیطالب باز گردانید و با فرستادۀ خویش نامه ای به جعفر بن محمد نوشت و او را پاسخ داد که من آنکه منظور شما است نیستم؛ بلکه رهبر شما در زمین شراة است پس نزد عبدالله بن حسن فرستاد و او را بدان دعوت نمود او هم گفت: من پیری فر تونم و پسرم محمد برای این کار شایسته تر است؛ ما در دوران مروان از داستان بیعت ابو العباس و کارهای کسانی که آنان را برای جنگ با مروان فرستاد، سخن گفتیم و آن را تا کشته شدن مروان رسانیدیم و دیگر نیازی بتکرار آن نداریم. 

چون بیعت با ابوالعباس به انجام رسید در همان روز بیعت بالای منبر رفت و چون شرم رو بود زبانش گرفت و مدتی طولانی بی آنکه سخن بگوید ایستاد، پس داود بن علی به منبر بر آمد و یک پله پائینتر از وی ایستاد و خدا را سپاس و ستایش گفت و بر محمد درود فرستاد و گفت: ای مردم اکنون تاریکیهای فتنه پراکنده گشت پرده از روی دنیا بر داشته شد، زمین و آسمان دنیا روشن گردید، خورشید از خاورش طلوع کرد تیر بدست تیر اندازان رسید حق باهلش باز گشت و کمان را کمان تراش بدست آورد کار بکاردان سپرده شد و حق به جایگاه خویش در میان خاندان پیامبر تان که نسبت به شما شفقت و مهربانی و دلسوزی دارند، باز آمد. هان که عهد خدا و عهد پیامبرش و عهد عباس برای شماست تا در میان خاص و عام شما به حکم کتاب خدا و سنت پیامبرش رفتار کنیم همانا به خدا قسم ای مردم که پس از پیامبر خدا کسی شایستته تر برای خلافت از علی بن ابیطالب و این ایستادۀ پشت سرم در این مقام نایستاده است. 

پس ای بندگان خدا، آنچه را به شما داده است با سپاسگزاری بپذیرید و او را بر فتحی که نصیب شما کرده است ستایش کنید، خدا بود که به جای مروان، دشمن رحمان و ملازم شیطان جوانمردی با مدارا بشما عنایت کرد وبرنایی پیر منش، پیرونیاکان خویش و جانشین امامان و پدرانش آنانکه خدا هدایتشان نمود و این از هدایت آنان پیروی کرد چراغهای تاریکی و نشانه های رهبری و درهای رحمت و کلیدهای خیر و کانهای برکت و زمامداری حق و فرماندهان عدالت. 

ابو العباس داود بن علی را والی حجاز کرد و او هنگامی رسید که ولید بن عروة ن عطیه سعدی عامل مروان هنوز در مکه اقامت داشت و نمی دانست که مردم با ابو العباس بیعت کرده اند و چون با خبر شد گریخت و داود رسید و خطبۀ مشهور خود را ایراد کرد و برتریهایی را که خدا به ایشان داده است و ستمگریهای کسانی را که برایشان ستم کرده اند، به مردم یاد آوری نمود؛ سپس گفت: مارا نزد شما باز خواستها و خواسته هایی است ما از همۀ آنها صرف نظر کردیم؛ و شما سرخ و سیاهتان و کوچک و بزرگتان، بامان خدا درامانید کیفرها را آمرزیدیم و بنا حق گرفته ها را بخشیدیم نه بپروردگار این خانه  و دست خورا به کعبه زد قسم که کسی را ناراحت نمی کنیم. 

سلیمان بن هشام بن عبدالملک از ابوالعباس امان خواسته بود و همراه دو پسرش بروی در آمد و ابوالعباس او را گرامی داشت و با وی نیکی کرد و خود و پسرانش را بر مخده ها و صندلیها نشانید ابو العباس اول شبها می نشست و خواص و اهل بیت خود را بار می داد، پس شبی که بستگان و خواص خود را بار داده بود ابو الجهم برایشان در آمد و باو گفت: اعرابی شتر سواری شتابان رسید و شتر خود را بر در کاخ خواباند و عقال کرد سپس نزد من آمد و گفت: برای من از که به همین زودی برای تو بار خواهم خواست. گفت: برای من از که به همین زودی برای تو باز خواهم خواست. گفت من سوگند یاد کرده ام که جامه ای از تن خود ننهم و نقابی بر نگیرم تا بروی وی بنگرم. 

