تعلیقات و مستدرکات
اگر چه تعلیقات و تحقیقات که در این کتاب بایستی بعمل آید در هر صفحه به طریق حاشیه قید گردید و آنچه فوت آن موجب تأمل و اسباب سرگردانی خواننده بود به ترتیب در زیر هر صحیفه ای نوشته آمد- لیکن باز تحقیقات دیگری لازم بود که دربعضی لغات و اصطلاحات کتاب به عمل بیاید و همچنین آنجا که نقصانی در تاریخ یا اختلاف فاحشی در وقایع به نظر می رسد پس از مطابقه با سایر تواریخ وانمود گردد، و نظر به آنکه شرح این معانی در پایان هر صفحه موجب اطناب و باعث زحمت خوانندگان می باشد و حواشی غالباً بر متن پیشی می گرفت، ناگزیر تا جایی که از دانستن آن گزیری نبود و از فوت آن مطلبی و معنایی یا لغتی از متن نامفهوم و ناتمام می ماند در حاشیه قید شد و آن قسمت که از فوت آن نقصانی متوجه کتاب نمی گردد علیحده یادداشت شده و در زیر هر یک ازحواشی با علامت (رک: تعلیقات) خواننده را به مستدرکات مذکور حواله نمودیم، و قرار دادیم که بعد از اتمام کتاب تعلیقات مزبور را با اشاره به صفحات مربوطه در یک جا به طبع برسانیم. پس از ختم کتاب دیده شد که این یادداشت ها متجاوز از صد صحیفه است. وبا عجله ای که وزارت جلیلهٔ معارف و ناشر کتاب در انتشار آن داشتند و نیز با مراعات حجم کتاب فعلاً از درج آن قسمت صرف نظر شد و امیدوار است بزودی با تحقیقات زیادتری به شکل کتابی مستقل برای تکمیل بهرهٔ خوانندگان عزیز این کتاب بی مانند به حلیهٔ طبع و نشر آراسته گردد تا زحمات چند سالهٔ حقیر به هدر نرفته و این نامهٔ کهن سال به حد اعلای کمال و آراستگی مطلوب خود برسد.
در خاتمه به خوانندگان گرامی این کتاب اطمینان می دهد که یادداشت های مذکور در فوق به هیچ وجه مربوط به حواشی و تعلیقات متصل و لاینفک این کتاب نیست و نه چنان است که مطالبه کننده از دانستن آنها ناگزیر باشد؛ بلکه نوعی از تفنن و تفرج ادبی و تاریخی و لغوی است، و نیز بخشی از آن تکمیل قسمت هایی است از تاریخ یعقوب و عمرو که ازین کتاب فوت شده و ما از کتب دیگر به دست آورده ایم- در این صورت یقین داریم که عذر ما را پذیرفته و تأخیر انتشار آن بر ما خورده نخواهند گرفت.
م.بهار
واژگان و ترکیبات
احتراق سوختن، سوخته شدن
آ احتمال تحمل کردن
احداث مصاثب، حوادث ناگوار
آب آبرو، رونق احصاء شماردن، شمارش کردن، حساب آباد کردن مهیا کردن، آباد کردن از آنچه از آن رو، به آن علت آدینه جمعه اس بنیاد، شالوده، اساس آرام دادن آرام کردن، شورش را خواباندن استخراج گرفتن و وصوال مالیات آس کردن نرم کردن، آرد کردن استعانت یاری خواستن آلاف ج اّلف؛ هزاران استمالت کردن دلجویی کردن آمدن برآمدن، مقابله کردن استوار معتمد، مورد اعتماد
اسد ۱-شیر.٢- از صورت های فلکی و
ا پنجمین برج از بروج دوازدگانه منطقه البروج
که خورشید در حرکت ظاهری خود مرداد ماه
ابتداء گرفتن آغاز کردن در این برج دیده می شود
اِبریق معرب آبریز؛ کوزه، ظرف سفالی اَشجار ج شجر؛ درختان
لوله دار اصحاب فیل منظور یاران ابرهه است که قصد
ابناءسبیل ج ابن سبیل، در راه مانده ویران کردن کعبه را داشتند
ابناءنعم بزرگ زادگان، اشراف اَصنام ج صنم، بُت ها
اثر ردّ، ردّپا، جای پا اعتصام چنگ زدن
اجری راندن مقرری تعیین کردن اعلام جِ عَلَم؛ درفشن ها، رایت ها
اجلاّ بزرگان افتعال فریختن ، ریا کردن
