جنگ بزرگ بدر

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲
02 March 0800

جنگ بدر هجده ماه پس از رسیدن پیغمبر به مدینه در روز جمعه سیزده شب به پایان رمضان مانده بانجام رسید و باعث پیشامد ان چنان بود که ابوسفیان بن حرب به سرپرستی کاروانی از قریش که حامل کالاها و خواسته هایی بود , از شام رسید پس رسول خدا بیرون رفت تا سر راه را بر او بگیرد و فرستادل ابوسفیان ضمضم بن عمرو غفاری به مکه نزد قریش آمد و اعلام خطر کرد پس آمادل کار زار گشته باشتاب روبراه نهادند , ابوسفیان راه را رها کرد و کاروان را رهایی داد از آن سو قریش که شمارۀ آنها هزار مرد و بقولی نهصد و پنجاه مرد بود , امادۀ نبرد با رسول خدا روی اور شدند و روزی ده یا نه شتر می کشتند پس ابو جهل بن هشام ده شتر کشت ع و امیة بن خلف جمحی نه شتر و سهیل بن عمر و ده شترع و عتبة بن ربیعه ده شتر و شبیة بن ربیعه نه شتر ,  و منیه و نبیه سهمی پسران حجاج ده شتر و ابوالبختری عاص بن هشام اسدی ده شتر . و حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف ده شتر و عباس  بن عبدالمطلب ده شتر . بقولی عباس در روز جنگ شتر کشت و دیگها بر گردانده شده و او همچون اسیر با کراهت بیرون امده بود . عبدالله بن عباس گفت : پدرم در حال اسیری خوراک داد و پیش از او هیچ اسیری خوراک نداد . و ابن اسحاق روایت کرده است که حکم بن حزام هم از خوراک دهندگان بود و ابو لهب که بیمار بود و نتوانست بیرون رود انانرا بچهار هزار درهم کوکم داد و بقولی ابولهب با عاص بن هشام مزخومی قمار زد و خود اورا برد پس بجای خود همورا به قریش تسلیم کرد.             رسول خدا با سیصد و بقولی نود مرد بیرون رفت که از جمله هشتادو و یک نفر از مهاجران و دویست و سی دو مرد از انصار بودند با رسول خدا دو اسب بود , اسبی از زبیر بن عوام و اسبی بن عمروبهمرانی بقولی اسبی از مرتد بن ابی مرتد غنوی .و نیزبا او هفتاد شتر بود پس روز جمعه دهم ماه رمضان بر خورد کردند و از مسمانان چهارده مرد بشهادت رسید از مشرکان و از سروران قریش هفتاد مرد کشته و هفتاد مرد از انان در بند شدند پس رسول خدا فرمود تا دو نفر از اسیران یعنی عقبة بن ابی معیط بن عمر و بن امیه و نضر بن حارث بن کلدة بن عبد مناف بن عبدالدار را گردن زدند و از شصت و هشت مرد فدیه گرفت , عباس بن عبدالمطلب فدیل خود و دو برادر زاده اش عقیل بن ابی طالب و نوفل بن حارث و فدیۀ هم پیمان اندو از بنی فهر را پرداخت.                                                                       عباس برسول خدا گفت : مرا مالی نیست پس بگذار تا از مردم گدایی کنم . فرمود : مالی که آن را بام الفضل یعنی همسرش لبابۀ هلالیه دختر حارث دادی و باو گفتی این ذخیره باشد کجاست ؟ عباس گفت گواهی می دهک که تو پیامبر خدایی بخدا قسم از این راز جز من و او کسی اطلاع نداشته است پس خود را بهتغتاد اوقیه و دو برادر زاده اش را به هفتاد اوقیه باز خرید.                                                          و در ان شبی که عباس اسیر بود رسول خدا فرمود : امشب نالۀ عباس عموی من که در بند است مرا بیدار داشته است . عباس اسلام اورد و به مکه برگشت و اسلام خود را پوشیده می داشت . ابو لهب چند روز پس از جنگ بدر یا نه روز پس از رسیدن خبر جنگ بانان بدرود زندگی گفت و نخستین کسی که به مه رسید و خبر قریش و کشته های انها را اورد عمرو بن حجدم فهری بود.                                              خدای پیامبر خود را سر فراز کرد و سرفرازان قریش کشته شدند پس عرب نمایندگان خود را نزد رسول خدا فرستادند و ربیعه با کسری جنگید و نبرد انان در « ذی قاره » بود پس گفتند بر شما باد بشعارتها می . پس فریاد زدند یا محمد یا محمد و لشکریان کسری را شکست دادند و کشتند . پس رسول خدا گفت : الیوم اول یوم انتصفت فیه العرب من العجم و بی نصروا « امروز نخستین روزی است که عرب از عجم داد گرفت , و بواسطۀ من یاری شدند.» روزی ذی قار چهار یا پنج ماه پس از جنگ بدر بود.                       رسول خدا در میدنه قربانی کرد و مردم در دو عیدشان بنماز گاه رفتند و پیش از این بیرون نرفته بود . عصای کوچکی پیش روی پیغمبر بود و در مصلی با دست خود دو گوسفند و بقولی یک گوسفند سر برید و از راهی رفت و از راهی دیگر باز گشت.