موسی بن عمران

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲
03 February 0880

موسی بن عمران بن قهث بن لاوی بن یعقوب در زمان فرعون جبار ولید بن مصعب و بقولی ظلمی در مصر متولد گردید. و بین اسرائیل از زمان یوسف در بردگی و بندگی فرعون مصر بسر می بردند . و جادو گران و غیب گویان فرعون باو گفتند در این زمان کودکی از بنی اسرائیل پدید آید که پادشاهی تو را تبا سازد و هلاک تو بر دست او باشد . فرعون که روزگاری دراز پادشاه مصر و از سلامت و عافیت برخوردار بود تا آنکه گفت: «انا ربکم الاعلی» منم پروردگار والاتر شما . فرمانداد تا بر هر زن بار داری از بنی اسرائیل پاسبانانی گماشتند وزنی از اسرائیل پسری نمی زایید مگر انکه فرزندش کشته میشد. و چون مادر موشی را درد زاییدن گرفت قابله او را گفت امر تو را پوشیده میدارم و پس از ولادت موسی بپاسبانان گفت پارۀ خونی بیش نبود . خدا بمادر موسی وحی کرد که تابوتی بساز سپس پسرت را در آن بگذارد و شب اورا ببر و در نیل مصر انداز. مادر موسی چنین کرد و بادی وزید و آنرا بکنار دریا انداخت . پس زن فرعون تابوت را دید نزدیک رفت و آنرا گرفت و چون تابوترا گشود و موسی را دید بی اختیار محبتش را در دل گرفت و از فرعون خواست که موسی را فرزندی بگیرند . انگاه برای او شیردهی خواست و موسی پستان دایه ها را نگرفت تا انکه مادرش رسید و پستانش را مکید و بخوبی رشد کرد چنانکه در کمتر زمانی  از کودکان همزاد خودش پیش رفت . یوسف بنی اسرائیل را گفته بود که شما پیوسته در شکنجه خواهید بود تا انکه پسر پیچیده موی فرزند لاوی بن یعقوب که او را موسی بن عمران گویند برسد. و چون روزگار سختی بر بنی اسرائیل دراز شد شیون بر اوردند و نزد پیری از خود رفتند پس با انها گفت اکنون خواهد رسید . در این سخن بودند که موسی بر سر آنها ایستاد پیر مرد او را دیدو با نشانی شناخت و نام او را پرسید . گفت موسی . موسی را بوسه دادند و شیعل موسی شدند . روزی موسی بیکی از شهرهای مصر رفت ناگاه مردی از پیروان خود را با مردی از آل فرعون در جنگ و نزاع دید «فوکزه موسی » موسی مشتی بر مرد فرعونی نواخت و او را کشت . فرعون و آل فرعون آگاه شده در پی کشتن موسی بر آمدند ؛ موسی دانست و تنها بروی خود رفت تا بمدین رسید و مز دور شعیب پیغمبر فرزند نویب بن عیابن مدین بن ابراهیم گشت بر اینکه یکی از دو دخترش را همسر او گرداند « فلماقضی موسی الاجل ». پس چون موسی کار مزدوری را بانجام رسانید با زنش بسوی بیت المقدس روان گشت . آنطور که خدای متعال قصه اش را در قرآن مجید آورده است هنگامی که موسی براه خود میرفت آتشی را دید غ پس همسر خود را گذاشت و بسوی آتش روی آورد و چون نزدیک آن رسید درختی دید که سراپا شعله ور است و چون باز نزدیک شد واپس رفت و تردید و سخت هراسان گشت پس خدایش بانگ داد: «یاموسی لاتخف» «انک من الامنین» ای موسی بیم مدار که توئی از ایمن شد گان. پس موسی از ترس و هراس آسوده گشت و خدایش فرمود عصایت را بینداز, عصا را انداخت و ناگهان ماری  مانند تنۀ درخت خرما شد ع خدا فرمود تا آنرا گرفت و دیگر بار عصا گردید. انگاه خدای متعال بسوی فرعونش فرستاد و اورا فرمود تا نزد فرعون رود و بعبادت خدایش بخواند. این کار در دل موسی دشوار آمد . پس خدا گفت تو را فرمایم نزد بنده ای از بندگانم روی که نعمتم را ناچیز شمرده و از عذابم آسوده نشسته است و گمان برد که مرا نمی شناسد . بعزتم سوگند اگر داد و حجتی که میان خود و خلقم نهاده ام نبود از او سخت انتقام میگرفتم , انتقام خدای ثاهری که آسمانها و زمین برای خشمش بشخم