اجل رسیدن فرا رسیدن زمان مرگ افزونی اضافه، مازاد
احبار ج حِبر. پیشوایان روحانی یهود اَقرّن قوچ، گوسفند شاخ دار
اِحتراس خود را حفظ کردن اقصاء دور، دورترین
اِقطاع بخشیدن ملک از طرف سلطان یا بُختی پُختی؛ شتر دو کوهانهٔ قوی
خلیفه به کسی تااز درآمد آن امرار معاش کند بِخرد خردمند، اندیشمند
التجا پناه بردن بخشش کردن تقسیم کردن، بخش کردن
اَلف هزار (عدد) بخور هر مادهٔ سمغی که در آتش بریزند و بوی
اَلّم رنج، اندوه خوش دهد
الوان گونه گون بَدر ماه کامل
اماس گرفتن ورم کردن بدرود کردن خدا حافظی کردن
امرائات مبالغه ها بَدره همیان، کیسهٔ زر
امیر شُرط فرماندهٔ نظمیه بَدَست وَجَب
انبان کیسه، کیسهٔ بزرگ بَدو شروع، ابتداء
اندایش اندودن، آغشته کردن بدیع تازه، نو، شگفت
اندر وقت فوراً برآمدن برکسی توانایی مقابله با آن کس را
انساب ج نسب، خویشاوندی ها داشتن
اِنس مردم، بشر برابرافتادن روبرو شدن
اَنگژَد صمغ، صمغی تلخ و بدبو که ازدرخت برابرگشتن روبرو شدن،رو در رو قرار گرفتن
انگدان گرفته شود بَر بغل، پهلو
انگیزش تحریک بُرد نوعی پارچهٔ کتانی راه راه
اوانی ج آنیه؛ ظرف ها بر زدن هجوم بردن، یورش بردن
اهل تهلیل مسلمان برطاق نهادن (چیزی) کنار گذاشتن آن چیز
ایدر اینجا برنشستن سوار شدن
ایستانیدن گماشتن برنشسته سوار، سوار کار
ایمان ج یمین؛ و سوگندها، قَسَم ها بساک پساک؛ تاجی از گل که پادشاهان و
بزرگان در جشن ها بر سر می گذاشتند
ب بِستَدِه گرفته، دریافت شده
بَشره ۱-پوست. ٢- روی، چهره
بار دادن رخصت دیدار دادن بّغی کردن سرکشی کردن، نافرمانی کردن
بارد ۱- سرد، خنک. ٢- بی مزه، بی معنی بند برنهادن به بند کشیدن، اسیر کردن
بار گرفتن حامله شدن بند نهادن ترک بندگی و اطاعت کردن
باره بارو، دیوار قلعه بنه بار، اثاث، اسباب
بازار نهادن شهرت دادن، مشهور کردن بودنی سرنوشت، تقدیر
بازکردن بریدن، جدا کردن بول شاش، ادرار
بان مادهٔ معطری که از درختی به همین نام بهاء نور، روشنایی
می گیرند به دست کردن به دست آوردن
بأس قوت، شدت بهرام سیارهٔ مریخ، خدای جنگ آوری
بَخ بَخ خوشا، آفرین به زینهار آمدن پناه آوردن، کمک خواستن
به سر شدن سرانجام یافتن تابعین کسانی که صحابه پیامبر(ص) را دیده
بیرون آمدن ظهور کردن باشد
بیرون آمدن عصیان کردن، نافرمانی کردن تا تک، یک عدد
بیرون کردن بریدن، جدا کردن تاختن تازاندن، رماندن، دور کردن
بیرون گذاشتن آزاد کردن تارک فرق سر
بیرونی غلامان غیر سرایی، غلامانی که به تافته گشتن خشمگین شدن
اندرونی کاری نداشتند تألف دوست شدن، الفت یافتن
بیستگانی جیرهٔ سپاهیان تأنی درنگ
بیضا سفید تبجیل بزرگ شمردن، گرامی داشتن
بیعت عهد و پیمان، پیمان با خلیفه تبذیر بیهوده خرج کردن
بی نگرش بی ملاحظه تبرا کردن دوری جستن
بؤس سختی، شدت تخت تخته؛ واحدی برای شمارش جامه و
پارچه
پ تخم نژاد
تَر تازه
پادشاهی مملکت، کشور ترفیه آسایش داشتن، رفاه
پارگین ۱-منجلاب،گودالی که در آن آب های تُرکی نوعی اسب
کثیف جمع می شود. ٢- خندق تَرنجبین ماده ایست شیرین که از گیاه خار شتر
پالانی اسب پالانی، اسب باربری به دست می آید، مسهل است و برای درد
پالهنگ کمند یا ریسمانی که با آن انسان یا سینه و سرفه مفید است
حیوانی را ببندند و دنبال خود بکشند تَر نیک، عالی
