غروۀ موته

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲
02 March 0800

در سال هشتم , جعفر بن ابی طالب وزید بن حارثه و عبدالله بن رواحه را با لشکری برای جنگ روم به شام فرستاد. بروایت بعضی گفت : امیر الجیش زید بن حارثه فان قتل زید بن حارثة فجعفر بن ابیطالب فان ثتل جعفر بن ابیطالب فعبدالله ابن رواحة فان قتل عبدالله بن رواحة فلیرتض المسلمین من احبوا « فرمانده لشکر زید بن حارثه است پس اگز ید بن حارثه کشته شد جعفر بن ابیطالب و اگر جعفر بن ابیطالب کشته شد , عبدالله بن رواحه , و اگر عبدالله بن رواحه کشته شد , مسلمانان هر کس را دوست بدارند بر گزینند  » و بقولی جعفر پیش بود , سپس زید بن حارثه , سپس ] عبدالله بن رواحه.                                                                                                                               لشکر بجایی در شام از ناحیۀ بلقاء از زمین دمش که بان « مؤته گفته میشد رسید, و زید پرچم را گرفت و نبرد کرد تا کشته شد سپس جعفر آن را گرفت و دست راستش بریده شد پس با دست چپش هم ربریده شد و سپس از میان دونیم شد سپس عبدالله بن رواحه آن را بر داشت و کشته شد پس هر پستی برای رول خدا بر افراشته شد و هر بلندی برای او پست گردید تا شهادتگاههای آنها را دیدو گفت : تخت جعفر را پیش دیدم و گفتم : یا جبرئیل انی قدمت زیدا « ای جبرئیل من زید را پی شداشتم » گفت : خدا جعفر را برای خویشی تو پیش داشت . رسول خدا مرگشان را خبر داد و گفت : انبت الله لجعفر جناحین من زبر جد یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء « خدای برای جعفر دو بال زبر جد رویانید که در بهشت هر جا بخواهد با آندو پرواز میکند » و سخت بی تاب شد و گفت : علی مثل جعفر فلتبک البواکی « بر مانند جعفر باید زنان نوحه گر گریه کنند « پس خالد بن ولید بر لشکر فرماندهی یافت . اسماء دختر عمیش خثعمی که زن جعفر و مادر همۀ فرزندانش بود گفت : رسول خدا در حالیکه دست من در خمیر بود , بر من در امد و گفت : یا اسماء این ولدک ؟ « ای اسماء فرزندانت کجایند؟ پس عبدالله و محمد و عون را پیش او آوردم و همه شان را در کنار خویش نشانید و انها را در آغوش گرفت و دست بر سر آنها کشید و دید گانش به اشک آمد پس گفتم : پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا چرا با فرزندانم چنین رفتار میکنی که با یتیمان انجام میدهی ؟ شاید تو را از جعفر خبر رسیده است . پس گریه  بر او غالب شد و گفت : رحم الله جعفرا « خدای جعفر را رحمت کند » پس فریاد زدم : واجعفراه و فاطمه دختر رول خدا اواز مرا شنید و در حالیکه فریاد می زد : واابن عماه « ای وای پسر پسر عمویم » رسید . پس رسول خدا در حالیکه ردای خود را می کشید و بی اختیار اشک میریخت بیرون رفت و میگفت : علی جعفر فلتبک البواکی « زنان گریه کننده باید بر جعفر گریه کنند» سپس گفت : یا فاطمه اصنعی لعیال جعفر طعاما فانهم فی شغل « ای فاطمه برای خانوادۀ جعفر خوراکی فراهم ساز که انها گرفتارند.؟ پس فاطمه سه رزو برای آنان خوراک تهیه کرد و این در میان بنی هاشم معمول شد.