آیند . موسی گفت خدایا بازوی مرا ببرادرم هرون قوی گردان و « انی قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون « کسی از ایشانرا کشته ام و ترسم مرا بشکند . خدایش گفت چنان کردم پس :« اذهب  ات و اخوک یأیاتی » خود و برادرت آیات مرا همراه ببرید وبنی اسرائیل را بیرون اورید اکنون هنگام ان است که انها را از اسیری و بردگی رها سازم . موسی زنش را بخانۀ پدرش باز گردانید و خود با برادرش هارون نزد فرعون مصر رفت و داستان پیغمبری خود را بدو باز گفت و بنی اسرائیل را آگاه ساخت و خوشحالی انان بزرگ شد و دانستند که یوسف بآنها راست فرموده بود. سپس بدرکاخ فرعون رفتند و موسی جبه ای از پشم پوشیده ریسمانی ازلیف بر کمر بسته بود و چوپی بدست داشت . موسی بار نیافت و چوپ دستی خود را بدر کوبید پس درها گشود شده و موسی بدرون رفت آنگاه به فرعون فرمود منم فرستاده پروردگار جهانیان مرا نزد تو فرستاد تا باو ایمان اوری و بنی اسرائیل را بامن بفرستی . گفتار موسی بر فرعون گران آمد و باو گفت نشانی بیاور تا راستی تورا بدانیم : «فالقی عصاه  فاذاهی ثعبان مبین » , از موسی خواست که نجاتش دهد سپس موسی دست در گریبان  خود برد و آنرا تابنده بدون بدی – پیسی – در آورد . فرعون خواست به موسی ایمان اورد که هامان گفت پادشاها مگر در میان بندگانت کسی نیست که چنین کاری انجام دهد؟ پس جادو گران از شهر ها خواسته شدند و داستان موسی بآنها گفته شد , آنها هم مدتی دست بکار بودند و از پوستهای گاو ریسمانهای میان خالی و نیز عصاها مجوف ساختند و در میان انها سیماب ریختند. آنگاه فرعون نشست و موسی را خواست . پس جادو گران ریسمانها و عصاها را انداختند و چون سیماب تافته شد بجنبش  در آمد و ریسمانها و عصاها براه افتادند. موسی هم عصای خود را انداخت تا همۀ آنها را خورد و چیزی از آن باقی نماند و جادو گران واپس شدند و برفمان فرعون کشته گشتند. خدا موسی را با نشانه هائی نزد فرعون فرستاد: عصا و دیگر دستی که از گریبان موسی تابنده بر آمد سپس ملخ و آنگاه سوس (شپشه) و غوکها و خون و دیگر مردن دو شیزگان . و چون باینها گرفتار آمدند فرعون موسی را گفت اگر عذاب را از ما دور گردانی بتو ایمان آوریم و بنی اسرائیل را با تو بیرون فرستیم . خدا گرفتاری آنها را بر طرف  ساخت و ایمان نیاوردند . پس خدا موسی را فرمود تا بنی اسرائیل را بیرون برد . موسی هنگام رفتن در  بنی اسرائیل با خود ببرد . در این هنگام شارح دختر آشربن یعقوب نزد موسی آمد و اورا گفت هر گاه بقای مرا در عهد گیری جای جسد یوسف را نشان دهم تا آنکه موسی انچه خواست در عهد گرفت و موسی را بجائی از رود نیل برد و گفت جسد یوسف اینجا است پس موسی چهار لوح طلا گرفت و در یکی صورت باز و در دیگری صورت درنده و در سومی صورت انسان و در چهارم صورت گاوی نقش  کرد و اسم اعظم خدا را روی  هر لوحی نوشت و آنها را در آب انداخت. پس تابوت سنگی که جسد یوسف در ان بود و روی آب افتاد و لحی که در آن صورت گاوی بود بدست موسی  ماند و انرا به شارح دختر آش بخشید و تابوت را برداشت . موسی با بنی اسرائیل که ششصد هزار نفر بالغ بودند براه افتاد و فرعون و لشکریانش بتعقیب او برخاستند , خدا همۀ انان را که یک میلیون سوار بودند غرق فرمود. گویند جبرئیل فرود امد و هنوز از لشکریان فرعون کهه خود ا صحابش در بین اسرائیل بودند یک اسب هم بآب در نرفته بود جبرئیل که بر اسب جوان ماده ای سوار بود بدریا زدو فرعون را نیز اسب  درازدم او که در پی ماده اسب جبرئیل میرفت بدریا راند ؛ لشکریان فرعون هم در پی او بدریا ریختند و فرعون