پایان پائین، فرود ترویه روز هشتم از ماه ذیحجه که حج آغاز
پایژه پایزه؛ دستخط و منشور پادشاهان می شود و حجاج از مکه به مدینه می روند
پذیره استقبال، پیشواز تسبیح نیایش کردن
پَژند نوعی سبزی صحرایی تسنیم نام چشمه ای در بهشت
پس نشستن عقب نشینی کردن تسویه برابر کردن، برابر هم قرار گرفتن صفوف
پشت خویش گرفتن عقب نشینی کردن تشییح بدرقه کردن
پَشردن بشردن؛ در تنگنا قرار دادن تضرع زاری کردن، فروتنی کردن
پلاس جامهٔ پشمی خشن که درویشان تطویل طولانی کردن
می پوشیدند تعّرف کردن شناسایی کردن
پیوسته کردن منسوب کردن، وابسته کردن تعریض کنایه زدن، سخنی را به کنایه گفتن
تعزیت کردن تسلی دادن، تسلیت گفتن
ت تفرقه کردن توزیع کردن، تقسیم کردن
تفویض کردن واگذار کردن
تابعه جن و پری همزاد انسان تقدیر کردن سرنوشت مقرر کردن
تقصیر کردن کوتاهی کردن جلدی چابکی
تلبیه کردن لبیک گفتن، اجابت کردن جمازه تندرو، شتر تندرو، پیک تندرو
تلطّف مهربانی کردن جنازه تخت، تابوت
تَمشِیّت به راه انداختن، روان ساختن جنّ پری، موجودات نادیدنی
تَتَزُّه تفریح، گردش جَنیبت اسب یدک
تولیَّت سرپرستی، عهده داری جنّی واحد جنّ
تهلیل لا اِله الا الله گفتن جود بخشش، کَرَم
جوزا دو پیکر؛ از صورت های فلکی و سومین
ث برج از برج های دوازدگانه که خورشید در
حرکت ظاهری خود، خرداد ماه در آن قرار
ثغر سرحد مرز می گیرد
ثقل اسباب و اثاثیهٔ سنگین جوف درون، داخل چیزی
ثور ۱-گاو. ٢-ازصورت های فلکی و دومین
برج از بروج دوازدگانهٔ منطقه البروج که چ
خورشید در حرکت ظاهری خود، اردیبهشت
ماه در این برج دیده می شود چخیدن ستیزه کردن
چرخ باد هر چرخی که با باد کار کند
ج چشم داشتن انتظار داشتن، توقع داشتن
چشم داشتن توقع داشتن
جابر ستمگر چشم دیدی ریا، تظاهر
جاثلیق پیشوای روحانی ترسایان چشم زخم آسیبی که از چشم بد به کسی رسد
جادو جادوگر، ساحر چشم زدگی از چشم بد آسیب دیدن ، چشم
جانب پهلو، نزدیک خوردن
جبایت گرفتن باج و خراج چوبه واحدی برای شمارش تیر
جَبر کردن وادار کردن
جبّلت طبیعت، سرشت ح
جُبه ردا، جامهٔ بلند
جبین پیشانی حاجب پرده دار، دربان، غلام مخصوص
جَد نیا، پدر بزرگ حاجبی پرده داری، دربانی
جزع سنگی سیاه با خال های سفید و زرد و حاقن کسی که ادرارش زیاد شده و تنگش
سرخ گرفته باشد
جزیه خراج، مالیات که در قدیم اهل کتاب به حَبل ریسمان
مسلمانان می دادند حَبل ریسمان
جعد زلف، موی تاب داده حُجّاب پرده داران، دربانان
جلاءوطن کوچ کردن، دوربودن از خان و مال حجّام حجامت کننده، خون گیر
حجّت برگرفتن اتمام حجّت کردن دیده می شود
حجره غرفه، اطاق حَمیّت غیرت، مروّت
حَدثان سختی ها، بلاها حوافر جِ حافر؛
حرب جنگ، نبرد حوانیت ج حانوت؛ دکان، مغازه
حربی جنگجو
حَرس داشتن نگهبانی، حفاظت خ
حَرَسیان نگهبانان
حَرَم جای اهل و عیال مرد خاتم انگشتری، ماهر
حَرَم گرداگرد کعبه خاتم پایان، عاقبت
حَرَمیان زن و فرزندان، اهل و عیان خارجی منسوب به خوارج، کسی که بر خلیفه
حَرَمین مکه و مدینه وقت عصیان کند
حروب جِ حرب؛ جنگ ها خازن الجنان خزانه دار بهشت
حریر ابریشم خاص برگزیده، ویژه
حَشَر بیگار، سپاهی داوطلب خامل الذکر گمنام، کسی که سرشناس نیست
حَشَر لشکر، سپاه خَبط خطا، لغزش
حصار سِتُدن قلعه و دژ فتح کردن خُجاره یا خُجاره کم، اندک
