سفر نامه

از کتاب: سفرنامه ، بخش بخش سوم

صفت خليل صلوات الله عليه .اهل شام و بيت المقدس اين مشهد را خليل گويند و نام ديه نگويند ، نام آن ديه مطلون است و بر اين مشهد وقف است با بسيار ديه های ديگر . و دبين ديه چشمه ای است که از سنگ بيرون می آيد آبکی اندک ، و راهی دور جوی بريده و آن را نزديک ديه بيرون آورده ، و از بيرون ديه حوضی ساخته اند سرپوشيده . آن آب را در آن حوض همی گيرند تا تلف نشود تا مردم ديه و زايران را کفاف باشد . مشهد بر کنار ديه است از سوی جنوب و آن جا جنوب مشرقی باشد . مشهد چهار ديواری است از سنگ تراشيده ساخته و بالای آن هشتاد ارش در پهنای چهل ارش ، ارتفاع ديوار بيست ارش ، سر ديوار دو ارش ثخانت دارد و محراب و مقصوره کرده است از پهنای اين عمارت و در مقصوره محراب های نيکو ساخته اند ، و دو گور در مقصوره نهاده است چنان که سرهای ايشان از سوی قبله است و هر دو گور به سنگ های تراشيده به بالای مردی برآورده اند آن که دست راست است قبر اسحق بن ابراهيم است و ديگر از آن زن اوست عليه السلام ، ميان هر دو گور مقدار ده ارش باشد ، و در اين مشهد زمين و ديوار را به فرش های قيمتی و حصيرهای مغربی آراسته چنان که از ديبا نيکوتر بود و مصلی نمازی حصير ديدم آن جا که گفتند امير الجيوش که بنده سلطان مصر است فرستاده است ، گفند آن مصلی در مصر به سی دينار زر مغربی خريده اند که اگر آن مقدار ديبای رومی بودی بدان بها نيرزيدی و مثل آن هيچ جايی نديدم .چون از مقصوره بيرون روند به ميان ساحت مضد دو خانه است هر دو مقابل قبله ، آنچه بر دست راست است اندر آن قبر ابراهيم خليل صلوات الله عليه است و آن خانه ای بزرگ است ، و در اندرون آن خانه ای ديگر است که گرد او برنتواند گشت ، و چهار دريچه دارد که زايران گرد خانه می نگرند و از هر دريچه قبر را می بينند . و خانه را زمين و ديوار در فرش های ديبا گرفته است و گوری از سنگ برآورده به مقدار سه گز و قنديل ها و چراغدان ها نقره گين بسيار آويخته ، و آن خانه ديگر که بر دست چپ قبله است اندر آن گور ساره است که زن ابراهيم عليه السلام بود و ميان هر دو خانه رهگذری که در هر دو خانه در آن رهگذر است چون دهليزی و آن جا نيز قناديل و مسرجه های بسيار آويخته و چون از اين هر دو خانه بگذرند دو گورخانه ديگر است نزديک هم ، بر دست راست قبر يعقوب پيغمبر عليه السلام است و از دست چپ گورخانه زن يعقوب است . و بعد از آن خانه هاست که ضيافت خانه های ابراهيم صلوات الله عليه بوده است ، و دراين مشهد شش گور است . و از اين چار ديوار بيرون نشيبی است و از آن جا گور يوسف بن يعقوب عليه السلام است ، گنبدی نيکو ساخته اند و گوری سنگين کرده و بر آن جانب که صحراست ميان گنبد يوسف عليه السلام و اين مشهد مقبره ای عظيم کرده اند و از بسياری جاها مرده را بدان جا آورده اند و دفن کرده اند . و بربام مقصوره که در مشهد است حجره ها ساخته اند مهمانان را که آن جا رسند و آن را اوقاف بسيار باشد از ديه ها و مستغلات در بيت المقدس و آن جا اغلب جو باشد و گندم اندک باشد و زيتون بسيار باشد ، مهمانان و مسافران و زايران را نان و زيتون دهند ، آن جا مدارها بسيار است که به استر و گاو همه روز آرد کنند ، و کنيزکان باشند که همه روز نان پزند و نان های ايشان هر يکی يک من باشد ، هر که آن جا رسد او را هر روز يک گرده نان و کاسه ای عدس به زيت پخته دهند و مويز نيز دهند و اين عادت از روزگار خليل الرحمن عليه السلام تا اين ساعت برقاعده مانده و روزی باشدکه پانصد کس آن جا برسند و همه را آن ضيافت مهيا باشد . گويند اول اين مشهد را در نساخته بودند و هيچ کس در نتوانستی رفتی الا از ايوان از بيرون زيارت کردندی .