و همۀ یارانش غرق شدند و دریا بر انها بهم امد و موسی در بیابن ( تیه ) پیاده گشت . بنی اسرائیل در رفتن بزمین مقدس موسی را بشتاب میگرفتند . پس خدا به موسی وحی فرمود: « انها محرمه علیهم اربعین سنة» چهل سال ارض مقدس بر انها حرام است . ناچار در بیابان اقامت نمودند و کارشتنگی  بر انها دشوار گردید پس خدا به موسی وحی کرد تا عصای خود را بر سنگ زند موسی خشمگین بر خاست و عصا را بسنگ زد « فانفجرت منه اثنتا عشرة عینا » و « دوازده چشمه از آن جوشیدن گرفت هر سبظی را چشمه ای که از ان سیراب میشدند . خدا به موسی وحی کرد پیش از آنکه مرا تقدیس گوئی عصا را به سنگ زدی و نام مرا نبردی تو نیز از تپه بیرون نمیروی  و اورا فرمود که قبة الزمان »  را در تبه بسازد و هیکل را در آن قرار دهد و تابوت سکینه را د رهیکل گذارد و هراون کاهن هیکل باشد که جزاو کسی بدرونش نرود . پس رشته های زنان بنی اسرایل را جمع آوری کرد تا بافته شد و زیورها را نیز هر چه بود از آنها گرفت و خیمه ای بر افراشت که درازی آن صد ذراع بود هیکل را در صدر خیمه و تابوت سکینه را در صدر هیکل جای داد و ین کار در سال دوم خروج موسی از مصر بود و در ان خوانی از طلا و برای قبه زنگله های زرین ساخت و قبه را گوهر نشان کرد و در آن آتشدانی طلائی برای بخور و مناره ای از طلا گوهر نشان قرار داد . هارون تنها بدرون قبه میرفت و خدا را تقدیس میگفت و موسی نزد پرده و دیگر بنی اسرائیل در خیمه بودند. ابری قبه را فرا میگرفت و از آن جدا نمیشد . خدا آنهارا فرمود که قربانی خود را بگذارنند و موسی را گفت بنی اسرایل را بگو گاو و گوسفند سالم از عیب قربانی کنند و پیه قربانی را بر مذبح قرار دهند و خون را نیز  بر ان پاشنده و قربانی هر چه باشد تنها فرزندان هارون را حلال وبر دیگران حرام است  و هر که از اینان گناهی کند باید در حدود قدرت خود گاوی با گوسفندی یا دو کبوتر بچه را در گناهی کند باید در حدود قدرت خود گاوی یا گوسفندی یا دو کبوتر بچه را در نزد مذبح برای خدا قربانی نماید . انگاه خدای عزوجل به موسی وحی کرد که ده آیه را در دو لوح زبرجد بنویسد او هم چنانکه فرموده بود آنها را نوشت و آن ده ایۀ این است :     من هستم یهوه خدای تو که تورا از مین مصر از خانۀ بندگی بیرون آوردم تورا بحضور من خدایان دیگر نباشد. ( بجهت خود) صورت تراشیده یا تمثالی از آنچه بالا در آسمان یا از آنچه پائین ( در زمین یا از آنچه در آبهای) زیر زمین است مساز. آنها را سجده و عبادت منما زیر امن که یهوه خدای تو هستم خدای غفورم و گناه پدران را بر پسران تا پشت سیم و چهارم از انانیکه مرا دشمن دارند می رسانم. و رحمت میکنم تا هزار پشت بر انانیکه مرا دوست دارند و احکام مرا نگاه دارند. نام خدای خود را بباطل مبر زیرا که خداوند کسی را که نام او را بباطل بردبیگناه نخواهد شمرود . روز سبت را نگاه دارد  و ان را تقدیس نما ( چنانکه یهوه خدایت بتو امر فرموده است ) . شش روز مشغول باش و هر کار خود ربا بکن اما روز هفتمین سبت یهوه خدای تو است در ان هیچ کاری مکن تو [ و پسرت ] و دخترت و علامت و کنییزت و گاوت و الاغت و همۀ بهایمت و مهمانت ( که در اندرون دروازه های تو باشد تا غلامت و کنیزت مثل تو آرام گیرند . و بیاد آورد که در زمین مصر غلام بودی و یهوه خدایت ترا بدست قوی و بازوی درزا از آنجا بیرون آورد بنابر  این یهوه خدایت تورا امر فرموده است که روز سبت را نگاه داری .) چرا که خدا آسمان و زیمن و ستارگان و همۀ انچه در آسمان نهاد در شش روز آفرید و برای همین روز هفتم را مبارک و پاک گردانید۳. 