حصار قلعه، دژ خُدّام خدمتکاران
حصار گرفتن در قلعه شدن، سنگر گرفتن خداوندان نعمت ثروتمندان
حصن قلعه، دژ خداوند صاحب، دارنده
حصین محکم، استوار خرّاج آگاه، به حساب و کتاب امور مالی
حفاظ شرم، حیا خُرشید خورشید
حَکَمیت داوری، داوری کردن خروج کردن سرکشی کردن، عصیان کردن
حلاوی جِ حلوا خسته زخمی
حِلّ کردن حلال کردن خسته کردن زخمی کردن
حُلَل جِ حُلّه؛ جامه، لباس نو خَصِی خواجه
حِلم بردباری، شکیبایی خضاب کردن رنگ کردن موی سر و صورت
حُلّه جامهٔ نو خط بستُدن نوشته گرفتن، امضاء گرفتن
حَلی زیور، زینت خطبه کردن ندا در دادن، اعلام کردن
حلیف فراش بستری خط دادن تعهد دادن، امضاء دادن
حمرا سرخ رنگ خطر ارزش
حُملان ستور باربر، بار کالا و متاع خفتان زره، لباس جنگی
حِمل بار، مالی که به خزانه می فرستادند خلاف آوردن مخالفت کردن
حمل بره،ازصورت های فلکی و اولین بُرج از خلاف پیدا کردن دشمنی و مخالفت را آشکار
بروج دوازدگانهٔ منطقه البروج که خورشید در کردن
حرکت ظاهری خود فروردین ماه در این برج خلعت هدیه
خَلَف جانشین، کسی که از پس کس دیگری دهقان معرب دهگان؛ ۱- صاحب ملک،
می آید رئیس ده. ٢- ایرانی، رجوع به حاشیهٔ ۵ ص
خوارج فرقه ای از مسلمانان که پس از جنگ ۵۰
صفین از بیعت امام علی (ص) خارج شدند و دیبا پارچهٔ ابریشمی رنگین
به جنگ با آن حضرت پرداختند دیدار دیدن، ملاقات
خوان سالار آشپز، سر آشپز دیگر بقیه، باقی
خوان سفره دیگر گشتن تغییر کردن، دگرگون شدن
خونی قاتل، قتل دیوان خراج دفتر مالیات
خوید خِید؛ گیاه تازه دیوان راندن
خیلان سواران دیوان عرض دفتری که اسامی لشکریان را در
آن می نوشتند
د دیوان عرض دفتری که در آن اسامی سپاهیان
نوشته می شد
دارالاماره قصر، مقر حکومت دیوان نهادن دفتر محاسبات برقرار کردن
دانستن توانستن
دانستن شناختن ذ
دخل برخاستن تُهی شدن خزانه
دخل شدن کسب شدن، به دست آمدن ذات البین دو جانبه، خوبی یا بدی که بین دو
در بندان کردن در حصار شدن، پناه گرفتن شخص یا دو گروه وجود داشته باشد
دِرع زِره ذبیحت کردن بریدن سر حیوان حلال گوشت
دَرَفشان درخشان ذنب دُم، دنبال
دُرّ مروارید درشت
در میان آمدن میانجی شدن، واسطه شدن ر
درنگ کردن صبر کردن
دُرّه مروارید درشت راجع بازگردانده، رجوع کننده
دست اندر نهادن دست به یکی کردن، متحد راست درست، عیناً
شدن راست گشتن انجام شدن، به انجام رسیدن
دست بداشتن دست برداشتن، ترک کردن راویه مَشک یا دلو بزرگ آبکشی
دست کردن اشاره کردن رأس سَر
دستوری رخصت، اجازه رَبَض حصار دور شهر و خانه های اطراف آن
دمامه زشت رویی، زشتی رَبقه حلقهٔ طناب، گره ریسمان
دواهی ج داهیه، کار سخت، بلا رجیم سنگسار شده، رانده شده
دون غیر، سوا، جز رحله کوچ، سفر
دَوِیت ممال دوات؛ ظرف مرکب رَزانت وقار، گرانمایگی
دها زیرکی، هوشمندی رزان جِ رز، درخت انگور
رسائل جِ رساله، نامه، مکتوب زهره ناهید؛ دومین سیاره از سیارات منظومه
رسانیق جِ رستاق؛ معرف روستا شمسی از لحاظ دوری از خورشید
رُسُل جِ رسول؛ فرستادگان زینهار امان، پناه
رسول فرستاده
رضوان فرشتهٔ نگهبان بهشت س
رطل واحدی برای وزن برابر با ٨۴ مثقال
رُعب ترس، وحشت ساجد سجده کننده
رغم علی رغم؛ برخلاف ، برخلاف میل ساحر جادوگر
رفق نرمی، مهربان ساخته آماده
رقة رحمت، مهربانی ساخته آماده