چون مهدی به ملک مصر بنشست فرمود تا آن را در بگشادند و آلت های بسيار بنهادند و فرش و طرح و عمارت بسيار کردند ، و در مشهد بر ميان ديوار شمالی است چنان که از زمين به چهار گز بالاست و از هر دو جانب درجات سنگين ساخته اند که به يک جانب بر روند و به ديگر جانب فرو روند و دری آهنين کوچک بر آن جا نشانده است . پس من از آن جا به بيت المقدس آمد م و از بيت المقدس پياده با جمعی که عزم سفر حجاز داشتند برفتم . دليل مردی جلد و پياده رو نيکو بود او را ابوبکر همدانی می گفتند . به نيمه ذی القعده سنه ثمان و ثلثين و اربعمائه از بيت المقدس برفتم سه روز را به جای رسيديم که آن را ارعز می گفتند و آن جا نيز آب روان و اشجار بود . به منزلی ديگر رسيديم که آن را وادی القری می گفتند ، به منزل ديگر رسيديم که از آن جا به ده روز به مکه رسيدم و آن سال قافله از هيچ طرف نيامد و طعام نمی يافت . پس که به سکة العطارين فرود آمدم برابر باب النبی عليه السلام روز دوشنبه به عرفات بوديم مردم پرخطر بودند از عرب . چون از عرفات بازگشتم دو روز به مکه بايستادم و به راه شام بازگشتم سوی بيت المقدس . پنجم محرم سنه تسعه و ثلثين و اربعمايه هلاليه به قدس رسيديم . شرح مکه و حج اين جا ذکر نکردم تا به حج آخرين به شرح بگويم . ترسايان را به بيت المقدس کليسايی است که آن را بيعة القمامه گويند و آن راعظيم بزرگ دارند . و هر سال از روم خلق بسيار آن جا آيند به زيارت و ملک الروم نيز نهانی بيامد چنان که کس نداند . و به روزگاری که عزيز مصرالحاکم بامرالله بود قيصر روم آن جا آمده بود . حاکم از آن خبر داشت رکابداری از آن خود نزديک او فرستاد و نشان دادکه بدان حيلت و صورت مردی در جامع بيت المقدس نشسته است نزديک وی رو بگو که حاکم مرا نزديک تو فرستاده است و می گويد تا ظن نبری که من از تو خبر ندارم اما ايمن باش که به تو هيچ قصد نخواهم کرد . و هم حاکم فرمود تا آن کليسيا را غارت کردند و بکندند و خراب کردند ومدتی خراب بود . بعد از آن قيصر رسولان فرستاد و هدايا وخدمت های بسيار کرد ، و صلح طلبيد و شفاعت کرد تا اجازت عمارت کليسيا دادند و باز عمارت کردند ، و اين کليسيا جايی وسيع است چنان که هشت هزار آدمی را در آن جا باشد . همه به تکلف بسيار ساخته از رخام رنگين و نقاشی و تصوير . و کليسيا را از اندرون به ديباهای رومی پيراسته و مصور کرده و بسيار زر طلا بر آن جا به کار برده و صورت عيسی عليه السلام چند جا ساخته که بر خری نشسته و صورت ديگر انبيا چون ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و فرزندان او عليهم السلام بر آن جا کرده و به روغن سندروس به دهن کرده و به اندازه هر صورتی آبگينه ای رفيق ساخته و بر روی صورت ها نهاده عظيم شفاف چنان که هيچ حجاب صورت نشده است و آن را جهت گرد و غبار کرده اند تا بر صورت ننشيند و هر روز آن آبگينه ها را خادمان پاک کنند . و جز اين چند موضع ديگر است همه به تکلف چنان که اگر شرح آن نوشته شود به تطويل انجامد . در اين کليسيا موضعی است به دو قسم که بر صفت بهشت و دوزخ ساخته اند يک نيمه از آن وصف بهشتيان و بهشت است و يک نيمه از آن صورت دوزخيان و دوزخ و آنچه بدان ماند و آن جايی است که همانا