 پدر و مادر خود را حرمت دار ( چنانکه یهوه خدایت تورا امر فرموده است ) تا روزهایت دراز شود و ترا در زمینی که یهوه خدایت بتو می بخشد نیکوئی باشد . قتل مکن و زنا مکن , و بر همسایۀ خود شهادت دروزغ مد . بر زن همسایه ات طمع مورزو بخانۀ همسایه ات ( و بر مزرعۀ او 9 و بغلامش و کنیزش و گاوش و الا غش و بهر چه از ان همسایۀ تو باشد طمع مکن. موسی بکوه طور ( سینا رفت و چهل روزماند و تورات را نوشت . بنی اسرائیل آمدنش را دیر شمردند و به هارون گفتند موسی رفت و گمان نداریم باز گردد. سپس زیورهای زنان خود را فراهم کردند و از آن گوساله ای میان خالی ساختند که باد در میان آن میرفت و صدای گوساله میداد . خدا به موسی گفت بنی اسرائیل گوساله ای ساختند و اورا بجای من پرستش نمودند بگذارتا نا بودشان سازم . موسی برای آنها دعا کرد کرد و گفت پروردگار حرکت ابراهیم و اسحاق و یقعوب را در بارۀ انها نگدارد تا نکند اهل مصر انان را سر زنش نمایند . انگاه موسی پس از چهل روز از کوه فرود امد و چون گوساله و بنی اسرائیل  را در پیرامون آن دید سخت بخشم آمد و الواح ( تخته ها ) را انداخت و شکست و سر برادرش هارون را گرفت و بگوساله که صدا میکرد نرگیست پس انرا شکست و ساید و مانند خاک نرم کرد انگاه در آبش ریخت و در یک ساعت خلق بسیاری را کشتند و خدا بآنها گفت هر که جز من خدائی بگیرد نابود سازید . خدا به موسی فرمود تا بنی اسرائیل را سر شماری کند و بر هر سبطی مرد نیک بزرگواری بگمارد . شمارۀ بنی اسرائیل یعنی کسانیکه برای جنگ بیرون می رفتند از بیست سال ببالا تا شصت سال ششصد و سه هزار و پانصد و پنجا مرد بو سر شماری آنها دو سال پس از خروج شان از مصر واقع شد . رئیس بنی یهودا: « نحشون ابن عمینذاب« و کسانی که از این سبط با او بودند هفتاد و چهار هزار و ششصد مرد بشمار آمدند . رئیس بنی یشاجر : « نثنیل بن صوعر» و همراهان او پنجا و چهار هزار و چهار صد مرد بودند . رئیس سبط زبلون :« آلیاب بن حیلون» و پنجا و هفت هزار و و چهار صد مرد با او بودند. رئیس سبط بنی روبیل : « الیصر بن شذیاور» و شمرده شدگان ایشان از سبط روبیل چهل و هفت هزار و پانصد نفر بودند . و بزرگ بنی شمعون : « شلومیال بن صوری شذای» و مردان این سبط زا او پنجا هزار و سیصد مرد بشمار آمدند .و بزرگ بنی کاذ: « السیف بن دعوال» و شمار کسانی که بااو بودند چهل و پنج هزار و ششصد و پنجا مرد شد .  بزرگ بنی افرائیم : «الیشمع بن عمیهوذ» و مردان این سبط  چهل هزار و پانصد مرد بشمار آمدند. 