گفت: سدیف بارش ده پس اعرابی که گویی چو بدستی سر برگشته ای بود در آمد و ایستاد و به امیری مؤمنان بروی سلام داد سپس پیش رفت و زمین را بوسه داد و آنگاه پس رفت و به جای اولش ایستاد و آغاز سخن کرد و گفت: 

اصبح الملک ثابت الاساس

بالبها لیل من بنی العباس 

یا امیر المطهرین من الرجس 

و یارآس منتهی کل راس

انت مهدی هاشم و سواها

کم اناس رجوک بعدیاس

لا تقیلن عبد شمس عثارا

واقطعن کل رقلة و غراس

افنها ایها الخلیفة و احسم

عنک بالسیف شافة الارجاس

انزلوها بحیث انزلها الله

بدار الهوان و الاتعاس

و لقد سائنی و ساء قبیلی

قربهم من نمارق و کراسی

خوفهم اظهر التودد منهم

و بهم منکم کخر المواسی 

واذکروا مصرع الحسین و زید

و قتیلا بجانب المهراس

و القتیل الذی بحران امی

رهن رمس فی غربة و تناس

نعم کلب الهراش مولاک لولا

حله من حبائل الافلاس 

بوسیلۀ سروران بنی العباس، خلافت و زمامداری بر اساسی پایدار، استوار کشت. ای امیر پاک شدگان از پلیدی و ای سر فرازسر فرازان تویی مهدی بنی هاشم و جز ایشان چه بسیار مردمی که پس از ناامیدی بتو امیدوار شدند.لغزشی را از عبد شمس نادیده مگیر و هر درخت کهن و نونهالی را قطع کن هر پیر و برنایی را بکش ای خلیفه آنان را نابود کن و با شمشیر پلیدها را ریشه کن ساز آنان را بهمانجا که خدا فرود شان آورد  به سرای خواری و بد بختی فرود آر . نزدیکی اینان به مخده ها و تختیها من و بستگانم را افسرده ساخته است بیم شان بود که به اظهار دوستی وادار شان کرد و گر نه آنان را از شما سوز درونی چون برش تیغها است کشته شدن حسین و زید و کشته ای را در کنار مهراس یاد آورید. و کشته ای را که در حران در غریبی و فراموشی زیر خاک رفت از یاد مبرید برای نبرد بادشمنان غلامت چه نیکو و درندۀ گزنده ای است اگر از دامهای ناداری رهائی نداشت. 

پس سلیمان بن هشام ایستاد و گفت: ای مؤمنان همانا این غلامت از آن دم که پیش تو ایستاده تو را بکشتن من و کشتن پسرانم تحریص و ترغیب می کند و برمن روشن شد که تو خود به خدا قسم می خواهی ما را غافلگیر بکشی. ابوالعباس گفت اگر چنان می خواستم بجز غافلگیری هم که مرا از کشتن شما جو می گرفت اما اکنون که آن بر دلت گذشت دیگر خیری در تو نیست اب ابوالجهم او را و نیز دو پسرش را بیرون گردنشان را بزن و سرهاشان را نزد من آر ابو الجهم بیرون رفت و آنان را گردن زد و سرهاشان را نزد وی آورد. 

عبدالله بن حسن بن حسن همراه برادرش و حسن بن حسن بن حسن بر ابو العباس در آمدند و ابو العباس او را گرامی داشت و با وی نیکی کرد و نیک پذیرای ناخوش آمد و آن را با عبدالله بن حسن در میان گذاشت پس گفت: ای امیر مؤمنان مکروهی از محمد بتو نخواهد رسید. و حسن بن حسن برادر عبدالله بن حسن بوی گفت: ای امیر مؤمنان آیا به زبان اطمینان و خویشاوندی سخن گوئیم با بصورت رعب از پادشاهی و یم از مقام خلافت گفت بلکه به زبان خویشاوندی پس گفت ای امیر مؤمنان اگر خدا برای محمد مقدر کرده باشد که خلافت دست وی آمد سپس تو همراه اهل آسمانها و زمین سپاه فراهم آوری آیا جلو او را خواهی گرفت گفت نه گفت پس اگر خدا آن را برای محمد نخواسته باشد پش محمد در حالی که اهل آسمانها و زمین همراه وی باشند سپاه فراهم کند آیا محمد تو را زیانی می رساند گفت نه بخدا قسم  و سخن هم جز آنچه گفتی نیست گفت پس چرا نعمت و نیکی خود را بر این پیر مرد مکدر می سازی گفت: دیگر پس از امروز در بارۀ وی از من سخنی نمی شنوی . 

