مشکین شود چو باد به زلف تو بگذرد
از کتاب: دیوان عنصری بلخی
، بخش غزلیات
، غزل
مشکین شود چو باد به زلف تو بگذرد
عاشق شود کسی که به روی تو بنگرد
بر غالیه بماند بر عارض تو باد
گاهش برو بمالد و گه باز بسترد
گر پشت یابد از رخ تو لاله بشکفد
وز بیم غمزگان تو نرگس بپژمرد
نیرنگ چینیانه وار تنگ چینیان
هر شب به نزد چشم و رخ تو که آورد
و آن صد هزار حلقه ی مشکین پر شکن
هر ساعتی به گرد گل تو که گسترد
چشم تر است مایه ی نیرنگ و دلبری
نرگس ندیده ام که به نیرنگ دل برد
طبعی بر آن دو زلف تو چندان گره فتاد
کش مرد هندسی بدو صد سال نشمرد