رئیسی بنی منشاه ک « جملیال بن فداصور» و شمارۀ مردان این سبط وسی و دو هزار و دویست نفر بود . بزرگ وبنی بنیامین : « آبیذان بن جذعونی » و پیروان او شصت و پنج هزار و چهار صد مرد بودند . رئیس بنی دان : «اخیعا زر بن عمیشذای» و کسان او سی و دو هزار و هفتصد مرد می شدند بزرگ بنی آشر : « فجعیال بن عخرن » و چهل و یکهزار او پانصد مرد با او بودند . بزرگ سبط نفتالی : « اخیرع بن عینان » و شمارۀ مردان او پنجا و سه هزار و چهار صد مرد میشد . فرزندان لاوی خادمان و پاسبانان « قبه الزمان » بودند و در میان اینها شمرده نشدند چرا که بنی لاوی ببزگواری و پاکی و برادرانش و برپا کردن چادر جماعت و شست و شو سر فرازی و امتیاز داشتند.

این بود شمارۀ بنی اسرائیل  نام رئیسی هر سبطی از انها و کسانی که با آن رئیسی از هر سبطی بوده اند چنانکه در سفر چهارم تورات است .                                                                                                  و خدا موسی را فرمود که رؤسای دوازده سبط بنی اسرائیل را بگوید تا هر یک از سرداران انها هدیه ای پیش اوردندو هدیۀ هر مردی از انان یک طبق نقره بود وزنش صدو سی مثقال یو یک لگن نقره هفتاد مثقال و طبق پر از آرد نرم سفید مخلوط شده با روغن بود و یک روغن دان طلا ده مثقال  پر از بخور و یگ گاو جوان و یک قوچ و یک برۀ نرینه یک ساله و یک بزماده یک ساله و ذبیحل کامل دو گاو و پنج قوچ و پنج بزغاله و پنج برۀ یک ساله.                      و خدا موسی را فرمود تا بنی اسرائیل را گوید کهه گاو زرد سالم بی عیبی را بکشند سپس خونش را گرفته بر ریسمانهای چادر جماعت « قبه الزمان » پاشد آنگاه گاو و پوستش را بسوزاند باز مردد دیگری بیاید و خاکستر را جمع کند و در جائی بنهد و هر گاه کسی خواست شست و شو نماید از ان خاکستر در آب بریزد تا پاک کننده باشد . 