ابوالعباس خبر یافت که محمد بن عبدالله در مدینه خروج کرده است و در آن باره با عبدالله بن حسن مکاتبه کرد و در نامۀ وی نوشت. 

ارید حباء و یرید قتلی

عذیرک من خلیلک من مراد 

می خواهم باو بخشش کنم و می خواهد مرا بکشد بیاور عذر پذیر خود را نست بدوست مرادی خود» (چنان با دوست مرادی خود رفتار کن که عذر تو را در بارۀ او به پذیرند و او را سرزنش کنند) پس عبدالله بن حسن باو نوشت: 

و کیف یرید ذاک و انت منه 

بمنزلة النیاط من الفؤاد

و کیف یرید ذاک و انت منه

و زندک حین یقدح من زناد

و کیف یرید ذاک و انت منه 

و انت لهاشم رآس و هاد 

چگونه چنان نظری دارد و حال آنکه تو از او به جای رگ دل می باشی و چگونه کشتنت را می خواهد و تو از اویی و آتش  زنه ات هنگام آتش افروختن از آتش زنه هاست و چگونه چنان می خواهد و تو از وی و تو برای بنی هاشم سرورو رهبری

در خلافت ابوالعباس امر محمد پوشیده ماند و چیزی از وی آشکار نگشت و هرگاه چیزی از وی بگوش ابو العباس می رسید آن را با عبدالله در میان می گذاشت و او می گفت: ای امیر مؤمنان ما بهر خاشاکی در چشم خود که دید گانت از آن بدور باد خلافت تو را حمایت می کنیم پس ابو العباس می گفت: بتووثوق دارم و بر خدا توکل می نمایم. 

ابوالعباس بزرگوار و برد بار و بخشنده و با خویشان خود مهربان و نیکوکار بود محمد بن علی بن سلیمان نوفلی از قول جد خود سلیمان مرا خبر داد که او گفت گروهی از بنی هاشم بر ابوالعباس در آمدیم پس ما را نزدیک خواند تا با خود نشانید سپس گفت ای بنی هاشم خدا را ستایش کنید که مرا در میان شما قرار داد و بخیل و حسودم نساخت. 

در دوران او در سال 132 داود بن علی برای مردم حج گزارد در سال 133 زیاد بن عبیدالله حارثی در سال 134 عیسی بن موسی در سال 135 سلیمان بن علی ابوالعباس در دوران خود مردم را به جگ روم فرستاد در سال 133 پادشاه سرکش روم قسطنطین روی آورد تا بر سر ملطیه فرود آمد و آن را محاصره کرد و با صلح کنار رفت و موسی بن کعب تمیمی به جنگ وی شتافت لیکن میان آنان بر خوردی روی نداد و ابو العباس به عبدالله بن علی نوشت و او را خبر داد که دشمن را از غفلت وی طمع گرفته است و او را فرمودکه لشکر هایی را که همراه دارد در پی او گسیل دارد و سپاهیانش را در نواحی مرزی  پراکنده سازد عبدالله پیش رفت تا از دربند گذشت و پیوسته سپاهیان خود را آماده می ساخت تا خبر مرگ ابو العباس بوی رسید و باز گشت. 

فقهای زمان ابو العباس عبارت بودند از : یحیی بن سعید انصاری ابن ابی طوالۀ انصاری موسی بن عقبه عبدالرحمان بن حرملۀ اسلمی ابو حمزۀ ثمالی زید بن اسلم ابو حازم قاضی هشام بن عروة بن زبیر محمد  بن علقمه موسی بن عبیدۀ ربذی ابن ابی صعصعه ربیعة الرآی عبدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب محمد بن اسحاق بن یسار عبدالله بن طاوس صدقة یسار حمید بن قیس اعرج عبدالله ن عثمان بن خثیم عثمان بن اسود، عبدالملک بن جریح عبدالملک ابن عمیر لیثی ابو سارنسای مجالد بن سعید اجلح بن عبدالله کندی منصور بن معتمر سلمی مطرف بن طریف حارثی جابر بن یزید جعفی حسن بن عمر فقیمی محمد بن عبدالرحمان بن ابی لیلی حسن بن عمارة مسعر بن کدام عبدالجبار بن عباس همدانی زفر بن هذیل اسحاق بن سوید عذری ابوبکر بن نسر بن حرب یونس بن عبید الو المعتمر سلیمان تیمی عمرو بن عبید حمید طویل مولای خزاعه عبدالرحمان بن عمرو اوزاعی سالم افطس عبدالکریم حنفی.