رَمَک رمه، گله ساخته سازگار، هماهنگ
رنود جِ رند، طرار، حیله گر ساکن شدن نک ساکن گشتن
روزگار کردن صبر کردن ساکن گشتن آرام شدن، آرامش یافتن
روسپی روسبیذ؛ زن بدکاره سامه پناه، پناهگاه
روی گرفتن روی کردن، توجه کردن ساو ۱- ریزهٔ زر، سودهٔ زر. ٢- زر خالص
رهی بنده، چاکر سباع حیوانات درنده
سبیل راه، طریق
ز سپر کرگ سپری که از پوست کرگدن درست
می کردند
زالا خوردنی، طعام سَجزی سگزی؛ اهل سیستان
زال پیر، فرتوت سَحَره جِ ساحر
زبیب کشمش، انگور خشک شده سخی جوانمرد، بخشنده
زَجر کردن منع کردن، بازداشتن سَدَنه جِ سادن، حاجب، خادم کعبه
زُحَل ششمین سیاره از سیارات منظومه سراج چراغ
شمسی از لحاظ دوری از خورشید سربر تافتن سرکشی کردن
زرّ زده زر خالص سر خویش گرفتن دنبال کار خود رفتن
زَرق خریدن فریب خوردن سرطان خرچنگ؛ از صورت فلکی و
زُفت خسیس، بخیل چهارمین برج ازدوازده برج منطقه البروج که
زُفرین حلقهٔ آهنی روی در که زنجیر را خورشید در حرکت ظاهری خود تیر ماه در
در آن می انداختند این برج دیده می شود
زمان کردن فرصت دادن، وقت دادن سرور شادی، نشاط
زمان کردن وقت صرف کردن سُرُو شاخ
زنده پیل پیل بزرگ سر یکی داشتن متحد بودن
زن کردن زن گرفتن سر یکی کردن متحد شدن
زنهار خواستن امان خواستن سُکّان جِ ساکن
سکزی سیستانی، اهل سیستان شرطی مأمور حکومتی
سکونت آرامش، نرمی شِعار نشان و علامت در جنگ یا سفر
سَلَب جامه، لباس شغل راندن حکومت کردن
سَلخ روز آخر ماه قمری شغل گرفتاری، دردسر
سلسله زنجیر شفقت مهربانی
سلطان راندن خشمگین شدن شُکُوه ترس، بیم
سلیح سلاح شکوهیدن ترسیدن
سمع و طاعت حرف شنوی و فرمانبرداری شماره حساب رسی و جمع بستن مالیات
سنت کردن ختنه کردن شوریده شدن آشفته شدن، آشوب شدن
سُنَت نماز نافله که اهل سنت دو رکعت پیش شیرمست فربه، چاق، بره ای که شیر فراوان
از ظهر و دو رکعت بعد از آن می خوانند خورده باشد
سواد سیاهی شهر و آبادی که از دور دیده شیعت پیرو
می شود
سوایم گلهٔ گاو، گوسفند، شتر ص
سُور دیوار گرداگرد شهر
سُوط تازیانه صاحب الجیش فرماندهٔ لشکر
سُهیل ستارهٔ آلفا از صورت فلکی کِشتی صاحب شُرط رئیس نظمیه
(سفینه) که در نیمکرهٔ جنوبی آسمان قرار صاحب قِران نیک بخت، خوش اقبال
دارد،بعد از تیشتر (شِعرای یمانی) دومین صاحب مظالم مقامات قضایی و دادرسی
ستارهٔ پر نور آسمان است در شب های صاحب یار، همدم
زمستان در جنوبی ترین نواحی ایران دیده صافی شدن بی خلل شدن استوار شدن
می شود صامتی صامت، زر و سیم
سیاق اسلوب، روش صباحت زیبایی، خوبرویی
سیّد سرور، رئیس صباوت کودکی، طفولیت
سِیَر جِ سیرت، خُلق، خو، روش صحابه یاران پیامبر، کسانی که در خدمت
سِیف شمشیر پیامبر بودند
صحبت همراهی، ملازمت
ش صرف کردن عزل کردن
صعب سخت، دشوار
شتا زمستان صفدر صف شکن، دلیر
شجرة الیُمن درخت توت صفوت پاکیزه و برگزیده
شجعان دلیران صُقع ناحیه، کرانه
شدن رفتن صِلَت صله، انعام، جایزه
شدیدالبأس بسیار خشمگین، بسیار سخت گیر صنادید جِ صندید؛ مهتر، بزرگ، دلاور
شراع بادبان صنعت ساخته شده، مصنوع
صنم بُت عجم ۱. غیر عرب، ٢. ایرانی
صوف پشم، پشم گوسفند عُدّت ۱. استعداد، آمادگی، ٢. ساز و برگ
صیف تابستان جنگ
عِدّت جماعت، گروه
ض عِدّت جماعت، گروه
عدن بهشت جاوید
ضمان کردن تعهد دادن عُدوان دشمنی کردن، ستم کردن