موسی و بنی اسرائیل روزگار در تیه (بیابان) ماندند و خوراک آنها « من » بود و من چیزی مانند دانۀ گشنیز بود که در آسیا آرد میکردند و از ان گرده های نان می پختند و خوراک پاکیزه ای بهتر از هر چیز داشتند شبانه من بر انها فرو میریخت و روز آنرا جمع آوری  میکردند تا انکه بناله و گریه افتادند و می گفتند کیست که برای ما گوشتی فراهم نماید مگر بیاد ندارید که ما در مصر ماهی و کدو خربزه و تره و پیاز و سیر میخوردیم . موسی غمناک شد و  و آنها هم میگفتند برای ما گوشت فراهم نما پس موسی گفت خدایا من طاقت بنی اسرائیل را ندارم . خدا با وحی فرمود برا شما گوشت فراهم میکنم . آنگاه «سلوی» برا بر انها فرستاد و خبر داد که آنها را بشام خواهد برد. موسی یوشع بن نون را بشان [و دیگری ] بزمین بنی کنعان  فرستاد تا خبر انها را به موسی باز اوردند . بنی اسرائیل گفتندی مارا نیروی جنگ با جباران نیست تا خبر انها را به موسی آوردند . بنی اسرائیل گفتند مارا نیروی  جنگ با جباران نیست و خدا خواست که موسی از اهل مدین انتقام گیرد . موسی دوازده هزار مرد از بین اسرائیل فرستاد تا همه  اهل مدین را کشتند و پنج پادشاه مدین یعنی أوی و رقم و صور و حور و ربع را نیز کشتند و بلعام بن باعور در جنگ کشته شد . بلعام پیغمبر بود و پادشاه مدین را گفت زنان را بلشکر بنی اسرائیل فرستد تا انها را فاسد  کنند و موسی از این کار سخت بخشم امد خدا به موسی امر کرد تا غنیمتهای جنگی را در میان بنی اسرائیل قسمت نماید و از هر پنجاه یکی برای خدا از آنها گرفتند بفرزندان هارون بدهد ؛ آنگاه خدایش فرمود  بنی اسرائیل را ربو بشام حرکت دهد تا با شامیان بجنگنند موسی لشکر عظیمی براه انداخت , لشکریان او کم کم پیش میرفتند و فرود می آمدند و می گفتند ما از جباران بیم داریم , و در کوه ساعیر ماندند. پس خدای متعال موسی را فرمود بنی اسرایل فرمان مرا نبردند و اکنون باید خوراک را با پول بخرند و برای کسانی که در مقابل انها خضوع میکردند اکنون فروتنی کنند . این پس از ان بود که موسی پادشاه اموریان سیحون را کسته و خاک اورا بدست آورد بود ساله چهلم ماندن بنی اسرائیل در تیه پس اورا بکوه بالا برتا فرشتگان من بیایند و روح اورا قبض نمایند موسی دست هارون برادر خود را گرفت و بکوه بالا برد و کسی جز «الیعازر» پسر هارون با او نبود و چون ببالای کوه رسید تختی دید جامه هائی بر ان موسی به هارون گفت برادرم , این جامه های پاک را که خدا برایت آماده ساخته است تا اورا در انها دیدار کنی بپوش ع هارون جامه هارا پوشید و انگاه روی تخت خوابید  و مرد و موسی بر او نماز خواند . چون بین اسرائیل هارون را ندیدند بشیون در امدند و گفتند هارون کجا است ؟موسی گفت خدا اورا بسوی خود برد پس پریشان شدند چون هارون را بسی دوست داشتند و با آنها نرم و خوشرفتار بود خدا برد اورا روی تخت برای بنی اسرائیل بلند کرد تا روی اورا دیدند و دانستند که او مرده است . هارون هنگام مرگ صدو بیست و سه ساله بود و چهار پسر نام : «نادب و الیهو» و الیعازر» و « ایتمو داشت . نادب وایهودرحایت هارون مردند و الیعازر وایتمر زنده بودند . الیعازر جای پدرش هارون را گرفت و در قبه الزمان ( خیمۀ اجتماع) تقدیس میمود . موسی یوشع بن نون را خواست و اورا گفت پیشرو بنی اسرائیل باش و دلت را محکم دار که تو بنی اسرائیل برابزمین بنی کنعان که هدا با نان ارث داده است در آوری . تورات را بکاهنان بنی لاوی که تابوت سکینه را عهده دارند بسیار خدا رابزرگ دارید و فرموده های او را که در تورات برای شما بیان کرده است نگهدارید . موسی آنها را به پیروی از انچه در تورات است وصیت فرمود و برای انان دعای برکت کرد .                                                                                                          خدای عزوجل بنی اسرایل را بزبان موسی وصیت فرمود و انچه  بانها گفت این بود که یاد آوری روزی  را که شما در آن روز در پیش خدا ایستادید, هنگامیکه خدا مرا فرمود این گروه را نزد من بیاور تا سخنم را بانها بشنوانم و در همۀ عمر خود از من بترسند , پس شما در پائین کوه  ایستادید و کوه تا دل آسمان با آتش می سوخت . خدا از میان آتش با من سخن گفت و شما آواز را شنیدید و شخص را ندیدید ع خدا شما را فرمود که ده آیه را یاد گیرید و مرا فرمود آبدا و داوری را بشما بیاموزم تا انها را در زمینیکه شما بسوی آن برای تصرفش عبور میکنید بجا آورید . پس خود را نگهدارید و بتهایی بصورت مرد یا زن یا چیزی  از جنبنده های زمین یا جاندارهای دریائی نسازید , سرها را ب آسمان بر نداشته و ستاره  گان را پرستش نکنید خدا سو گند یاد کرده است که من بزمین مقدس نمی آیم و در این زمین می میرم و از اردن عبور نخواهم کرد لیکن از آن میگذرد و بزمین مقدسی که خدا آنرا میراث شما قرار داده است میرسید, پیمانی را که پروردگار شما با شما محکم کرده است از دست ندهید و بتها نسازید و هر گاه بزمین مقدس رسیدید در پیشگاه خدای خود کارهای بد نکنید که اگر گناه کردید باشد که هلاک گردید و قبیله ها ربا پراکنده  سازید و اگر ساخته دست بشر از چوپ یا سنگ را پرستش کردید شما را نبیند اگر حاجتی بخواهید دعای شما را نشود لیکت خدای مهربان شما اواز شماار می شنود و هر که از خدا بشنود مانند آنچه را شنیدید و ببیند مانند آنچه را دیدید دیگر سزاوار نیست خدا را معصیت نماید و شما دیدید که خدا با اهل مصر چه کرد و در پیش چشم شما بود خدائی که پروردگاری جز او نیست , خدائی که [ آتش خودر ا] بشما نشان داد و آواز خود ربا بشما شنوانید و پدران شمارا دوست دشات و جانشینان شان برا بر گزید و قومی از شما عظیمتر و نیرومند تر راب بخاطر شما نابود ساخت , خدا بزودی شما را بزمین مقدس می برد و آنرا میراث شما قرار میدهد پس آداب و سنتی را که شما را بآنها وصیت کرده و امر فرموده است نگهدارید تا با شما و جانشینان شما نیکی کند و روزی های شما را در زمین بسیار گرداند و آنچه را خدای بشما امر فرموده است بپذیرید و براست یا چپ از آن منحرف نگردید هر راهی را که خدا بشما فرموده است بروید تا با شما نیکی فرماید. خدا را به تمامی دلهای خود و با نیت و دارایی خود دوست بدارید اینها را بر فرزندان خود بخوانید و این سخنان ر بانجام رسانید و در خانه های خود ای اینها گفتگو نمائید, اینها را نشانه ای میان دیدگان خود قرار دهید و در خانه های خود بنویسدع بزودی خدا بشما میدهد شهرهای بزرگی که نساخته اید و خانه های پر از هر چیز نیکو که پر نکرده میدهد شهر های بزرگی که نساخته ید و خانه های پر از هر چیز نیکو که خود پر نکرده اید و چاههای کنده شده ای که نکنده اید و تا کستانها و باغهای  زیتونیکه نشانیده ید پس خدا را فراموش نکنید و از او بترسید و اورا پرستش نمائید و بنام او سوگند یاد کنید و خدای دیگری را پیروی ننمائید . از خشم خدائیکه شما را از روی زمین  بر اندازد بترسید و با خیانت نورزید , فرمان اورا بپذیرید و راست و نیکو بکار بندید , بیاد آورید که شما بندگان فرعون بودند و خدا شما را بقدرت خود و آیات و معجزات بزرگی که و فرعون و لشکریان او را در پیش چشم شما نابود ساخت رهائی بخشید . خدا بشما میگوید بزودی شهر های مقدش بشما میدهم و شمارا بر امتهائی که پیش رویتان هستند پیروز میگردانم و بر جباران و جرشیان و اموریان و کنعانیان و فرازیان و حویان و نابلسیان ای هفت امتی که از شما بیشتر و نیرومند ترند ظفر میدهم.