در جهان چنان جای ديگر نباشد . و در اين کليسا بسا قسيسان و راهبان نشسته باشند و انجيل خوانند و نماز بکنند و شب و روز به عبادت مشغول باشند . پس از بيت المقدس عزم کردم که در دريا نشينم و به مصر روم و باز از آن جا به مکه روم . باد معکوس بود به دريا متعذر بود رفتن . به راه خشک برفتم و به رمله بگذشتم . به شهری رسيديم که آن را عسقلان می گفتند و بازار و جامع نيکو ، و طاقی ديدم که آن جا بود کهنه ، گفتند مسجدی بوده است ، طاقی سنگين عظيم بزرگ چنان که اگر کسی خواستی خراب کند فراوان مالی خرج بايأ کرد تا آن خراب شود . و از آن جا برفتم در راه بسيار باديه ها و شهرها ديدم که شرح آن مطول می شود تخفيف کردم .به جايی رسيدم که آن را طينه می گفتند و آن بندر بود کشتی ها را . و از آن جا به تنيس می رفتند . در کشتی نشستم تا تنيس و آن تنيس جزيره ای است و شهر ینيکو و از خشکی دو ر است چنان که از بام های شهر ساحل نتوان ديد ، شهری انبوه و بازارهای نيکو و دو جامع در آن جاست . به قياس ده هزار دکان در آن جا باشد و صد دکان عطاری باشد . و ان جا در تابستان در بازرها کشگاب فروشند کهشهری گرمسطر است و رنجوری بسيا باشد . و آن جا قصب رنگين بافند از عمامه ها و قوايه ها و آنچه زنان پوشند . از اين قصب های رنگين هيچ جا مثل آن نبافند که در تنيس ، و آن چه سپيد باشد به دمياط بافتند ، و آن چه در کارخانه سلطانی بافند به کسی نفروشند و ندهند . شنيدم که ملک فارس بيست هزار دينار به تنيس فرستاده بود تا به جهت او يک دست جامه خاص بخرند و جچند سال آن جا بودند و تنئوانستند خيدن . و آن جا بافندگان معروفند که جامه خاص بافند ، شنيدم که کسی آن جا دستار سلطان مصر بافته بود آن را پانصد دينار زر مغربی فرمود و من آن دستار ديدم . گفتند چهار هزار دينار مغربی ارزد ، و بدين شهر تنيس بوقلمون بافند که در همه عالم جای ديگر نباشد . آن جامه ای زرين است که به هروقتی از روز به لونی ديگر نمايد و به مغرب و مشرق آن جامه از تنيس برند و شنيدم که سلطان روم کسی فرستاده بود و از سلطان مصر درخواسته بود که صد شهر از ملک وی بستاند و تنيس را به وی دهد . سلطان قبول نکرد و او را از آن شهر مقصود قصب و بوقلمون بود . چون آب نيل زيادت شود ، آن وقت بدين جزطره و شهر حوض های عظيم ساخته اند به زير زمين فرود رود و آن را استوار کرده و ايشان آن را مصانع خوانند ، و چون راه آب بگشايند آب دريا در حوض ها و مصانع و رود و آب اين شهر از اين مصنع هاست که به وقت زياده شدن نيل پرکده باشند و تاسال ديگر از آن آب برمی دارند و استعمال می کنند و هرکمه را بيش باشد به ديگران می فروشند . و مصانع وقف نيز بسيار باشد که به غربا دهند . دو در اين شهر تنيس پنجاه هزار مرد باشد و مدام هزار شکتی در حوالی شهر بسته باشد از آن بازرگانان و نيز از آن سلطان بسيار باشد چه هرچه به کار آطد همه بدين شهر بايد آورد که آن جا هيچ چيز نباشد و چون جزيره ای است تمامت معاملات به کشتی باشد . و آن لشکری تمام با سلاح مقيم باشد احتياط را تا از فرنگ و روم کس قصد آن نتوان کرد . و از ثقات شنودم که هر روز هزار دينار مغربی از آن جا به خزينه سلطان مصر برسد چنان که آن مقدار به روزی معين باشد . و محصل آن مال يک تن باشد که اهل شهر دو تسليم کنند در يک روز معين و وی به خزانه رساند که هيچ از آن منکسر نشود و از هيچ کس به عنف چيزی نستاند . و قصب و بوقلمون که جهت سلطان بافند همه را بهای تمام دهند