ز خم وحدت حق سر خوش حصول شرف
ز خم وحدت حق سر خوش حصول شرف
گدا و شاه و بد و نیک و خادم و آصف
بعرض نشهٔ رنگ از بساط دشت و جبل
کشیده تا به چمن شاهدان گلبن صف
محیط و بادهٔ اسرار موج زن ز جبین
حباب و ساغر تحقیق جلوه گر بر کف
می طراوت شوق آنروی شیشهٔ موج
شراب آب گهر دستگاه جام صدف
توهم ز ورطهٔ کلفت برآ و ساغر گیر
مباش سر بگریبان غصه همچو کشف
حصول جوهر آزادگی غنیمت دان
مزن زبی ثمری چون چنار دست اسف
بهمت ملکی پاک شو ز زحمت نفس
مباش همچو بهایم اسیر آب و علف
وطن بقید کمان خانهٔ فریب مگیر
سهام عرصعه نیرنگ را مباش هدف
درین هوس که بگوشت کشند حلقهٔ سیم
عبث طپانچه مخور از کف خسان چون دف
صفای عارضی دهر رنگها دارد
فروغ ماه نیر زد بداغهای کلف
بتار ساز چه حاصل ز الفت مضراب
طرب نجاست اگر رگ شود به نیش طرف
ز علم ها بعمل کوش در خور مقدور
فسا نه چند تراشی ز گفتگوی سلف
چو شبنم از پی گل مریز اشک طلب
بصیرتی اگرت هست در مده بخزف
ز لال حرف با فسون تبره مکن
مجوش آنهمه کز لب برون تراود کف
درین زیانکده جمعی که سود یافته اند
بهرزه نقد نفس را نکرده اند تلف
بنا توانی سر بر فراز چون نرگس
ز خاکساری بر سر گذار تاج شرف
خط توهم هستی چه جلوه گرچه خفی
عبارت خم و پیچ نفس چه نشر و چه لف
بطبع آینه ئی گر اثر کنی مفت است
که بیش ازین کف خاکسترت ندارد تف
بحرف اهل طریقت ز جهل خورده مگیر
بکفر میکشد انکار آیت مصحف
مرو ز منظر علوی بکو چهٔ سفلی
که هفت بطن فلک را توئی یگانه خلف
نشسته منتظرت شاهدان خلوت قدس
تو از برون شده حیران نقش این چادر