پس انگاه که خدا شمارا بر انها ظفر دد همه را بزنید و سنگسارشان کنید بر آنها رحم نیاورید و بایشان عهد نبندید و دختران خود را  با انها ندهدی تا شمارا نلغزانند و فرزندان شما را گمراه نسازند که معبودی جز مرا پرستش نمایند و انگاه خشم من بر شما سخت گردد و شمارا بزودی هلاک سازم لیکن بتهایشانرا بشکنید و مذبحهای آنها را از بیخ بر کنید و معبدهایشانرا ویران سازید و تش زنید .پس اگر وصیت مرا بشنوید و باحکام من عمل کنید بزودی نعمتهای شما و عهدی را که با پدران شما بسته ام نگاه خواهم داشت و شمارا خواهم افزود و کشت و دام شمارا بارور خواهم ساخت. 

برای خدا بهره ای درمالهای خود قرار دهید و از ان با یتیم و بیوه زنان و نادار و ناتوان و کسی که با شما ساکن است و کشتی ندارد همراهی نمایید.

هرگاه در میان دو نفر داوری کردید داد گری کنید و رشوه مگیرید که رشوه چشمهای داوران را کور میسازد ۲ درختی را نزد مذبح ننشانید۳. 

و گاو یا گوسفندی که دارای عیب باشد قربانی نکنید ۴ و کسانی را که بتهائی برای پرستش در مقابل خدا میسازند بکشید.

و هر گاه خبر یافتند که کسی برای خورشید و ماه و ستارگان یا چیزی از روشنیها سجده میکند از آن جستجو کنید و چنانچه درستی آنرا دانستید اورا سنگسار نمایید تا بمیرد و در آنچه بکشتن میرسد گواهی یکنفر را نپذیر لیکن گواهی دو یا سه گواه را و هر گاه گواهان برکسی کخ کشتن بر او واجب میشود گواهی میدهند باید گواهان پیش از دیگران دستها خودرا بر انکه کشته میشود افراشته سازند و اگر حکمی بر شما بر شما مشکل گردد بدانمندان و کاهنان رجوع کنید.

هر کسی مردی را بخطا بدون اراده کشت باید از صاحب خون بگریزد تا اورا نباید خون بیگناهی را نریزید هر مردی که بیگناهی را عمدا بکشد باید کشته شود کسی را نکشید تا دز نزد دانا و داور بر او گواهی داده شود و اگر داور آگاه شد که کسی دروغ گواهی داده است انچه را میخواست با متهم انجام دهد با گواه میکند و جن برابر جان و چشم برابر چشم و دست برابر دست و پا برابر پا است . هر گاه خواستید با قومی بجنگید و بشهر انها رسیدید آنهارا بسازش بخوانید اگر پذیرفتند بر آنان جزیه ای قرا دهید و اگر سازش نکردند همۀ مردان بالغشان را بکشید و درختهای انها را تباه نسازید.