ضیاع مِلک ، زمین زراعتی عدیل نظیر، مانند، همراه
عدیم المثل بی مانند
ط عرض کردن به نمایش گذاشتن، سان دیدن
عِزّ سربلندی، ارجمندی
طبّاخ آشپز عصابه دستار، سربند
طَرّه زلف عُطارِد تیر؛ معروف به دبیر فلک، نزدیک ترین
طعام ساختن غذا درست کردن سیاره به خورشید
طعنه با نیزه زدن عَطیّت بخشش، انعام
طواحین جِ طاحونه، آسیاب ها عقرب گژدم؛ از صورت های فلکی جنوبی به
طواف دور چیزی گشتن، دور خانهٔ خداگشتن شکل عقرب و هشتمین برج از دوازده برج
طوبی خوشا، آفرین منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری
طوع اطاعت کردن، فرمان بردن خود آبان ماه در این برج دیده می شود
طهارت کردن شستشو کردن عُکّازه عصا
طیب خوشبو، خوش بو شدن علامت عَلَم، رایت، درفش
طیور پرندگان علّت بیماری
عماری کجاوه، محمل
ظ عماری کجاوه، محمل
عمل ۱. حکومت، فرمانروایی، ٢. حکم،
ظریف ثکته دان، خوش سخن فرمان
ظفر پیروزی عمل شغل
ظن شدن شک کردن، گمان شدن عمود گُرز
عود درختی است که چوب آن قهوه ای و
ع خوشبو می باشد
عون کمک، یاری
عارض لشکر نویس، کسی که اسامی لشکریان
را می نوشت غ
عاصی شدن عصیان کردن، نافرمانی کردن
عامل کارگزار غازی جنگجو
غالیه دارویی خوشبو مرکب از مشک و عنبر صورت فلکی خرس کوچک
غایط مدفوع فرمان سماوی کلام خداوند، تقدیر
غبن زیان، زیان در معامله فرمان کردن اطاعت کردن
غدر کردن خیانت کردن فرمان یافتن مردن
غرّه ۱-نیکو شدن؛ زیبا شدن ٢- ماه نو، اول فرونهادن بر قرار کردن، ایجاد کردن
هر چیزی فریقین دو گروه، دو فرقه، شیعه و سنی
غزات نک، غزا فریه نفرین، لعنت
غزا جنگ با دشمنان دین فزودن رشد کردن
غَزو جنگ مذهبی فصیح خوش سخن، شیوا
غُفران آمرزش، آمرزیدن فصیل دیوار کوتاه درون قلعه
غَلس تاریکی آخر شب فوج گروه، دسته
غِلظ ستبری
غُلّ گردن بندی از آهن و زنجیر که برگردن یا ق
دست و پای اسیران می بندند
غَوغاء ازدحام، مردم بسیار، مردم آشوب طلب قاطع قطع کننده
غیرت رشک، حسد قبض کردن گرفتن
قبضه یک مشت، یک مشت از چیزی
ف قُبّه گنبد
قدمان
فارس اسب سوار، جنگجو قدوه پیشوا، مقتدا
فانید پانیذ؛ ۱- قند سفید ٢- نوعی حلوا قرابتان خویشاوندان نزدیک، اهل حرم
فحل جنس نر از هر حیوان قرپوس قربوس؛ برآمدگی جلو و عقب زین
فرا پیشوندی است که بر سر کلمه می آید و قسّام بخش کننده، بهره دهنده
معنای، سوی، طرف، پیش، نزد می دهد قصبه دهستان، آبادی بزرگ که از چند آبادی و
فراست زیرکی، تیزهوشی دهکده تشکیل شده باشد
فراکردن پیش بردن، نزدیک بردن قصر نماز چهار رکعتی را دو رکعت خواندن
فرایض جِ فریضه،امور شرعی که انجام آن در سفر
واجب است قضیب تازیانه
فردوس بهشت قلان و قبجور نک، توضیح حاشیه ۴ صفحه
فَرّ شوکت، جاه ٢۴٧
فرض واجب قَمع سرکوب کردن
فُرضه جایی در کنار دریا که از آنجا سوار قُوّاد جِ قائد، پیشوایان، رهبران
کشتی شوند قوت کردن نیرو دادن، حمایت کردن
فُرقان قران قهر کردن مغلوب کردن
فرقدان دو برادران؛ دو ستاره نزدیک به هم در قَهَندز معرّب کهن دز؛ قلعه کهن، دژ کهن است
ک
گ
کابین مهر، مهریه
کار نادیده بی تجربه، ناآزموده گاریز کاریز؛ قنات، کانال آب در زیر زمین
کاری کارآمد، توانا گاوَرس گیاهی است شبیه جو که دانه های تلخ
کافر نعمتی ناسپاسی، نمک نشناسی و خاکستری رنگ از نوع ارزن میدهد
