مبند دل بعمارات این شکسته رباط
مبند دل بعمارات این شکسته رباط
مخور فریب زالوان این فگنده بساط
درین محیط بخون خفت فکر افلاطون
چو گوهرش نگشود از قیاض راه بساط
درین چمن بتمنای نشهٔ تحقیق
زیاس ساغر هستی بخاک زد بقراط
فروغ عاریت از آبروی عیش مدان
بود محال بر آیدمه از غبار خباط
حباب و ارمکن ساز خندهٔ بیجا
نفس بدزد کماین بحر نیست جای نشاط
بعجز پیشه خم و پیچ وحشت آرام است
چو ماند پای ز رفتار منزل است صراط
نسیم صبح شو و راه اعتدال گزین
ز سر مگیر چو صر صر طریقهٔ افراط
زبان طعن ز نیک و بد جهان در بند
که هست سر زنش خط حقارت خطاط
بدان زعین بطون صحت وجود ظهور
مکن بو هم دو رنگی پرستش اغلاط
حروف و نقطه ز لوح یقین دل بر دار
اضافت همه غیر از الف خوشست اسقاط
ز قید لفظ بمعنی گرای غفلت چند
مخواه صفحهٔ دل تیره زین حروف و نقاط
دمی که آینهٔ خویش را زدی صیقل
محیط گر همه عرش است مرتر محاط
چرا درین چمن از بوی عشق بیخبری
اگر نه حایل و سد دماغ تست اخلاط
و گرنه ساز یقینت فسردن آهنگ است
چرا طلب ننمائی وصول بزم نشاط
تلاش صحبت آبای علوی آسان نیست
گرفته دامنت اندیشهٔ بنون و سباط
هزار کوه امل بسته ئی بدوش نفس
خیال سوه تو قنطار و مایه ات قیراط
بنقد و هم فشان دامنی و فارغ شو
ز دین عمر تو تا کی نفس دهد اقساط
ترا که نیست یقین بیشکی شک محبوس
بس است الفت و همت دلیل بعد و سخاط
اگر ستمزده ئی غفلتی غنیمت گیر
سلامتی ز ندامت نمودن استنباط
بسوزن مژه و رشتهای موج سرشک
لباس عافیتی را توان شدن خیاط
که در زیانگهٔ جرأت نمی شود عریان
قبای عجز کسی را که کرده اند ببر