خدا به موسی وحی فرمود که هر گله بجنگ دشمنت بیرون شدی و خدایت بر آنها ظفر داد و در میان بردگان زنی دیدی که خواستی اورا برای  خود بر گیری , پس  اورا بخانه ات اور و سرش را برهنه ساز و ناخنهایش را بگیر و جامه های را  در آنها اسیر شده است ازتنش بیرون کن , سه ماه اورا در خانه است بنشان تا بر پدر و مادرش گریه کند سپس اورا احلال شمار و اگر پس از نزدیکی اورا نخواستی بیرون کن و اورا مفروشی و پولی در برابر او مگیر پس از آنکه با او در آمیخته ای ۴ 

و اگر یکی از شما گوسفند یا گاو یا الاغ کسی را گم شده یافت باید آنرا بصاحبش باز گرداند پس اورا نیافت گم شده را در خانه اش نگهداررد تاصاحبش پیدا شود. 

جامل بافته شده از پنبه و پشم با هم را نپوشید و رشته هائی در کناره های جامه های خود بسازید                      و هرمردی که زنش را متهم سازد و اورا بزنا نسبت دهد و سخنش بر اوراست نباشد باید صدر درهم جرمیه شود ودر همه عمر زن وی خواهد بود و اگر انچه با او نسبت داده است درست باشد باید زن را سنگسار کنند و اگر مردی با زن شوهر داری زنا کند باید هر دو کشته شوند. و هر مردی بر زنی زور آورد و با او زنا کند باید کشته شود. هر مردی با دو شیزه ای که در خانۀ پدرش باشد در امیزد و نادخترش کند و اورا دوست دارد باید پنجا مثقال نقره بپدر دختر بدهد و آن دختر همیشه زن او باشد و رهایش نسازد.مردی را روانیست که زن پدرش را بگیرد  و دامنش را بر دارد.۲.

مر جنب نباید به مسجدی از مساجد خدا در آید . سود نقره و طلا را نخورید و هر گاه نذری کردید انجام انرا بتاخیری نیندازید و اگر پیمانی بسید بآن وفا کنید پیمان را نشکنید که خدا دوست دارد کسی را که بعهدش وفا کند.  از کسی که بیماری پیسی دارد کناره گیریدو دوری نمایید. مزدمزد دور را نزد خود نگاه ندارید. پدری را بگناه پسرش را بگناه پدرش نگیرید . زکات مالها و میوه های خود را بدانای بزرگ دینی براه خدا بپردازید . بینوایان و بیوه زنان و یتیمان و ناداران و رهگذران بیچاره را بدهید.

 هر گاه بزمین مقدس در امدید مذبحی برای قدس از سنگهای همسر ناتراشیده بسازید.۳                                       و دانایان بنی اسرائیل بگویند : معلون باد کسی که نابینا را از راه منحرف سازد معلون باد کسیکه در داروی بر ناداران و یتیم و بیوه زنان ستم کند ع معلون باد کسیکه با زن  پدرش بخوابد ع معلون باد کسیکه یا حیوانی نزدیکی کند , معلون با کسیکه با خواهر و مادرش همخوابه گردد , ملعون کسیکه با مادر زنش بخوابد ع معلون با کسیکه درنهان گوشت برادرش را بخورد معلون باد گسی که در کشتن بیگناهی بستم رشوه گیرد معلون باد کسی که وصیت خدارا بکار نبندد۴. 

سپس موسی بآنها گفت وصیتهای خدا را بشما رسانیدم و فرمان اورا بشما شناساندم ع پس انرا پیروی کنید و بکار بندید که اکنون من صدو بیست ساله ام و مرگم  نزدیک است بعدد از من یوشع بن نون بزرگ و سرپرست شما است . سخنش را بشنوید و فرمانش را ببرید چه او در میان شما بحق داوری میکند . معلون باد کسیکه  مخالفتش کند وفرمانش را نبرد از مرگ هارون تا روزی که وفات موسی رسید هفت ماه بود . پس موسی بکوه نابون بالا رفت و به شام نظر کرد و خدا باو گفت این همان زمینی است که برا ابراهیم و اسحاق و یعوقب در عهده گرفتم انرا بجانشینان شان دهم انرا بتو نمایاندم که با چشم خود دیدی لیکن تو هر گز داخل ان نمیشوی . موسی در همان جامرد و یوشع بن نون بخاکش سپرد و دانسته نشد قبرش کجا است.۲