حدیث ماکان با امیر بوجعفر

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

بدانک رسولی فرستاد سوی ماکان ، به میانهٔ زره رسول بدیرهٔ(٩) بوالحسین خارجی آمد، بوالحسین گفت : کجا روی ؟ گفت: نزدیک ماکان همی فرستد ملک بنده را به رسولی ، بوالحسین مزاحّ بود گفت:

شعر

فالی  بکنم ریش  ترا یا  رسول                  ریشت بکند ماکان پاک از اصول

­­­­­­­­­­­ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

١. نداشتم –ظ.

٢. آب آن بشد، در این دو سه مورد یعنی رونق و صفا و جلای آن از میان برفت و آبروی هم به همین معنی است یعنی جلا و صفا و و جاهت و اعتبار شخص.

٣. این سیده بانو دختر محمد بن عمرو لیث است که به پدر احمد، محمد بن خلف دادند، و خلف ابن احمد را که خلف بانو گویند نسبت به جده کنند.

۴.مظالم یعنی رسیدگی به قصه ها و عرایض عموم – و صاحب مظالم رئیس آن را گویند.

٥. اصل: سیاه.

٦. اصل : حسش، و بخشش کرده بود ، یعنی بخش و قسمت کرده بود و درین کتاب همه جا عوض بخش بخشش آورده است . 

٧. نگریدن: به معنی نگریستن و مطالعه و ملاحظه.

٨. ماکان بن کاکی از اعیان دیلمست (رک: تعلیقات)

٩. دیره و دیزه ، به معنی قلعه و کلانه دیده شد – پذیره هم معنی می دهد ، یعنی به ملاقات .  




 رسول برفت نزدیک ماکان شد، وماکان اورا بنواخت و برّو ونیکوئی کرد ،آخر شب شراب خورد و تافته گشت فرمان داد تا ریش وی بستردند، دیگر به هشیاری زان پیشیمانی خورد و رسول را خلعت ها داد و مال هاء بسیار و عذر ها خواست ، و بداشت تا ریش ویبرآمد و برقضاء حاجت باز گردانید ، و عذر ها همی خواست ، رسول گفت: ترا ای امیر اندرین هیچ گناه نبودست الاّ این فالی بود که بکردند به سیستان ، و فال کرده کار کرده بود. چون رسول به سیستان باز آمد، جاسوس ، امیر با جعفر را آگاه کرده بود، از رسول باز پرسید، قصهٔ بازگفت، بوالحسین خارجی را بخواند وی انکار کرد؛ و [امیر]هزار سوار بساخت و نگفت که همی کجا روم وپانصد جمازه و پانصد مرد پیاده برنشاند، وبیابان کرمان برگرفت، مردمان گفتند مگر سوی کُفجان(۱) خواهد شد ، هیچ کس را خبر نبود تا شبیخون کرد به ری و ماکان را بگرفت و به سیستان آورد ، و خزینه و مال او برگرفت و هزار اسب تازی و پانصد شتر آورد، و اینجا ازو هزار هزار درم [بگرفت] پس بنواخت و بگذاشت و مهمان کرد [باز] به مستی برو خویشتن متغیّر گردانید [و] بفرمود تا ریشش بستردند، دیگر عذر ها بسیار خواست و نیکو همی داشت تا باز ریشش برآمد ، آنگاه خلعت داد [و] باز گردانید.