چنان که مردم به رغبت کار سلطان کنند نه چنان که در ديگر ولايت ها که از جانب ديوان و سلطان بر صناع سخت پردازند . و جامه عماری شترا و نمدزين اسپان بوقلمون بافند به جهت خاص سلطان . و ميوه و خواربار شهر از رستاق مصر برند . و آن جا آلات آهن سازندچون مقراض و کارد و غيره و مقراضی ديدم که از آن جا به مصر آورده بودند پنج دينار مغربی می خواستند چنان بد که چون مسمارش برمی کشيدند گشوده می شد و چون مسمار فرو می کرند در کار بود . و آن جا زنان را علتی می افتد به اوقات که چون مصروعی دو سه بار بانگ کنند وباز به هوش آيندو در خراسان شنيده بودم که جزيره ای است که زنان آن جا چون گربگان به فرياد می آيند و آن بر اين گونه است که ذکر رفت . و ازتنيس به قسطنطنيه کشتی به بيست روز رود . و ما به جانب مصر روانه شديم و چون به نزديک دريا می رسد شاخ ها می شود و پراکنده در دريا می ريزد . و آن شاخ آب را که ما در آن می رفتيم رومش می گفتند و همچنين کشتی از روی آب می آمد تا به شهری رسيديم که آن را صالحيه می گفتند و اين روستای پرنعمت و خواربار است و کشتی بسيار می سازند و هر ژک را دويست خروار بار می کنند و به مصر می برند تا در دکان بقال می رود که اگر نه چنين بودی آزوقه آن شهر به پشت ستور نشايستی داشتن با آن مشغعله که آن جاست . و ما بدين صالحيه از کشتی بيرون آمديم و آن شب نزديک شهر رفتيم . روز يکشنبه هفتم صفر سنه تسع وثلثين و اربعمائه که روز اورمزد بود از شهريورماه قديم در قاهره بوديم . صفت شهر مصر و ولايتش : آب نيل ازميان جنوب و مغرب می آيد و به مصر می گذرد و به دريای روم می رود . آب نيل چون زيادت می شود دو بار چندان می شود که جيحون به ترمذ .و اين آب از ولايت نوبه می گذرد و به مصر می آيد و ولايت نوبه کوهستان است و چون به صحرا رسد ولايت مصر است و سرحدش که اول آن جا رسد اسوان می گويند . تا آن جا سيصد فرسنگ باشد . و بر لب آب همه شهر ها و ولايت هاست . و آن ولايت را صعيد الاعلی می گويند . و چون کشتی به شهر اسوان رسد از آن جا برنگذرد چه آب از درهای تنگ بيرون می آيد و تيز می رود . و از آن بالاتر سوی جنوب ولايت نوبه است و پادشاه آن زمين ديگراست و مردم آن جا سياه پوست باشندو دين ايشان ترسای باشد . بازرگانان آن جا روند و مهره و شانه و پسد برند و از آن جا برده آورند . و به مصر بده يا نوبی باشد يا رومی . ديدم که از نوبه گندم و ارزن آنرده بودند هر دوسیاه وبد . و گويند نتوانسته اند که منببع آب نيل را به حقيقت بدانند و شنطدم که سلطان مصر کس فرستاد تا يک ساله راه برکنار نيل رفته و تفحص کردند هيچ کس حقيقت آن ندانست الا آن که گفتند که از جنوب از کوهی می آيد که آن را جبل القمر گويند. و چون آفتاب به سر سرطان رود آب نيل زيادت شدن گيرد از آن جا که به زمستان که قرار دارد بيست ارش بالا گيرد چنان که به تدريج روز به روز می افزايد . به شهر مصر مقياس ها و نشان ها ساخته اند و عملی باشد به هزار دينار معيشت که حافظ آن باشد مکه چند می افزايد و از آن روز که زيادت شدن گيرد مناديان به شهر اندر فرستدکه ايزد سبحانه و تعالی امروز در نيل چندين زيادت گردانيد و هر روز چندين اسبع زطادت شدو چون يک گز تمام یم شود آن وقت بشارت می زنند و شادی می کنند تا هجده ارش برآيد و ان هجده ارش معهود است يعنی هر وقت که از اين کم تر بود نقصان گويند وصدقات دهند ونذرها کنندو اندوه و غم خورند چون اين مقدار بيش شود شادی ها کنند و