کانا ابله، احمق گبرکان جِ گبر؛ زرتشتی
کاهنه مؤنث کاهن؛ غیب گو گبری زرتشتی
کباش جِ کَبش گذاردن طی کردن
کِبَد میان، میانهٔ هر چیزی گذاشتن رها کردن
کَبش قوچ، گوسفند شاخ دار کُرم ۱- اندوه، غم. ٢- زخم، جراحت
کُتّاب دبیران، منشیان گریز کردن گریختن، فرار کردن
کَدَه عمارت، قلعه گریوه گردنه کوه
کردن ساختن، بنا کردن گشادن بند باز کردن، آزاد کردن
کَروفَر شکوه، دبدبه، حشمت گشتن رو گردانیدن، روی گردان شدن
کُره ناپسند داشتن گشودن فتح کردن، تسخیر کردن
کَرّة دفعه، مرتبه، بار گُوِشت گوش، گفتار، گویش
کس در میان کردن میانجی کردن، واسطه گوی زدن چوگان بازی کردن
گرفتن
کنار گرفتن در آغوش گرفتن ل
کنده خندق
کنده کردن خندق درست کردن لُبّاده بارانی، لباس بلند و گشاد
کُنیَت کینه؛ لقب لتره ۱- پاره، پاره. ٢-رانده و دور کرده شده
کوتوال نگهبان قلعه لَت ۱- ضربه، سیلی. ٢- گرد
کُوَرت کُوَرة؛ بخش، دهستان، شهر کوچک لعین لعنت شده
کَوَر خاکریز، سنگر لوا پرچم، عَلَم
کوشک قصر، کاخ لواطه لواط، جماع کردن مرد با پسر
کوشه کوشک، قصر لون گونه، نوع
کوشیدن مقابله کردن، ستیز کردن لؤلؤ مروارید
کوکب ستاره
کهان جِ کاهن، ۱- غیب گو، ٢- روحانیان م
مصر قدیم
کَهل مردی که سنش بین سی و پنجاه باشد ماحی محو کننده
کیوان سیارهٔ زحل که در طالع بینی نحس ماهی به باور قدما، زمین بر شاخ گاوی قرار
داشت و آن گاو هم بر پشت ماهی در دریا، مستحث مأمور تحصیل دار مال
زیر ماهی، قعر زمین مستخرج بیرون آورنده، در این جا به معنای
مُبشَر بشارت دهنده زندانبان
مبعث مکان یا زمان بعثت مستظهر پشت گرم، دل گرم
متعلقان زن و فرزند، آنچه که به شخص تعلق مستقیم شدن استوار شدن، سامان یافتن
دارد مستوخش وحشت کرده، وحشت زده
متغلّب غلبه کننده، چیره خونده مستوی برابر، یکسان
متفکّر ناشناس، کسی که ظاهر خود را به مُسَخّر تسخیر شده
شکلی درآورد که شناخته نشود مسما کردن معین کردن
مجرد برهنه، عریان مشتری پنجمین سیاره از سیارات منظومه
محابا ملاحظه، رعایت شمسی از لحاظ دوری از خورشید
محاربه جنگ مصاحب همراه
محروسه حراست شده، حفظ شده مصالحه با یکدیگر صلح کردن
مِحفّه هودج، تخت روان که با آن مریض یا مصلّی جای مخصوص نماز خواندن
مسافر را حمل می کردند مَطَر باران
محیط اقیانوس مِطرد ۱- عَلَم، درفش. ٢- نیزهٔ کوتاه
مخالطت با هم آمیزش و معاشرت داشتن مُطرّی تازه کننده
مخدوم خدمت کرده شده، آقا، سرور مَطهرّه آفتابه،ابریق
مخذول سرافکنده مظالم کردن دادرسی کردن
مُخّ مغز،خالص هر چیزی مظفر پیروز
مَداهنت دورویی کردن، فریب دادن معادی دشمن، دشمنی کردن
مدینه شهر معاهد هم پیمان، هم سوگند
مذموم نکوهیده مُعجِب خودبین، خودپسند
مرتّب معزول کردن از کار برکنار کردن
مرتد از دین برگشته معصوم پاک، بی گناه
مرتفع گران بها معلُّل علت دار، آنچه که باعث و علت دارد
مرصّع جواهرنشان مُعوّد خو گرفته، عادت کرده
مَرکَب اسب، هر آنچه که بر آن سوار شوند معین مدد کننده، کمک کننده
مرگی مرگ و میر، مردن مغازی بیان اوصاف جنگجویان
مریخ چهارمین سیاره از سیارات منظومهٔ مغفر کلاهخود
شمسی از لحاظ دوری از خورشید مُغلّظه سخت، شدید
مزّاح شوخ، بذله گو مفاتیح جِ مفتاح؛ کلید
مَزَوَّر ساختگی، دروغی مَغازه بیابان بی آب و علف، جای هلاک شدن