خرمی ها نمايند و تاهجده گز بالا نرود خراج سلطان بر رعيت ننهند . و از نيل جوی ها بسيار بريده اند و به اطراف رانده و از آن جا جوی ها ی کوچک برگرفته اند يعنی از آن انها ر . بر آن ديه ها و ولايت هاست . و دولاب ها ساخته اند چندان که حصر و قياس آن دشوار باشد همه ديه ها و ولايت ها ست . و دولاب ها ساخته اند چندان که حصر روقياس آن دشوار باشد هه ديه های ولايت مصر بر سربلندی ها و تل ها باشد و به وقت زيادت نيل همه آن ولايت در زير آب باشد ديه ها از اين سبب بر بلندی ها ساخته اند اغرق نشود ، و از هر ديهی به ديهی ديگر به زورقی روند . و از سر ولايت تا آخرش سکری ساخته اند از خاک که مردم از سر آن سکر روند يعنی از جنب نيل . و هر سال ده هزار دينار مغربی از خزانه سلطان به دست عاملی معتمد بفرستد تا آن عمارت تازه کنند . و مردم آن ولايت همه اشغال ضروری خود را ترتيب کرده باشند آن چهار ماه که زمين ايشان در زير آب باشد . و در سواد آن جا و روستاهاش هر کس چندان نان پزد که چهار ماه کفاف وی باشد و خشک کنند تازيان نشود . و قاعده آب چنان است که از روز ابتدا چهل روز می افزايد تا هجده ارش بالا گيرد و بعد از آن چهل روز ديگر برقرار بماند هيچ زياد و کم نشود و بعد از آن به تدريج روی به نقصان نهد به چهل روز ديگر تا آن مقام رسد که زمستان بوده باشد . و چون آب کم آمدن گيرد مردم بر پی آن می روند و آنچه خشک می شود زراعتی که خواهند می کنند . و همه زرع ايشان صيفی و شتوی بر آن کيش باشد و هيچ آب ديگر نخواهد . شهر مصر ميان نيل و درياست . و نيل از جنوب می آيد و روی به شمال می رود و در دريا می ريزد . و از مصر تا اسکندريه سی فرسنگ گيرند . و اسکندريه بر لب دريای روم و کنار نيل است ، و از آن جا ميوه بسيار به مصر آورند به کشتی و ان جا مناره است که من ديدم آبادان وبد به اسکنديه . و آن جا طعنی بر آن مناره آيينه ای حراقه ساخته بودند که ره کشتی روميان که از استانبول می آمدی چون به مقابل آن رسيدی آتشی از آن آينه افتادی و بسوختی . و روميان بسيار جد و جهد کردند و حيله ها نمودند و کس فرستادند و آن آيينه بشکستند ، به روزگار حاکم سلطان مصر مردی نزديک او آمده بود قبول کرده که آن آيينه را نيکوب از کند چنان که به اول بود . حاکم گفته بود حاجت نيست که اين ساعت خود روميان هر سال زر و مال می فرسندو راضی اند که لشکر ما نزديک ايشانبرود و سر به س پسنده است . و اسکندريه را آب خوردنی از باران باشد. و ردهمه صحرای اسکنديه از آْن عمودهای سنگين که صفت آن مقدم کرده ايم افتاده باشد . و آن دريا همچنان می کشد تا قيروان . و از مصر تا قيروان صد و پنجاه فرسنگ باشد . قيروان ولايتی است شهر معظمش سلجماسه است که به چهار فرسنگی درياست ، شهر بزرگ بر صحرا نهاده و باروی محکم دارد و در پهلوی آن مهديه استکه مهدی از فرزندان اميرالمومنين حسين بن علی رضی الله تعالی عنهما ساخته است بعد از آن که مغرب واندلس گرفته بود وبدين تاريخ به دست سلطان مصر بود و آن جا برف بارد و ليکن پای نگيرد ، و دريا از اندلس بر دست راست سوی شمال بازگردد و ميان مصر و اندلس هزار فرسنگ است و همه مسلمانی است . و اندلس ولايتی بزرگ است و کوهستان است برف بارد و يخ بندد و مردمانش سفيد پوست و سرخ موی باشند و بيش تر گربه چشم باشند همچون صقلابيان . و زير دريای روم است چنان که دريا ايشان را مشرقی شاد . و چون اندلس از دست راست روند سوی شمال همچنان لب لب دريا به روم پيوندد . و از اندلس به غزوه به روم بسيار روند . اگر خواهند به کشتی و دريا به قسطنطنيه توان شدن و ليکن خليج های بسيار بود هريک دويست وسيصد فرسنگ عرض که نتوان گذشتن الا به کشتی . مقرر از مردم ثقه شنيدم که دو را اين دريا چهار هزار فرسنگ است . شاخی از آن دريا به تاريکی درشده است چنان که گويند سر آن شاخ هميشه فسرده باشد از آن سبب که آفتاب آن جا نمی رسد و يکی از آن جزاير که در آن درياست سقلطه است که از مصر کشتی به بيست روز آن جا رسد و ديگر جزاير بسيا ر است و گفتند سقليه بر هشتاد فسنگ در هشتاد فرسنگاست و هم سلطان مصر راست ، و هر سال کشتی آيد و مال آن جا به مصر آورد و از آن جا کتان باريک آورند و تفصيل های با علم باشد که يکی از آن به مصر ده دينار مغربی ارزد . و از مصر چون به جانب مشرق روند به دريای قلزم رسند و قلزم شهری است بر کنار دريا که از مصر تا آن جا سی فرسنگ است . و اين دريا شاخی است از دريای محيط که از عدن شکافته سوی شمال رود و چون به قلزم رسد ملاقی شود و گستسته و گويند عرض اين خليج دويست فرسنگ است . ميان خليج و مصر کوه و بطابان استکه در آن هيچ آب و نبات نيست ، و هر که از مصر به مکه خواهد شد سوی مشرق بايد شدن . چون به قلزم رسد دو راه باشد يکی برخشکی و يکی بر آب آن چه به راه خشک می رود به پانزده روز به مکه رود و آن بيابانی است که سيصد فرسنگ باشد و بيش تر قافله مصر بدان راه رود و اگر به راه دريا روند بيست روز روند به جار و جار شهرکی است از زمين حجاز بر لب دريا که از جار تا مدينه رسول صلی الله عليه و سلم سه روز راه است و از مدينه به مکه صد فرسنگ است و اگر کسی از جار بگذرد و همچنان به دريا رود به ساحل يمن رود و از آن جا به سواحل عدن سوی جنوب رود که ميل سوی مغرب شود به زنگبار و حبشه رود و شرح آن به جای خود گفته شود . و اگر از مصر به جانب جنوب بروند و از ولايت نوبه بگذرند به ولايت مصامده رسند و آن زمين است علف خوار عظيم و چهار پای بسيار و مردم سياه پوست درشت استخوان غليظ باشند و قوی ترکيب و از آن جنس در مصر لشکريان بسيار باشند زشت و هياکل عظيم ايشان را مصامده گويند پياده جنگ کنند به شمشير و نيزه و ديگر آلات کار نتوانند فرمود . صفت شهر قاهره . چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه مصر جنوبی است و اين قاهره معزيه گويند . و فسطاط لشکرگاه را گويند و اين چنان بوده است کهيکی از از فرزندان اميرالمومنين حسين بن علی صلوات الله عليهم اجمعين که او را المعز لدين الله گفته اند ملک مغرب گرتفه است تا اندلس و از مغرب سوی مصر لشکر فرستاده است از آب نيل می بايست گذشتن و بر آب نيل گذر نمی توان کرد يکی آن که آبی بزرگ است .و دوم نهنگ بسيار در آن باشد که هر حيوانی که به آب افتد در حال فرو می برند و گويند به حوالی شهر مصر در راه طلسمی کرده اند که مردم را زحمت نرسانند و ستورر ا ف و به هيچ جای ديگرکسی را زهره نباشد در آب شدن به يک تير پرتاب دور از شهر و گفتند المعزالدين الله لشکر خود را بفرستاد و بيامدند ان جا که امروز شهر قاهر ه است و فرمود که چون شما آن جا رسيد سگی سياه پيش از شما د رآب رود و بگذرد .شما بر اثصر آن سگ برويد و بگذرطد بی انديشه و گفتند که سی هزار سوار وبد که بدان جا رسيدند همه نبدگان او بودند . آن سگ سياه همچنان پيش از لشکر در رفت و ايشان بر اثر او رفتند و از آب بگذشتند که هيچ آفريده را خللی نرسيد و هرگز کس نشان نداده بود که کسی سواره از رود نيل گذشته باشد ، و اين حال در تاريخ سنه ثلث و ستين و ثلثمايه بوده است . و سلطان خود به راه دريا به کشتی بيامده است و آن کشتی ها که سلطان در او به مصر آمده است چون نزديک قارهره رسيد تهی کردند و از آب آوردند و در خشکی رها کردند همچنان که چيزی آزاد کنند . وراوی آن قصه آن کشتی ها را ديد هفت عدد کشتی است هريک به درازی صد و پنجاه ارش و در عرض هفتاد ارش و هشتاد سال بود تا آن جا نهاده بودند . و در تاريخ سنه احدی و اربعين و اربعمايه بود که راوی اين تحکايت آن جا رسيد . و در وقتی که المعز لدين الله بيامد در مصر سپاهسالاری از آن خليفه بغداد بود پيش معز آمد به طاعت و معز با لشکر بدان موضع که امروز قاهره است فرود آمد و آن لشکرگاه را قاهره نام نهادند آنچه آن لشکر آن جا را قهر کرد و فرمان داد تا هيچ کس از لشکر وی به شهر در نرود و به خانه کسی فرو نيايد ، و بر آن دشت مصری بنا فرمود و حاشيت خود را فرمود تا هرکس سرايی و بنايی بيناد افکند و آن شهری شد که نظير آن کم باشد . و تقدير کردم که در اين شهر قاهره از بيست هزار دکان کم نباشد همه ملک سلطان . و بسيار دکان هاست که هريک را د رماهی ده دينار مغربی اجره است و ازدو دينار کم نباشد و کاروانسرای و گرمابه و ديگر عقارات چندان است که آن راحد و قياس نيست . تمامت ملک سلطان که هيچ آفريده را عقار و ملک نباشد مگر سراها و آن چه خود کرده باشد و شنيدم که در قاهره و مصر هشت هزار سر است از آن سلطان که آن را به اجارت دهندد و هرماه کرايه ستانند و همه به مراد مردم به ايشان دهند و از ايشان ستانند نه آن که بر کسی به نوعی به تکليف کنند . و قصر سلطان ميان شهر قاهره است و همه حوالی آن گشاده که هيچ عمارتت بدان نه پيوسته است ، و مهندسان آن را مساحت کرده اند برابر شهرستان ميارفارقين است . و گرد بر گرد آن گشوده است . هر شب هزار مرد پاسبان اين قصر باشند پانصد سوار و پانصد پياده که از نماز شام بوق و دهل و کاسه می زنند و گردش می گردند تا روز . و چون از بيرون شهر بنگرند قصر سلطان چون کوهی نمايد از بسياری عمارات و ارتفاع آن ، اما از شهر هيچ نتوان ديد که باروی آن عالی است ، و گفتند که در اين قصر دوازده هزار خادم اجری خواره است و زنان و کنيزکان خود که داند الا آن که گفتند سی هزار آدمی در آن قصری است و آن دوازده کوشک است . و اين حرم را ده دروازه است بر روی زمين هر يک رانامی بدين تفصيل غير از ان که در زير زمين است : باب الذهب ، باب البحر ، باب السريج ، باب الزهومه ، باب السلام ، باب الزبرجد ، باب العبد ، باب الفتوح ، باب الزلاقه ، باب السريه . و در زيرزمين دری است که سلطان سواره از آن جا بيرون رود ، و از شهر بيرون قصری ستخته است که مخرج آن رهگذر در آن به قصر است و آن رهگذر را همه سقف محکم رزده اند از حرم تا به کوشک و ديوار کوشک از سنگ تراشيده ساخته اند که گويی از يک پاره سنگ تراشيده اند ، و منظرها و ايوان های عالی برآورده و از اندرون دهليز دکان ها بسته . و همه ارکان دولت و خادمان سياهان بوند و روميان . و وزير شخصی باشد که به زهد و ورع و امانت و صدق و علم و عقل از همه مستثنی باشد و هرگز آن جا رسم شراب خوردن نبوده بود يعنی به روزگار آن حاکم و در آيام وی هيچ زن از خانه بيرون نيامده بود و هيچ کسی مويز نساختنی احتياط را نبايد که از آن سک کننند و هيچ کسی را زهره نبود که شراب خورد و فقاع هم نخوردندی که گفتند ی مست کننده است و مستحيل شده .