مَساوی بدی ها، کارهای زشت مفروز جدا کرده شده
مستجاب اجابت شده، قبول شده مفسد فسادکار، بدکار
مفوَّض واگذار شده مَولی بنده، بندهٔ آزاد شده
مقابر جِ مقبره، گورستان مهتر بزرگ تر
مقاتله جنگ، کشتار مهتر سرور، رئیس
مقاطعه مالکیت منطقه ای را در مبلغی مهد گاهواره
معین به کسی واگذار کردن میثاق عهد و پیمان
مُقام ساختن ساکن شدن، اقامت کردن میل کردن گراییدن، رونمودن
مقدّمان پیشروان لشکر، طلایه داران مؤنات نفقات، هزینه ها، خرج ها
مقدمه پیشرو لشکر
مکابره قهر و غلبه، دشمنی ن
مکاشفت از باطن کارها آگاه شدن، کشف کردن
مگر شاید نابیوسان غیر منتظره
ملازمت همراهی، خدمت ناجخ ناسخ؛ نیزهٔ کوتاه
ملجاء پناهگاه ناحفاظ بی شرم، بی عفت
مَلَک فرشته ناحفاظی بی شرمی، بی نزاکتی
منادی ندا کننده ناساخته آماده نشده، نامهیا
منازعت ستیزه کردن ناس مردم، بشر
مناقب ج منقبت؛ کار های نیک که سبب ناطق اموال جاندار مانند چهارپا، غلام
ستایش و مباهات شود نبذ چیز اندک، کم
مناقب جِ منقبت؛ کردارهای نیک که موجب نبیذ نبید؛ شراب
ستایش شود نبیره فرزندزاده، فرزندِ فرزند
مناقله به سرعت تاختن اسب نبیل شریف، نجیب
منتصف نیمه و وسط چیزی نتاج بچهٔ چهارپایان
مَنِشت مَنِش، سرشت، رفتار نُحاس مِس
منشور فرمان نحوست شرمی، نامبارکی
منکوس واژگون، نگونسار نخّاس ۱- برده فروش. ٢- دلاّل چهارپایان
منهزم شدن شکست خوردن نرخ گرفتن گران شدن، ارزش یافتن
مواشی چهارپایان از قبیل گاو و گوسفند نزدیک گشتن هم بستر شدن
مواضعت قرارداد، ساخت و پاخت نُزل طعام، خوردنی که پیش مهمان
مواضعه نک. مواضعت می گذارند
موالی جِ مولی نسناس حیوانی افسانه ای شبیه به انسان که
موالید جِ مولود زشت و بد هیبت است
مودّع به امانت گذارده شده نشستن بر تخت سلطنت یا خلافت نشستن
مُورد درختی شبیه انار که گل های سفید و نصرت کمک، یاری
خوشبو دارد نصیبه بهره، نصیب
مولود نوازد، زاییده شده نعت صفت
نعم آری، بله ه
نفقات جِ نفقه؛ هزینه، هزینه زندگی عیان و
فرزندان هامون دشت
نفور رمیدن، دور شدن هانف سروش؛ آواز دهنده ای که صدایش
نماز بام نماز صبح شنیده شود اما خودش دیده نشود
نماز پیشین نماز ظهر هزیمت رفتن، شکست خوردن و گریختن
نماز خفتن نماز شب هزیمتی شکست خورده
نماز دیگر نماز عصر هفوات خطاها،لغزش ها
نواختن دلجویی کردن، محبت کردن همایون مبارک، خجسته
نواخت نک. نواختن همگنان همگی
نهسب تاراج، چپاول هوام حشرات زهر دار
نیکوهیات خوش ظاهر، آراسته هوا میل، هوس
هیبت شکوه، جلال
و
ی
وافی ۱- وفا کننده. ٢- تمام و کمال
والی حاکم یارستن توانایی داشتن
والی شُرط یارگی توانایی
وام آمدن بدهکار شدن یاوه گذاشتن رها کردن، بی سرپرست گذاشتن
وجوه بزرگان قوم، اشخاص دارای جاه و مقام یاوه یافه، بیهوده، بی معنی
وَحَل گَل و لای، منجلاب یسار سمت چپ
وحوش جِ وحش؛ جانوران بیابانی یَسیر اندک
ودیعت کردن سپردن، به امانت دادن یله کردن رها کردن، واگذاشتن
وَرَع رُهد، پرهیزگاری یمین سمت راست
وسمه لنگ کردن ابرو یوز حیوانی درنده که در گذشته آن را برای
وصیف غلام، پسر نابالغ شکار تربیت می کردند
وظیفه مقرری، حقوق
وَعید وعدهٔ شرّ و بدی
وَفد رسول، پیک، هیئت اعزامی
وَفدها سفیران، فرستادگان
وقعت حادثه، واقعه
وَلد فرزند
وهلت وهله، اول، اول هر چیزی
وَهن ضعف، سُستی